سیلی که به کاشانه زد و به دیدگانم آمد‎

سیلی که به کاشانه زد و به دیدگانم آمد‎

یک کفتر ناز روی بامم آمد
احساس غزل به آن نگاهم آمد
محو پر و بال و چرخشش میگفتم
یک عشق به خانمان آمد
مسحور همین رنگ و نشانش گشتم…
یک ماه ز عرش روی حالم آمد
من عاشق این پرنده او والهء من
قرقی زد و خون به دیدگانم آمد
اشک تن ابر روی این سامانه
سیلی که به کاشانه زد و به دیدگانم آمد
این سینهء غرق در خون مرا
بیگانه بدید و گفت آهم آمد
اخگر که به آسمان مینگریست
نالید و بگفت غم به کامم آمد

نوید اخگر

نوزدهم ماه می سال ۲۰۲۰ میلادی سوئد استکهلم
غزل شماره ۵۸