نژاد و نژادپرستى

کامیار احمدى

(( نژاد )) و ((نژاد پرستی))

آیا تا حالا به واژه (( نژاد )) فکر کرده اید ؟!

آیا این واژه خیالی است یا اساسن واقعیتی ملموس است ؟!

در جامعه واژه هایی ساخته میشوند که شاید هیچ موجودیت زمینی , ملموس و عینی نداشته باشند یا اساسا" به وضع یا حالتی واقعی دلالت نکنند اما به کارگرفته میشوند و به آنها باری معنایی بی اساس داده میشود .

وقتی از ((نژاد)) یک ببرسخن میگوییم ؛ شاید بشود از علم جانور شناسی دلیل موجهی برای بیان این واژه پیدا کرد . مثلا وقتی از خصوصیات یک ببر آسیایی با یک ببر از ((نژاد)) آفریقایی صحبت میکنیم و تفاوت آنها را می بینیم و بررسی میکنیم هم به تفاوت های قابل ملاحظه ای دست نخواهیم یافت ؛ که اگر اکونومیست نباشیم به راحتی ازکنار آنها میگذریم . ممکن است تمام تفاوتهای این دو ببر از ((نژاد))های متفاوت تنها در رنگ پوستشان و / یا در یالهایشان باشند و هرگز این دو جانور از لحاظ خصوصیات اصلی و بنیادین و مهم تفاوتی نخواهند داشت ؛ هردو به یک روش شکار میکنند و یا هردو از جانداران درنده و گوشتخوار هستند و ..

حال تفاوت (( نژاد ))ی در انسانها میتواند منجر به تفاوتهای بنیادی و فرهنگی و .. می شود ؟!

*

اما شاید سوالی که همواره برای مردم پیش می آید این است که چرا آنها ]دیگران[ مثل ما نیستند ؟

در جواب به این سوال گروهی اینگونه جواب خواهند داد : که (( نژاد )) میتواند باعث اصلی این تفاوت ها باشد . از این زمان به بعد (( نژاد )) به یک مفهوم بدل خواهد گشت . اما اینگونه پاسخ ها که (( نژاد )) را مفهوم پردازی میکنند غالبا" یکی از دو مورد زیر هستند :

اگر دیگران مثل ما نیستند ؛ حتما" مشی الهی است که آنها از گونه هایی متفاوت باشند و این خداوند است که به آنها مشخصات خاص بخشیده است .
تفاوت میان مردم از اینرو است که تنوع پذیری ژنتیکی ، جهش و گرایشهای ژنتیکی یا انتخاب طبیعی موجب پیدایش این زیر گروه ها میشوند که به مرور زمان به گونه های مستقل و متفاوت از همدیگر تبدیل شده اند .
(عملا کسانی که اینگونه پاسخ میدهند علت اصلی تفاوت های فرهنگی را (( نژاد )) میدانند و به دنبال توجیه آن هستند . )

اگر چه پاسخ دوم میتواند دلیل قانع کننده ای در تفاوتهای فیزولوژیکی است اما توضیح قانع کننده ای در خصوص تفاوت یابی فرهنگی نیست .

عوامل اساسی در تفاوتهای فرهنگی عواملی هستند همچون : اقتصاد ، سیاست ، وتاریخ  . حتی این عوامل به راحتی نیز میتوانند که تفاوتهای فرهنگی را بوسیله (( نژاد )) نظریه مند نیز کنند .

بنابراین (( نژاد )) مفهوم مسئله سازی است . رابرت مایلز (۱۹۸۲) به صورتی مستدل علیه این تصور که (( نژاد )) های متفاوت وجود دارند ؛ به بحثهایی می پردازد ؛ او دلایل زیر را در این خصوص مطرح میکند :

(( نخست اینکه دامنه تنوع ژنتیکی در هر جمعیت و گروهی غالبن از میانگین تفاوت میان جمعیت ها و گروها بیشتر است

دوم اینکه اگر چه بسامد بوجود آمدن اٌشکال محتملی که ژن ها به خود میگیرند در (( نژاد ))های مختلف فرق دارد ؛ اما هر آمیزش ژنتیکی را تقریبا" میتوان در (( نژاد ))ی دیگر مشاهده کرد و سوم اینکه با توجه به آمیزشهای بینا نژادی و مهاجرتهای فراگیر ، تمایزات نژادی  مبنی بر بسامدهای غالب ژنی اغلب تمایزاتی مغشوش اند . )) 
 

از دلایلی که مایلز مطرح میکند این را خواهیم فهمید : که تنها تفاوت بین (( نژاد )) ها از لحاظ ژنیتیکی در انسان به دوره های وقوع شکلها در ژنها بر میگردد و در عین حال آمیزش ژنتیکی که اهمیت ویژه ای دارند در تمام نژادها میتوان مشاهده کرد و حتی این اختلاف (( نژاد )) ی مبتنی بر دوره های غالب ژنی اکثرا" مغشوش و غیر قابل استناد هستند . با این توضیح ما حتی تفاوت ملموس و تاثیرگذاری را نمیتوانیم در خصوصیات ژنتیکی (( نژاد )) های مختلف بیابیم .

با این حال اگرچه (( نژاد )) یک مفهوم خیالی است و اساسن نمیتواند موجبات تفاوت انسانها را فراهم کند اما (( نژاد پرستی )) قطعن چنین نیست و اکنون در جامعه بشری ظواهر زشت خود را هر روز نمایان میکند .

(( نژاد پرستی )) بدون (( نژاد )) سازی امکان حضور و جولان را نخواهد یافت ؛ پس براین اساس (( نژاد ))پرستان قبل از هر چیزی باید یک پروژه (( نژاد )) سازی را در دستور کار خود قرار دهند . فرآیند (( نژاد )) سازی در دنیا تا کنون به دو گونه زیست شناسی و فرهنگی صورت گرفته است . (( نژاد ))پرستی به وسیله (( نژاد ))سازی شکل میگیرد و به موجب آن روابط اجتماعی موجود میان مردم به واسطه دلالت و اهمیت مشخصات زیست شناسانه و یا فرهنگی  ، انسان چنان ساختار می یابد که معرف وجود اجتماعات تفاوت یافته باشد . امر متمایز سازی انسانها بوسیله (( نژاد )) سازی امری محسوس و ملموس در جوامع بشری شده است . حال به دو پروژه (( نژاد )) سازی زیست شناسانه و (( نژاد )) سازی فرهنگی بپردازیم . (( نژاد ))پرستی زیست شناسانه در مواقعی از زمان رایج تر از (( نژاد ))پرستی فرهنگی بود برای مثال (( نژاد ))پرستی زیست شناسانه قرن نوزدهم ، سیاهان را گونه ای فروتر و پست تر میدانست ؛ و در زمانی (( نژاد ))پرستی فرهنگی غالب میشد برای مثال گروهی از مردم به خاطر رویه های فرهنگی شان ؛ ((عجیب)) و ((غریب)) و در نهایت خطرناک و تهدید کننده به حساب می آمدند . گاه هر دو نوع (( نژاد )) سازی با هم بکار گرفته میشوند ، برای مثال اصطلاح (( نژاد ))پرستانه ی ((پاکی)) در انگلستان به کسانی گفته میشود که از تبار بیگانه و غیر انگلیسی باشند و / یا به کسانی که معتقد به رویه های فرهنگی مبتنی برای مثال ، مذاهب و خوراک و پوشاک حاشیه ای دانسته شوند .

** 

(( نژاد ))پرستان به منشاء و منزلت (( طبیعی )) و (( تغییر ناپذیری )) گروههای اجتماعی معتقدند . گروههای (( نژاد ))پرست خصوصیات هم دیگر را منفی ارزیابی میکنند و آ
نها را برای خود خطرناک می بینند . این مثبت نگریستن به خود و منفی نگریستن به دیگران را از خصیصه های طبیعی و تغییرناپذیرند ., ارزیابی منفی از مشخصات میتواند مواردی چون گفتمان (( نژاد ))پرستانه را شامل میشود ؛ برای مثال (( کودکان سیاه پوست به با هوشی کودکان سفید پوست نیستند )) . اما ارزیابی ظاهرا" مثبتی چون این را که ((کودکان سیاه پوست ورزشکاران خوبی هستند)) فارغ از نیتشان , میتوانند ((ظاهرن مثبت )) بوده و اغلب نیز چنین اند , اما به دلیل آنکه این گغته ها , گفته هایی قالبی هستند در دراز مدت منفی و نهایتا" مخرب میشوند . در حالی که ((کودکان سیاه پوست ورزشکاران خوبی هستند )) گفته یی ((ظاهرا" مثبت بوده و میتواند به تقویت روحیه فردی و/یا جمعی در کوتاه مدت منجر شود این گفته یی بالقوه ((نژاد))پرستانه بوده و احتمالا" پی آمدهایی (( نژاد ))پرستانه خواهد داشت و از همین رو است که , همانند اکثر گفته های قالبی , تحریف شده و گمراه کننده بوده و نوعا" به منزله بخشی از گفتمانی مطرح میشود که در راستای توجیه طرد کودکان سیاه پوست از دایره فعالیتهای فکری عمل میکند .

ایرانیان همواره تصویری کلیشه ای در مورد اینکه بسیار ((با فرهنگ)) هستند و(( باهوش ))  ازخود ارائه میدهند , که عملن صفتی در جهت فخر فروشی بر اقوامی است که ((بی فرهنگ)) هستند . اساسن صفت ((با فرهنگ)) بودن در مقابل ((بی فرهنگی)) معنا پیدا خواهد کرد پس در مقابل ((بافرهنگی )) یک قوم ((بی فرهنگی)) قومی دیگر باید وجود داشته باشد . بنابراین اقوامی را باید پیدا کرد که از خاصیت ((با فرهنگ)) بودن بی بهره باشند و شاید یکی از این اقوام کردها , عربها , ترکها و… باشند . و این گفتمان میتواند به راحتی بی اعتمادی بین اقوام را بوجود آورد و به همین سادگی میتواند باعث تحریکات ((نژادپرستانه)) در دو طرف شود .
 
 

***

و اما نگاهی به تاریخ انگلستان و حضور مفهوم  ((نژاد)) در این تاریخ خالی از لطف نیست .

(( نژاد )) و نژاد پرستی در تاریخ بریتانیا

پیشینه مفهوم (( نژاد )) در زبان انگلیسی به سال ( ۱۵۰۸ میلادی ) میرسد در این زمان بود که این مفهوم با آغاز روند رشد تجارت برده دلالتی اختصاصا" اقتصادی یافت با این حال نژاد در سده ی شانزدهم عمدتا" به طبقه یا طیفی از اشخاص یا اشیاء به کار میرفت ؛ و هیچ الزامی برای آنکه این طبقات یا طیفها از لحاظ زیست شناسانه متمایز از یکدیگر باشند در کار نبود . در سده هفدهم از انگلیسی هایی که مجذوب خاستگاه های تاریخی خود شده بودند این دیدگاه خود را دامن زدند و تا حدی مسئله (( نژاد )) ژرمن و و تجاوز نورمن ها به انگلستان در سده یازده را پیش کشیدن و از تسلط یک  (( نژاد )) بیگانه بر انگلستان سخن میراندند : اما هنوز تمایز(( نژاد ))ی مبتنی بر تاریخ متمایز بود نه تفاوتهای زیست شناسانه . در اواخر سده هیجدهم و سده نوزدهم اصطلاح (( نژاد )) و سرانجام دلالتهای فیزیکی چه در اروپا و چه در فراسوی آن پیدا کرد و به ویژه در ایالات متحده , پست انگاری سیاهان رواج یافت و به گفته بانتون در سال ۱۸۵۰ شواهدی حاکی از این امکان به چشم میخورد که (( بخش مهمی از انگلیسیهای متعلق به طبقات بالا صورت اولیه فلسفه تاریخ نژادی را مورد  تایید قرار میدادند )) . ( بانتون ۱۹۷۷ ص ۲۵)

در پایان سده نوزدهم ایدئولوژی ((پست)) بودن بومیان مستعمرات و ((برتر)) بودن (( نژاد )) بریتانیایی صورتی فراگیر یافت . این فراگیری دلایل متعددی داشت و نخست قبل از هر چیز در این دوران تحولات اجتماعی و اقتصادی مهمی به وقوع پیوسته بود و بریتانیا به یک ملت شهر نشین و صنعتی غالب بدل شده بود . دوم ایجاد طیف خاصی از خوانندگان انبوه از طریق آموزش دولتی از سال ۱۸۷۰ به بعد و از طریق رشد و توسعه های تکنولوژیک , انبوهی از داستانهای نازل عامه پسند با فرامین امپریالیستی پدید آمدند .

به تدریج با کم شدن اهمیت ((پستی)) بومیان مستعمرات , (( نژاد ))پرستی رایج وجه یی یهود ستیزانه به خود گرفت . از دهه ۸۰ سده نوزدهم بریتانیا شاهد مهاجرت یهودیان روسی بوده و این موجب نگرانی سیاستمداران و مفسران در خصوص سلامت ملت بریتانیا و همچنین هراس از زوال (( نژاد )) آن و درنتیجه به خطر افتادن استیلای امپریالیستی و اقتصادیش شد .در سال ۱۹۰۵ دولت لیبرال وقت قانون ممانعت از مهاجرت را تصویب کرد تا مانع مهاجرت بیشتر یهودیان به این کشور شود .

به دنبال جنگ جهانی اول , این مساٌله مهاجرت به خارج و نه مساٌله مهاجرت خارجیان به داخل کشور بود که در دستور کار قرار گرفت . (برانسون ۱۹۵۷)

هراس از نرخ پایین زاد و ولد در انگلستان قبل از جنگ جهانی دوم ( ناب نگهداشتن (( نژاد )) انگلیسی ) و ترس ازدیکتاتوری های ایتالیا و آلمان باعث شد که دولت در فکر افزایش زاد و ولد ناب انگلیسی شود . براین اساس بود که زنان انگلیسی باید مثل ماشینهای جوجه کشی برای سرمایه داری و فرهنگ بریتانیایی ایفای نقش میکردند .

بعد از جنگ جهانی دوم و کاهش نیاز به کارگران مهاجر و کاهش تلاشهای صورت گرفته برای جذب , ادغام , تکثرگرایی فرهنگی , تبعیض گذاری بار دیگر سر باز زد و تاکنون نیز ادامه دارد .

اکنون این مسئله را نه تنها در انگلستان بلکه در اکثر کشورهای اروپایی و همچنین در ایالات متحده با تمام ادعاهایشان به وضوح مشاهده میکنیم که نمونه شاخص آنرا میتوانیم در حوادث اخیر فرانسه دید . 
 

برخورد اروپایی های به ظاهر متمدن با پناهجویا
ن را من هر روزه باید نظاره گر باشم ؟! 
 

 
 

منابع :

( نژاد و نژادپرستی در انگلستان  مایک کول )
 

کامیار احمدی

Kami_azmarr@yahoo.Com

http://sorxosiah.blogfa.com