ارائه مناقشه برانگیز فرشید فریدونی از تز اول از تزهای یازده گانه فوئر باخ – مارکس– ح.جوینده

ارائه مناقشه برانگیز فرشید فریدونی از تز اول از تزهای یازده گانه فوئر باخ – مارکس– ح.جوینده

طبیعی است همه ما کمتر به اصل نوشته های ترجمه شده مراجعه می نماییم و اگر هم مراجعه کنیم چون مترجم نیستم  کمتر بر میاید کسی بر آن غور و تفحص زیادی کند. مگر عاملی موجب تحریک مان شود. من شخصا بر این باورم که کشور ما دارای مترجمین زبر دستی است که ما را براستی از مقایسه مطالب ترجمه شده با اصل کلا بی نیاز می کند. اما بعضی از نوشته ها به خاطر بار فلسفی خیلی بالا و پیچیده گی زبانی خیلی بالا که گاه گداری مفاهیم بسیار در جمله ایی کوتاه بیان می شود. سبب اشتباهاتی می شود و از میان معانی مختلف یک کلمه ، لغتی متداول انتخاب می شود. که گاه گداری به اشتباه منجر می شود. به نظر من کاملا هم طبیعی است این نوع اشتباهات در قلیلی از موارد ترجمه ها رخ دهد. خصوصا اگر مترجم اولی که همه برایش ارج و قرب بسیار قائلیم دچار این اشتباه بشود، به شکل طبیعی می شود چاله ایی برای مترجمان بعدی که در آن چاله بیافتند. اما این موضوع به نظر من از ارج و قرب کارهای بسیار نافذ و گرانبها این عزیزان کم نمی کند. و نه حتی نقصانی در درک صحیح موضوعی که در یکجا خبط شده زیرا همان مفاهیم که دارای زبان روشنتری بوده ده ها موارد دیگر بدرستی بیان شده است. از این جایگاه به مطلب مورد مطالعه می پردازیم.

علت پرداختن به این مطلب انگیزه اش مقاله ایی* بود که از آقای فرشید فریدونی می خواندم که به بخشیA رسیدم که در پا نویس آن ایشان از تمامی مترجمین ایراد گرفتن که Gegenstand مارکس را به نادرست شئی/اشیاء/برابر ایستا ترجمه نمودند و می بایست آبژه به معنی ‘موضو ع’ ترجمه می شد. و این اشتباه را ایشان بر آمده از پیروی برداشت نادرست “در تداوم ایدئولوژی غیر مارکسی حزب توده  یعنی مارکسیسم لنینیسم”  می دانند…

نقل قول نوشته ایشان:

” از جمله باید اینجا از مفهوم دیالکتیکى Gegenstand یاد کرد که در تئوری ماتریالیسم تاریخى  دیالکتیکى مارکس یک نقش کلیدی دارد. ترجمه ی درست این مفهوم “موضوع” است که از طریق تمامى مترجمان و مارکسشناسان سرشناس ایرانى مانند: حسن مرتضوی، حسن آزاد، شهرام والامنش (کمال خسروی)، باقر پرهام، محسن حکیمى و …. در تداوم ایدئولوژی غیر مارکسى حزب توده، یعنى مارکسیسم لنینیسم به “شئى” و “برابرایستا” ترجمه شده است. ” ف. فریدونیA

که از قضاء برداشت همه افرادی که ایشان نام بردن بنظرم کاملا درست می باشد و این خود ایشان هستند که در اینجا مرتکب اشتباه شده اند. دلایل م را در شرح زیر ارائه می دهم.

انتخاب صحیح واژه کلیدی یا مورد بحث بر می گردد به درک جایگاه صحیح یکی از این دو مقوله آبژه (شئی/ اشیاء/برابر ایستا) با سوژه (فاعل شناسا/موضوع) در متن تز اول فوئر باخ. من ترجمه لغتB  Gegenstand/Objectرا به انگلیسی  در پایین همین نوشته گذاشته ام. و همچنین در متون ترجمه متن از آلمانی به انگلیسی هم object قرار داده شده است. دلیل اینکه، اساسا در جمله(متن تز اول فوئر باخ) سه تا لغت ردیف می شود که همه در یک رسته یا کتگوری هستند:

Object [der Gegenstand], actuality, sensuousness,

و به آلمانی

der Gegenstand, die Wirklichkeit, Sinnlichkeit,

و این سه لغت حاوی یک محتوا و آن هم دنیای حسیّات و واقعیات و اشیاء آبژه سر و کار دارند و سوژه این وسط نمی تواند حضور یابد زیرا به رسته و کاتگوری دیگری متعلق می باشد. اصولا نمی توان مقولات آبژه با دنیا سوژه در این متن در هم ریخته شود، همچنین همیشه باید با در نظر گرفتن اینکه دنباله مطلب چه می آید توجه خاص مبذول داشت. دنباله همین سه لغت تضمین و تاکید روی دنیای محسوسات است، که گفته شده به شکل مشاهده و تامل فهمیده شده. شما منطقا نمی توانید سوژه(موضوع) و آبژه(جهان حسی) را با هم در این متن و محتوا یکجا ارائه بدهید و بعد در پیآمد جمله، از مشاهده و درک ذهنی سخن برانید. اگر بخواهیم به شکل فرمولبندی این سه لغت را آنطوری که شما می گویید و دیگران می گویند ارائه دهیم می شود به این شکل: سوژه(subject)، آبژه، آبژه که در ادامه جمله که نوشته معترضه ادامه می یابد که سوبژکتیو(subjective) درک و ارائه شده است. که البته سوژه می تواند به شکل سوبژکتیو درک و ارائه شود. مترجمین دیگر به این شکل: آبژه، آبژه، آبژه که در ادامه جمله که نوشته معترضه ادامه می یابد که سوبژکتیو درک و ارائه شده است. در نقل قولی از متن ترجمه ایشان (ف.فریدونی) به این شکل ارائه شده: ” … که موضوع، واقعیت، حسیت تنها تحت شکل ابژه یا مشاهده درک مى شود، …” C  که درستش همانی هست که دیگر مترجمین ارائه داده اند: ” … که شیئ(برابر ایستا/ اشیاء)، واقعیات، جهان محسوس، در آن فقط به صورت مشاهده یا نگرش [تأمل] بطور ذهنی درک میشود، نه بصورت فعالیت بشری مشخص، یا پراتیک. …” N در دنباله به موارد دیگر مناقشه در متن تز اول ایشان (ف. فریدونی) می پردازیم. در اینجا متذکر شوم هم در معانی آلمانی و انگلیسی و هم فارسی یکی از مترادفهای سوژه، آبژه و همینطور بر عکسش وجود دارد اما آنجا دیگر “موضوع/سوژه به مفهوم آبژه درک می شود و بر عکسش اگر جایی آبژه یکی از معانی سوژه قرار گیرد به مفهوم سوژه درک می شود.  در اینجا بد نیست از آقای ف. فریدونی بخواهیم آن مفهوم دیالکتیکی و حیاتی که حزب توده دیگران را با آن از ایدئولوژی مارکسی به انحراف برده را که اینجا از (موضوع) مد نظر داشتن را برایمان ارائه دهند.

مورد دوم نقل قولی از متن ترجمه ایشان (ف.فریدونی) که پایین همین صفحه موجود است: ” …  اما وی خود فعالیت انسانى را به صورت فعالیت موضوعیت یافته درک نمى کند…”C  ترجمه ایشان

objective [gegenständliche] activity

درباره مفاهیم ابژه و سوژه که در بالا شرح دادیم اینجا مثالش موجود است. اینجا درباره انتخاب لغت ‘موضو ع’ یت یافته، اینجا به معنی آبژه (object) بکار رفته است و نمی تواند مفهو م سوژه ( subject موضوع/سوبژکتیو)را نماینده گی کند چون معنی آن در جمله مادیّت یافته و عینی می باشد. فعالیت موضوعیت یافته که همان لغت عینی ست که به بیانی دیگر با همان بار و معنی به شکل مفهوم تری عنوان شده است. یکی دیگر از معانی این لغت objective هدف، مقصود و لغات مشابه می باشد که به همراه لغت فعالیت؛ می توان فعالیت هدفمند نام گیرد. و در اینجا لغت Tätigkeit (فعالیت Activity) که در متن آلمانی ‘تز اول،’ پنج بار با تاکید و خاص این لغت و با شروع حرف بزرگ یا Capitized از حالت صرف هر نوع فعالیت معمول دیگری خارج شده و به آن فعالیت خاص  مد نظر مارکس که به شکل پراکسیس  می باشد منظور می شود. در این جمله مارکس می گوید: ‘فوئر باخ در ارائه تمایز شئی محسوس و برساخته ذهن نمی تواند فائق بیآید چون از درک اینکه فعالیت انسانی همان فعالیت هدفمند انسانیست، عاجز است.’ اگر بخواهیم موضوع را کمی توضیح دهیم نکته در پراکسیس/فعالیت هدفمند انسانی نهفته است. به این معنی که انسان طرح کاری(ذهن) رو میریزد و به شکل هدفمند آنرا به اجرا(عمل) در می آورد. ذهن طرح می ریزد و با عمل آن طرح تبلور می یابد تغییر می یابد از ساده به پیچیده به حرکت در می آید و فقط با درک پراکسیس انسانی پازل فوئر باخ حل می شود. در انتها فعالیت عینی کمتر معنا و بار فعالیت هدفمند انسانی را با خود بهمراه دارد و ما را با آنچه که مارکس در تلاش به انتقالش است نزدیکتر نمی کند یا کمتر موثر است. در حین تاکید دوباره که لغت عینی یا موضویت یافته هم درست است. اما هدفمند بودن که لااقل در انگلیسی یکی از معانی هم وزن عینی آمده است اینجا حق مطلب را بهتر ادا میکند.

 مورد سوم نقل قولی ار متن ترجمه ایشان (ف.فریدونی): “در حالى که پراکسیس فقط در شکل ظاهری کثیف و یهودیوارش درک و متمرکز مى گردد. از این رو، وی معنى فعالیت “انقلابى”، “عملى و انتقادی” را نمى فهمد.”C برای درک این نقل قول نیاز است قبل از هر چیز بدانیم چرا مارکس می گوید فوئر باخ پراکسیس را در شکل کثیف-یهودی وراش درک کرده است. این اصطلاح بر میگردد به اینکه در مسیحیت خدا کلمه است ایده است و آسمانی و در یهودیت خدا خالق است و نماینده عمل. و کوتاهی این پراکسیس به قامت انسانی این است که فوئر باخ هنوز انسان را در محدودیتهای آسمانی تعریف شده یهودیت می بیند که برای عمل انسانی که شکل غیر روحانی آن است به شکل ناچیز می نگرد و آنطوریکه مارکس می گوید فوئر باخ مثل دیگر ماتریالیستهای تاکنونی ارجعیت را به ذهن میدهند و آنست که عصاره ناب انسانیست. قوه تفکر و نه عمل انسانی ست که دارای ارج و قرب است. فوئر باخ نمی بیند که در هم آمیختگی عمل و ذهن است که پراکسیس انسانی را شکل می دهد و تغییر و تحولات بهمین خاطر است که بوقوع می پیوندند تلفیق ذهن و عمل است که در هر گام یکی در جایگاه معلم دیگریست و در این استمرار انسان ارتقاء می یابد. و دائما می آفریند. به قسمت بعدی نقل قول می پردازیم که به نظر من تاکید بر این دارد “فوئر باخ اهمیت انقلابی و قاطع و عملی پراکسیس انسانی را درک نمی کند.” اما آقای فریدونی اینطور بیان می کنند: ” از این رو، وی معنى فعالیت “انقلابى”، “عملى و انتقادی” را نمى فهمد.”C اما در این نقل قولی آقای فریدونی فرسنگها با آنچه منظور مارکس است فاصله می گیرند این تفسیر یکهو ار بحث ماتریالیسم ما را به قولی می برد به صحرای کربلا و گویا بحث انفلاب اجتماعی و نقد و نقادی عملی حرکت پیروز پرولتاریا ست! اما نه مارکس همچنان در دنباله بحث خود با فوئر باخ قرار دارد و تاکید بر پراکسیس انسانی دارد که چقدر این مفهوم انقلابی یا دگرگون ساز، قاطع، تعیین کننده، عملی در درک صحیح ماتریالیستی ست. مقصود مارکس از لغت critical بهیچوجه انتقادی نیست آخه نقد به چی؟ بلکه از آن لغت مارکس معنی قاطع، موثر، پر اهمیت، و… را در نظر داشته است و نه انتقادی را. بخاطر اینکه آخرین نکته مارکس تاکید برارائه کلید اصلی نقصانهای ماتریالیستهای تا خود فوئر باخ است و نه خارج شدن از بحث که در ترجمه و درک جناب فریدونی و دیگران ارائه شده است. خوانندگان می توانند ترجمه مرا با اضافات آن که به نوعی در پیوند با همین بحث هست برای روشنتر شدن موضوع در ادامه مطلب بخوانند.

تز یکم

نقص عمده همه ماتریالیسمهای موجود تاکنونی – به انضمام فوئر باخ –آن است که آبژه(اشیاء)، واقعیات، حسیّات، به شکل آبژه(مشاهده) درک شده، یا برآمده از تلقی ذهنی(تامل) ست، اما نه به عنوان فعالیت محسوس(حسی) انسانی، فعالیت انسانی (پراکسیس)، و نه ذهنی. بنابراین سویه ی فعال، در تقابل با ماتریالیسم، توسط ایده آلیستها برساخته شده، آما فقط به شکل مجرد آن، بدلیل اینکه، ایده الیسم ‘واقعیت’ را که از قبیل فعالیتهای محسوس(انسانی ست) درک نمی کند. فوئر باخ می خواهد که آبژه حسی(محسوس) مورد تمایز با آبژه ذهنی قرار گیرد، اما او قادر به این درک نیست که فعالیت انسانی همان فعالیت هدفمند (انسانی ست) است. در ‘ماهیت مسیحیت’، او بنابرین، نگرش نظری(ذهنی) را تنها مشخصه ناب انسان قلمداد میکند، زمانیکه عمل انسانی (پراکسییس) در شکل و ظاهر کثیف-یهودیش۱ درک و تعریف می شود.  بنابراین او اهمیت ‘دگرگون ساز’۲، ‘قطعی(تعیین کننده)-عملی۳ فعالیت (انسانی)(پراکسیس) را درک نمی کند.

  • تعبیرمن: “زمانیکه پراکسییس (عمل انسانی)در شکل و ظاهر کثیف-یهودیش۱ درک و تعریف می شود.” منظور از کثیف-یهودیش۱ اینست مسیحیت به عنوان دین، تفکر، ذهن، ایده را روحانی ناسوتی والا و پاک می انگارد(کلمه خداست) اما دنیا واقع و فعالیتهای انسانی را خُرد و ناچیز و زمینی و غیر روحانی و ناپاک می انگارد. یعنی عمل انسانی، پراکسیس، ناپاک و آلوده(کثیف) بی ارزش قلمداد می شود. در حالیکه مارکس همه تاکیدش در این تز این است فعالیت انسان بر آبژه (شئی) از دو عامل ذهن و عمل تشکیل می شود. پراکسیس، انسان برای انجام کاری طرح می ریزد و برای انجام آن عمل می کند. و تاثیر و تاثر پذیری متقابل در آن همیشه موجود است. و این سبب آموزش انسان می شود و انسان از این طریق از ابزار سازی ساده به پیچیده و همچنین اشیاء ساده به پیچیده رهنمون می شود. و تمدن کنونی برآمده از این پراکسیس انسانی ست. اما چرا مارکس تعریف پراکسیس را به شکل کثیف- یهودیوارش ناقص می بیند این پراکسیس به این خاطر ناقص است چون هنوز آن قدر و منزلت کار انسانی شناسایی نشده است و در حدود محدودیتهای درک انسان به شیوه آسمانیش(یهودی وارش) نزد فوئر باخ باقی مانده است و دهن تجلی ناب انسانی تنها قرار گرفته و نه عمل او. وگرنه فعالیت دگرگونساز و پراهمیت انسان را در تغییر جهان می دید. و بخش دوم در تکمیل ادامه بحث من در تعبیر دیگری از مارشال برمن هست(با دخل و تصرف من در روشن سازی بهتر موضوع داخل پرانتز قرار گرفته) که اینگونه کثیف-یهودیش۱ را توضیح میدهد که در مسیحیت  کلمه خداست اما در یهودیت خدا عمل است که در کار خلقت جهان و با گل و لای برسازنده آدمی دستانش هم گل اندود/آلوده/کثیف شد (واشاره مستقیم به عمل آگاه (پراکسیس) در دنیای واقع هم هست.) و باور ‘مارشال برمن’ اینست که مارکس منظورش از ‘کثیف یهودی’ منظور تاویلی ش خدای یهودی ست. ( که پراکسیس در عمل هدفمند او و کثیف از این منظر توسط مارکس ارائه شد.)
  • Revolutionary اینجا به معنی انقلابی در جهت انقلابی چیزی یا انقلاب اجتماعی باشد نیست. اینجا انقلابی به مفهوم ساختار شکن و دگرگون ساز در درک مفهوم ماتریالیسم در بردارنده گی پراکسیس می باشد. فراموش نکنیم بحث اینجا نقصان ماتریالیسمهای دیگر و نمایاندن علت نقص این ماتریالیسمهاست نه انقلاب اجتماعی. مارکس تاکیدش در اینجا اینست که فعالیت انساتی(پراکسیس) یک نقش ساختار شکن در مفهوم ماتریالیسم ارائه می دهد که بر طرف کننده نقص ماتریالیسمهای دیگر است. بحث اینجا وارد کردن مفهوم پراکسیس در ماتریالیسم و یا چگونگی کاربرد صحیح نگاه ماتریالستی است.
  • Critical اینجا به معنی انتقادی نیست. اینجا به معنی تعیین کنندگی، پر اهمیت، قطعی است. در اینجا مارکس تاکیدش روی پراکسیس و یا عمل انسانی بر آبژه(شئی) است که توسط ایدآلیستها بی اهمیت یا بی توجه به آن هستند مارکس بر اهمیت قطعی (Critical)آن برای درک درست ماتریالیستی تاکید دارد.

۴ آوریل ۲۰۲۰

A ) http://www.azadi-b.com/G/file/s.vabesteh_F.F.pdf

A   ) ۴از جمله باید اینجا از مفهوم دیالکتیکى Gegenstand یاد کرد که در تئوری ماتریالیسم تاریخى  دیالکتیکى مارکس یک نقش کلیدی دارد. ترجمه ی درست این مفهوم “موضوع” است که از طریق تمامى مترجمان و مارکسشناسان سرشناس ایرانى مانند: حسن مرتضوی، حسن آزاد، شهرام والامنش (کمال خسروی)، باقر پرهام، محسن حکیمى و …. در تداوم ایدئولوژی غیر مارکسى حزب توده، یعنى مارکسیسم لنینیسم به “شئى” و “برابرایستا” ترجمه شده است. اینجا ماتریالیسم به صورت مجرد در برابر ایده آلیسم متکامل می گردد و توسط مشاهده(عینیت پدیده) یک شناخت متافیزیکى از “ماتریالیسم” را ممکن مى سازد که البته مارکس پس از فراروی از فلسفه متوجه ی این خطای شناختشناسى مى شود و سپس تئوری انتقادی و انقلابى خود را به کمال مى رساند. مقایسه، فریدونى، فرشید ( ٢٠١٩ ): کار مولد و حاکمیت اجتماعى  گفتگویى انتقادی با رفقای جنبش لغو کار مزدی، در آرمان و اندیشه، جلد چهاردم، صفحهی ٩٣ ادامه، برلین

  1. B) (Translations of Gegenstand noun meaning Object

object

Objekt, Gegenstand, Ziel, Zweck, Sache, Ding

subject

Thema, Gegenstand, Subjekt, Motiv, Fach, Objekt

article

Artikel, Gegenstand, Beitrag, Ware, Paragraph, Posten

)

  1. C) ١۶»ایراد اصلى تمامى ماتریالیسم کنونى(و همچنین نوع فویرباخى آن) این است که موضوع، واقعیت، حسیت تنها تحت شکل ابژه یا مشاهده درک مى شود، ]یعنى[ غیر سوبژکتیو. اما نه به صورت فعالیت حسى انسانى]یعنى[پراکسیس. از این رو، جنبه ی فعال را در تقابل مجرد  ماتریالیسم از ایدهآلیسم که طبعاً فعالیت واقعى و احساسى را به این صورت نمىشناسد، تکامل مىدهد. فویرباخ در پى ابژههای محسوسى است که از ابژههای متصور، واقعاٌ قابل تمایز اند: اما وی خود فعالیت انسانى را به صورت فعالیت موضوعیت یافته درک نمى کند بنابراین وی در [کتاب] “ماهیت مسیحیت” تنها رفتار تئوریک را به صورت ناب انسانى در نظر مىگیرد، در حالى که پراکسیس فقط در شکل ظاهری کثیف و  یهودیوارش درک و متمرکز مى گردد. از این رو، وی معنى فعالیتانقلابى، “عملى و انتقادی” را نمى فهمد. ( آنها که به قلم قرمز برگشتن مورد مناقشه و بعضی ترجمه نادرست را نمایندگی می کنند. ح.جوینده)

Marx, Karl (١٩۵٨): Thesen über Feuerbach, in: MEW, Bd. ٣, Berlin (ost), S. ۵

Theses On Feuerbach

۱

The main defect of all hitherto-existing materialism — that of Feuerbach included — is that the Object [der Gegenstand], actuality, sensuousness, are conceived only in the form of the object [Objekts], or of contemplation [Anschauung], but not as human sensuous activity, practice [Praxis], not subjectively. Hence it happened that the active side, in opposition to materialism, was developed by idealism — but only abstractly, since, of course, idealism does not know real, sensuous activity as such. Feuerbach wants sensuous objects [Objekte], differentiated from thought-objects, but he does not conceive human activity itself as objective [gegenständliche] activity. In The Essence of Christianity [Das Wesen des Christenthums], he therefore regards the theoretical attitude as the only genuinely human attitude, while practice [Praxis] is conceived and defined only in its dirty-Jewish form of appearance [Erscheinungsform][1]. Hence he does not grasp the significance of ‘revolutionary’, of ‘practical-critical’, activity. https://marxists.catbull.com/archive/marx/works/1845/theses/index.htm

Thesen über Feuerbach

۱

Der Hauptmangel alles bisherigen Materialismus (den Feuerbachschen mit eingerechnet)  ist, daß der Gegenstand, die Wirklichkeit, Sinnlichkeit, nur unter der Form des Objekts oder der Anschauung gefaßt wird; nicht aber als sinnlich menschliche Tätigkeit, Praxis; nicht subjektiv. Daher die tätige Seite abstrakt im Gegensatz zu dem Materialismus vom dem Idealismus – der natürlich die wirkliche, sinnliche Tätigkeit als solche nicht kennt – entwickelt. Feuerbach will sinnliche –  von den Gedankenobjekten wirklich unterschiedne Objekte: aber er faßt die menschliche Tätigkeit selbst nicht als gegenständliche Tätigkeit. Er betrachtet daher im “Wesen des Christenthums” nur das theoretische Verhalten als das echt menschliche, während die Praxis nur in ihrer schmutzig-jüdischen Erscheinungsform gefaßt und fixiert wird. Er begreift daher nicht die Bedeutung der “revolutionären”, der “praktisch-kritischen” Tätigkeit.

http://www.mlwerke.de/me/me03/me03_005.htm

 Note: (Nتعدادی نمونه از ترجمه های دیگر:

تز اول – فرشید فریدونی

١۶»ایراد اصلى تمامى ماتریالیسم کنونى(و همچنین نوع فویرباخى آن) این است که موضوع، واقعیت، حسیت تنها تحت شکل ابژه یا مشاهده درک مى شود، ]یعنى[ غیر سوبژکتیو. اما نه به صورت فعالیت حسى انسانى]یعنى[پراکسیس. از این رو، جنبه ی فعال را در تقابل مجرد  ماتریالیسم از ایدهآلیسم که طبعاً فعالیت واقعى و احساسى را به این صورت نمىشناسد، تکامل مىدهد. فویرباخ در پى ابژههای محسوسى است که از ابژههای متصور، واقعاٌ قابل تمایز اند: اما وی خود فعالیت انسانى را به صورت فعالیت موضوعیت یافته درک نمى کند بنابراین وی در [کتاب] “ماهیت مسیحیتتنها رفتار تئوریک را به صورت ناب انسانى در نظر مىگیرد، در حالى که پراکسیس فقط در شکل ظاهری کثیف و  یهودیوارش درک و متمرکز مى گردد. از این رو، وی معنى فعالیتانقلابى،عملى و انتقادیرا نمى فهمد.

Marx, Karl (١٩۵٨): Thesen über Feuerbach, in: MEW, Bd. ٣, Berlin (ost), S. ۵

 

تز اول:

ضعف عمده ی تمامی نظریات ماتریالیستی موجود تاکنون (که شامل نظریه ی فویرباخ نیز می گردد) اینست که اشیا؛ واقعیات و حسیات؛ در آن تنها به شکل عینی یا درک حسی انگاشته می شود نه به صورت محسوسات و اعمال انسانی؛ و نه ذهنی. بنابراین، در تمایز با ماتریالیسم؛ سویه ی فعال به صورت انتزاعی توسط ایده آلیسم گسترش و بهبود یافت. که البته فاقد سویه ی حسی یا حقیقی است. فویر باخ؛ خواهان موضوعات حواسی است که به تمام معنا متفاوت با موضوعات فکری هستند اما او نفس فعالیت انسان ها را به عنوان فعالیت عینی تعبیر نمی کند. بنابر این؛ در “گوهر مسیحیت”، او به رویکرد تئوریک به عنوان تنها رویکرد حقیقی انسانی می نگرد در حالی که عمل تنها به گفتار یهودایی کثیف گونه اش نگریسته می شود. به همین علت؛ او اهمیت کنش “انقلابی” و “عملی – انتقادی” را در نمی یابد.

http://redtprevolution.blogspot.com/2011/12/blog-post_3108.html

تزهایی درباره فوئرباخ – کارل مارکس – ترجمه ح.آزاد – ویرایش انگلس

۱

نقص اصلی تمام انواع ماتریالیسم تاکنون – از جمله ماتریالیسم فویرباخ این است که ]در آنها[ برابرایستا، واقعیت، و حسیت به صورت شئی یا مشاهده محض فهمیده میشود، نه به صورت فعالیت انسانی حسی یا پراکسیس، نه ]متاثر از[  ذهن انسانی. به همین دلیل، چنین شد که جنبهی فعال در تقابل با ماتریالیسم توسط ایده آلیسم بسط داده شده اما تنها به طور انتزاعی، زیرا ایدهآلیسم طبعا فعالیت واقعی و حسی را آن چنان که وجود دارد نمی شناسد .فویرباخ خواهان موضوعهای محسوس و واقعا متمایز از موضوعهای اندیشه است، اما خودِ او، فعالیت انسانی را همچون فعالیت عینی در نظر نمیگیرد . به همین دلیل، در کتاب “جوهر مسیحیت” فعالیت نظری را به عنوان فعالیت اصیل انسانی می نگرد و پراکسیس در ظاهر کثیف یهودی وار آن فهمیده و تثبیت میشود. بدین ترتیب او معنای فعالیت “انقلابی”، فعالیت “عملی- انتقادی” را در نمییابد.

http://takravi.blogspot.com/2012/03/blog-post_9529.html

١

نقص اصلی ماتریالیسم همه فیلسوفان تاکنون – از جمله فویرباخ – این است که شیئ، واقعیت، جهان محسوس، در آن فقط به صورت عین یا نگرش [تأمل] بطور ذهنی درک میشود، نه بصورت فعالیت بشری مشخص، یا پراتیک. این نشان میدهد که چرا جنبه فعال [واقعیت]، برای مخالفت با ماتریالیسم، توسط ایده‌آلیسم بسط داده شد البته فقط بصورت انتزاعی چرا که طبعا فعالیت واقعی و مشخص را چنان که هست نمیشناسد. فویرباخ در پی اعیان مشخص، واقعا متمایز از اعیان اندیشه، است؛ ولی خود فعالیت بشری را چون فعالیت عینی نمینگرد. به همین دلیل، درکتاب “ذات مسیحیت” فقط نظری [تئوریک] را فعالیتی اصالتا بشری میگیرد و درک خود را از پراتیک به شکلی از تظاهر حقیر جهودوارانه آن محدود میکند. از اینجاست که او اهمیت فعالیت “انقلابی”، اهمیت فعالیت “عملی-انتقادی” را در نمییابد.

http://marxengels.public-archive.net/fa/ME0134fa.html

عیب اصلــی همـه ماتریالیسـمها تـاکنون (از جملـه ماتریالیسـم فوئرباخ) (١ (اینست کــه در آنـها اشـیا (٢ ، (واقعیـت، محسـوس بودن تنها بــه شـکل ابـژه یـا شـهود [ دریـافت حسـی مسـتقیم ] (٣ (درک میشـوند و نـه همچـون فعـالیت محســوس انســانی ، [ نه همچون ] عمل، نه بــه صـورت ذهنـی. از ایـن رو در تقـابل بـا ماتریالیسم، جنبــه فعّـال را ایدهآلیسـم [ البتـه] بـه نحـوی انـتزاعی توسعه و تکامل داده است کــه طبیعتـاً فعـالیت محسـوس واقعـی را همچـون فعـالیت محسـوس واقعـــی بــه رســمیت نمیشناســد. از موضوعــات ً فوئربـاخ میخواهـد موضوعـات محسـوسْ واقعـــا فعـالیت انسـانی را فعـالیتی عینـی ِ معقول جــدا باشـند، امـا خـود تصور نمیکند. از این رو در جوهــر مسـیحیت بـه شـیوه برخـورد (۴ (نظری همچون تنــها شـیوه برخـورد راسـتین انسـانی مینگـرد، در تظـاهر حقـیر یهودیانـه (۵ (خـود تصـور و ْ در حالی که عمــل تعریـف میشـود. بنـابراین فوئربـــاخ معنــی و اهمیــت فعــالیت «انقلابی»، فعــالیت «عملـی – انتقـادی» را نمیفـهمد. (۶

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/09/Hegel.1106355027.pdf

تزهایی درباره فویرباخ – اثر: کارل مارکس – ترجمه رفیق زنده یاد: محمد پورهرمزان
۱_
نقصِ عمدۀ همۀ مکاتبِ ماتریالیستی ماقبل – و از آن جمله ماتریالیسمِ فویرباخ – در آن است که شیء، واقعیت، حسّیات، تنها به صورت اُبژه یا به صورت مشاهده در نظر گرفته می شود نه به صورت فعالیتِ حسّیِ انسانی، یعنی پراتیک، نه به طور سوبژکتیف. به این جهت چنین رخ داده است که جهتِ فعال، برخلاف ماتریالیسم، به وسیلۀ ایده‌آلیسم تکامل یافته منتها به شکل تجریدی، زیرا بدیهی است که ایده آلیسم فعالیت واقعی، حسّیِ مِن حِیث هوَ را قبول ندارد. فوئرباخ می‌خواهد با ابژه های حسی که واقعا با ابژه های فکری فرق دارند، سر و کار داشته باشد ولی وی، خودِ فعالیت انسانی را به مثابه فعالیت پراتیک تلقی نمی‌کند. به این جهت در [کتابِ] “ماهیت مسیحیت”، تنها فعالیت تئوریک را فعالیتِ حقیقتاً انسانی می شمرد و حال آنکه پراتیک فقط در شکل ناپاک و یهودایی بروز آن در نظر گرفته می‌شود. از این رو، وی به معنی فعالیت “انقلابی” و “پراتیکی – انتقادی” پی نمی برد.

https://t.me/s/rahenavid1?before=5425