مردی که ریاضی نمی داند / خدامراد فولادی

خدامراد فولادی

مردی که ریاضی نمی داند

فکر کرد آدم ها هم صفرهای اسکناس اند

چندتای شان را که بردارد

میلیون را می کند یک رقمی

و از تجمع ِ بی دلیل ِ این همه عدد/ در یک جا

جلوگیری می کند.

پیش ِ خودش حساب کرد

صفرها را که زدم

بعدش نوبت ِ اعداد ِ بزرگ تر است

خیال ِ همه را راحت می کنم

از این همه صفر و عدد

و همه را کت بسته

می برم خدمت ِ یک.

بیچاره نمی دانست

عددها

به حرف ِ کسی جمع نشده اند با هم

و اگر بلند می کرد سرش را

از روی کاغذ

می دید عددها

در خیابان های اطراف ِ خواب و خیال ِ او

رژه می روند و

نظام جمع می کنند

تا پاک کنند

از روی ِ جمع ِ دوستانه شان

همه ی یک ها را.

هی!

بیسواد مگر باشی

که فکر کنی

میلیون

همین چندتا صفر ِ دور وبر ِ تواند

زانو زده در برابر ِ یک.

وقتی سرت را بیرون کنی

از پنجره ی خواب و خیال

می بینی

جمع متحد ِ عددها را

که پاک کرده اند

از روی هستی ِ خود

همه ی یک ها را.