‌توده‌یی‌ها مانند ویروس‌اند. نمی‌میرند. بازتولید می‌شوند.(٢)

‌توده‌یی‌ها مانند ویروس‌اند.

نمی‌میرند.

بازتولید می‌شوند.(۲)

 

ما و حزب توده

 

      زنده یاد علی‌اشرف درویشیان در گفت‌وگو با مجله آدینه شماره ۱۰۰، بیان می‌دارد که «غرض از نقد، ارائه راهی برای بهتر شدن کارهای بعدی است نه چزاندن نویسنده.» ما به این گفتار درویشیان پای‌بندیم و هدف از نقدمان چزاندن هیچ یک از هواداران و اعضای رده‌ی پایین حزب توده و یا به طور کلی هواداران ساده و ناآگاه دو جریان بورژوایی استالینیسم و مائویسم، نیست. می‌خواهیم علاوه بر افشاء کلیه‌ی اعمال زشت و غیرانسانی سران و رهبران حزب توده، هر چند که همه‌ی آن‌ها به وسیله‌ی منتقدین قبلا” افشا شده‌اند، مفهوم استقلال فکری، عملی و طبقاتی را که حزب توده فاقد آن بوده و هست، برای جوانان امروز برجسته نماییم.

شروط اساسی ویژه‌گی‌های هر فرد و جریان سیاسی و صنفی، برای روی پای خود ایستادن(۱)، عبارت است از استقلال تشکیلاتی، فکری و مالی. بدون این‌ها، تاکتیک و استراتژی، جریان مورد نظر چیزی جزء وابسته‌گی فکری، تشکیلاتی و مالی به دیگران، نخواهد بود.

      بنابراین‌ وابسته‌گی بی‌چون ‌و چرای حزب توده به شوروی را نقد می‌کنیم تا نشان دهیم که حزب توده مطلقا” استقلال فکری، تشکیلاتی، مالی، و طبقاتی، نداشته است. سران حزب توده، گندم نمایان جو فروشی بوده و هستند که غیر از اجرای دستورات «رفقا» حق انجام هرگونه عمل دیگری را نداشته‌اند.

      اما هنگامی که از طرف افراد یا جریانی، واژه‌های نظیر «جنایت‌کار»، «مزدور»، «خائن» و غیره به کار برده می‌شود، اگر پایه‌ی واقعی نداشته باشد، طبیعتا” به قول درویشیان، یک نوع چزاندن است، اما اگر فردی یا جریانی، طبیعتی خلاف‌ موازین اخلاق اجتماعی کسب نموده است، دیگر چزاندن نیست، بل‌که بیان اعمال و رفتار اوست. مثلا” پزشک احمدی (۲) در دستگاه امنیتی رضاخان، اجیر شده بود تا افرادی را که رضاخان انتخاب می‌کرد، به قتل به رساند. این شغل او بود. حالا اگر به او بگوییم قاتل، جنایت‌کار، او را نچزانده‌ایم، بل‌که شغل او را بیان داشته‌ایم.

      باید بدانیم که به کار بردن واژه «خائن» و مانند این‌ها، برای افراد یا جریان سیاسی یا دولتی به کار می‌برند، که گذشته آن‌ها منزه و پاک بوده است، حال اگر خطا یا خلافی از آن‌ها سر زند، به آن‌ها خواهند گفت عملی «خائنانه» مرتکب شده‌اند. مثلا” برچسب زدن خیانت به آمریکا یا روسیه، یعنی پاک و منزه جلوه دادن گذشته‌ی مقامات آمریکایی و روسیه‌یی! در حالی که جنگ ویتنام، سرنگونی سالوادورآلنده، و مصدق، کودتا در افغانستان، حمله به مجارستان و ورود به سوریه و غیره، طبیعت نظام سرمایه‌داری‌ امپریالیستی نئولیبرالی آمریکا و روسیه را نشان می‌دهد. پس دولت‌های آمریکا و روسیه، «خائن» و «خیانت‌کار» نیستند، بل‌که این عمل‌کرد روزانه و طبیعی آن‌هاست. اگر به معجون سراپا فاسدی، مانند اعضای کمیته مرکزی حزب توده بگوییم خائن، این فتخاری برای آن‌هاست، زیرا گذشته آن‌ها را پاک و منزه جلوه داده‌ایم و فقط یک مورد «خیانت» را در کارنامه آن‌ها دیده‌ایم. حزب توده برای جاسوسی و خدمت به منافع اقتصادی و سیاسی کشور روسیه شوروی، ساخته و پرداخته شده بود. شغل او هم همین بود.

      حزب توده در طول حیات‌اش، برای «مردم» ایران فعالیت عملی ارزش‌مند و مفیدی انجام نداده است. در دهه‌ی سی خورشیدی [۱۳۳۰] دهقانان بیش از ۷۰% جامعه‌ی‌ طبقاتی ایران را تشکیل می‌دادند، که در زیر فشار سرسام‌آور بهره‌ی‌ مالکانه‌ی، فئودال‌ها زنده‌گی گیاهی داشتند. در آن زمان مسئله ارضی، یکی از مبرم‌ترین خواست‌های دهقانان بود. حزب توده در این رابطه‌ی و در عمل، هیچ برنامه‌ی قابل دفاعی برای مسئله ارضی و حذف شیوه‌ی تولید فئودالی که شیوه‌ی تولید برتر آن زمان در مناطق روستایی بود، ارائه نداده است. چرا؟ چون مسئله ارضی دهقانان ایران و مسائل دیگری از این قبیل، مسئله حزب توده نبوده است. وظیفه او این بوده که در هر کجای ایران باشد، علاوه بر تامین منافع اقتصادی و سیاسی روسیه شوروی، طرف‌دار و هوادار برای آن‌ها تولید‌ و بازتولید کند، تا در جهت تامین منافع مسکو با دول سرمایه‌داری‌ امپریالیستی به عنوان اهرم فشار مورد استفاده قرار گیرند. این ذات حزب توده بوده و هست. این طبیعت اوست. فقط همین!

      به کار بردن طنز در نقد، تکمیل و کامل‌کننده‌ی نقد است و به قول بزرگان ادبیات، کاری درست و ادیبانه است، هر چند ممکن است سبب واکنش تند انتقادپذیر شود. به قول انگلس طنزهای گزنده‌یی که مارکس برای تکمیل نقد خود به کار می‌برد، امکان نداشت که پیروز میدان نبرد قلمی نشود. مارکس از واژه‌هایی مانند کله خر و بوزینه [خطاب به مالتوس] و غیره استفاده کرده است.

      زنده یاد خسرو شاکری نیز در مصاحبه با رحمت بنی‌اسدی در مورد حزب توده گفته است:«توده‌یی‌ها مانند ویروس‌اند. نمی‌میرند. بازتولید می‌شوند.»

      اما همان‌طور که کلیه‌ی اعمال جنایت‌کارانه‌ی استالین از سال ۱۹۲۱ تا لحظه‌ی مرگ‌اش را به حساب میلیون‌ها اعضای حزب بلشویک روسیه نمی‌نویسند، ما هم کلیه‌ی اعمال زشت و غیرانسانی «کمیته‌ی مرکزی حزب توده» را به حساب اعضاء و هواداران صادق آن حزب، نخواهیم نوشت. بزرگان زیادی از اعضای رده‌ی پایینی حزب توده در جهت برقرار آزادی و برابری جان خود را از دست داده‌اند، ضمن ارج گذاشتن و گرامی‌داشت یاد این جان‌باخته‌گان، آن‌ها را از دارودسته‌ی رهبری تشکیلات حزب توده جدا می‌دانیم. فرق است بین «مرتضا کیوان» و «وارتان سالاخانیان» با اعضای کمیته مرکزی حزب توده.

      بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، اعضای کمیته‌ی مرکزی حزب توده فرار کردند و پیش خالق‌شان رفتند و به بقیه هم توصیه کردند، توبه‌نامه بنویسند، توبه‌نویسان هریک به سرمایه‌دار تبدیل شدند و به «نواله‌ها» رسیدند، اما عده زیادی از اعضا و هواداران درست‌کار، رویه‌ی کمیته مرکزی حزب توده را نپسندیدند و گرفتار انواع ناملایمات اجتماعی از جمله زندان و غیره گشتند. جمال میرصادقی در کتابی به نام «پشه‌ها “مجموعه داستان”» زنده‌گی این طیف از اعضاء و هواداران حزب توده را ترسیم کرده است که آدم‌فروشان حزب توده سبب آن بوده‌اند.

      فرج سرکوهی در مجله آدینه شماره ۴۲، اسفند ۱۳۶۸، در مطلبی تحت عنوان «شهادتی تاریخی بر دوران‌های شکست» در نقد کتاب «پشه‌ها مجموعه داستان» از جمال میرصادقی می‌نویسد:

      «کار آقای جمال میرصادقی، در «مثل یک پرنده غریب» و البته تا نیمه داستان ارجی فراخور خود می‌یابد. داستان ظاهرا” ساده است «عمو» قهرمان مبارز کارگری است که در تمامی مبارزات ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ و شاید پیش از آن حضوری فعال و اثر گذار دارد. «عمو» از «خمیر مایه و سرشت دیگری است.» از خمیر مایه کسانی که وضع موجود و «بزروهای» فردی را نمی‌پذیرند و به گفته شاملو «نواله‌ی ناگزیر را گردن کج نمی‌کنند» … دوستانش او را «مظهر پرولتاریا» لقب می‌دهند. پس از چند بار زندان سرانجام در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، به ۱۵ سال زندان محکوم می‌شود و پس از آزادی در دوران پیری خود را در جهانی تازه می‌یابد … دوران رکود جنبش و رونق اقتصادی. دورانی که در آن «دلالان» و آدم‌فروشان [توده‌یی] سرداران پیروزمند نبرد انباشت پول و ثروت هستند. رفقای سابق هر کدام به راهی رفته‌اند و سر در پی زنده‌گی شخصی خود به ثروت‌اندوزی مشغول‌اند. جامعه‌ در نتیجه شکست، آرمان‌زدا شده، حقارت خود را بر معیار پول می‌سنجد و «معیارهای سنجش بر مدار صفر سفر می‌کنند» از آن همه‌ بلند پروازی و آرمان‌گرایی جز خاطره‌یی مبهم به جای نمانده است و مگر در دوران رونق و رفاه، جز فربهی اندام، انباشت ثروت و سلامت جسم و جان تسلیم شده، هدفی به جای می‌ماند؟ و عمو پس از ۱۵ سال زندان در دوران پیری و درمانده‌گی آزاد می‌شود تا شاهد بر باد رفتن «کاخ بلند و آرزوهای نجیب خویش باشد» و از همان گام‌های اولیه، ضرورت گریزناپذیر، تراژیک، نه در چهره خدایان المپ و تقدیر ازلی، که در قالب تنگناهای اقتصادی رخ می‌نمایاند. کارش به بیمارستان می‌کشد … «پولی در بساط ندارد که صورت حساب بیمارستان را به پردازد … پی جور کار می‌شود … سراغ بعضی از دوستانی که حالا برای خود برو بیایی دارند» می‌رود یکی‌شان رو نشان نداده بود … یکی از کیفش اسکناسی در آورده بود. دیگری اصلا” او را نشناخته بود … پیرمرد دادش بلند شده بود که «یعنی این‌ها همون بچه‌های سابقا”» … دوستی او را در شرکت خود استخدام می‌کند «اما پیرمرد چند ماهی بیش‌تر دوام نیاورد … آدم نصفه عمرشو زندونی بکشه که وقتی بیاد بیرون بشه سرکارگر، بشه کارفرما، کوفت و زهرمار، می‌بینی که چه‌طور دارن به هیکل آدم می‌رینا”.» و پیرمرد تن نمی‌دهد. انسان یاغی انسان طاغی در برابر تقدیر می‌ایستد و تراژدی آغاز می‌شود. انسان یاغی در زمانه‌یی که دیگر زمانه او نیست، در جهانی که دیگر جهان او نیست، در برابر ضرورت گریزناپذیر، قد بر می‌افرازد و فاجعه نابودی اجتناب‌ناپذیر او از همین جاست که شکل می‌گیرد. انسان طاغی، تقدیر قومی شکست خورده و تسلیم شده را بر نمی‌تابد.»

      بنابراین‌ این طیف از اعضای و هواداران درست‌کار که مد نظر جمال میرصادقی بوده‌اند، سوای رهبران و سران حزب توده قرار می‌گیرند اما از طرف دیگر انسان‌ها ذاتا” خلاف‌کار و خیانت‌کار نیستند و با این شکل و شمایل از شکم مادر زاده نمی‌شود. انگلس در کتاب «لودویک فویرباخ و پایان فلسفه‌ی کلاسیک آلمانی» می‌نویسد: «روابط میان موجودات انسانی بر محبت استوار است و به ویژه روابط میان دو جنس، هم‌زمان با پیدایش انسان وجود داشته است.» و «جامعه‌یی که بر دشمنی طبقاتی و حاکمیت طبقاتی استوار است، امکان احساسات صرفا” انسانی در مراودات ما با موجودات انسانی دیگر، این روزها به قدر کافی کاهش یافته است.» (انگلس: لودویک فوئرباخ و ایدئولوژی آلمانی:۴۱)

      یعنی این شرایط اجتماعی زنده‌گی در جامعه‌ی‌ طبقاتی است که فردی را که طبیعتی انسان‌مدارانه دارد و از یک انسان به معنی واقعی کلمه، تبدیل به یک جنایت‌کار مانند استالین می‌کند. اما باید دانست تا زمانی که در جوامع امروزی، سرمایه‌داری‌ امپریالیستی نئولیبرالی، نقش پول بسیار پررنگ و تعیین‌کننده است، و همه‌ چیز حول محور پول می‌چرخد، و این در حقیقت پول است که جنایت می‌کند، پول است که مزدور می‌سازد، پول است که پدر، مادر، خواهر، برادر، فامیل، دوست و رفیق و آشنا را نمی‌شناسد. یعنی در جامعه‌ی‌ سرمایه‌داری‌ پول همه‌ چیز است. بنابراین‌ این پول است که عبدالصمد کامبخش(۳) به قول جهانشاهلو «اردک دست‌آموز» روسیه، می‌سازد تا آگاهانه و به دستور «رفقا» زمینه‌ی لازم را برای قتل دکتر تقی ارانی فراهم آورد.

به قول احمد شاملو به سران حزب توده باید گفت:

ابلهامردا
عدوی تو نیستم من

انکار توام.

ادامه دارد

سهراب.ن

۱۰/۰۳/۱۳۹۹

توضیحات:

(۱): «باید به کارگر آموخت که روی پای خود به‌ایستد.» (مارکس و انگلس: درباره‌ی تکامل مادی تاریخ: ص ۱۱۹ ،خسرو پارسا، ۱۳۸۴)

(۲): پزشک احمدی که در حقیقت پزشک نبود، بل‌که عطار خراسانی بود که او را اجیر کرده و به زندان مرکزی تهران با نام «دکتر» آورده و او را مامور کشتن اشخاص کرده بودند او قاتل فرخی یزدی و عده‌ی بسیاری دیگری که از رضاخان فرمان می‌گرفت، بعد از بیرون کردن رضاخان از ایران، محاکمه و به مرگ محکوم شد.

(۳): جهانشاهلو: «شورشیان که از اعتراف‌های کامبخش علیه خود آشفته بود در دادگاه گفت که این کامبخش اردک دست‌آموز روس‌هاست که جوانان ایران را فریب می‌دهد و به زندان‌ها و کشتارگاه‌ها می‌اندازد. مقصودش را توضیح داد که اردک دست‌آموز را شکارچی‌های گیلان برای اغفال اردک‌های صحرایی تربیت می‌کنند، چنان که کبوتربازها در تهران کبوتر پر قیچی دارند. … اردشیر آونسیان یک خبرچین دون پایه‌ی سازمان امنیت روس بود.» (حسین فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر: ۵۷۶)