جنگ افغانستان، زخمی بر پیکر بشریت که باید التیام یابد

جنگ افغانستان، زخمی بر پیکر بشریت که باید التیام یابد

از این شماره نشریه آتش سلسله مقالاتی در مورد جنگ افغانستان و دورنمای انقلاب کمونیستی منتشر می‌کند. در زیر بخش اول را می‌خوانید.

بخش اول: بازگشت طالبان؟!

در یک سال گذشته، رژیم ترامپ- پنس در کنار پیشبرد مجموعه سیاست‌های فاشیستی علیه مردم جهان مشغول مذاکرات فعالی با طالبانِ افغانستان برای بازگرداندن آنان به قدرت بود. بازگرداندن طالبان به قدرت، پاسخ رژیم ترامپ به چالش نظم و ثبات بخشیدن به افغانستان در خدمت به پیشبرد طرح‌های منطقه‌ای و جهانی آمریکاست. در این میان چیزی که پشیزی برای آمریکا نمی‌ارزد حق مردم افغانستان به صلح و رفاه و برخورداری از اولیه‌ترین حقوق انسانی است. در چهل سال گذشته جنگ در افغانستان بارها دچار دگردیسی و به هیولایی هفت‌سر تبدیل شده است. هر سیاستی که آمریکا در افغانستان پیش برده است گره افغانستان را برای خود آمریکا کورتر کرده و برای افغانستان بیش از هر چیز سرچشمه رشد و گسترش سه چیز بوده است: رشد و گسترش فقر و آوارگی مردم، رشد و گسترش ویرانی افغانستان و رشد و گسترش نیروهای اسلام‌گرای ارتجاعی که افق اجتماعی‌شان اداره جامعه افغانستان بر اساس اصول و ارزش‌ها و فرهنگ عصر برده‌داری هزار و چهارصد سال پیش است. رژیم ترامپ- پنس حتا اگر بخواهد و مصمم باشد نه می‌تواند این گره کور را باز کند و نه می‌تواند جنگ داخلی میان انواع جنگ‌سالاران اسلامی مرتجع افغانستان را خاتمه بخشد. این جنگ می‌تواند و باید به گونه‌ای دیگر خاتمه یابد: با تدارک و گسترش یک جنبش توده‌ای برای تحقق یک انقلاب کمونیستی در افغانستان و تلاش عظیم در پیروزی آن – انقلاب کمونیستی نه از آن نوع که چهل سال پیش ارتش امپریالیستی شوروی با تجاوز به افغانستان مدعی‌اش بود بلکه یک انقلاب کمونیستی واقعی. این تنها امید و راه واقعی برای مردم افغانستان است و نه‌تنها به رهایی مردم افغانستان بلکه به تسریع رهایی بشریت از شر امپریالیسم آمریکا و همه مرتجعین این منطقه از جمله سرنگونی جمهوری اسلامی ایران خدمت خواهد کرد. در شماره‌های بعد مختصات این راه که نه‌تنها ضروری و مطلوب بلکه ممکن است را بحث خواهیم کرد.

افت و خیزهای مذاکرات آمریکا با طالبان

مذاکرات با طالبان در دوحه پایتخت قطر و توسط زلمای خلیل‌زاد که دیپلمات ارشد رژیم ترامپ است پیش برده می‌شد. در روز اول سپتامبر ۲۰۱۹ موافقت‌نامه‌ای میان خلیل‌زاد به‌عنوان نماینده آمریکا و رهبران طالبان امضا شد و روز ۵ سپتامبر وی همراه با فرمانده ارتش آمریکا در افغانستان (ژنرال آستین) به دوحه سفر کرد تا همراه با رهبران طالبان ضمائم «فنی» (بخوانید: ضمائم نظامی-امنیتی) این موافقت‌نامه را کامل کنند.۱  در طول یکسال مذاکره میان طرفین نه‌تنها توده‌های مردم که حتا رئیس جمهور افغانستان (اشرف غنی) و دستیارانش از مفاد توافقات اطلاعی نداشتند. در این مدت جنگ میان ارتش آمریکا و طالبان نیز با قوت جریان داشت. در همان روزهایی که این مذاکرات به نتیجه رسید و طرفین مهر خود را بر اسناد قرارداد زدند حملات انتحاری طالبان به اوج رسید و یک سرباز آمریکایی و ۱۱ نفر افغانستانی کشته شدند. اما زلمای خلیل‌زاد به رهبران طالبان اطمینان داد که برای آمریکا «الویت» عبارتست از رسیدن به توافق با طالبان.۲

اما ناگهان  در روز ۷ سپتامبر ۲۰۱۹ (۱۷ مرداد ۹۸) دونالد ترامپ طی توییتی مذاکراتِ آمریکا با رهبران طالبان را ملغا کرد. پس از لغو مذاکرات فاش شد که ترامپ حتا تا آن‌جا پیش رفته بود که طالبان را به «کمپ دیوید» دعوت کرده بود و اشرف غنی هم چمدان‌هایش را بسته بود تا به «کمپ دیوید» رفته و سند امضا شده میان آمریکا و طالبان را تایید کند.

مایک پمپئو (وزیر امور خارجه آمریکا) علت رسمیِ لغو مذاکرات را کشته شدن یک سرباز آمریکایی در نتیجه حملات انتحاری طالبان درست در روز عقد «صلح» اعلام کرد اما همه می‌دانند که این دروغ است زیرا در یکسال گذشته که مذاکرات با رهبران طالبان جریان داشت ده‌ها سرباز آمریکایی در نتیجه عملیات طالبان کشته شده‌اند.۳ علاوه بر این پمپئو در همین مصاحبه گفت «در ده روز گذشته» نزدیک به هزار طالب در نتیجه عملیات نیروهای آمریکایی کشته شده‌اند و آمریکا هنوز این گروه را از لیست «تروریستی» بیرون نیاورده است.

تحلیل‌گرانِ نزدیک به حزب دموکرات آمریکا سیاست‌های به‌شدت متناقض ترامپ را (که در قطع ناگهانی مذاکرات با طالبان بروز یافت) ناشی از «حالات روانی» و رفتار «غیر عادی» ترامپ می‌دانند و طرفداران ترامپ در حزب جمهوری‌خواه این تلاطمات و تناقضات را «نبوغ معامله‌گری» ترامپ تلقی می‌کنند. اما واقعیت آن است که امپریالیسم آمریکا در باتلاق خاورمیانه گیر کرده و به سادگی نمی‌تواند از این باتلاق بیرون بیاید. هیچ راه ساده‌ای در مقابل آن نیست. همین امر به اختلاف و نزاع در تیم ترامپ دامن زده و منتهی به استعفا یا اخراج جان بولتن شده است. کلیه سیاست‌هایی که امپریالیسم آمریکا در بیست سال گذشته در منطقه خاورمیانه برای حل ضرورت تحکیم سلطه‌اش به اجرا گذاشته نه‌تنها دست آمریکا را بازتر نکرده بلکه محدودیت‌هایش را بیشتر کرده است. یک نمونه آن روابط آمریکا با طالبان است که امپریالیسم آمریکا در سال ۱۹۹۶ راه را برای قدرت‌گیری آن باز کرد و همراه با پاکستان اولین کشوری بود که به قدرت رسیدن طالبان را به‌رسمیت شناخت و تحسین کرد. پس از حمله تروریستی القاعده به برج‌های دو قلو در نیویورک در ۱۱ سپتامبر سال  ۲۰۰۱، امپریالیسم آمریکا این اقدام را بهانه کرده و در اکتبر ۲۰۰۱ به افغانستان تجاوز و آن جا را اشغال کرد و حکومت فعلی افغانستان را بر جای طالبان نشاند. اما طرح این حمله که بخشی از استراتژی کلی آمریکا برای خاورمیانه بود پیش از ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۱  تدوین و روی میز ریاست جمهوری آمریکا قرار گرفته بود. رفیق آواکیان در کتاب «راهی دیگر» اهداف آمریکا از این جنگ را تحلیل کرده و می‌گوید موقعیت خاورمیانه و خاکی که مرتبا جنگ‌سالاران اسلام‌گرا تولید می‌کند چالش مشخصی بود که آمریکا با این جنگ می‌خواست به آن جواب دهد. اما در ساختن «افغانستان جدید» و «خاورمیانه جدید» شکست خوردند. در سال ۲۰۰۱ بوش گفته بود: «تنها راه امنیت ملت ما تغییر مسیر خاورمیانه است» اما ۵ سال بعد در سال ۲۰۰۶ جمع‌بندی کرد: «سال‌ها تلاش کردیم برای استقرار صلح، ثبات به وجود آوریم. نه ثبات به دست آوردیم و نه صلح».

اکنون پس از ۱۸ سال جنگ با طالبان، آمریکا یک بار دیگر می‌خواهد با این گروه ارتجاعی به توافق برسد و شرطش این است که طالبان دست به عملیات نظامی و انتحاری علیه نیروهای آمریکایی و منافع آمریکا و متحدین آمریکا نزند و اجازه عملیات ضد آمریکایی از خاک افغانستان را به القاعده و داعش ندهد. رژیم ترامپ حتا تظاهر به این نمی‌کند که با این توافق می‌خواهد کاری به نفع مردم افغانستان کند. این رژیم فرض را بر آن می‌گذارد که هرچه به نفع آمریکا باشد قاعدتا به نفع مردم افغانستان و خاورمیانه و جهان هم هست!

موضع رژیم جمهوری اسلامی افغانستان در مورد مذاکرات صلح با طالبان

سران رژیم افغانستان مانند اشرف غنی و عبدالله عبدالله که اسلام‌گرایان «ائتلاف شمال» را در این رژیم نمایندگی می‌کند خواهان شریک کردن طالبان در قدرت با حفظ چارچوب رژیم فعلی است. آن‌ها نگران هستند که توافق زلمای خلیل‌زاد با طالبان شامل قبول تغییر چارچوبه رژیم فعلی و جایگزین کردن آن با «امارت اسلامی» طالبان باشد. هرچند خلیل‌زاد در مصاحبه با تلویزیون «طلوع» این را انکار کرد اما تاکید کرده است که برای آمریکا «اولویت» عبارتست از رسیدن به صلح با طالبان. سران رژیم افغانستان دائما بر اهمیت برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در ۲۸ سپتامبر تاکید می‌کنند و برگزاری آن را نمایش قدرت خود در مقابل طالبان می‌دانند. آنان مردم را فریب می‌دهند که اگر در این انتخابات شرکت نکنند دست طالبان قوی خواهد شد. اما در واقعیت، انتخابات برای آنان مکانیسمی است که سهم و گردش قدرت میان جنگ‌سالاران مرتجع مناطق مختلف افغانستان را تنظیم کرده و جایگاه تکنوکرات‌ها را در روغن‌کاری و اداره ماشین ستم و استثمارشان تعیین می‌کند. برای این مرتجعین «انتخابات» فقط همین معنا را دارد.

تا آن‌جا که به توده‌های مردم مربوط است مذاکرات آمریکا با طالبان و شبح بازگشت طالبان به قدرت به‌شدت آنان و به‌ویژه جوانان را نگران کرده است. اما جنگ نیز مردم را خسته کرده است. مردم، صلح می‌خواهند. اما باید رک و راست به آنان یادآوری کرد هنگامی‌که نزدیک به ربع قرن پیش طالبان در صحنه ظاهر شد و آمریکا پشت آن‌ها را گرفت که به حکومت برسند بخشی از توده‌های مردم با این امید که جنگ تمام شود و جنگ‌سالاری در افغانستان پایان بپذیرد از حکومت طالبان حمایت کردند. در اکتبر ۲۰۰۱ نیز عده زیادی از روشنفکران و مردم افغانستان و حتا گروهی از فمینیست‌های آمریکایی و برخی از نیروهای به‌اصطلاح «کمونیست» ایرانی (از جمله «حزب کمونیست کارگری» و رهبر آن منصور حکمت) از تجاوز آمریکا به افغانستان تحت عنوان لزوم سرنگونی طالبان و برچیده شدن اسلام‌گرایی حمایت کردند. اما رژیمی که پس از سرنگونی طالبان در افغانستان شکل گرفت مرکب از همان جنگ‌سالاران اسلام‌گرا و ریش سفیدان قبایل پدرسالار بود که در دهه ۱۹۸۰ میلادی در جنگ علیه ارتش شوروی شریک آمریکا بودند و زبان هر کس را که با دگم‌های مذهبی‌شان مخالفت می‌کرد می‌بریدند و سر از تن مخالفین سیاسی‌شان جدا می‌کردند. اختلاف این رژیم با طالبان صرفا بر سر درجه غلظت دخالت دین در اداره امور جامعه است. نه «ائتلاف شمال» و نه تکنوکرات‌هایی مانند اشرف غنی و همپالگی‌هایش هرگز و به اندازه سرسوزن به ضرورت حیاتی جدایی دین از دولت برای آزادی مردم افغانستان اعتقاد ندارند و اساس حاکمیت خودشان را نیز بر قانون شریعت گذاشته‌اند. این رژیم در سال ۲۰۰۳ قانون اساسی تئوکراتیک (دین‌محور) را تصویب کرد – قانونی که حق مردانه و پدرسالاریِ بی‌رحم و ستمگرانه را به رسمیت می‌شناسد. این رژیم در سال ۲۰۰۹ قصد داشت قانونی مبنی بر «حق» شوهر در تجاوز به همسرش را تصویب کند. در سال ۲۰۱۴ تلاش کرد تا از طریق قانون دیگری مردانی که به بستگان زن خود تجاوز می‌کنند را از مجازات مبرا کند؛ و اکنون به دنبال «صلح با طالبان» و غلیظ‌تر کردن این وحشت‌آفرینی‌ها هستند.

باب آواکیان در سال ۲۰۰۶ در تحلیل از تجاوز آمریکا به افغانستان و عراق گفت: «اگر در مقابل آن‌چه باید بایستیم ایستادگی و مقاومت نکنیم یاد خواهیم گرفت آن را بپذیریم یا مجبورمان خواهند کرد که آن را بپذیریم. اگر انسان با جنایتی مبارزه نکند و ابزار مبارزه با آن را فراهم نکند و برای مقاومت در مقابل آن و ایجاد یک اپوزیسیون سیاسی گسترده تلاش نکند آن‌گاه نه‌تنها در مقابله با آن جنایت خیلی عقب می‌افتد بلکه در مقابله با جنایت‌هایی که پشت‌بند این خواهد آمد و در واقع از این طریق دارند برای آن‌ها زمینه‌چینی می‌کنند نیز عقب خواهد ماند.»۴

 جنگ افغانستان حاصلِ تضادهای برخاسته از دل نظام سرمایه‌داری جهانی و پاسخ‌هایی است که حاکمان امپریالیست به‌ویژه امپریالیسم آمریکا به این تضادها داده‌اند. این جنگ که چندین نسل از مردم افغانستان را کشتار و آواره کرده و حیاتشان را مملو از خوف و وحشت کرده بیان تمام‌نمای زمانه‌ای است که در آن به سر می‌بریم. شاید به جرات بتوان گفت در یکی از آن لحظات نادر تاریخ قرار داریم که اگر مسیر جهان را عوض نکنیم در آینده شاهد وقایع وحشتناک‌تر و باورنکردنی‌تری خواهیم بود. تمام کردن جنگ ارتجاعی در افغانستان فقط از طریق تدارک و رشد و گسترش جنبشی برای انقلاب کمونیستی ممکن است. هر راه دیگری نه به «بهتر شدن اوضاع» بلکه به فجایع دیگری منتهی خواهد شد. باز کردن چنین راهی نه‌تنها ضروری بلکه کاملا ممکن است و در مقایسه با ورشکستگیِ عریان همه بیراهه‌های دیگر باید آن را در نگاه توده‌های مردم برجسته کرد. گام اول و ضروری در باز کردن این راه، تلاش برای شکل‌گیری یک دسته پیشاهنگ کمونیست انقلابی بر مبنای کمونیسم نوین در افغانستان است. این دسته پیشاهنگ می‌تواند و ضروری است که هم‌زمان بر روی دو جاده حرکت کند: جاده اول که امروز عمده و اصلی است کار سیاسی و ایدئولوژیک و سازماندهی است. جاده دوم عبارت است از تکامل تئوری و جهت‌گیری استراتژیک برای آغاز جنگ انقلابی در افغانستان با هدف استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین که یکی از وظایف اصلی‌اش ریشه‌کن کردن فئودالیسم در زیربنای اقتصادی و در روبنای سیاسی و ایدئولوژیک خواهد بود.

چالش انقلاب در افغانستان چالشی برای کل جنبش کمونیستی بین‌المللی است. زیرا آن‌چه افغانستان امروز را شکل داده  و می‌دهد اساسا دینامیک‌های کلی نظام سرمایه‌داری امپریالیستی است و نه صرفا تضادها و نیروهای بومی افغانستان.

در شماره آینده: یادآوری تاریخ قبل از آغاز جنگ با طالبان

پانوشت:

۱ – نیویورک تایمز. ۱۰ سپتامبر. ص ۶ «برساختن و فروپاشاندن نقشه یک اجلاس»

۲ – همان‌جا

۳- همان‌جا

۴- آواکیان – راهی دیگر. صفحه ۷۶

      به نقل از نشریه آتش۹۵  – مهر ۹۸

 n-atash.blogspot.com

atash1917@gmail.com