فرضیه ی فراگیر شدن خشونت در جهان امروزی بیشتر از کل تاریخ زندگی بشری (تاریخ نگارشی و تحقیقی اثبات شده)درست یا غلط؟

فرضیه ی فراگیر شدن خشونت در جهان امروزی بیشتر از کل تاریخ زندگی بشری (تاریخ نگارشی و تحقیقی اثبات شده)درست یا غلط؟

تینا خلیفه ای

لازم میدانم توضیح دهم چرا به جای کلمه ی نظریه(theory)از کلمه فرضیه استفاده کردم در اصل همانطور که در دیکشنری وبستر آمده است نظریه یک اصل است که صورت‌بندی شده است تا چیزهایی که پیش از این با کمک داده‌ها اثبات شده‌اند را توضیح دهد. نظریه بر پایه اصولی که توسط مجامع علمی پذیرفته شده است به کار گرفته می‌شود.اما فرضیه مثال های فرضی و نه عینی برای شروع اثبات مشاهدات و یا درکیات کلی است که هر چند برای آغاز پژوهش و تحقیق ضرورییست اما توهم آور نیز هست.فرضیه ی فراگیری خشونت یا حتی افزایش آن نسبت به گذشته که درجهان مخصوصاً در رسانه ها به کرات قابل شنیدن است به نظر من امری غیر منطقی و بر اثر مطالعه ی نادرست و محدود تاریخ پا به عرصه ی تفکرات همه پسند و توجیهی گذاشته است یاحتی آن را یک نوع لفاظی هوشمندانه دانست.در تاریخ بشر با وجود تفاوت های بسیار اجتماعی، فکری، زیست محیطی، تسلیحاتی، رسانه ای، سیاسی فرهنگی و حتی جغرافیایی و…هر نسل جوامع بشری خشونت متناسب با دوره ی خود را تجربه کرده چه بسا بسیار پیچیده تر و ظالمانه تر از خشونت های امروزی اما به علت کمبود منابع تاریخی (کتاب،کتیبه، دست نوشته، دیوار نوشته و…)که بخشی از همین منابع تاریخی به دست جنگ های وحشیانه و ظالمانه از میان رفته اند یا حتی تحریف تاریخ و وقایع به دست بعضی تاریخ نگاران  و عدم موجودیت  شبکه ی جهانی پخش سریع تمام اخبار و وقایع مانند امروز ما به طور دقیق از این وقایع مطلع نیستیم و مسلماً جامعه شناسان و روان شماسان نیز در  پژوهش و تحقیق درباره ی جوامع مختلف بشری تا حدودی با مشکل مواجه اند.به عقیده ی من نفوذ این نوع تفکر در مکالمات روزمره، رسانه ها، اشعار، موسیقی، دانشگاه هاو مباحث و محافل سیاسی

یک نوع موضع هدف دار متفکران نسل جدید است که هر چند خواهان صلح جهانی هستند اما از سوی دیگر غریزه ی نوع انسان را پست می شمارند  مخصوصا که ادعا می کنند که جوامع امروزی بشر با تمام پیشرفت هایی که به دست آورده مخصوصا از نظر تکنولوژی، پزشکی و حتی ساختار های اجتماعی جوامعی خشونت طلب و ذاتاً هرج و مرج طلبند.که به نظر من وقتی با قاطعیت در باره ی آن حرف میزنند و تز های مختلف می نویسند بیشتر دچار اشتباه می شوند چون حتی با مطالعه ی سطحی و دانشگاهی تاریخ می توان متوجه شد اتفاقاً انسان نسل جدید بیشتر به حقوق خود اگاه است و همچنین در برابر خشونت کم تحمل تر غیر قابل تأثیر تر نیز هست چون به علت جو رسانه ای و جهانی که ایجاد شده انسان ها بیشتر به سوی هم گرایی رفته اند و ایزوله کردن تفکرات و جوامع خود را تا حدودی کنار گذاشته اند (هر چند با وجود ناسیونالیسم رادیکال کمی این روند دچار کندی شده یا به عنوانی دیگر مختل شده)با دسترسی انسان به مطالعه آسان  وبه دست آوردن اطلاعات درباره ی جوامع مختلف حتی با یک جستجوی ساده در اینترنت وبا همراهی  بازار های گرم گردشگری و همچنین آسانی یادگیری زبان های گوناگون و همچنین شبکه های اجتماعی انسان ها فرای سیاستمدارانشان مرز های میان شان را رد کرده اند و نشان داده اند با وجود فرهنگ، زبان، آیین،نژاد و…میتوانند به خوبی با هم کنار بیایند البته بدون تأثیر گذاری سیاست مداران منفعت طلب (بخوانید دارای فوبیای جهان خارج از مرزهای کشورشان )عزیز!.این مورد را هم نباید فراموش کرد که رسانه های مختلف با باران خبری و اطلاعاتی که به سر مردم می بارانند و آن ها را غرق خبر های سردرگم کننده و به طور حتم هدف دار سیاسی و امنیتی می کنند نقش زیادی در توسعه ی این تفکر در سراسر جهان داشته اند رسانه ها به خوبی می دانند چه کسی را سوپرمن   و چه کسی را تروریست و ضد منافع ملی!(گاهاً کشورهای قلدر لفظ امنیت جهانی را نیز به کار میبرند) نشان دهند.آنچه آن ها به ذات و غریزه انسانی نسبت میدهند چیزی نیست به جز نشان دادن وجهی منطقی به تمایلات جنگ طلبانه و ویران کننده خودشان که به هدف استعمار جغرافیایی و فکری انجام میگیرد.و به طور قطع انسان های آزادیخواه بسیاری مقابل این تفکرات ایستاده اند و آن ها را از دسترسی به تفکرات ستیزه جو باز می دارند.هر چند این موضوع مباحث زیادی را برای گفتگو درباره ی آن به میان می آورد و نیازمند تحقیق و پژوهش میدانی دقیق و بررسی متخصصان مرتبط با مسائل اجتماع شناختی است اما لازم دانستم که مطلبی هر چند کوتاه اما برای اگاهی بیشتر بنویسم. به امید دنیایی بدون جنگ!.