کوبا : پنجاه سال بعد از انقلاب ١٩۵٩

پارسا بناب 

بعد از فروپاشی و تجزیه شوروی و " بلوک شرق " و پایان " جنگ سرد " در آغاز دهه ۱۹۹۰ ، اکثر سرکردگان رسانه های جمعی جاری ، محفل های سیاسی و حتی حلقه هائی از روشنفکران چپ ، متفق القول بودند که سقوط و نابودی انقلاب و دولت کوبا نیز اجتناب ناپذیر است . حتی امروز نیز بعد از گذشت ۱۸ سال از آن وقایع ، خیلی از ناظران بر این باورند که دگردیسی در کوبا ، آن کشور را نیز بسوی پذیرش تفوق اقتصاد " بازار آزاد " سوق خواهد داد .

ولی این امر نمایان که سوسیالیسم در کوبا با بلایای طاقت فرسای آن " دوره ویژه " را از سر گذرانده و امروز بعد از گذشت نزدیک به بیست سال از سقوط دیوار برلین همچنان پا برجا مانده ، به ما فرصت می دهد که روی علل این پابرجائی و استمرار به بحث و گفتگو بپردازیم . حتی کهولت فیدل کاسترو و سپس استعفای او از ریاست جمهوری نه تنها برخلاف پیش بینی های خیلی از تحلیل گران منجر به تلاطمات اجتماعی و هرج و مرج سیاسی نگشته بلکه امروز یکی از کشورهای نادر جهان است که با بحران های غذا ، انرژی ، مالی و نابرابری های فلاکت بار روبرو نگشته است . سئوالی که اینجا مطرح است این است که چرا کوبا به عنوان یک کشور کم و بیش سوسیالیستی به بقای خود ادامه می دهد و نیروهای مترقی و سوسیالیست چه نوع جمع بندی ها و درس ها می توانند از این واقعه و پدیده کم نظیر کسب کنند .

پاسخ ابتدائی به این سئوال این است که در کشور کوبا علیرغم کمبودها و مشکلات یک نوع نظم نسبتا انقلابی حاکمیت دارد . خیلی از کوبائی ها هنوز بعد از گذشت پنجاه سال از وقوع انقلاب ۱۹۵۹ ،به اصول و ره آوردهای انقلاب خود اعتقاد دارند . به کلامی دیگر ، آنها در عین حال که از نارسائی ها و محدودیت ها شکایت دارند ، نسبت به بدیلی که آمریکای سرمایه دار می خواهد برای آنان ارمغان بیاورد ، در توهم نیستند .

ولی چرا مردم کوبا بر خلاف اکثر مردمان کشورهای شوروی سابق ، اروپای شرقی و چین نسبت به " موهبت ها " ، " امتیازها " و " مقدسات " بازار آزاد نئولیبرالی در توهم فرو نرفته اند ؟ برای جواب به این سئوال ، بهتر است که نیم نگاهی به شکل گیری و رشد انقلاب و دگردیسی قابل توجهی که در سال های ۱۹۶۳ – ۱۹۵۹ در کوبا به وقوع پیوست ، بیاندازیم .

پیش از انقلاب ۱۹۵۹ ، کشور کوبا یکی از سیاره های وابسته به آمریکا بوده و منبع اصلی آن – شکر – در بست در کنترل کمپانی های بزرگ آمریکا بود . اندیشه و پیش بینی وقوع یک انقلاب سوسیالیستی در کوبا – مثل تمام کشورهای آمریکای لاتین که همگی " حیاط خلوت " آمریکا محسوب می شدند – غیر قابل تصور بود . در نتیجه ، در اول ژانویه سال ۱۹۵۹ زمانی که باتیستای دیکتاتور رئیس جمهور کوبا فرار کرد و چریک ها وارد شهرهای هاوانا و سانتیاگو گشتند ، تقریبا هیچکس انتظار نداشت که تغییرات بزرگی که بالاخره منجر به استقرار سوسیالیسم خواهد گشت ، بوقوع خواهد پیوست .

گذار کوبا به سوسیالیسم یکی از سریع ترین و جامع ترین پروسه های گذار در جهان آنروز بود . در مدت زمانی کمتر از پنج سال ( ۱۹۶۳ – ۱۹۵۹ ) بعد از پیروزی انقلاب ، اولین و دومین قانون اصلاحات ارضی ، ملی کردن کلیه صنایع و خدمات بزرگ ، کمپین های سرتاسری مبارزه علیه بیسوادی و استقرار آموزش و پرورش رایگان و اجباری برای کودکان و نوجوانان ، بهداشت عمومی رایگان برای همه و سازماندهی ارتش توده ای و تاسیس کمیته ها و انجمن های ایالتی و ولایتی از طرف دولت به مورد اجرا گذاشته شدند .

شایان توجه است در شش ماه اول سال ۱۹۵۹ تمام صحبت ها دور واژه هائی چون دموکراسی و هومانیسم می گشت و استفاده از واژه سوسیالیسم برای اولین بار به طور رسمی در آوریل سال ۱۹۶۱ ( دو سال و چهار ماه بعد از پیروزی انقلاب ، در بزنگاه " حمله خلیج خوک ها " ) از طرف دولت انقلابی مورد تصویب قرار گرفت . جنبش ۲۶ ژوئیه که مبارزه مسلحانه علیه رژیم کمپرادور و شبه فاشیستی باتیستا را رهبری کرده بود ، جنبش هیتروژنیک و وسیعی بود که با حزب کمونیست کوبا اختلافات جدی داشت . با اینکه انقلاب قویا محبوب بود ، ولی خیلی از ناظرین تصور می کردند ( و یا هراس داشتند ) که انقلاب کوبا به زودی شکست خورده و به سرنوشت جنبش گواتمالا به رهبری کلنل آربنز که توسط کودتای سیا سرنگون گشت ، دچار خواهد گشت .

نرمش پذیری ایدئولوژیکی و محبوبیت انقلاب کوبا در سرتاسر آمریکای لاتین نباید در تحلیل ما از انقلاب کوبا و راز بقای آن نادیده گرفته شوند . انقلاب کوبا در زمانی اتفاق افتاد که سلطه آمریکا در آمریکای لاتین بلامنازع بود . این سلطه بلامنازع محصول یک سلسله تجاوزات و مداخلات سرکوبگرانه توسط واشنگتن در نیمه اول قرن بیستم ( از سرکوب و خنثی ساختن انقلاب مکزیک در سال های ۱۹۲۰ – ۱۹۱۱ و سپس براندازی جنبش های مترقی و پیشرو ساندینو در نیکاراگوئه ، گراسان مارتین در کوبا در سال ۱۹۳۳ و بعدها سرنگونی دولت های ملی و محبوب قیطان در کلمبیا و آربنز در گواتمالا در سال ۱۹۵۴ ) در کشورهای مختلف آمریکای لاتین بود . با این پیشینه ، پیروزی انقلاب کوبا تاثیر عمیق و فوری در انظار و افکار عمومی مردمان آن کشورها گذاشت که تا امروز بعد از گذشت نیم قرن به قوت خود باقی است . در سفر اول خود بعد از پیروزی انقلاب در ژانویه ۱۹۵۹ به ونزوئلا ، فیدل کاسترو با استقبال کم نظیر مردم آن کشور روبرو گشت . در فوریه همان سال سالوادور آلنده ، سناتور شیلیائی ( که سال ها بعد از طرف مردم شیلی به ریاست جمهوری آن کشور انتخاب شد ) اعلام کرد : " انقلاب کوبا فقط متعلق به شما نیست …. ما در آستانه مهمترین جنبشی  که تاکنون در قاره آمریکا اتفاق افتاده است ، قرار گرفته ایم "  *۱ . در همان سال ، گلوریا قیطان ، دختر رهبر محبوب جنبش رهائبخش مردم کلمبیا گفت که تجربه انقلاب کوبا " آغاز رهائی بزرگ آمریکای ما &
quot; *2 است .

یکی از نمایان ترین ویژه گی های مشخص انقلاب کوبا ( که باعث گشت کوبا مجریان ضد انقلابی حمله خلیج خوک ها را در آوریل ۱۹۶۱ شکست داده و بدین وسیله به سرنوشت گواتمالای آربنز دچار نگردد ) پیروزی بی سابقه نظامی چریک های ارتش انقلابی و نیروهای نظامی  بر باتیستای دیکتاتور بود . اهمیت و ابعاد متعدد این پیروزی تاکنون توسط خیلی از مارکسیست ها مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته اند . باید گفت آن نیروئی که قدرت را تسخیر کرد یک حزب کمونیست و یا مارکسیست نبود . آن نیرو جنبشی دموکراتیک و بازی بود که ایدئولوژی آن ترکیب و معجونی از سنن انقلابی و توده ای خلق های مختلف آمریکای لاتین بوده که عموما اندیشه های مبهمی درباره عدالت اجتماعی و رهائی ملی را در خود داشتند . کمونیست های قدیمی متعلق به حزب کمونیست کوبا که در داخل جنبش های کارگری و دانشجوئی ریشه داشتند ، در اوایل انقلاب، فید ل کاسترو و یاران چریک او را به نام " ماجراجویان خرده بورژوازی " محکوم ساخته بودند . در واقع کمونیست ها در نیمه دوم سال ۱۹۵۸ ( در آستانه پیروزی انقلاب ) بود که سیاست های خود را عوض کرده و به حمایت از کاسترو و انقلاب روی آوردند .

آنچه که بیشتر از همه ناظران و تحلیل گران را به حیرت انداخت این بود که رهبری انقلاب در مدت کمتر از چهار سال از ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۲ علیرغم تمام موانع و مشکلات ، امتیازات اقتصادی و مالی کلیه نخبگان ثروتمند و کلان مالکین را پس گرفته و علیرغم مخالفت شدید آمریکا تمام املاک و دارائی های کمپانی شکر را مصادره کرده ، صنایع را در سراسر کشور ملی ساخته و از حامیان رژیم باتیستا خلع ید کرد . فیدل کاسترو و یارانش بعد از اجرای این اقدامات و امضای موفقیت آمیز روابط تجاری با کشورهای " بلوک شرقی " به ویژه شوروی ، خود را سوسیالیست ( و مارکسیست ) اعلام کردند . آیا این برنامه از طرف یک رهبری کمونیستی زیر زمینی و مخفی آن طور که خبرنگاران و برنامه سازان راستگرا در آمریکا ادعا داشتند ، طرح ریزی گشته بود  ؟ یا اینکه نه آنچه که در کوبا اتفاق افتاد عکس العمل بومی ملی گرایان چپ در مقابل قدر قدرتی و دشمنی آمریکا نسبت به مردم کوبا بود ؟

حقیقت امر نه تنها پیچیده تر است بلکه جالب تر از آن است که ما می دانیم . مردم کوبا در اوایل قرن نوزدهم بر خلاف اکثر کشورهای آمریکای لاتین نتوانسته بود استقلال خود را از اسپانیای استعمارگر کسب کند . عموما بخاطر این امر مردم بویژه کارگران و دانشجویان و دیگر اقشار روشنفکر کوبا به رشد یک جنبش رهائبخش دست زدند که از ویژه گی های رادیکال و توده ای بهره مند بود . مدارک تاریخی نشان می دهند که چریک های توده ای کوباکه نزدیک به سی سال ( از ۱۸۶۸ تا ۱۸۹۸ میلادی ) یک قیام سرتاسری را علیه امپراطوری استعمارگر اسپانیا به پیش بردند ، پیوسته بر برابری نژادی و عدالت اجتماعی تاکید گذاشته و دارای آگاهی های ضد استعماری و ضد امپریالیستی قابل توجهی بودند . این ویژه گی ها در آخرین نامه خوزه مارتی ( ادیب و رزمنده آزادیخواه کوبائی ) که در سال ۱۸۹۵ نوشته شده به روشنی منعکس است . او در آخر این نامه چنین گفت : " من تا کنون هر کاری را که انجام داده ام و هر کاری را که بعد از این انجام خواهم داد این است که با کسب استقلال کوبا نگذارم که ممالک متحده آمریکا بر قاره ما تسلط پیدا کند " *3 .

این روحیه ضد امپریالیستی دوباره در دوره مبارزه علیه گرالدو ماچادو ( دیکتاتور – کمپرادور کوبا در سال های ۱۹۳۳ -۱۹۲۵ ) و در انقلاب نافرجام ۱۹۳۳ ( که خود تمرین مقدماتی برای پیروزی انقلاب ۱۹۵۹ بود ) ، خود را نمایان ساخت . سرکوبگری های وحشیانه رژیم ماچادو از یک سو و پی آمدهای " بحران بزرگ " سال های ۱۹۳۳ – ۱۹۲۹ از سوی دیگر ، منجر به یک قیام توده ای گشت که در جریان آن کارگران، کارخانه های شکرسازی را به تصرف خود در آورده و پرچم سرخ را به اهتزاز درآوردند . در این قیام دانشجویان در حمایت از کارگران، کاخ ریاست جمهوری را به تصرف خود درآورده و سربازان و ارتشیان دون پایه بعد از شورش ، ارتشیان عالیرتبه را از مقامات خود برانداختند . قیام کنندگان بعد از پیروزی ، به تاسیس یک دولت موقتی ( تحت رهبری یک پرفسور طب به نام دکتر رامون گراسان مارتین دست زده و سپس طی یک سری فراخوان های مترقی اصلاحات ارضی ، خلع ید از کمپانی برق آمریکا ، تعیین حداقل مزد ، هشت ساعت کار و اعطای حق رای به زنان را اعلام کردند . ولی این دولت فاقد یک ستاد رهبری متشکل بودو چندی نگذشت معلوم شد که رهبری ارتشیان  شورشگرسروان باتیستا تحت رهنمود سفارت امریکادر هاواناشورشیان را هدایت میکرد.

با حمایت سفارت آمریکا و با حضور کشتی های جنگی آمریکا در دریای کارائیب و سواحل کوبا ، در ژانویه ۱۹۳۴ دولت موقت سان مارتین توسط باتیستا سرنگون گشت . دیکتاتوری عریان باتیستا که بیست و پنج سال طول کشید باعث گردید که اکثریت مردم کوبا بویژه کارگران ، دانشجویان ، دهقانان و…. علیه رژیم بسیج شده و شرایط عینی را برای انقلاب ۱۹۵۹ آماده سازند .

با اینکه جوانان انقلابی که در دوره انقلاب به دور فیدل کاسترو ( یک وکیل فعال سیاسی ) حلقه زده بودند ، آگاهی هائی درباره اندیشه های سوسیالیستی داشتند ، ولی پیشینه های سیاسی و روشنفکری آنان خیلی از هم متفاوت بودند . خود کاسترو متعلق به گروهی بود که اعضایش چندین سال پیش از " حزب اوتن