‌توده‌یی‌ها مانند ویروس‌اند. نمی‌میرند. بازتولید می‌شوند.(٧)

‌توده‌یی‌ها مانند ویروس‌اند.

نمی‌میرند.

بازتولید می‌شوند.(۷)

 

استالینیسم حزب توده‌

 

      واژه استالینیسم همان‌طور که قبلا” نوشتیم شامل نظریه‌ها و فاکت‌هایی است که از ۱۹۲۱، توسط استالین نطفه آن ریخته می‌شود، و با مرگ لنین در ۱۹۲۴، اوج می‌گیرد و در ۱۹۲۸، به راه‌برد روسیه شوروی تبدیل می‌شو‌د.

      استالینیسم همان دیدگاه‌های ضد انقلابی و ضد مارکسی «رفیق کشی»، «سوسیالیسم در یک کشور»، «اردوگاه سوسیالیسم»، «میهن کبیر سوسیالیستی»، «اردوگاه کار اجباری»، «دادگاه‌های نمایشی»، «اعدام‌های جنایت‌کارانه»، «کیش شخصیت‌، «مارکسیسم لنینیسم»، «مبارزه ضدامپریالیستی»، «صنعتی‌کردن بازور سرنیزه»، «حذف شوراهای کارگران در امور قانونی و اجرایی»، و غیره را در بر می‌گیرد. چیزهای دیگری که خود حزب توده به تبعیت از استالینیسم ابداع و اختراع ‌کرده است مانند، «سرمایه‌داری‌ وابسته» (بورژوازی کمپرادرو) را نیز شامل می‌شود.

      فکر نمی‌کنم کسی بتواند با مطالعه تاریخ «حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه» و سپس حزب بلشویک تا زمانی که لنین در قید حیات بوده است، موردی از «رفیق کشی»، را در میان کاردهای حزب بلشویک بیابد. اما با ظهور استالینیسم است که «رفیق کشی» شروع و اوج می‌گیرد، و سران حزب توده نیز در ایران «رفیق کشی» را شروع و آن را تحت عنوان «اعدام انقلابی» در میان گروه‌های سیاسی دیگر رواج و گسترش ‌دادند. به این مورد باز خواهیم گشت.

      مفهوم «مبارزه ضدامپریالیستی» از نظر استالین یعنی دفاع از شوروی به هر قیمتی تا در فرصت‌های ایجاد شده، و توزان قوای بیش‌تر، منافع بیش‌تری نصیب شوروی شود! اما مبارزه‌ی ضد امپریالیستی برای سوسیالیست‌های واقعی در عصر امپریالیسم که عصر گندیده‌گی و انحطاط سرمایه‌داری است، به این معنی است که تمامی حاکمیت‌‌های ریز و درشت صرف‌نظر از بزرگی و کوچکی‌شان، صرف‌نظر از قدرت اقتصادی و نظامی‌شان از آمریکا، انگلیس، روسیه، فرانسه، آلمان، ژاپن گرفته تا قطر، عربستان سعودی، هندوستان، پاکستان و غیره، همه‌گی دارای همان کارکرد سرمایه‌داری‌ امپریالیستی هستند. بنابراین فقط، «مبارزه ضدامپریالیستی» را اختصاص دادن به آمریکا و یکی دو کشور دیگر، یعنی تبرئه‌کردن کشورهای سرمایه‌داری‌ خودی و پیرامونی است. این نظریه نه تنها در قرن بیست‌ویکم، بل‌که در قرن بیستم هم، ارزش تاریخی خود را از دست داده بود. لذا «مبارزه‌ی ضدامپریالیستی» بدون مبارزه علیه سرمایه‌داری‌ امپریالیستی نئولیبرالی در سراسر جهان که شامل روسیه و کشورهای هم پیمان او نیز می‌شود،‌ بی‌معنی است. از نظر سران شوروی سابق اگر پرولتاریای هر کشوری به دنبال «مبارزه ضدامپریالیستی» راه بی‌افتد، بدین معنی است که اولویت او نه نظام سرمایه‌داری‌ کشور خود، بل‌که یک کشور خارجی است که شوروی تعیین می‌کند، و طبقه‌ی کارگر‌ باید بدون توجه به استقلال طبقاتی خود، به زیر چتر «بورژوازی ملی» این کشور مشخص شده برود، چرا که «سوسیالیسم» کذایی استالین در خطر است!

      ابتکار عمل استالینیسم با امضاء موافقت‌نامه‌ی تجاری بین انگلیس و شوروی در تاریخ ۱۶ مارس ۱۹۲۱/۲۵ اسفند ۱۲۹۹، شروع می‌شود. در این قرارداد طرفین متعهد می‌شوند که از هرگونه اقدام خصمانه و اشاعه‌ی هرگونه تبلیغات مستقیم یا غیرمستقیم بر ضد یک‌دیگر، یا از ترغیب مردم کشورهای آسیا به اقداماتی بر ضد منافع انگلیس خودداری کنند.(مجموعه مقاوله‌نامه‌ها، موافقت‌نامه‌ها و کنوانسیون‌های جاری منعقد میان جمهوری شوروی سوسیالیستی فدراتیو روسیه با دولت‌های خارجی:نشر دوم:مسکو۱۹۲۱:ص۴۵)

      روز ۱۶ مارس ۱۹۲۱، موافقت‌نامه در لندن به دست کراسین[نماینده شوروی] و هورن، خزانه‌دار انگلیس امضاء شد: «… هریک از طرفین خودداری می‌کنند از اقدام یا اعمال دشمنانه بر ضد طرف دیگر، و از اجرای هر نوع تبلیغات دولتی مستقیم یا غیرمستقیم خارج از حدود مرزهای خود بر ضد موسسات امپراتوری بریتانیا یا جمهوری شوروی روسیه متناسبا”، و بالاخص این که دولت شوروی روسیه خودداری می‌کند از هرگونه تلاش نظامی یا دیپلماتیک برای تشویق هرکدام از ملل آسیایی به هر شکلی از اقدام دشمنانه بر ضد منافع بریتانیا یا امپراتوری بریتانیا، مخصوصا” در هندوستان و کشور مستقل افغانستان. دولت بریتانیا نیز در مقابل دولت شوروی روسیه نظیر همین تعهد را در مورد کشورهایی که جزو امپراتوری سابق روسیه بوده‌اند و اکنون مستقل شده‌اند بر عهده می‌گیرد.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص۳۵۱) و به دنبال آن، قرارداد با ایران در ۲۶ فوریه ۱۹۲۱، با افغانستان در ۲۸ فوریه، و با ترکیه در ۱۶ مارس ۱۹۲۱، بسته می‌شود.

      بنا بر گفته‌ی ای.اچ.کار که تحقیقات گسترده‌ی دیگر مورخین آن را اثبات می‌کند، سیاست انترناسیونالیسم پرولتاریایی روسیه شوروی از زمانی که قرارداد بازرگانی با انگلیس و سپس ایران و افغانستان و ترکیه بسته می‌شود، به تدریج کنار گذاشته می‌شود: «جوهر سیاست شوروی در سراسر دوره‌ی پس از ۱۹۲۱، عبارت بود از تلاش برای همکاری دولت‌های ملی در آسیا و گسترش نفوذ شوروی در مناطق این دولت‌ها، منتها در اجرای این سیاست حتی‌الامکان روش‌های تدریجی و پوشیده به کار می‌رفت تا فرصت‌های روابط اقتصادی سودآور با جهان سرمایه‌داری‌ غرب آسیب نبیند یا از دست نرود. در چارچوب این سیاست کلی، عمل شوروی در آسیا به دقت تمام از هواسنج این روابط پیروی می‌کرد.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد سوم: ص۵۶۰)

      این قرارداد زمینه‌ی مادی و واقعی ظهور استالینیسم است که آن را به جای سوسیالیسم مارکسی و انترناسیونالیسم پرولتاریایی قرار می‌دهد و به دنبال آن، قرارداد با ایران و ترکیه بسته می‌شود که در این قراردادها نیز، منافع ناسیونالیسم روس جای‌گزین انترناسیونالیسم پرولتاریایی می‌شود و زمینه‌ی لازم برای معرفی کردن «رضاخان» و «کمال آتاتورک» به عنوان نماینده‌گان «بورژوازی ملی» کشور خود فراهم می‌شود.

      کسانی مانند ایراندوست (اوسترف)، ایوانف، پاستوخوف معروف به ایرانسکی و روتشتاین معروف به میرزا، به عنوان مورخین و نظریه‌پردازان کشورهای شرق، شروع به جا انداختن ایده‌ئولوژی استالین یا همان استالینیسم می‌کنند. حیدر عمواوغلی این مرد جسور و انقلابی که یک پایه‌ی انقلاب مشروطیت را تشکیل می‌داد به همراه برخی از دوستان‌اش در حزب کمونیست ایران، هم متاسفانه به استالینیسم می‌پیوندند. در نتیجه تا سال ۱۳۰۶ خورشیدی، حزب کمونیست ایران هم، تحت تاثیر شرایط موجود، گرفتار این تحلیل غلط می‌شود و از رضاخان دفاع می‌کنند. اما زیرکی و هوشیاری سلطان‌زاده سبب می‌شود که در کنگره دوم حزب کمونیست ایران، مشهور به کنگره ارومیه، رضاخان به نقد کشیده ‌می‌شود و تبیین حزب اصلاح می‌گردد. هنگامی که استالین متوجه استقلال رای و فکری، حزب کمونیست ایران می‌شود، برای به اجرا در آوردن اهداف خود در ایران، دست به کار می‌شود و زمینه‌ی لازم را برای متلاشی کردن حزب کمونیست ایران آغاز می‌کند که به آن خواهیم پرداخت.

      تبلیغ و ترویج و اجرای سیاست‌های استالین در ایران را حزب توده از سال ۱۳۲۰ خورشیدی، برعهده می‌گیرد. آن‌ها در کارشان واقعا” استاد بوده‌اند. طوری سوسیالیست‌های ایرانی را گرفتار ایده‌ئولوژی استالین کرده بودند، که اکثریت آن‌ها متوجه نشده بودند، که دارند، به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم در چارچوب فکری حزب توده فعالیت می‌کنند! از سال ۱۹۴۲/۱۳۲۰ تا کنگره بیست شوروی در سال ۱۹۵۶/۱۳۴۳، حزب توده میدان‌دار استالینیسم در ایران است. تنها مخالف حزب توده در این زمان، و در دهه بیست خورشیدی، یوسف افتخاری است که فعالیت مستقل کارگری را در ایران شروع می‌کند که به آن نیز خواهیم پرداخت.

از سال ۱۳۴۳، طرف‌داران مائو درون حزب توده اخراج می‌شوند و پایه‌گذار افکار بورژوا رفرمیستی مائو در میان ایرانیان داخل و خارج از کشور می‌شوند، به این موضوع نیز خواهیم ‌پرداخت. اما مائویست‌ها در اصل خود نیز استالینیست هستند. بنابراین‌ از سال ۱۳۴۳ تا سال ۱۳۵۷، استالینیست‌ها و مائویست‌ها که شامل حزب توده و «سازمان توفان» احمد قاسمی و شرکاء می‌شود، میدان‌دار افکار و اندیشه‌ی بورژوا رفرمیستی استالینی در داخل و خارج از ایران هستند.

      با باز شدن فضای باز سیاسی در نتیجه انقلاب ۱۳۵۷، استالینیسم مهر خود را بر جنبش چپ ایران می‌کوبد و همه‌ی سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی در این مقطع به غیر از یک گروه کوچک، گرفتار آن‌ می‌شوند و قادر نیستند، گریبان خود را از آن رها سازند. حتا جریانات سیاسی‌ معروف به «خط دو،  و «خط سه» که با خط یک [حزب توده و اکثریت] مرزبندی داشتند، نتوانستند استالینیسم را واقعا” به طور کامل بشناسند. تنها گروه «وحدت کمونیستی» بود که کار تحقیقاتی خود را قبل از ۱۳۵۷، شروع کرده و توانسته بودند، حافظه تاریخی خود را مدون و به تئوری‌های راستین لنین، سلطان‌زاده، مارکس و انگلس، دست‌رسی پیدا کنند، و با استالینیسم مرزبندی مشخص داشته باشند. بقیه گروه‌های سیاسی مقطع ۱۳۵۷، هیچ‌گونه کار تحقیقی به منظور ارتقاء حافظه تاریخی خود و شناخت حزب توده و به‌طور کلی استالینیسم انجام نداده بودند و اکنون هم بعد از چهل سال، بسیاری از آن‌ها هنوز نتوانسته‌اند، گریبان خود را از منجلابی که حزب توده برای آن‌ها تهیه نموده بود، آزاد نمایند و در این رابطه‌ی خلاقیتی از خود نشان دهند.

      به غیر از «وحدت کمونیستی»، تنها گروهی که در آن زمان، به سراغ آثار مارکس را رفته بود و مقاله‌ی دو قسمتی «اسطوره بورژوازی ملی و مترقی»(۱) را منتشر نمود، که در آن زمان، حرکتی نوآورانه محسوب می‌شد، «اتحاد مبارزان کمونیست» بود. با وجود این، این گروه نیز، مانند بقیه نتوانست با استالینیسم مرزبندی قاطع و مشخص داشته باشد:

      «حاکمیت رویزیونیسم بر احزاب کمونیست شوروی و چین به شکست و عقب رانده شدن طبقه‌ی کارگر‌ جهانی از دو سنگر مهم خود در این کشورها انجامیده است. اکنون بورژوازی در شوروی موفق شده است که دیکتاتوری پرولتاریا را امحاء کند و حاکمیت سیاسی خود و نظام سرمایه‌داری‌ را در این کشور احیاء نماید. … امروز این دو کشور به اردوگاه ضد انقلاب بورژوا امپریالیستی جهان تعلق دارند. شوروی امروز در سطح جهانی‌ پرچم‌دار و نقطه اتکا رویزیونیسم خروشچفی و مدافع رفرمیسم بورژوایی که در عصر امپریالیسم جریانی ارتجاعی است، می‌باشد.»(۲) (منصور حکمت:برنامه اتحاد مبارزان کمونیست: فروردین۱۳۶۰)

      در پاراگراف بالا، مشخص است، تا زمانی که استالین در قید حیات بوده، حاکمیت شوروی و چین سوسیالیستی بوده است، اما زمانی که خروشچف می‌آید، سوسیالیسم از بین می‌رود و رویزیونیسم بر چین و شوروی حاکم می‌گردد. این همان ایده‌ئولوژی مائو است که سه تن از اعضای کمیته‌ی مرکزی حزب توده به نام‌های احمد قاسمی، غلامحسین فروتن و عباس سقایی، هنگامی که در سال ۱۳۴۳ خورشیدی از حزب توده اخراج شدند، اختراع کردند و تشکیلات مائویستی [توفان] خود را به وجود آوردند.

      بنابراین‌ در برنامه «اتحاد مبارزان کمونیست» آمده: «حزب کمونیست شوروی به حزبی بورژوایی بدل شده است و بورژوازی با اتکا بر آن، پیش‌روی اولیه پرولتاریای شوروی در جهت ساختمان سوسیالیسم را به شکست کشانیده و سرمایه‌داری‌ انحصاری دولتی را در این کشور مستقر نموده است. شوروی امروز پرچم‌دار و نقطه اتکاء رویزیونیسم خروشچفی است.» (منصور حکمت:برنامه اتحاد مبارزان کمونیست: فروردین۱۳۶۰)

      اما همان‌طور که بیان داشتیم‌ ظهور کامل استالینیسم، مقارن است با انحطاط کامل انقلاب اکتبر در ۱۹۲۸، و به مفهوم سر بر افراشتن ضد انقلاب سرمایه‌داری‌ دولتی است. استالینیسم با قتل عام نسلی از کمونیست‌های خالق انقلاب اکتبر، جشن پیروزی خود را بر پا کرد و بر ویرانه‌های انقلاب اکتبر و بر روی استخوان‌های کمونیست‌های به‌خون تپیده شده، خود را تحکیم بخشید. یعنی استالینیسم نه روند تکامل دیالکتیکی‌ انقلاب اکتبر، بل‌که گورکن آن بوده است.

      زنده یاد بهزاد کاظمی که مرگ زودهنگام به او اجازه نداد که کار تحقیقی مبسوطی را که شروع کرده بود به سرانجام برساند، در زمینه‌ی استالینیسم بیان می‌دارد که ما نمونه‌هایی از آن را عینا” نقل می‌کنیم؛ «تصفیه کنونی [دهه ۳۰ قرن بیست میلادی] صرفا” نه خطی خونین بل‌که رودی جاری از خون بین بلشویک‌ها و استالینیسم رسم می‌کند. نابود ساختن تمامی نسل قدیمی بلشویک‌ها و قسمت مهمی از نسل میانه که در جنگ‌های داخلی شرکت داشتند و آن بخشی از جوانان که سنن بلشویک‌ها را جدا” کسب کرده‌اند، نشان دهنده‌ی نه صرفا” نام‌سازی سیاسی بل‌که ناهم‌سازی جسمانی میان بلشویک‌ها و استالینیسم است. چه‌گونه می‌توان این امر را نادیده گرفت؟»

(بهزاد کاظمی: سامان نو شماره ۱۱و۱۲)

      برخلاف ایده هواداران استالین، یعنی «احزاب برادر»، «استالینیسم ادامه‌ی تاکتیک و استراتژی بلشویک‌ها نبوده و نیست. حقایق منتج از واقعیت‌ها، آن را ثابت کرده است. «یکی از خصلت‌های برجسته‌ی بلشویک‌ها برخورد سخت‌گیرانه، دقیق و حتا ستیزه‌جویانه‌اش درباره مسایل اصل نظری بوده است. بیست و هفت جلد آثار لنین برای همیشه نمونه‌ی والاترین آگاهی تئوریک باقی خواهد ماند. بلشویک‌ها بدون این کیفیت اساسی، هرگز قادر به ایفای نقش تاریخی خود نمی‌بودند. از زاویه‌ی این دید، استالینیسم بی‌مایه، جاهل و کاملا” امپریک، در قطب مخالف قرار دارد. حدود ده سال پیش،[نگارش مقاله:۲۹اوت۱۹۳۷] اپوزیسیون در برنامه‌ی خود اعلام داشت: از زمان مرگ لنین تا به حال موجی از تئوری‌های جدید ظاهر گردیده که یگانه نیت‌اش توجیه برگشت استالینیستی از مشی انقلاب پرولتاریاِیی بین‌المللی است.» (بهزاد کاظمی: سامان نو شماره ۱۱و۱۲)

      «بوروکراسی استالینیستی، نه تنها هیچ وجه مشترکی با مارکسیسم ندارد، بل‌که به طورکلی با هرگونه اصول نظری و سیستمی بی‌گانه می‌باشد «ایده‌ئولوژی» این بوروکراسی یک سره با ذهنی‌گرایی پلیسی اشباع گردیده است و پراتیک آن عبارت است از امپریسیسم اعمال زور. … این بوروکراسی قادر نیست توضیحی در توجیه نقش اجتماعی خویش چه برای خود و چه برای دیگران ارایه دهد. استالین در مکتب مارکس و لنین نه به مدد قلم تئوریسین‌ها، بل‌که با پاشنه‌های گ.پ.او، تجدیدنظر می‌کند.»(پیشین) (بهزاد کاظمی: سامان نو شماره ۱۱و۱۲)

      «بلشویک‌ها در عمل ترکیبی از والاترین جسارت انقلابی و رئالیسم سیاسی را نشان داده است. برای نخستین‌بار یگانه نوع رابطه بین پیش‌روان و طبقه‌ را که می‌تواند ضامن پیروزی باشد، برقرار کرده است. در تجربه ثابت کرده است که اتحاد بین پرولتاریا، توده‌های ستم دیده‌ی روستایی و خرده‌بورژوازی شهری تنها از طریق سرنگونی سیاسی احزاب خرده‌بورژوازی سنتی ممکن است. بلشویک‌ها، راه پیش‌برد قیام مسلحانه و تسخیر قدرت را به همه‌ی دنیا نشان داده است.» (پیشین:۱۱و۱۲) (بهزاد کاظمی: سامان نو شماره ۱۱و۱۲)

      «پوسیده‌گی کمینترن به ناهنجارترین شکلی در این واقعیت بیان می‌شود که به سطح تئوریکی انترناسیونال دوم نزول کرده است. … اینان به کارگران هیچ چیز نمی‌توانند بیاموزند.» (بهزاد کاظمی: سامان نو شماره ۱۱و۱۲)

      در ادامه نظری می‌افکنیم به دیدگاه دو نفر استالینیست، که یکی [محمود طوقی] از آن‌ها بر استالین نگاهی نقادانه دارد و اعمال او را صرفا” «اشتباه» می‌داند و این اشتباه را به حساب پرولتاریای روسیه می‌گذارد: او می‌نویسد؛ استالین «با نابود کردن کامل تولید‌ خصوصی یعنی بورژوازی و خرده‌بورژوازی و صنعتی‌کردن کشور مرحله انقلاب سوسیالیستی را به پایان رساند.» … «استالینیسم یک جریان تاریخی_اجتماعی است آن چیزی که استالین را روی کار آورد ویژه‌گی‌های شخصی او نبود، بل‌که ضرورت‌های شخصی اجتماعی بود. استالینیسم خط مشی و ایده‌ئولوژی دوره‌یی از مبارزات تاریخی پرولتاریای شوروی است که خلق شوروی در دو جبهه می‌جنگد. داخلی و خارجی. خشونت پرولتاریا در این دوران سخت و بی‌امان است. و اشتباهات استالینیسم اشتباهات تاریخی پرولتاریا است که از آن هیچ گریزی نمی‌توانست داشته باشد.»(محمود طوقی:بازخوانی تاریخ معاصر سچفخا:۴۰۸-۴۰۹)

      محمود طوقی کردار استالین را به حساب پرولتاریا و اشتباهات او می‌گذارد! در حالی که پرولتاریای روس در زمان حاکمیت استالین از سال ۱۹۲۵، خلع ید شده بود، و همه‌ چیز به دستور استالین و به وسیله‌ی حزب او صورت می‌گرفت.

      محمود طوقی دست‌‌آوردهای زمان استالین را بر می‌شمارد در حالی که این دست‌آوردها نه تنها هیچ ربطی به «حقوق سوسیالیستی» شهروندان روسی که به قول طوقی به سوسیالیسم رسیده‌اند! ندارد، بل‌که حتا شامل «حقوق بورژوایی» شهروندان هم نمی‌شود:

      «۱٫مبارزه بر علیه تزاریسم. ۲٫ قاطعیت در مبارزه با دشمنان داخلی و خارجی ۳٫ ساختن زیربنای مستحکم صنعتی(ولو آن‌که به صورت شورایی نبود) ۴٫ بالا بردن سطح زنده‌گی کارگران و دهقانان ۵٫ کمک به احزاب کمونیست (ولو آن‌که کم و ناپی‌گیر بود) ۶- مبارزه با امپریالیسم ژاپن و فاشیسم[چون استالین با آمریکا و انگلیس هم کاسه بود نامی نمی‌برد]۷٫ کمک به انقلاب چین ۸٫ کمک معنوی به مبارزه هندوچین.» (پیشین)

      اما انصافا” محمود طوقی مواردی از اعمال ضد سوسیالیستی، استالین را نیز این‌گونه بر می‌شمارد: «۱٫ تصفیه‌های گسترده۲٫ جانشین کردن امثال خروشچف و برژنف به جای رهبران اصیل انقلاب. ۳٫ خشونت زایدالوصف. ۴٫ روابط نابرابر با دیگر احزاب ۵٫ توصیه نادرست به دیگر احزاب ۶٫ دستور انحلال احزاب کمونیست جهان ۷٫ ایجاد یک بوروکراسی عظیم ۸٫ عدم تمایز بر شیوه‌های مبارزه درون خلقی و برون خلقی ۹٫ کیش شخصیت ۱۰٫ جدایی از ماتریالیسم دیالکتیک و لغزش به طرف متافیزیک و ذهنی‌گری و دوری از واقعیت‌ها و توده‌ها ۱۱٫ انجام ندادن دستور لنین در گذار از سرمایه‌داری‌ دولتی به سوسیالیسم ۱۲٫ بینش تک خطی در ماتریالیسم تاریخی ۱۳٫ عدم توجه به سانترالیسم دموکراتیک ۱۴٫ به وجود آوردن محیطی که کسی جرات ابراز نظر مخالف نداشت. ۱۵٫ زمینه‌سازی برای رشد عناصر متقلب ۱۶٫ انحلال کمینترن ۱۷٫ تایید حکومت رضاخان [و پسرش] ۱۸٫ اعمال فشار برای گرفتن امتیاز نفت شمال از ایران ۱۹٫ فشار اقتصادی به حکومت مصدق، نخریدن نفت و ندادن طلاهای ایران. ۲۰٫ تصفیه کمونیست‌های بزرگی چون سلطان‌زاده ۲۱٫ کمک قاطع در به وجود آوردن دولت اسرائیل ۲۲٫ تخریب تاریخ انقلاب اکتبر ۲۳٫ عدم انتشار آثار مارکس ۲۴٫ تز سوسیالیسم در یک کشور.» (محمود طوقی:بازخوانی تاریخ معاصر سچفخا:۴۱۰-۴۱۱)

      طوقی حقایق را می‌بیند، اما توان ندارد، استالین را ضد بشر بنامد. او اذعان می‌کند که «البته در این میان ما با کسانی چون یوسف افتخاری و خلیل ملکی و مصطفا شعاعیان رو بروییم که شامه تیزتری داشتند و با فاکتورهایی که داشتند پی بردند آن‌چه در شوروی اتفاق می‌افتاد همه‌ چیز هست الا استقرار کمونیسم. … کشتن تمامی رهبران حزب کمونیست ایران و لهستان هیچ ربطی به چپ‌روی سلطان‌زاده در انقلاب گیلان (۳) نداشت. استالینیسم متفکر بزرگی چون سلطان‌زاده و لادبن، نیک‌بین و ذره و حسابی و مرتضا علوی و احسان‌الله خان، [حزب کمونیست ایران عضویت احسان‌الله‌خان را نپذیرفت]، را تاب نمی‌آورد. هم‌چنان که تروتسکی، زینوویف و بوخارین و دیگران را نتوانست تحمل کند.»(پیشین:۴۱۳) (محمود طوقی:بازخوانی تاریخ معاصر سچفخا:۴۱۳)

      اما نفر دوم جناب «عبدالحسین آگاهی» نویسنده‌ی توده‌یی تاریخ را به روایت استالین می‌نویسد: «سلطان‌زاده هم در کنگره عدالت و هم در کنگره‌ی دوم کمینترن استدلال می‌کرد که ایران در برابر انقلاب سوسیالیستی قرار دارد و مرحله انقلاب بورژوا دموکراتیک را سپری کرده است.» (عبدالحسین آگاهی:تاریخ احزاب در ایران:ص۴۶)

      این بی‌شرمانه‌ترین، رفتار و کرداری است که عبدالحسین آگاهی و دیگر نویسنده‌گان توده‌یی، به سلطان‌زاده نسبت می‌دهند. او مطلقا” چنین چیزی بیان نداشته است. ما به آن خواهیم پرداخت.

      «عبدالحسین آگاهی» به جوانان امروزی پیام می‌دهد که حافظه‌ی تاریخی خود را فراموش کنید، و کاری به گذشته حزب توده نداشته باشید: «اکنون صحبت بر سر این نیست که اکثر قریب به اتفاق پژوهنده‌گان، به استناد مدارک و اسناد موجود، درباره‌ی سلطان‌زاده چنین عقیده‌یی دارند. صحبت بر سر این هم نیست که حتا چه کسی در کنگره و قبل یا بعد از آن، دارای گرایش‌های چپ و یا راست بوده است. گفت‌وگو در این هم نیست که چه‌گونه چپ‌نماهای امروزی، زیر پوشش به اصطلاح دل‌سوزی برای چپ‌روان دیروزی با مقایسه و رو در روی هم گذاشتن آن کوشنده‌گان نظر حیدرخان و سلطان‌زاده در واقع سعی در تضعیف سوسیالیست‌های واقعی ایران امروز را دارند. سخن بر سر واقعیات سر سخت تاریخ است، که دیروز نتایج تلخ خود را عملا” نشان داد و باید امروز درس بزرگی برای تمام هواداران صادق سوسیالیسم علمی باشد که متاسفانه هنوز چنین نیست.»

از منظر عبدالحسین یعنی به استالینیسم که بیش از یک قرن است، عامل اصلی فساد و تباهی در جهان بوده و بر ضد سوسیالیسم و کمونیسم مارکس تبلیغ و ترویج نموده و به اسم مارکس و لنین جنایت‌ها آفریده است، کاری نداشته باشید!

      و باز هم می‌نویسد: «در دوران بعد چپ‌های حزب کمونیست ایران شرکت در انقلاب بورژوا-دموکراتیک را سپری شده حساب می‌کردند و وظیفه‌ی روز را در انجام «انقلاب کمونیستی خالص» می‌دانستند.» (عبدالحسین آگاهی:تاریخ احزاب در ایران:ص۴۷) این هم یکی دیگر از آن تهمت‌های بی‌شرمانه‌یی است  که این قلم به مزدان به سلطان‌زاده نسبت می‌دهند. ما به این جعل:«انقلاب کمونیستی خالص» خواهیم پرداخت.

       باید جنبش انقلابی متکی بر اندیشه‌ی مارکسی یک بار و برای همیشه ایدئولوژی کاذب و دروغین «مارکسیسم لنینیسم»، ساخته و پرداخته دم و دستگاه استالین که وارثان طبیعی آن در ایران، حزب توده، «اکثریتی‌ها» و مائویست‌ها هستند را، نقد و رسوا نمایند تا دیگر نتوانند در یک شرایط اعتلای انقلابی، دوباره عصر استالین را تکرار کنند.

      لنین در مورد واقعیت‌های آن روزگار جامعه‌ی‌ شوروی، واقع بین بود و همواره نقاط ضعف و قوت بلشویک‌ها را بدون ذره‌یی پرده پوشی و دروغ، علنا” بیان می‌داشت. یکی از برتری‌های لنین به قول ای.اچ.کار، این بود که واقعیت‌ها را بدون این‌که آن را جعل و وارونه سازد، بیان می‌داشت. گفتارها و نوشتارهای او برخلاف نظر جاعلان تاریخ روسیه بوده است. لنین پس از امضای پیمان برست ‌لیتوفسک نوشت: «ما از سوسیالیسم دانش داریم، اما در خصوص دانش از سازمان در مقیاس میلیون‌ها، دانش از سازمان‌دهی و توزیع کالاها، این دانش را ما نداریم. این را رهبران قدیم بلشویک به ما نیاموختند … تاکنون در این باره چیزی در متون بلشویکی نوشته نشده است، و در متون منشویکی هم چیزی نیست.»  چند هفته بعد لنین توضیح مفصل‌تری به سخن خود می‌افزاید: «هر آن‌چه ما می‌دانیم، هر آن‌چه بهترین کارشناسان، نیرومندترین مغزهای جامعه‌ی‌ سرمایه‌داری‌ در پیش‌بینی تطور آن به دقت برای ما بیان کرده بودند این بود که، به حکم جبر تاریخی، باید نوعی دگرگونی در مسیر کلی معینی روی دهد، مالکیت خصوصی وسایل تولید‌ را تاریخ محکوم کرده است و درهم شکسته خواهد شد، و از استثمارگران ناگزیر سلب  مالکیت خواهد شد. این نکته با دقت علمی اثبات شده بود. وقتی که ما به دست خود پرچم سوسیالیسم را بلند کردیم، وقتی که خود را سوسیالیست نامیدیم، وقتی که احزاب سوسیالیستی را تاسیس کردیم، و وقتی که قدرت را به دست گرفتیم تا بازسازی سوسیالیستی جامعه‌ را آغاز کنیم، این‌ها را می‌دانستیم. اما اشکال دیگرگونی و سرعت رشد بازسازی منجز [وفاکننده وعده] را نمی‌توانستیم بدانیم. فقط تجربه‌ی جمعی، فقط تجربه‌ی میلیون‌ها از مردم، می‌تواند در این باره اطلاع قاطع به ما بدهد.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد دوم: ص۴۲۳-۴۲۴)

      استالینیسم این گفته‌ی لنین را درک نکرد و نمی‌فهمید که سوسیالیسم عالی‌ترین فرماسیون اجتماعی اقتصادی است که در آن از هر نظر باید برتر از فرماسیون سرمایه‌داری‌ باشد. به خیال خود می‌خواست سوسیالیسم را در یک کشور با دیکتاتوری و تیرباران هر مخالفی، برقرار نماید. در فرمان اصلی نپ در تاریخ ۲۱ مارس ۱۹۲۱، داد و ستد کالا مجاز شناخته می‌شود که در آن کالای صنعتی با فرآورده‌های کشاورزی مبادله پایاپای در بازارهای محلی، شوند. اما در پاییز ۱۹۲۱ لنین شکست خود را در این امر اذعان می‌کند:

      «غرض این بود که در سراسر کشور که فرآورده‌های صنایع به طرزی کمابیش سوسیالیستی، با فراورده‌های کشاورزی مبادله شوند، و از طریق این مبادله‌ی کالا، صنایع بزرگ که یگانه پایه‌ی ممکن سازمان سوسیالیستی است، احیا شود. نتیجه چه بود؟ نتیجه _ شما اکنون همه‌ی این امر را در عمل به خوبی شناخته‌اید، و حتا آن را در تمام مطبوعات ما می‌بینید_ نتیجه این بود که مبادله‌ی کالا افسار گسیخت؛ به این معنی افسار گسیخت که به صورت خرید و فروش در آمد. و ما اکنون ناچاریم این را اعتراف کنیم _ اگر نخواهیم قیافه‌ی کسانی را به خود بگیریم که شکست خود را نمی‌بینند؛ اگر از رویا رو شدن با خطر باکی نداشته باشیم. باید اعتراف کنیم که عقب‌نشینی ما کافی نبوده است، و ما ناگزیریم دست به عقب‌نشینی مکملی بزنیم، یک گام دیگر واپس برویم، و از سرمایه‌داری‌ دولتی به تنظیم دولتی خرید و فروش و گردش پول به پردازیم. از مبادله‌ی کالا هیچ نتیجه‌‌یی به دست نیامد؛ زور بازار آزاد بر ما چربید؛ و ما به جای مبادله‌ به خرید و فروش عادی، به بازرگانی متعارف رسیدیم. لطفا” خودتان را با این وضع منطبق سازید، و گرنه عنصر خرید و فروش و گردش پول شما را فرا خواهد گرفت.» بعدها لنین دولت شوروی را در نظام نپ به ماشینی تشبیه کرد که اختیار آن از کف انسان خارج شده باشد: «مانند این است که مردی پشت فرمان نشسته باشد، ولی ماشین در آن جهتی که مرد فرمان می‌دهد حرکت نکند.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد دوم: ص۳۸۸-۳۸۹)

      اما ریشه استالیسنسم در این‌جا متولد می‌شود: «هنگامی که لنین نپ را به دهمین کنگره حزب ارائه می‌کرد بار دیگر به دو شرط گذار به سوسیالیسم بازگشت که مدت‌ها پیش، یعنی در ۱۹۰۵، آن‌ها را بیان کرده بود. می‌گوید که فقط «در کشورهای سرمایه‌داری‌ رشدیافته» امکان «گذار فوری به سوسیالیسم» وجود دارد؛ در روسیه هنوز «اقلیتی از کارگران در صنایع و اکثریت عظیمی از کشاورزان خرده‌پا» روی زمین کار می‌کنند. لنین ادامه می‌دهد که: «انقلاب سوسیالیستی در چنین کشوری فقط با دو شرط به پیروز نهایی می‌رسد. نخست، با شرط دریافت پشتیبانی از انقلاب سوسیالیستی در یک یا چند کشور پیشرو. چنان‌که می‌دانید، ما برای احراز این شرط در قیاس با کارهایی که پیش‌تر انجام گرفته بود اقدامات فراوانی کرده‌ایم، ولی این اقدامات برای احراز آن شرط به هیچ‌روی کافی نیوده است.»

      «شرط دوم عبارت است از سازش میان پرولتاریا که دیکتاتوری خود را اجرا می‌کند یا قدرت حکومتی را به دست می‌گیرد، و اکثریت جمعیت دهقانان.»

      از آن‌جا که انقلاب جهانی هم‌چنان تاخیر داشت و پرولتاریای اروپای غربی به نجات پرولتاریای روسیه نمی‌شتافت، انقلاب روسیه هم‌چنان در گرو همت دهقانان گرفتار بود، و نپ به این دلیل ضرورت داشت. لنین در کنگره‌ی دهم می‌گوید:  «فقط توافق با دهقانان می‌تواند انقلاب سوسیالیستی را در روسیه نجات دهد، تا روزی که انقلاب در سایر کشورها نیز رخ نماید.» جوهر نپ عبارت بود از نگه‌داری «حلقه اتصال» میان دهقانان و پرولتاریا، یعنی ابزاری که پیروزی در جنگ داخلی با آن به دست آمده بود. لنین در مه ۱۹۲۱، خطاب به یک کنفرانس حزبی می‌گوید:

      «پرولتاریا رهبر دهقانان است، اما این طبقه‌ را نمی‌توان بیرون راند، چنان‌که ما زمین‌داران و سرمایه‌داران را بیرون راندیم و نابود کردیم. این طبقه‌ را باید با زحمت فراوان و تحمل محرومیت‌های فراوان دیگرگون کرد.»

      دو ماه بعد، در سومین کنگره‌ی کمینترن همین نظر را بیان می‌کند: «گذشته از طبقه‌ی استثمارکننده‌گان، تقریبا” همه‌ی کشورهای سرمایه‌داری‌ تولید‌کننده‌گان خرده‌پا و کشاورزان خرده‌پای خاص خود را دارند. در روسیه این‌ها اکثریت بزرگی را تشکیل می‌دهند. مسئله عمده انقلاب اکنون مبارزه با این دو طبقه‌ی آخر است.» در مورد این‌ها نمی‌توان همان روش‌های مصادره و اخراج را به کار برد، که در مورد استثمارگران به کار رفته بود؛ روش‌های دیگری لازم است. این روش‌های دیگر در نپ خلاصه می‌شود، که قاعده‌ی اصلی آن عبارت است از «نگه‌داری اتحاد پرولتاریا با دهقانان، برای آن‌که پرولتاریا بتواند نقش رهبری و قدرت حکومتی را در دست داشته باشد.» وضع مبهم دهقانان، که هم متحد اساسی پرولتاریا است و هم، در عین حال، معارضی است که باید بر آن چیره شد، ریشه‌ی بسیاری از مشکلات آینده را تشکیل می‌داد. لنین پس از اندکی تامل اضافه می‌کند که «در هر حال، آزمایشی که ما داریم انجام می‌دهیم برای انقلاب‌های پرولتاریایی آینده مفید خواهد بود.»

      در یازدهمین کنگره حزب، در مارس ۱۹۲۲، لنین باز همان اصل را تکرار می‌کند: «اهمیت سیاست اقتصادی نوین برای ما بیش از هر چیز در این است که آزمونی است برای نشان دادن این نکته که ما داریم حلقه‌ی اتصالی با اقتصاد [طبقه‌ی] دهقان ایجاد می‌کنیم.» … گرایش ذاتی نپ آن بود که شرط اول از دو شرط گذار به سوسیالیسم را _ یعنی انقلاب سوسیالیستی جهانی، که حکومت شوروی نیز نتوانسته بود آن را احراز کند_ به دست فراموشی بسپارد و بر شرط دوم _ یعنی جلب حمایت دهقانان_ فشار بیاورد، که احراز آن منحصرا” به نیرو و تدبیر سیاست شوروی وابسته می‌نمود. سه سال بعد، که غیرعملی بودن شرط اول بیش از پیش پدیدار شده بود، اصرار لنین بر نپ به نام راه راستین سوسیالیسم به صورت پیش درآمد مسلم «سوسیالیسم در یک کشور» آشکار شد.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد دوم: ص۳۲۴-۳۲۵-۳۲۶)

      لنین در مورد ساختمان سوسیالیسم گفته است: «در ایام تزار ما هزاران تن را سازمان می‌دادیم، و در ایام کرنسکی صدها هزار تن را. این چیزی نیست؛ این در سیاست به حساب نمی‌آید. این کار مقدماتی بود. این کلاس مقدماتی بود. تا زمانی که پیشتازان کارگران نیاموخته‌اند که ده‌ها میلیون تن را سازمان دهند، هنوز سوسیالیست نشده‌اند و آفریننده‌گان جامعه‌ی‌ سوسیالیستی نیستند، و تجربه‌ی لازم سازمان را به دست نیاورده‌اند. راه سازمان راه درازی است، و وظیفه‌ی ساختمان سوسیالیستی مستلزم کار پی‌گیر و طولانی و تجربه‌ی متناظر با آن است، و ما این را به اندازه‌ی کافی نداریم. حتا نسل بلافاصله بعد از ما، که بهتر از نسل ما پرورش یافته است، مشکل بتوان گذار کامل به سوسیالیسم را انجام دهد.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد دوم: ۱۱۴-۱۱۵)

      به گفته‌ی ای.اچ.کار «لنین نه تنها در یک سنت انسانی تربیت شده بود، بل‌که احترام فراوانی هم در میان مردم داشت: هم اقتدار معنوی زیادی داشت و هم قدرت اقناع فراوان. این صفات، که در هیچ‌کدام از رهبران دیگر دیده نمی‌شد، به او امکان می‌داد که عنصر اجبار را تخفیف بدهد و به حداقل به رساند. استالین هیچ اقتدار معنوی نداشت، در سال‌های بعد کوشید این اقتدار را با روش‌های بسیار خامی برای خود فراهم کند. استالین چیزی جز اجبار نمی‌فهمید، و از همان روز اول این روش را به طور آشکار و با خشونت تمام به کار بست. … لنین ممکن نبود به جعل سوابق، که کار همیشه‌گی استالین بود، رضایت بدهد. اگر در سیاست یا در عمل حزب شکستی پیش می‌آمد لنین آن را صراحتا” به همین عنوان می‌شناخت و اذعان می‌کرد؛ مانند استالین مصلحت دیدهای ناگزیر را به عنوان پیروزی درخشان عنوان نمی‌کرد. اتحاد شوروی زیر فرمان لنین به گفته‌ی سیلیگا به صورت «سرزمین دروغ بزرگ» در نمی‌آمد.» (ای.اچ.کار:تاریخ روسیه شوروی:جلد یکم: ص۳۶_۳۷)

      اما واقعیت این است که جنایات استالینیسم در مقابل جنایات نظام سرمایه‌داری قابل مقایسه نیست. اعمال هیتلر، موسولینی، ژنرال فرانکو، جنگ جهانی اول و دوم، نسل‌کشی‌های بالکان در دهه‌ی نود میلادی قرن بیستم، ده هزار روز جنگ آمریکا با ویتنام در قرن گذشته، نمونه‌های اندکی از آن است. به گفته‌ی ریچارد دیوید ولف، اقتصاددان برجسته آمریکایی، از دخالت‌های مستقیم و غیرمستقیم نظام سرمایه‌داری جهانی به سرکرده‌گی کشورهای آمریکا و انگلیس در کشورهایی مانند؛ گواتمالا و ایران ۱۹۵۴/۱۳۳۲، کوبا (۱۹۶۱-۱۹۵۹)، آفریقای جنوبی (۱۹۹۴-۱۹۴۵) و شیلی  ۱۹۷۳، که در برخی موارد شکل تغییر رژیم را به خود گرفت، می‌توان نام برد.

      در سال‌های ۱۹۶۵ و ۱۹۶۶، کشتار دسته‌جمعی کمونیست‌های اندونزی که جان بین پانصد هزار تا سه میلیون نفر را گرفت. در نظام‌های فاشیستی اسپانیا [فرانکو]، آلمان [هیتلر]، ایتالیا[موسولینی]، هزاران سوسیالیست‌ دست‌گیر، زندانی، شکنجه و کشته شدند. دوره مک‌کارتیسم یا ترس‌سرخ با انبوهی از گزینش‌های شغلی، لیست‌های سیاه، عوام‌فریبی، سانسور و دادگاه‌های نمایشی همراه بود و زنده‌گی میلیون‌ها آمریکایی را تحت تاثیر قرار داد، همه و همه از دست‌آوردهای نظام سرمایه‌داری که در حافظه تاریخی و اذهان طبقات اجتماعی، پاک شدنی نیستند.    آن‌ها نیز مانند استالینیسم، تاریخ را جعل وارونه جلوه می‌دهند و کشتار استالین از کمونیست‌ها را با اعداد و ارقامی نجومی ذکر می‌کنند!

      رادیو فردا، که منبعی سرمایه‌دارانه است، به نقل از «نیکلاس ورت» می‌نویسد: «طبق مدارک رسمی شوروی که در دوران نیکیتا خروشچف منتشر شده است، فقط در سال‌های ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸، در حدود یک میلیون و ۵۷۵ هزار انسان دست‌گیر شدند و در حدود ۸۵.۴ درصد آن‌ها یعنی یک میلیون و ۳۴۵ هزار نفر در دادگاه‌های نمایشی محکوم و ۶۸۱ هزار و ۶۹۲ انسان از آن‌ها اعدام شدند.»

      به گفته‌ی ریچارد دیوید ولف اقصاددان آمریکایی که در قلب نظام سرمایه‌داری حضور دارد، ما باید سوسیالیسم [واقعی] را بفهمیم چرا که تاریخ ما را [«سوسیالیسم علمی۱» جعلی منتج از استالینیسم] شکل داده و آینده ‌ما را سوسیالیسم علمی و واقعی مارکسی که بر پایه‌ی لغو کارمزدی قرار دارد، شکل خواهد داد. سوسیالیسم علمی مارکس منبعی عظیم است از: افکار، تجارب و آزمایش‌های روی هم انباشته‌شده که توسط کسانی به سرانجام رسیده‌ که آرزوی عمل‌کرد انقلابی در جهت لغو کارمزدی را در سر می‌پروراندند.

      او می‌گوید؛ سوسیالیسم نمایان‌گر آگاهی کارگرانی ا‌ست که منشا آلام و محدودیت‌های‌شان بیش‌تر نظام سرمایه‌داری است تا کارفرمایان‌شان. نظام سرمایه‌داری مشوق‌ها و گزینه‌هایی را برای دو طرف، و پاداش‌ها و تنبیه‌هایی برای «انتخاب‌های» رفتاری آن‌ها تجویز می‌کند. چیزی که حاصل آن مبارزات بی‌پایان کارگران و آگاهی آن‌ها از این امر است که راه حل، تغییر نظام سرمایه‌داری است.

      به گفته‌ی ریچارد دیوید ولف، کارل مارکس در جلد اول کتاب سرمایه یک بی‌عدالتی بنیادین را تعریف می‌کند _ بهره‌کشی _ آن‌چه در سرمایه‌داری اساس ارتباط بین کارفرما و کارگر است. بهره‌کشی، به تعبیر مارکس، موقعیتی است که در آن ارزشی که کارگران برای کارفرمایان تولید می‌کنند، بیش‌تر از ارزش دستمزدی است که به آن‌ها پرداخت می‌شود. بهره‌کشی سرمایه‌دارانه همه چیز را در جوامع سرمایه‌داری شکل می‌دهد. سوسیالیست‌ها، در آرزوی جامعه‌یی بهتر، هر روز بیش از قبل خواستار پایان دادن به استثمار، و هم‌چنین به دنبال سیستم جای‌گزینی هستند که در آن کارگران به‌عنوان کارفرمای خود عمل کنند. سوسیالیست‌ها می‌خواهند در عین مشارکت در مسیر رشد و رفاه جامعه، قادر باشند تمام پتانسیل‌های خود را به‌عنوان افراد و اعضای آن کشف کرده و بهبود بخشند.

      به گفته‌ی او سوسیالیسم یک نظام اقتصادی بسیار متفاوت از سرمایه‌داری، فئودالیسم و برده‌داری است که هر کدام جامعه را به دو طبقه اقلیت مسلط (برده‌داران، اربابان و کارفرمایان) و اکثریت تحت‌سلطه (برده‌ها، رعیت و کارگران) تقسیم می‌کردند. هنگامی که اکثریت، نظام‌های برده‌داری و فئودالی را ناعادلانه تشخیص دادند، آن‌ها بالاخره سرنگون شدند.

      اکثریت‌های گذشته به سختی جنگیدند تا نظام بهتری برپا کنند. سرمایه‌داری برده‌ها و رعیت‌ها را با کارگران جای‌گزین کرد و برده‌داران و اربابان را با کارفرمایان. از لحاظ تاریخی اصلا غافل‌گیرکننده نیست که کارگران هم در نهایت چیز بهتری آرزو کنند و برای به‌دست آوردن آن بجنگند. آن چیز بهتر سوسیالیسم است، نظامی که مردم را تقسیم‌بندی نمی‌کند، بل‌که کار را تبدیل می‌کند به فرآیندی دموکراتیک که در آن تمام کارگران قدرت برابر دارند و همه با هم کارفرمای خود هستند.(ریچارد دیوید ولف: ده نکته‌یی که باید در مورد سوسیالیسم بدانید:سارا یاوری)

      ولف گفته است که لنین به‌عنوان رهبر اتحاد جماهیر شوروی، یک بار گفت که سوسیالیسم یک هدف بود، چیزی که در واقعیت هنوز محقق نشده است. شوروی، به جای آن، «سرمایه‌داری دولتی» را محقق کرد. یک حزب سوسیالیست قدرت دولتی داشت، و دولت تبدیل شد به سرمایه‌داری صنعتی که جای سرمایه‌داران خصوصی پیشین را گرفت. انقلاب شوروی کارفرما را تغییر داد و نه رابطه کارفرما/کارگر را. بنابراین سرمایه‌داری بود. اما جانشین لنین، استالین، اعلام کرد که اتحاد جماهیر شوروی به سوسیالیسم دست یافته است. در واقع، او دولت سرمایه‌داری شوروی را به‌عنوان الگوی جهانی سوسیالیسم معرفی کرد. دشمنان سوسیالیسم از همان زمان از این تعریف برای یکی شمردن سوسیالیسم با دیکتاتوری سیاسی استفاده کرده‌اند.

استالین در روزهای پایانی عمرش، که بهترین فرزندان و یاران طبقه‌ی کارگر‌ جهانی را به کام مرگ فرستاده بود و فقط «بریا» و «نیکولای یژوف» در کنار خود داشت، همانند آخرین پادشاه تزار به سرش آمده بود: «رودزیانکو، رئیس آخرین دوما، در روز هفتم ژانویه ۱۹۱۷، یعنی همان ایامی که انقلاب به در و پنجره‌ها می‌کوفت، جرئت کرد به تزار بگوید: «اعلیحضرتا، حتا یک مرد قابل اعتماد یا صادق در کنار شما باقی نمانده است؛ بهترین افراد یا بر کنار شده‌اند و یا کناره گرفته‌اند. فقط اشخاص بدنام به جا مانده‌اند.» (تروتسکی:تاریخ انقلاب روسیه: جلدیکم:۱۲۲)

      و در آخر این قسمت اضافه کنیم که دیکتاتورها از تاریخ درس یاد نمی‌گیرند، و یا حتا از کرده‌های خود هم چیزی یاد نمی‌گیرند. استالین و یاران‌اش و نیز مدافعین ایرانی‌اش، هم مانند طبقه‌‌ی حاکمه‌ی تزار از کرده‌های خود درس نگرفتند: «تزار پس از رسیدن به تزار سکوسلو، هنگامی [فوریه ۱۹۱۷] که همراه با خانواده‌اش در کاخ محبوس شده بود، بنا به گفته‌ی ویروبووا زیر لب گفت: «در میان آدمیان عدالت وجود ندارد.» … «اما همین کلمات بی چون و چرا گواهی می‌دهند که عدالت تاریخی، هر چند دیر می‌رسد، باز وجود دارد.» (تروتسکی:تاریخ انقلاب روسیه: جلدیکم:۱۸۱)

ادامه دارد

سهراب.ن

۲۵/۰۴/۱۳۹۹

توضیحات:

(۱): منصور حکمت در قسمت دوم مقاله «اسطوره بورژوازی ملی و مترقی» مرتکب اشتباه می‌شود: او برای اثبات نظر خود در مورد تولید ارزش‌های مصرفی از فرمول M → C → M’ (پول اولیه_کالا_پول ثانویه‌ی بیش‌تر) استفاده می‌کند در حالی که باید از فرمول C C → M →  (کالا_پول_کالا) که فرمول تولید‌ کالایی ساده است، استفاده می‌نمود. فرمول اول و دوم معرفی شده توسط منصور حکمت هر دو یکی است و آن هم فرمول تولید‌ کالایی یعنی سرمایه‌داری‌ است.

(۲): «درک محدود سوسیالیسم خلقى ایران از رابطه پراتیک با تئورى اجازه نمی‌دهد که اینان به مهم‌ترین دستاورد تئوریک در تاریخ عینى و پراتیک طبقات، یعنى مارکسیسم لنینیسم توجه لازم را معطوف کنند و آن‌را به مثابه یک علم فرا گیرند.»(منصور حکمت: سه منبع و سه جزءسوسیالیسم خلقى ایران) «مارکسیسم لنینیسم» ساخته و پرداخته استالینیسم است که در ایران توسط سران منفور حزب توده به عنوان سوسیالیسم مارکس تبلیغ و ترویج می‌شد و طوری در جامعه نهادینه شده بود، که حتا در مقطع ۱۳۵۷، رادیکال‌ترین فرد هم نتوانسته بود از اثرات اجتماعی‌ آن دور بماند.

(۳): چریک‌ها فدایی به تبعیت از استالین و حزب توده می‌گویند علت اعدام سلطان‌زاده چپ روی او در انقلاب گیلان بوده است!!؟؟

۱ -«سوسیالیسم علمی نقشه‌پردازی عقلانی برای جامعه‌ی آینده نیست، بل‌که تکیه بر مبارزه‌ی طبقاتی همیشه جاری در جامعه‌ی سرمایه‌داری است. این مرزی بود که سوسیالیسم مارکس را از سوسیالیسم [استالینی حزب توده‌] اتوپیک جدا می‌کرد. در مانیفست به صراحت تاکید می‌شود که روابط اجتماعی سوسیالیستی آینده از پیش‌روی مبارزه‌ی طبقاتی کارگران فرا می‌روید. به عبارت بهتر با فتح قدرت سیاسی توسط طبقه‌ی کارگر، روابط متکی به مالکیت خصوصی ملغا می‌شود و به ناگزیر روابط مالکیتی تازه‌یی (مالکیت اجتماعی و اشتراکی) شکل می‌گیرد.»(محمد قراگوزلو)