یادی و خاطره ای از خالخاص خانم ( دایه خاله )

ستار فتحی (آویهنگ)

خالخاص خانم (دایه خاله ) مادر رفقای جانباخته دکتر فتح الله ، یدی و حسین لطف الله نژادیان و مادر بزرگ حبیب الله لطف الهی، زنی زحمتکش از میان میلیونها زن زحمتکش جامعه بود . دایه خاله با الهام و تاثیر گیری از آموزشهای انقلابی ، رفیق فتح الله و دیگر فرزندانش که همگی چپ و کمونیست بودند ، به آگاهی سیاسی دست یافت . عشق به جامعه ای عاری از هر گونه ستم و اعتقاد راسخ به آزادی و خوشبختی انسانها دایه خاله را به آنجا کشاند تا برای رسیدن به این آرمانها هر خطری را با جان بخرد . خالخاص خانم به عنوان یک زن مبارز از میان توده های مردم کردستان به صف انقلابیون پیوست و از همان زمان به محبوب تمام آزادیخواهان کردستان، مخصوصا مردم شهر سنندج تبدیل شد .

رژیم جنایت کار اسلامی برای مدتی دایه خاله را زندانی کرد و سالهای ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۳ حدود سه سال به شهرهای بافت و مهریز در استان کرمان تبعید شد . دایه خاله با وجود فشارها و تهدیدات همیشگی نیروهای رژیم و با وجود از دست دادن چهار نفر از عزیزانش تا آخرین روزهای حیاتش همچنان به آرمانهایش وفادار ماند و در راه آنها مبارزه کرد .

با تاسف فراوان این مادر مبارز و چهره محبوب توده های مردم کردستان روز شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۸ به علت عارضه قلبی چشم از جهان فرو بست و برای همیشه ما را ترک کرد. من در اینجا در گذشت این انسان عزیز، شریف و بزگوار را به خانواده و تمام دوستداران ایشان از صمیم قلب تسلیت میگویم و درغم از دست دادن دایه خاله عمیقا شریک هستم .

در زندگی انسان ، چهره ها ، خاطره ها ، اتفاقات و مقاطع فراموش نشدنی فراوانند . یاد و خاطره دایه خاله برای من از این قبیل است. بگذارید شما دوستداران و علاقه مندان به این عزیز را در چند خاطره کوتاه شریک کنم .

فروردین ۱۳۵۵ در ترمینال ژاوه رو در خیابان ۲۵ شهریور منتظر مینی بوس روستای آویهنگ بودم تا به آنجا برگردم . در دفتر ترمینال دکتر فتح الله فرزند دایه خاله که آنموقع در مرکز بهداشت آویهنگ مشغول کار بود را دیدم . پس از احوالپرسی و خوش و بش از من پرسید که اگر در نظر داری به روستا برگردی ، برنگرد امشب را به خانه ما و فردا صبح با دوستان دیگر بر خواهیم گشت . در ابتدا من قبول نکردم اما با اصرار زیاد دکتر فتی من تسلیم شدم و تصمیم گرفتم که با ایشان به منزلشان برویم . در مسیر راه هنگام رفتن به طرف خانه ایشان [که در محلۀ تازه آباد بود] مرتب از خودم می پرسیدم که امشب چگونه خواهد گذشت، چون برای اولین بار بود به منزل دکتر می رفتم. هنگام رسیدن به منزل، دکتر فتی من را به خاله خانم، کاک عبدالله و بقیه اعضاء خانواده و دوستان دیگرش معرفی کرد. و در اولین برخور با استقبال بسیار گرم و محبت آمیز دایه خاله روبرو شدم و انگار کسی را تحویل می گیرد که سالهاست با او آشنایی دارد . برخورد صمیمی و دوستانه دایه خاله باعث شد که احساس مهمان بودن را فراموش کنم. و این تاثیر بسیار عمیق و ماندنی ای روی من گذاشت . صبح هنگام برگشتن به روستا دایه خاله تا نزدیکی پل اردلان ما را بدرقه کرد و هر بار که ما اصرار می کردیم که برگردد با شوخی می گفت "می آیم تا نکند دوباره برگردید " موقع خدا حافظی گفت: " فتی برای ستار توضیح بده که این اصطلاح جه مفهومی دارد ". بعدا دکتر فتی توضیح داد که هر وقت مادر مهمان عزیزی برایش می آید هنگام خداحافظی از این اصطلاح استفاده می کند. راستش از آن موقع تا حالا من هنگام بدرقه دوستان از این جمله دایه خاله استفاده می کنم . دایه خاله نمونه برخورد انسانی بود !

بیاد دارم یکی از رفقای کارگرمان به نام محمد رسولی در حین کار در معدن در شهر دماوند به زیر آوار افتاد و جانش را از دست داد . ما میبایست با خانواده ایشان تماس میگرفتیم و درگذشتش را به خانواده اش اطلاع میدادیم . به همین خاطر به من سفارش کردند که از طریق خانه دکتر فتی و مشخصاً دایه خاله به خانواده محمد اطلاع داده شود. آن موقع روستای آویهنگ و تقریبا تمام روستاهای کردستان هیچ وسیله ارتباطی همچون تلفن و پست و این نوع امکانات را نداشتد و تنها امکان ما برای ارتباط با روستا از طریق خانه دکتر و دایه خاله بود . در واقع با وجود اینکه اکثر ما اقوام و آشنایانی در شهر سنندج داشتیم ولی ما تنها با منزل دکتر فتح الله و دایه خاله برای ارتباط گرفتن با وابستگانمان در آویهنگ ، تماس می گرفتیم چون می دانستیم دایه خاله و دکتر با دلسوزی تمام سراغ کارهایمان را می گرفتند. آن مرتبه هم من تماس گرفتم و موضع را با دایه خاله در میان گذاشتم ، خبر در گذشت این کارگر دایه خاله را بسیار متاثر کرد و گفت تا حالا این ناگوارترین خبری بوده است که شنیده ام و به اطلاع رساندن چنین خبری بسیار سخت است . سالهای بعد و در تماسهای بعدی ایشان به من میگفت که اکنون روزی نیست خبر از دست دادن عزیزی را نشنویم و در سوگ عزیزی ننشینیم. دایه خاله نمونه ابراز احساسات انسانسی بود !

آخرین باری که دایه خاله را ملاقات کردم سال ۱۳۶۷ هنگامی بود که دایه خاله برای دیدار ماشاالله به سلیمانیه کردستان عراق آمده بود. در این سفر، ایشان ابراز علاقه کرده بودند که جمعی از دوستان قدیمی دکتر فتی از جمله رفیق جانباخته توفیق حمه لاو ، رضا حجت جلالی، داده زبی و من را ببیند. من آن وقت در رانیه کردستان عراق مشغول فعالیت بودم . آنها به رانیه آمدند و یک شب را در محل اقامت من سپری کردند و تمام خاطرات  دوران دکت ررا دوباره از نو زنده کردیم . و عکسی جهت یادگاری با هم گرفتیم . رفقا توفیق حمه لاو و رضا حجت جلالی آن موقع در منطقه بودند و به این خاطر دایه خاله نتوانست آنها را دیدار کند و ایشان گفتند متأسفانه آنها را ندیدم.

من بار دیگر درگذشت این انسان عزیز را به خانواده گرامی ایشان و تمام دوستداران دایه خاله و آزدیخواهان تسلیت می گویم .  
 
                    گرامی باد یاد و خاطره خالخاض خانم (دایه خاله )

                                            ۲۲ آوریل ۲۰۰۹