پاندومی و راه پایان دادن به آن! یا انقلاب کمونیستی یک ضرورت اجتناب ناپذیر و نه یک انتخاب!

پاندومی و راه پایان دادن به آن! یا انقلاب کمونیستی یک ضرورت اجتناب ناپذیر و نه یک انتخاب!

سرآغاز مانیفست حزب کمونیست : « شبحی در اروپا در گشت و گذار است- شبح کمونیسم. همه نیروهای اروپای کهن برای تعقیب مقدس این شبح متحد شده اند : پاپ و تزار، مترنیخ و گیزو، رادیکال های فرانسه و پلیس آلمان. »

اکنون، اما، کمونیسم بعنوان حرکت طبقه برای لغو شرایط موجود اجتماعی، بعنوان یک پدیده واقعی جهان کهن را میلرزاند و تمامی سردمداران آنرا در مقابل خود به صف کرده است : ترامپ و شی جین پینگ، پاپ و خامنه ای، گوترش پرتغالی بعنوان رئیس سازمان ملل متحد و رئیس صندوق بین المللی پول کریستالینا جورجیوا، پوتین و مرکل، نارندرا مودی و مکرون و خلاصه تمامی نیروهای طرفدار جهان کهن طبقاتی را به وحشت مرگ انداخته است!

زیرا که جنبش طبقه ای چند میلیاردی یعنی طبقه کارگر، طبقه ای که “شیشه مرگ دیو ” سرمایه در دستان اوست را، در مقابل خویش می بینند! و از طرف  دیگر پاندومی برای همه به اثبات رسانده است، حتی توی مغزها خشک شده مذهبیان و دلالان خون و بورس کرده است که برای طبقه سرمایه دار و دولتمداران اش جان انسان هیچ ارزشی ندارد.

 همین امشب در اخبار بی بی سی خواندم  که بیل دی بلازیو، شهردار نیویورک اعلام میکند که تا ۷ روز دیگر وسائل بهداشتی در این کلان شهر به پایان می رسد و از طرف دیگر رئیس مرکز بیماری های عفونی آمریکا  اعلام کرده است با احتمال زیاد از ۱۰۰ هزار و تا ۲۰۰ هزار انسان بر اثر سرایت کرونا ویروس در این کشور خواهند مُرد.

اما جالب اینجاست. یکی از نوچه های ترامپ، فرماندار اهایو با کمال بیشرمی اعلام می کند که پیران به نفع نوه هایشان باید مرگ را بپذیرند. انسان قربانی کاپیتالیسم! درست مثل قربانی کردن انسان در جوامع اولیه  بشری برای خدایان! برای قربانی کردن یک نفر بیشتر لازم نبود، اینجا، میتواند، صحبت روی هزاران و بلکه شاید صد ها هزار و شاید… باشد!

کارل مارکس در اثر خویش –  جنگ داخلی در فرانسه  می نویسد : « برای آن که نمونۀ دیگری، موازی با آن چه تی یر و سگ های هارش انجام دادند، ارائه دهیم، نا چار باید به دوره سیلا (Sylla) و حکومتِ سه نفرۀ رُم برگردیم. در آن ایام نیز به همین نمونه از قتل عام توده ها، که با خونسردی به قتل رسانده می شدند، با همین اندازه از بی اعتنایی به سن و جنس قتل عام شوندگان بر می خوریم؛ به همان نظام شکنجۀ زندانیان؛ به همان شیوه های نفی بلد گیرم در اینجا نفی بلد کلِ یک طبقه؛ به همان شیوۀ وحشیانۀ سردرعقب رؤسای شورش گذاشتن و آن ها را یکی یکی از پناهگاه های شان بیرون کشیدن تا مبادا حتی یک نفرشان جان سالم در ببرد؛ به همان شیوه های لو دادن دشمنان سیاسی و خصوصی؛ و به همان اندازه بی اعتنایی نسبت به قتل عام مردمی که هیچ دستی در مبارزه نداشته اند. تنها یک تفاوت وجود دارد: رمی ها هنوز مسلسل نداشتند تا گروه گروه مردم را به خاک و خون بیفکنند و مدعی نبودند که ” حکم قانون در دست”، یا کلام قانون برلب، یا با ندای «تمدن» به چنین جنایاتی دست می یازند. ص  ۱۵۰- ترجمه باقر پرهام.

 این است وضعیت مهمترین و اساسی و قدرتمندترین قدرت اقتصادی دنیای سرمایه سالار! در اروپا اوضاع از این، اگر بدتر نباشد، خوب هم نیست! پرستاران ایتالیا و اسپانیا با چشمانی پر از اشک بر صفحه تلویزیونها ظاهر شده و اعلام میکنند که ما مجبور هستیم، بیماران را غربال نماییم، یعنی مجبور هستیم، انتخاب کنیم که چه کسانی را بپذیرم و چه کسانی را نپذیریم! درست مثل قبائل اولیه سرخ پوست که پیران زمانی که تشخیص میدادند که وقت مرگشان رسیده است، وجودشان نمیتواند مفید باشد، قبیله را ترک کرده  و پناه سنگی و  یا غاری را برای مرگ انتخاب میکردند. البته با این تفاوت مهم و اساسی که  پیران سرخ پوستان خودشان انتخاب می کردند و اینجا دیگران تصمیم میگیرند که چه کسی زنده بماند و چه کسی زنده نماند! اینجا، فقط سود و حفظ سرمایه مطرح است

اما،

 در نتیجه گیری و در پایان مارکس و انگلس می نویسند : « کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظریات خود را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد.

پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید ! »، مانیفست سال ۱۸۴۸.

اکنون زمان ضرورت اجتناب ناپذیر و نه انتخاب! فرا رسیده است. هر کسی که مایل به داشتن دنیای نوین، دنیای بدون استثمار و جنگ، دنیای انسان آزاد، دنیای بدون پاندومی های بیولوژیکی و یا دست ساز انسان طبقاتی – سرمایه دار- است، باید تمامی کوشش نظری و پراتیک اش در جهت به پیروزی رساندن همان ” انقلاب کمونیستی”  کارل مارکس و فردریش انگلس باشد که به پیروزی نمبرسد، مگر اینکه قهری باشد!

بنا بر این، میتوان به پاندومی پایان داد، زیرا که پاندومی یک مسئله نه طبیعی و بیولوژیکی بلکه اساساسا یک مسئله اجتماعی  طبقاتی است  و با پایان یافتن – لغو شدن جامعه طبقاتی –  جامعه بورژوازی امپریالیستی، پایان پذیر میشود، زیرا که با واژگونی نظام طبقاتی موجود، نظام حاکم بر جامعه بشری،  امکانات جامعه برای اولین بار، بجای انباشته شدن در دستان یک اقلیت ناچیز – سرمایه دار – نالازم و زائد و تمامی نوکران آن،  دراختیار همه افراد جامعه  قرار می گیرد و دیگر نیازی به پرورش ویروس های بیماری ها واگیر و قتل عام کن و یا عدم وسائل  جلوگیری از آن نیست، زیرا دیگر منافع فردی با منافع جمعی منافات نخواهد داشت و اجتماع با  تناقضات و تضادهای طبقاتی کنونی که هر روز بر ابعاد آنها افزوده میگردد، جای خود را به اجتماعی از افراد خواهد داد که در آن رفع نیازهای عمومی و پیشرفت آزادانه فرد فرد آن به شرط پیشرفت همگانی تبدیل می شود، دیگر انسان، انسان را فقط بعنوان انسان برسمیت می شناسد و نه چیز دیگری، زیرا که انسان انسان میشود، انسان – آدم –  متولد میشود و یا به درستی گفته باشم، ساخته میشود، ولی نه بوسیله نیروهای نامرعی و ناموجود، بلکه بوسیله خود انسان زنده، در حین تغییر دادن زندگی مادی و عینی خویش – انسان حی و حاضر!

اما  باید توجه کنیم که برای پایان دادن به جامعه طبقاتی حاضر که بدان جامعه سرمایه داری میگوئیم که سرمایه یعنی کار مرده، کار بدون اجرت طبقه کارگر بر همه چیز و خود کارگر، حاکم است،  ما، نیازمند هستیم یک جنگ طبقاتی*۱ را به پیروزی برسانیم که در آن کل طبقه حاکمه – سرمایه دار امپریالیست  با تمامی دستگاه دولت کنونی که شامل نیروهای مسلح نظامی و پلیسی، دارای پارلمان، قانون، حقوق، عدالت،  دادگستری، زندان و زندانبان، اخلاق و دارای نیروهای سرکوب ذهنی مانند مذاهب و متولین آنها، آموزش و پرورش  به شیوه ی کنونی و ایدئولوژی های مختلف مانند ناسیونالیسم، فاشیسم و همین دموکراسی طلبی و پارلمانتاریستی، مدیا یعنی رادیو و تلویزیون و امثالهم را درچنگ دارد  و این بدین معنی است که فرهنگ حاکم بر جامعه طبقاتی، فرهنگ طبقه ی حاکم است، درگیر شویم و تمامی این نیروهای سرکوب جسمی و ذهنی – مغزی  و دستگاه های موجود را یا درهم شکنیم و یا ساختارها و کارکردهایشانرا بطور بنیادی تغییردهیم.

 برای انجام  این کار ما، یعنی کل طبقه کارگر که شامل کارگران یدی و صنعتی و کارگران فرهنگی و آموزشی  و خدماتی و هر آن کس که مجبور است، برای گذران زندگی نیروی کارش را بفروشد، می باشیم،  نیازمند هستیم که سازمان یا سازمانهای  خودمان را داشته باشیم که در میان آنها و در جامعه کنونی سازمان سیاسی طبقاتی که بدان حزب سیاسی*۲ – حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست که بطور کلی حزبی است مخفی و دارای  نیروی مقابله به مثل کردن با نیروی سرکوبگر طبقه بالا دست – طبقه استثمارگر – طبقه بهره بر – طبقه سرمایه دار و با شریک های فئودال یا زمین دار می باشد، بسازیم و داشته باشیم تا از آن بعنوان وسیله ای استفاده کنیم، با فرهنگ حاکم به مبارزه برخیزیم، فرهنگ نوین را بدست آوریم و از همه مهمتر بعنوان یک طبقه متشکل ، متحد و مسلح شویم واز آن در فردای جنگ طبقاتی، بعنوان ستاد جنگ طبقاتی بر علیه طبقه سرمایه دار و دولت اش استفاده کنیم و این جنگ را به پیروزی برسانیم که به آن انقلاب قهری*۳ کمونیستی گفته میشود که دولت کنونی را درهم می شکند، که دیکتاتوری پرولتاریای مسلح۴* یعنی دستگاه سرکوبگر طبقه کارگر برای سرکوب  استثمارگرانی که حاضر نیستند به راحتی دست از اندیشه دو باره حاکم شدن بر ابزار تولید را که از آن ها با به پیروزی رساندن انقلاب، خلع ید کرده ایم، بپذیزند. تا هنگامی که جامعه طبقاتی کاملا لغو نشده است، یعنی جنگ و جدال طبقاتی باقی است. و بنا بر این، باید دانست که  هیچگاه سلاح نقد جای نقد سلاح را نمی گیرد!

بدین صورت و در یک پروسه می توانیم با لغو مالکیت خصوصی در همه اشکال و لغو کار مزدوری  و ایجاد مالکیت اجتماعی بویژه بر ابزار تولید، جامعه و افراد زنده آن را تغییر دهیم، تغییر کنیم، از انسان از خود بیگانه شده و اسیر در قید و بند استثمار، خرافات و رسم و رسوم اباء و اجدادی به انسان دارای اراده، به انسان خود شناخته بعنوان نیروی سازنده بسازیم،  قوی کنیم که بتوانند، در برابر پاندومی ها و هر چیز دیگر که زندگی را تهدید میکند، مقاومت نمایند و آنها را پس بزنند.

آری، جامعه ای که در آن تولیدات کالا که دیگر به آن کالا نمی گویند، زیرا که دیگر نه برای فروش و سود یک طبقه اقلیت یعنی ۱٪، یعنی سرمایه دار مفتخور با کشیش و ملا و خاخام، با دولتیان حیله گر و سازمان دهندگان جنگ های ویران و قتل عام کن و…  تولید میشوند، بلکه محصول مفیدیست که برای رفع نیازهای افراد و آحاد جامعه تولید می گردد، به وفور تولید میشود، زیرا  فن و علم بشر آن قدر بالا رفته است که این کار به آسانی انجام پذیر است و نیز از تولید وسائل مضر و ویران  کننده و از بین برنده طبیعت و هر آنچه که زنده است، مانند سلاح های مرگ بار و ویران کننده ی اتمی، بیولوژیکی؛ شیمیائی  و … جلو گیری نمائیم، زیرا که دیگر بدان ها نیازی نیست، زیرا که دیگر جامعه طبقاتی نیست و سرکوبگری، استثمارگری نیست  که نیازمند راه اندازی جنگ های ویرانگر باشد و یا ما، نیازمند مبارزه با آنها باشیم. یعنی دیگر زوری نیست تا به زور بر افکنده گردد و از تولیدات  جامعه، برای پرورش استعدادهای نهفته فرد فرد اجتماع استفاده شود، ایجاد کنیم که به آن جامعه کمونیستی میگوئیم، جامعه ای که یک شعار برای آن بس است : “از هر کس به اندازه استعداد و نیرو فعالیت مفید و به هرکس به اندازه نیازش” .  برنامه گوتاء – کارل مارکس  سال ۱۸۷۵

حمید قربانی ۲۹مارس ۲۰۹۳ سال اسپارتاکوسی

لینک مطلبی که مرا، به نوشتن این مطلب ترغیب نمود. ترجمه ایست از رفیق نگین از یک رفیق ایتالیاپی در باره پاندومی – کرونا ویروس

https://www.facebook.com/photo/?fbid=3345011302180277&set=a.102301803117926

زیر نویس ها :

۱*- بین الملل کمونیستی این نظریه را که پرولتاریا بدون یک حزب سیاسی مستقل کارگری می تواند انقلاب خود را به پیروزی برساند قاطعانه رد می کند. هر مبارزه طبقاتی یک مبارزه سیاسی است. هدف این مبارزه سیاسی که به ناچار به یک جنگ داخلی تبدیل می شود، تصرف قدرت سیاسی است. قدرت سیاسی را جز از طریق یک حزب سیاسی نمی توان به دست آورد، سازمان داد و به کار گرفت. تنها در صورتی که حزبی متشکل و با تجربه با هدف هائی روشن و برنامه عملی برای اقدامات فوری، به منظور رویاروئی با دشواریهای سیاست داخلی و خارجی در رهبری طبقه کارگر قرار داشته باشد، آنگاه می توان گفت که قدرت به دست آمده پدیده ای تصادفی نیست، بلکه سرآغاز ساختمان جامعه کمونیستی پایداری است که به دست پرولتاریا بنا می شود. لازمه این مبارزه طبقاتی نیز رهبری متمرکز و وحدت یافته شکلهای گوناگون جنبش پرولتری (اتحادیه های کارگری، تعاونیها، شوراهای کارخانه ، فعالیت های آموزشی، انتخابات و جز آن) است. تنها یک حزب سیاسی می تواند یک چنین مرکز هماهنگ کننده و رهبری کننده ای بشود. مخالفت با ایجاد و تقویت چنین حزبی و پیروی از آن به مفهوم انکار وحدت نیروهای مختلف رزمندگان و کارگران در میدان های مختلف نبرد است. مبارزه طبقاتی پرولتاریا به تهییج متمرکزی نیاز دارد که مراحل گوناگون مبارزه را از یک دیدگاه روشن می سازد و در هر لحظه خاص توجه کارگران را به وظایف مشخصی که باید تمام طبقه انجام دهد جلب می کند. این  منظور بدون یک دستگاه سیاسی متمرکز، یعنی بدون یک حزب سیاسی برآورده نمی شود. بنابراین تبلیغاتی که سندیکالیستهای انقلابی و طرفداران «کارگران صنعتی جهان» علیه ضرورت تشکیل حزب مستقل کارگران انجام دادند از نظر عینی به تقویت بورژوازی و «سوسیال دمکراتهای» ضدانقلابی کمک کرده و می کند. سندیکالیست ها و «کارگران صنعتی جهان» که می خواهند فقط اتحادیه های کارگری یا اتحادیه های «عمومی» بی شکل کارگران را به جای حزب بنشانند در تبلیغات خود علیه حزب کمونیست به فرصت طلبان معروف نزدیک می شوند. پس از شکست انقلاب ١٩٠۵ ،منشویکهای روسیه سالها از نظریه به اصطلاح کنگره کارگران که قرار بود جانشین حزب انقلابی طبقه کارگر شود دفاع می کردند. اعضای حزب کارگر در اتحادیه های زرد با عقاید گوناگون سیاسی، در انگلیس و آمریکا تشکیل اتحادیه های بی شکل کارگری با سازمانهای بی هویت و صرفاً پارلمانی را به جای حزب سیاسی به کارگران تلقین می کنند و در عین حال سیاستهای کاملاً بورژوائی را به کار می بندند. سندیکالیستهای انقلابی و «کارگران صنعتی جهان» مشتاقند که علیه دیکتاتوری بورژوازی به نبرد برخیزند اما نمی دانند چگونه دست به این کار بزنند. آنها نمی دانند که طبقه کارگر بدون یک حزب سیاسی مستقل مانند بدنی بدون سر است. سندیکالیسم و صنعتی گرائی انقلابی، در مقایسه با ایدئولوژی کهنه ، پوسیده و ضد انقلابی بین الملل دوم خود گامی به جلوست، اما این هر دو در مقایسه با مارکسیسم انقلابی یعنی کمونیسم ، گامی به عقب است. بیانیه کمونیستهای «چپ» آلمانی در نخستین کنگره افتتاحیه در ماه آوریل که می گفتند حزبی را تأسیس می کنند، اما «نه حزبی به معنی سنتی کلمه» تسلیم ایدئولوژیک به این نظرات ارتجاعی سندیکالیستی و صنعتی گرائی است. طبقه کارگر تنها با تکیه بر اعتصابات عمومی و متحد شدن نمی تواند بر بورژوازی چیره شود. طبقه کارگر باید به قیام مسلحانه روی آورد. هر کس که معتقد به قیام مسلحانه باشد باید ضرورت یک حزب سیاسی متشکل را نیز درک کند و بداند که اتحادیه های بی شکل کارگری کافی نیستند. سندیکالیستهای انقلابی غالباً از نقش بزرگی سخن می گویند که اقلیت انقلابی مصمم می تواند بر عهده داشته باشد. اقلیت به راستی مصمم طبقه کارگر، اقلیتی که کمونیست است و می خواهد عمل کند و دارای برنامه ای است یعنی می خواهد مبارزات توده ها را سازمان دهد، این اقلیت دقیقاً همان حزب کمونیست است.  مصوب دومین کنگره بین الملل کمونیستی در سال ١٩٢٠ – منبع سایت کمونیستهای انقلابی.

۲*- [ اسناد انترناسیونال اول:

فردریک انگلس: ما مى‌خواهیم طبقات را از بین ببریم. تنها وسیلۀ آن، داشتن قدرت سیاسى در دست پرولتاریاست. خوب، حالا ما باید با سیاست کارى نداشته باشیم؟ کلیه‌ى طرفداران کناره گیرى از سیاست، خود را انقلابى مى‌خوانند. انقلاب، عالى‌ترین عمل سیاسى است و هر کس‏ که خواستار آنست، باید همچنین خواهان وسیله‌اى باشد که انقلاب را تدارک مى‌بیند و کارگران را به خاطر آن تربیت کرده و سعى مى‌کند که فردای انقلاب، دوباره فریب فاورها و پیات‌ها را نخورد. حالا فقط مسأله بر سر این است که کدام سیاست؟ سیاست محض‏ پرولترى و نه سیاست دنباله روى از بورژوازى.

کارل مارکس:

مبارزات اقتصادى و مبارزات سیاسى
یک:
طبیعتا هدف نهایى جنبش‏ سیاسى طبقۀ کارگر، تصرف قدرت سیاسى است؛ و طبیعتا براى این منظور، سازمانى از طبقۀ کارگر که داراى درجه‌اى از انکشاف قبلى بوده و در جریان خود مبارزات اقتصادى تشکیل شده و رشد یافته است، ضرورى مى‌باشد. (توجه کنید کارل مارکس از سازمان سیاسی طبقۀ کارگر صحبت می کند و این را با گفته های منصور حکمت و مخصوصا (حزب زنان، حزب کودکان، حزب منصور حکمت، بیانیه بمناسبت یازدهمین سالگرد تأسیس حککا)، مقایسه نمائید- من)

 اما از طرف دیگر، هر جنبشى که در آن طبقۀ کارگر به عنوان طبقه به مخالفت با طبقات حاکم برمى‌خیزد و مى‌کوشد آنها را به وسیله فشارى از خارج تحت سلطه‌ى خود درآورد، جنبشى سیاسى است. مثلا کوشش‏ براى به چنگ آوردن کاهش‏ زمان کار از سرمایه داران منفرد در یک کارگاه یا فقط در یکى از شاخه هاى صنایع به وسیله‌ى اعتصاب و نظایر آن، جنبشى صرفا اقتصادى است. در مقابل، جنبش‏ به منظور به دست آوردن قانون هشت ساعت کار و نظایر آن، جنبشى سیاسى است. و به این ترتیب است که از همه‌ى جنبش‏ هاى اقتصادى منفرد کارگران، در همه جا جنبشى سیاسى پدید مى‌آید. یعنى جنبش‏ طبقه به منظور پیروز گرداندن منافع خویش‏ در شکلى عمومى، و در شکلى که داراى نیروى الزام اجتماعى عام مى‌باشد. اگرچه این جنبش ‏ها به وجود یک سازمان قبلى نیاز دارند، معهذا به نوبۀ خود وسایل انکشاف چنین سازمانى مى‌باشند.

در آن جایى که هنوز طبقۀ کارگر به درجه‌ى کافى سازمانى دست نیافته، تا بتواند علیه قهر دسته جمعى _ یعنى اقتدار سیاسى طبقات حاکم _ به مبارزه‌اى قاطع بپردازد، در هر حال باید با کار تهییجى پیاپى علیه شیوه‌ى برخورد سیاسى دشمنانۀ طبقات حاکم نسبت به ما، این طبقه را به آن درجه‌ى سازمانى ارتقا داد. در غیر این صورت، طبقۀ کارگر به صورت آلت دست طبقات حاکم باقى خواهد ماند.
(تلخیص‏ از نامه‌ى مارکس‏ به ف. بولت، مورخ بیست و سوم فوریه ۱۸۷۱،  به نقل از «کارمزدى و سرمایه»، انتشارات سوسیال، پاریس‏، ۱۹۷۲)

دو :

_ با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتى مى‌تواند علیه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود که در حزب سیاسى مجزاى خویش‏، در تخالف با همه‌ى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ _ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا در حزب سیاسى‌اش‏ براى تضمین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ _ با توجه به این که باید وحدت نیروهاى طبقه‌ى کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق یافته، به عنوان اهرم توده هاى این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسى استثمار کنندگانشان به کار آید؛ کنفرانس‏ به اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مى‌سازد که در جریان مبارزه‌ى طبقه‌ى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیاسى این طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند.
(تلخیص‏ از قطعنامه‌ى کنفرانس‏ لندن انجمن بین المللى کارگران _ انترناسیونال _ سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ.)]

*۳ – نظر به تکامل فوق العاده صنایع بزرگ در عرض بیست و پنج سال اخیر و رشد سازمانهای حزبی طبقه کارگر که با این تکامل صنعتی همراه استُ و نیز نظر به تجربیات عملی که اولا در انقلاب فوریه و آنگاه بمیزان بیشتری در کمون پاریس – یعنی هنگامی که برای نخستین بار مدت دو ماه پرولتاریا حکومت را بدست داشت – حاصل آمده  این برنامه اکنون در برخی قسمتها کهنه شده است. بویژه آنکه کمون ثابت کرد که « طبقه کارگر نمیتواند بطور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ایرا تصرف نماید و آنرا برای مقاصد خویش بکار اندازد. » ( رجوعکنید به « جنگ داخلی در فرانسه؛ پیام شورای کل جمعیت بین المللی کارگران »، چاپ آلمانی، صفحه ۱۹، که در آنجا این فکر بطور کامل تری شرح و بسط داده شده است. )  \یشگفتار چاپ آلمانی سال ۱۸۷۲ – کارل مارکس، فردریش انگلس.

بنا بر این، باید دولت کنونی را در هم شکست و از اینجا به لنین می رسیم : « بدون انقلاب قهرى، تعویض دولت بورژوایى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت دیگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه “زوال” از راه دیگرى امکان پذیر نیست.»، لنین- دولت و انقلاب.

۴*- « دیکتاتوری قدرتیست که مستقیما متکی به اعمال قهری است و بهیچ قانونی وابسته نیست. دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا قدرتیست که با اعمال قهر پرولتاریا علیه بورژوازی بچنگ آمده و پشتیبانی می گردد و قدرتیست که بهیچ قانونی وابسته نیست.»

 و یا باز هم، لنین  از زبان مارکس و انگلس :

[ مارکس… «اگر کارگران دیکتاتوری انقلابی خود را جایگزین دیکتاتوری بورژوازی می نمایند… تا مقاومت بورژوازی را درهم شکنند… بدولت شکل انقلابی و گذرنده می دهند.»…

انگلس…« حزب پیروزمند» (در انقلاب) «بالضروره» ناچاراست سیادت خود را از طریق رعب و هراسی که سلاح وی در دلهای مرتجعین ایجاد می کند، حفظ نماید. اگر کمون پاریس به اتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی متکی نبود؛ مگر ممکن بود بیش ازیک روز دوام آورد؟ آیا ما محق نیستیم اگر بالعکس کمون را، به علت اینکه از اتوریته خیلی کم استفاده کرده است، سرزنش نمائیم»…

هم او میگوید: « از آنجا که دولت فقط مؤسسه گذرنده ایست که در مبارزه و انقلاب باید ازآن استفاده کرد، تا دشمنان خود را قهرا سرکوب ساخت، لذا سخن گفتن در بارۀ دولت خلقی آزاد خام فکری خالص است. مادامکه پرولتاریا هنوز به دولت نیازمند است، این نیازمندی از لحاظ مصالح آزادی نبوده، بلکه بمنظور سرکوب دشمنان خویش است و هنگامی که سخن گفتن در بارۀ آزادی ممکن می گردد، آنگاه دولت بمعنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست می دهد»…] ، لنین – انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد.

  • کارل مارکس در نقدی بر برنامۀ گوتا : « اما این کمبودها در فاز نخست جامعۀ کمونیستى، هنگامى که این جامعه تازه پس از دردهاى طولانى زایمان از شکم جامعۀ سرمایه دارى سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمى تواند بالاتر از ساختار اقتصادى جامعه و تکامل فرهنگى اى که مشروط به آن ساختار است، باشد.

در فاز بالاتر جامعۀ کمونیستى، پس از ناپدید شدن تبعیت برده ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنى و کار بدنى، پس از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله اى براى زندگى به نیاز اصلى زندگى، پس از افزایش نیروهاى مولد همراه با تکامل همه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمه هاى ثروت تعاونى، آرى تنها در آن زمان مى توان از افق تنگ حق بورژوایى در تمامیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هرکس برحسب توانائى اش و به هرکس برحسب نیازهایش!

بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.

اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.»، ترجمۀ سهراب شباهنگ.