انقلاب ۵٧ وبن بست تزهاى على جوادى

منصور ترکاشوند

انقلاب   ۵۷ انقلابی برای رفاه وآزادی بود ولی معماری سیاسی آن دوران  انقلاب را با پاشیدن خون بشکست کشانید.دفاع از حقایق انقلاب ۵۷ در دستور کمونیزم کارگریست. بدون شک منصور حکمت بزرگترین   مدافع انقلاب ۵۷ است.ضرورت جدل بر سر انقلاب اتفاقا در همین روزها ضروریست. بطور واقعی جنگی حاد در جامعه وجود دارد و دفاع از انقلاب وتلاش برای ساماندهی آن برای کمونیزم کارگری بحث روز است.اما هستند کسانی که به انقلاب خاک میپاشند وجدل بر سر انقلاب ۵۷ پیش از هرچیز یک جدل بر سر "آینده" است والا گذشته کاملا واضح است ،اگرچه منکران حقایق اش هنوز گاه و بی گاه ظهور می کنند!

   علی جوادی نیز با ارائه ده تز به خیل نواندیشان ومنکران انقلا ب ۵۷ پیوست،وقتی که با عکس العمل ما ورجوع به منصورحکمت روبروشد   متاسفانه  بجای پذیرش حقایق انقلا ب ۵۷ ونقد تزهای ضد انقلابیش، بر اشتباهات وبی دقتیش پای فشرد  .

     بی دقتی در دنیای سیاست  هیچ حزبی را"حزب رهبر سازمانده" نمی کند. ودر کمال تاسف هئیت رئیسه حزب اتحاد از  همان بدو تولد- مثلا در باره کیس نوید بشارت – دقت کافی و لازم رانداشتن، حالا هم ندارد،حزب اتحاد امروز هم در باره انقلاب ۵۷دچار همان بی دقتی ها شده اند*و لذا علی جوادی اسنادی مثل   تاریخ شکست نخوردگان، سمینار دوم مبانی کمونیزم کارگری ویا بحث بسیار مهم سلبی واثباتی را به بوته فراموشی سپرده و با بی دقتی می گوید منصور حکمت در سال  ۶۸در جایی وبطورشفاهی گفته که باید بند ناف را  از انقلاب ۵۷ برید!وحتی دقت نمی کند که  در همین جمله نیز منصور حکمت انقلاب ۵۷ را انقلاب میداند و البته دارد می گوید که باید انقلاب آتی ازانقلاب ۵۷  درسهایش را بگیرد .علی جوادی که تصمیم دیگری دارد جمله به همین سادگی را نیز معکوس می فهمد،از برداشت کرده است که پس انقلاب ۵۷ جنبش عظیمی برای سرنگونی بود.

    اما امروز خود علی جوادی بهتر از هر کس دیگری متوجه بن بستی ست که در آن گرفتار آمده است . بااینکه متوسل انتساب تصورات و برداشتهای خودش به منصور حکمت شده، بااینکه  فاصله قیام ۵۷ تا سی خرداد شصت را فراموش کرده ،با اینکه  خود رابه  انبوه ادعا هایی مثل "منتقدین من استدلال ندارند"یعنی به هیچ دلخوش کرده است ،با اینکه دیگران را به عدم انعطاف و خشکه مذهبی متهم می کند،درست بدلیل آنکه تمام استدلالت واکتشافاتش  به جمله ای از منصورحکمت متکی شده است که با کمی دقت درست برعکس تصور ات اولیه ایشان معنا می دهد،بازهم سرگردان و سر در گم است واین  در نوشته ای دومش موج می زند.

                 از جمله والبته بزرگترین  منتقد تزهای ایشان  منصور حکمت است ! کسی که استدلالات موجود در تاریخ شکستنخوردگان را منکر می شود وجمله ای شفاهی را سند انقلاب نبودن انقلاب ۵۷ می کند که خودش گویای انقلاب بودن تحولات ۵۷ است را چه بنامیم؟شخصا وقتی با پا فشاری وبی دقتی مضاعف علی جوادی در دفاع از تزهای ضد انقلابیش روبرو شدم  حتی رغبتی به پاسخ دادن نداشتم ، اما از آنجا که سکوت  یکجانبه ای ما را نه سعی درواداشتن طرف مقابل به تفکر وتعقل که به شکست  تعبیر می کنند مجبور شدم با سند بیشتری پاسخ بدهم. بخصوص اینکه ضروریست به جای پرداختن به "جنبشهای سرنگونی " به انقلاب بپردازیم .

   واقعا در مقابل کسانی که به راحتی ما را پرو اسرائیلی می خوانند شاید بهترین پاسخ سکوت باشد،سکوت  وسپردن کشف حقیقت به انسانیت و انصاف جمعی آدمهای مدعی کمونیزم کارگری، بی تردید بهترین پاسخ است .ما حرفهایمان را زده ایم ، بلاخره واقعیتی هم هست،بلاخره حقیقتی هم هست، مگر میشود با هیاهو "لیبرمن" را سوسیالیست یا سکولار جا زد؟مگرممکن شد که او را یهودی دو آتشه جا بزنند که بشود کمونیستهای کارگری را اسرائیلی وطرفدار اسرائیل نشان بدهند ؟حس تناسب ،واحترام به حقیقت هر دو چیزهای خوبی هستندو اکثریت آدمهای جنبش ما از آنها برخوردارند.

   

   در نوشته دوم ،علی جوادی مجبور شده است  اعتراف کند که منصور حکمت- برخلاف وی- انقلا ب ۵۷ را انقلاب دانسته است ولی به سرعت با اشاره وبدون "دقت کافی" به برخی اشارات شفاهی منصور حکمت درچندین سال پیش اززمان نگارش   تاریخ شکستنخوردگان  وبخصوص چندین سال پیش از زمان ارائه بحث   سلبی واثباتی،   ادعا کرده است که منصور حکمت فقط "اسم انقلاب ۵۷" را انقلاب گذاشته است!  شک ندارم اگر این ادعای سراپا کذب را ما می کردیم حزب اتحاد تا به حال اطلاعیه های سه وچهار و حتی بدتر،سریالی از اطلاعیه  در خصوص "انتصاب جعلیات به منصور حکمت ممنوع" را صادر کرده بود،اما  ما در پی حقیقتیم  و ذره ای هم از درگیری فکری و جدال نمی هراسیم و علی جوادی  را هم به جعل نظرات منصور حکمت متهم نمی کنیم بلکه غیر واقعی بودن وبی ربطی ادعاهایش به منصور حکمت را اثبات می کنیم  .تاریخ شکستنخوردگان منصور حکمت به این وضوح موجود است ، عین همان  اشارات شفاهی ! در سالهای ۶۸وپیش ازآن،  که علی جوادی بدانها استناد می کند . رساله ای تاریخ شکستنخوردگان ،  سمینار دوم مبانی کمونیزم کارگری وبحث سلبی واثباتی نیز تر وتازه  موجودند  .

    باز هم  برخلاف ادعای علی جوادی  نوشته ای "کارگر کمونیست چه می گویند " همانطور که پایینتر خواننده خودش متوجه میشود  هیچ تناقضی با تاریخ شکستنخوردگان ندارد .

 ما ناچاریم عبارات بلند بالایی  در دفاع از انقلاب۵۷را از منصور حکمت  نقل کنیم تا وجدان در خواب صفوف حزب اتحاد را درتعرض به ادعای کذب علی جوادی در خصوص منصور حکمت فقط "اسما انقلاب ۵۷ راانقلاب" میدانست بیدار کنیم.والبته در انتها نیز روشن می کنیم عجز از درک مفاهیمی مثل انقلاب است که علی جوادی (و همچنین کورش مدرسی) را چنین در مانده وگرفتار  در تناقضات، در پی تئوری تراشی "کاشف و نواندیش" کرده است  .علاقه این دو
نفر برای برخورد "اثباتی" به جهان خارج   کا ملا قابل درک است.

" نو اندیشهای" علی جوادی همانطور که پاینتر با نقل قولهای منصورحکمت  معلوم می شود  نه فقط هیچ ارزش تئوریکی ندارند که خودفریبیند.

   وضعیت  دوستانی مثل علی جوادی در ارتباط با انقلاب ۵۷ را منصور حکمت بخوبی توصیف کرده است:

   

 شاید براى بعضى عاقبت نافرجام انقلاب ۵٧ در این روند "نو اندیشى" نقش داشته است. اما نه وسعت این ندامت و نه تلخى لحن و هیسترى نواندیشان امروز، هیچیک را نمیتوان با ناکامى انقلاب ۵٧ توضیح داد. انگار کنار پلى نشسته اید و بازگشت لشگر شکست خورده اى را میبینید. غیر قابل انتظار نیست که این شکست خوردگان را محزون، مبهوت، ساکت و افسرده بیابید. اما این جماعت مشت گره کرده اند. وقتى دقیق تر گوش میکنید، میبینید انگار دارند سرودى را زمزمه میکنند، آرى، اشتباه نمیکنید، اینها دارند به جنگ میآیند، به جنگ "سرزمین" و "اردوگاه" و "قلعه" خود، یا بهرحال آنچه خود روزگارى چنین پنداشته و نامیده بودند. اینها دارند براى انتقام از "خود" و "خودى" هاى دیروز برمیگردند. براى کسى که از داخل قلعه به بیرون نگاه میکند، این حتما منظره هولناکى است.

 

     واقعا علی جوادی با چه درجه از انکار حقیقت ،ادعا می کند منصور حکمت فقط"اسما انقلاب ۵۷"را انقلاب نامیده است ؟ روایت منصور حکمت کلا با روایات امثال علی جوادی متفاوت است :

   گفته اند که تاریخ را همواره فاتحین مى نویسند. اما باید افزود که تاریخى که شکست خوردگان مى نویسند به مراتب دروغین تر و مسموم تر است. چرا که این دومى جز همان اولى در لباس تعزیه و نوحه و تسلیم و خودفریبى نیست. اگر تاریخ داستان تغییر است، آنگاه تاریخ واقعى تاریخ شکست نخوردگان است. تاریخ جنبش و مردمى است که همچنان تغییر میخواهند و براى تغییر تلاش میکنند. تاریخ کسانى است که حاضر نیستند ایده آلها و امیدهاى خود براى جامعه بشرى را دفن کنند. تاریخ مردم و جنبشهایى است که در انتخاب اصول و اهداف خویش مخیر نیستند و ناگزیرند براى بهبود آنچه هست تلاش کنند. انقلاب ۵٧ در تاریخ فاتحین و شکست خوردگان هر دو، پله اى در عروج اسلام و اسلامیت و مسبب شرایطى است که امروز در ایران حاکم است. در تاریخ واقعى، اما، انقلاب ۵٧ جنبشى براى آزادى و رفاه بود که در هم کوبیده شد.

                                                                                                                                                                                         

منصور حکمت به این روشنی تفاوت روایت خودش  یعنی روایت شکستنخوردگان را  از آن تاریخ و انقلاب با روایات دیگر متمایز می کند ، آنوقت به "نظرات وبرداشتها و نواندیشهای" علی جوادی چه باید گفت؟آیا "نظرات" ایشان جزء خود فریبی اسم دیگری هم دارد؟  نگاه"تازه ی" علی جوادی پس رفتن از تاریخ شکستخوردگان و افتادن در داستانهای خود فریبی شکسخوردگان است،نه فقط "تئوریک" نیست که ابتذال است. از نظر منصور حکمت انقلاب ۵۷ نه  جنبشی برای سرنگونی  که انقلا ب وجنبشی برای آزادی و رفاه بود،لفظ سرنگونی راکسی  از منصور حکمت نگرفته بود که برای توصیف آنچه در ۵۷ رخ داد از آن استفاده نکند واتفاقا در ادامه روشن می کند که جایگاه "ضد انقلاب اسلامی " کجاست ،معلوم نیست اگر انقلاب ۵۷ "جنبش عظیم برای سرنگونی"  بوده لفظ "ضد انقلاب اسلامی" دیگر چه صیغه ای است؟اما بر خلاف ذهن در هم بر هم علی جوادی  منصور حکمت درک درست ویکدستی ازانقلاب الاعموم وبخصوص انقلاب۵۷ و ضد انقلابش داردو در ادامه می نویسد:

 

   انقلاب ۵٧ حرکتى براى آزادى و عدالت و حرمت انسانى بود. جنبش اسلامى و دولت اسلامى نه فقط محصول این انقلاب نبود، بلکه سلاحى بود که آگاهانه براى سرکوب این انقلاب، هنگامى که ناتوانى و زوال رژیم شاه دیگر مسجل شده بود، به میدان آورده شد. برخلاف نظرات رایج، جمهورى اسلامى وجود خود را در درجه اول مدیون شبکه مساجد و خیل آخوندهاى جزء نبود. منشاء این رژیم قدرت مذهب در میان مردم نبود، قدرت تشیع، بیعلاقگى مردم به مدرنیسم و انزجارشان از فرهنگ غربى، سرعت بیش از حد شهرنشینى و کمبود "تمرین دموکراسى"، و غیره نبود. این خزعبلات ممکن است بدرد کاریر شغلى "شرق شناسان" نیم بند و مفسرین رسانه ها بخورد، اما سرسوزنى به حقیقت ربط ندارد.

……..)ضد) انقلاب اسلامى را نه به نیروى ناچیز حرکت اسلامى، بلکه روى دوش سنتهاى سیاسى اصلى اپوزیسیون ایران ساختند. ضد انقلاب اسلامى را روى دوش سنت ملى و باصطلاح لیبرالى جبهه ملى ساختند که از کارگر و کمونیست بیش از هر چیز هراس داشت و تمام عمرش را زیر شنل سلطنت و عباى مذهب به جویدن ناخنهایش گذرانده بود. سنتى که در تمام طول تاریخش قادر نشد حتى یک تعرض نیم بند سکولار به مذهب در سیاست و فرهنگ در ایران بکند. سنتى که رهبران و شخصیتهایش جزو اولین بیعت کنندگان با جریان اسلامى بودند. ضد انقلاب اسلامى را روى دوش سنت ح