روش های دستیابی به دمکراسی در ایران (قسمت پنجم )

پژوهشی از کورش عرفانی 

korosherfani@yahoo.com 

گفتیم که هدف از این پژوهش بررسی امکان های استقرار دمکراسی در ایران است.[۱] برای این منظور در ابتدا باید آخرین نظریات مربوط به دمکراسی سازی در کشورهای استبداد زده را بررسی می کردیم. به همین دلیل نیز کار را با ترجمه مقاله ای در باره دیدگاه های دو اندیشمند جهان سرمایه داری غرب در این باره آغاز کردیم. 

 در قسمت اول و دوم[۲] و سوم[۳] ترجمه متن کامل مقاله ای از دو اندیشمند غربی به نام های «رونالد اینگلهارت»[۴] و «کریستین ولزل»[۵] را ارائه دادیم. در قسمت چهارم بررسی این نوشته را آغاز کردیم و ذکر کردیم که برخلاف آنچه این دو اندیشمند غربی موافق نظام سرمایه داری می گویند روند استقرار دمکراسی در کشورهای جهان سوم به هیچ وجه نه خودکار است و نه بیگناه. برنده ی آن طبقه ی سرمایه دار حاکم و طبقه ای است که به طور بلافصل در خدمت ساختار سرمایه داری قرار می گیرد، یعنی طبقه ی متوسط. در پایان قسمت قبل گفتیم که جمهوری اسلامی به عنوان رژیمی آگاه بر فرایندی که این دو از آن یاد می کنند، یعنی زمینه های رشدگیری طبقه ی متوسط در طول سه دهه گذشته این روند تاریخی را به طور عمدی و آگاهانه با اشکال مواجه ساخته است. یعنی شرایط اقتصادی را طوری سازماندهی کرده است که مانع از ظهور یک طبقه ی متوسط گسترده و سازماندهی شده شود.

در این قسمت به بررسی شرایط تحول «نوین گرایی» در ایران بعد از انقلاب خواهیم پرداخت و سه دهه ی گذشته را به طور بسیار مختصر در چهار عرصه ی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و یا سیاسی بررسی خواهیم کرد. در این نگاه گذرا به این نکته توجه خواهیم داشت که آیا فرایندی که نویسندگان فوق ازآن یاد کرده در جامعه ی ایران به طور اصولی روی داده است یا خیر و اگر بلی در چه حد.

*

نوین گرایی در ایران بعد از انقلاب:

بررسی این موضوع در دوران بعد از انقلاب را به دلیل آن که یک رژیم تمامیت گرا بر جامعه حاکم شده و تمامی عرصه های چهارگانه ی جامعه یعنی اقتصاد، روابط  اجتماعی، فرهنگ و ساختار سیاسی را تحت نفوذ و سلطه ی خود قرار داد با یک طبقه بندی از بالا ارائه می دهیم. هدف از این کار هم چنین برجسته کردن نقش ارادی شکل دهی به تحولات یک کشور از سوی تصمیم گیرندگان و صاحبان قدرت در یک نظام خودکامه می باشد.

 

•·        دوران نخستین ۱۳۵۸ – ۱۳۶۸

بعد از انقلاب سران جمهوری اسلامی یعنی آخوندها و شریک های بازاری شان با آگاهی کامل بر فرایندی که سبب شکست رژیم شاه شده بود سیاست های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی خود را تنظیم کردند.

 در عرصه ی اقتصادی آنها تمامی پروژه های صنعتی شدن و تولید گرایی را به طرح های اقتصاد وارداتی و تجاری تبدیل کردند. این نوع اقتصاد دولتیِ بازاری صفت از این خطر به دور بود که بخواهد  تولید گری و تخصص گرایی و به تبع آن طبقه ی متوسط را رشد دهد و آن را به رقیب سیاسی قشر حاکم تبدیل کند. اقتصاد بازاری کشور به دانش ودانشمند احتیاجی نداشت. می شد آن را با دو دوتا چهارتای ساده ی حجره های بازار محاسبه کرد: درآمد ناشی از نفت به اضافه ی درآمدهای داخلی منهای واردات، هزینه ها ی دولت و سوبسیدهای اجباری. با همین محاسبه ی ساده، جمهوری اسلامی کشور را تا سال ۱۳۶۸ یعنی در طول ده سال اداره کرد و زیربناهای اقتصادی را به طور ریشه ای برای دهه های بعد از میان برد. این دوران که بخش اصلی آن مصادف با دوران جنگ بود به طور صرف فرصتی بود برای استقرار نظام بازاری بر اقتصاد، یعنی قابلیت معامله گری دادن به همه موضوعات اقتصادی از واردات تانک و موشک و هواپیما برای جنگ خانمانسوز گرفته تا واردات شکر و پارچه چادری برای پاسخگویی به اجباری شدن حجاب برای زنان.

در عرصه ی اجتماعی از هم پاشاندن طبقه ی متوسط از طریق از میان بردن فعالیت های اقتصادی که برای آنها فرصت شغلی ایجاد می کرد تا مجبور ساختن آنها به مهاجرت گسترده و نهادینه ساختن فرارمغزها همگی به طور منظم دنبال شد. در طول ده سال اول انقلاب بخش مهمی از طبقه ی متوسط فروپاشید و به طبقه ی محروم جامعه تبدیل شد و در شرایط مادی طبقه ی کارگر و حتی پایین تر قرار گرفت. از آن سوی، طبقه ی کارگر و قشرهای محروم در زیر بار فشار مالی بودند و دولت با حمایت گداپرورانه و استقرار نظام کوپنی و پرداخت سوبسیدها تلاش می کرد که حیات حداقل آنها را تامین کند. در این میان رژیم شرایط مشخص صعود اجتماعی را برای محرومان و مستضعفان جا انداخت. هرگونه امیدی به کسب یک موقعیت شغلی یا اقتصادی و داشتن یک شانس برای صعود اجتماعی به بهای پیوستن به نهادهایی بود که به طورمستقیم در خدمت تحکیم رژیم و سرکوب سایر قشرهای جامعه بودند: سپاه، بسیج، ارتش، وزارت اطلاعات، نیروی انتظامی، حوزه ی علمیه و… بنابراین حرکت عمودی در ساختار طبقاتی جامعه نزدیک به یک دهه فقط از طریق شرکت فعال در جا انداختن موقعیت برتر قشر حاکم ممکن بود وتقریبا نه به هیچ طریق دیگر.

در عرصه ی فرهنگی، حاکمیت آخوندی-بازاری تمامی مظاهر نوین سازی و غربی بودن و نیز تمامی نمودهای تفکر منطقی و خردگرا را هدف قرار داده و به آنها تاخت. با بستن دانشگاه ها به مدت دو سال که نشان دهنده ی بی اهمیت بودن این نهاد برای استراتژی اقتصادی و فرهنگی رژیم جدید بود آنجا را به عرصه ای برای تولید روشنفکران خنثی یا طرفدار خود تبدیل کرد و به زعم خویش تمامی موارد و امکان های پرورش تفکر مخالفت و یا فرد مخالف در نهاد دانشگاه را خنثی کرد. با استقرار علنی سانسور، خفقان، تهدید و سرکوب جمهوری اسلا