آیا ایرانی بودن افتخار دارد؟

تو کز مهنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی!!(سعدی)

اگر در همسایگی مسلمانی یک انسان گرسنه وجود داشته باشد و او هیچ کمکی نکند او مسلمان نیست(دین اسلام)

 

در بلوای بعد از انتخابات ریاست جمهوری در میان طرفداران معترض موسوی و کروبی گروهی شعار داده اند: “نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران”!! آیا براستی در مملکتی که به قول احمد شاملو: “نرخ گورکن از جان آدمی افزونتر است” یک چنین مملکتی ارزش آنرا دارد که انسان جانش را فدای آن بکند؟ مملکتی که مردم آن کشتار بهترین فرزندان خود را در زندانهای رژیمی که خودشان سرکار آورده اند شاهدند و هیچ کاری انجام نمی دهند، ارزش آنرا دارد که انسان جانش را فدای آن بکند؟ در تمام طول تاریخ و در تمام ممالک دنیا طبقات و اقشار فقیر جامعه با دست خود اقلیت مرفه و زالوصفت را بر پشت خود سوار می کنند و به آنان سواری می دهند و از این کار خود لذت نیز می برند. براستی چه کسی می تواند مدعی باشد که اگر مردم ایران در انتخابات رژیم اسلامی شرکت می کنند و از این نظام حمایت می کنند ناآگاه هستند؟ اگر مردم ایران بعد از گذشت سی سال هنوز این رژیم را نشناخته اند براستی باید متعجب بود!! مشکل اینجاست که مردم مخالف این رژیم نیز که گاه گاه اعتراض خود را علنی می کنند خواهان نابودی این رژیم نیستند و یک جناح را به جناح دیگر ترجیح می دهند و حتا مخالفان رنگارنگ این رژیم از مارکسیست ها گرفته تا مجاهدین خلق در صورت کسب قدرت سیاسی آلترناتیو بهتری نسبت به رژیم آخوندی ارائه نمی دهند. مشکل مردم ایران یک مشکل فرهنگی و ناشی از عقب ماندگی است و اگر به جای رژیم کنونی هر رژیم دیگری جایگزین آن بشود اگر شرایط بدتر نشود بهتر نیز نخواهد شد. آیا از مردمی که روشنفکران آن به عنوان پناهنده در خارج از کشور از همدیگر فراری و بیزار هستند می توان انتظار ساختن یک دنیای بهتر را داشت؟ از مردمی که درد و رنج همدیگر را دستمایه تبلیغ سیاسی برای خود قرار می دهند چه انتظاری می توان داشت؟ اکثریت گروههای سیاسی که به اشکال مختلف در گذشته و حال به تثبیت این رژیم کمک کرده اند اکنون ضمن نادیده گرفتن مسئولیت خود فریبکارانه سنگ دفاع از مردم را به سینه می زنند و با خون مردم کاسبی می کنند. آری در شعار تمام ایرانیها عاشق و کشته و مرده ایران هستند اما در پراتیک همه بیگانه پرست هستند. اخیرأ در سایت خبرگزاری فارس مطلبی در مورد زندگی یک خانواده بی سرپناه در یک محله مرفه نشین را درج کرده بود که براستی نمونه یک مشت از خروار است. جامعه ایران یک جنگل است که در آن قانون تنازع بقا حاکم است و هر کس زور بیشتر داشت سهم بیشتری نیز نسیب او می شود و رژیم جمهوری اسلامی دستاورد یک چنین جامعه ای است. در اینجا من بخشی از این مطلب دردآور را می آورم تا ضمن نشان دادن یک دستآورد نظام عدالت اسلامی بگویم که مردمی که یک چنین ناهنجاری گسترده اجتماعی را تحمل می کنند سزاوار رژیم جمهوری اسلامی نیز هستند.

 

 ( زندگی ۵ نفره کنار اتوبان در همسایگی اعیان نشین‌های تهران

 

خبرگزاری فارس: اینجا تهران است. حاشیه ورودی بزرگراه حکیم کنار تونل رسالت. به نظر می‌رسد در این محدوده اعیان‌نشین‌ها زندگی می‌کنند؛ اما فقط آ‌نها نیستند یک خانواده ۵ نفره‌ در یک اتاق ۲۴ متری بدون آب، دستشویی و حمام هم اینجا زندگی می‌کنند. البته اگر بشود نام آن را زندگی گذاشت.

– به گزارش خبرنگار اجتماعی فارس، اینجا خیابان ولی‌عصر(عج) روبه‌روی پارک ساعی انتهای خیابان آبشار کنار بزرگراه رسالت است. در کوچه‌های این خیابان مدل پایین‌ترین خودروی پارک شده در جلوی در خانه‌ها سانتافه، ماکسیما و سوناتا است.

به نظر می‌رسد در این قسمت شهر، اعیان نشین‌ها زندگی می‌کنند؛ اما کنار تونل رسالت در حاشیه بزرگراه حکیم کنار ساختمان مسکونی زیبای نگین این طور نیست. خانواده ۵ نفره‌ای در یک اتاق ۲۴ متری بدون آب، دستشویی و حمام زندگی می‌کنند. زندگی…

روزانه هزاران هزار نفر از کنار این افراد می‌گذرند؛ بدون اینکه حتی نیم‌نگاهی هم به کودک ۶ ساله‌ای که در کنار بزرگراه در حال بازی است؛ بیندازند.

 

* کنار بزرگراه حکیم برای رفع حاجت چادر زده‌ایم

 

عیسی پدر این خانواده که حدوداً ۴۰ ساله است به خبرنگار فارس می‌گوید: دو سال پیش از بلندی پرت شدم و پایم شکست. بعد از آن نتوانستم حرکت کنم، آقای سلحشور کارگردان تلویزیون در رابطه با بیماری‌ام بسیار به ما کمک کرد.

وی به نداشتن انگشت شست پای خود اشاره می‌کند و می‌گوید: بعد از این حادثه انگشت شست پایم عفونت کرد و به گفته پزشکان بیماری برگر گرفتم.

عیسی با اشاره به اینکه قبل از این حادثه یک و نیم میلیون تومان پول داشتم، ادامه می‌دهد: وقتی بیکار شدم این پول هم خرج شد؛ همچنین با ۵۰۰ هزار تومان از آن پول یک موتور خریدم تا بتوانم با آن روزگار بگذرانم؛ ولی به خاطر پایم نتوانستم از آن استفاده کنم.

وی به نداشتن حمام، دستشویی و آب در محل زندگیشان اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: خواستیم یک دستشویی آبرومند بسازیم که شهرداری آن را تخریب کرد.

پدر این خانواده ۵ نفره ادامه می‌دهد: چادری در کنار بزرگراه زده و در آنجا رفع حاجت می‌کنیم….)

به نظر می آید که نویسنده این مقاله از خبل کارتنخوابهای تهران و ساکنان حلبی آبادها که در جنوب تهران و اکثر شهرهای ایران وجود دارند بی خبر است و از خودش نمی پرسد که براستی حکومت اسلامی طرفدار مستضعفان!! برای این مردم چکار کرده است؟ آیا در چنین شرایطی به قول سعدی می توان مردم ایران را انسان دانست و به قول اسلام حتا آنان را مسلمان نامید؟

 

www.rahaii.weebly.com