شبی مثل این شب

فریدون گیلانی

gilani@f-gilani.com

www.f-gilani.com

شب خلوتی بود

شبی مثل دیدار دزدانه ی عاشقانه

شبی مثل بی تابی مادری که سحرگاه

برای ملاقات فرزند خود باید از گریه دریا بسازد 

شب خلوتی بود

شبی که به همراه هر عابری

سایه ای در زمین آب می شد

و درهای بسته سرک می کشیدند

که شاید سواری سرودی بخواند

و آهی چنین خسته تا صبح باقی نماند 

شب خلوتی بود

شبی که سر هر قراری

یکی دیر می کرد و می گفت فانوس بیراهه رفته

تو گوئی که زنجیره عاشقان ، حلقه حلقه زهم باز می شد

و از عشق تنها نفس های کوتاه از پیچ و خم می گذشتند

        خیابان پراز بوسه های خداحافظی بود 

شب خلوتی بود

کسی روی پل منتظر بود بادی بگیرد

کسی زیر پل منتظر بود ماه از نیامش در آید

و عابر بداند که تاریکی و ترس یعنی سقوط قرار ملاقات

در اندام هر کوچه ای

عابری پشت دیوار جرئت نمی کرد چیزی بگوید

مسیر عبور مرا آشنائی قدیمی

به لحن رفیقانه می بست

کسی تار می زد که شاید صدایش

تنم را در آن سوی پل با غزل های ناب قدیمی بخواند

کسی مثل شبگردها جار می زد که شاید علف ها

به دیواری از جنس باران بپیچند 

شب خلوتی بود

زمانه امانم نمی داد راحت برویم

و با ابری از شعرهای قدیمی ببارم

نمی شد

نمی شد خودم را ندانسته در شب بکارم

و فردا گلی را ببینم

که در سینه ام چشم های تو را می سراید 

شب خلوتی بود

من از پشت دیوار

صف مادران و دل عاشقان را

به مهتاب ناکام پل می سپردم

و مثل نسیمی از این باغچه می گذشتم

نمی شد

نمی شد که در انتظارت بمانم

نمی شد که با انتظارت برویم

و بی مایه با خود بگویم

که باید پلی تازه در خود بسازم 

     خیابان پر از بوسه های خداحافظی بود 

نمی شد

نمی شد که در انتظارت بمیرم

و خورشید را بار دیگر نبینم 

شب خلوتی بود

شبی مثل دیدار دزدانه ی عاشقانه

شبی مثل بی تابی مادری که سحرگاه

برای ملاقات فرزند خود باید از گریه توفان بسازد

زمانه امانم نمی داد راحت برویم

زمانه امانم نمی داد راحت ببارم .

اردیبهشت ۱۳۸۸