طبقه کارگر، از خیالپردازی تا واقعیت

نادر احمدی

آقای سربلند به تاریخ ۱۶ آپریل ۲۰۰۹ در سایت «من و پالتالک» مطلبی با عنوان « طبقه کارگر، از افسانه تا واقعیت» نگاشته اند که چون ایشان از موضع انتقادی درکهای شایع و ترویج شده توسط گروههای مارکسیست در مورد طبقه کارگر را مورد انتقاد قرار داده است من در اینجا لازم می بینم که درک التقاطی ایشان را مختصرأ مورد بررسی قرار بدهم.

 لازم به تذکر است که آقای سربلند در حالیکه از عملکرد گروههای موجود چپ ناراضی است اما مانند آنان از کیش شخصیت و بت سازی لذت می برد و مثلأ برای بزرگداشت یاد رفیقش حمید اشرف از رهبران اولیه سازمان چریکهای فدائی خلق شدیدأ سوگوار می شود و مائو و استالین را علیرغم تمام انحرافات آنان، حداقل قبول دارد و در کنار کسانی مانند بهمن ادیب از نگهبانان بتخانه مارکسیسم است و اگر لازم باشد کسانی مانند مرا که از مارکسیسم انتقاد می کند به دشمنی متهم می کند و یا چون او نیز سوسیالیسم را فقط ارثیه مارکسیستها می داند درک غیر مارکسیستی از سوسیالیسم را به سوسیالیسم بدوی در آفریقا و قبایل آدمخوار منتسب می کند و یا اگر من در معرفی کیبوتص های اسرائیلی مطلبی می نویسم مرا به طرفداری از دولت اسرائیل متهم می کند!
آقای سربلند ضمن نشستن بین دو صندلی در حالیکه در سایتش تصویر پرتاب نارنجگ را درج می کند و از جنگ مسلحانه دفاع می کند اما روشن نمی کند که در حالیکه دیگران را به کشته شدن تشویق می کند اما چرا اول خودش پیشقدم نمی شود! هدف از نوشتن این مقدمه این است که بگویم کسانی که خودشان به دگراندیشانی مانند من فحش می دهند و در بینش آنها اگر دیگران از آنها انتقاد کنند او را دشمن خود تلقی می کنند نمی توانند در انتقادات خود از دیگران صادق باشند. متأسفانه در فرهنگ مارکسیست های به اصطلاح رادیکال ایرانی و از جمله مائویستها، اشرفیستها و چریکیستها، حزب طوفانیستها، حکمت پرستان و …. فحش دادن و توهین کردن به افراد منتقد یک ارزش انقلابی و نشانه دفاع از معیارهای گروه مربوطه است!  
انتقاداتی که آقای سربلند به گروههای مارکسیست منتسب می کند را باید در چهارچوب یک دعوای خانوادگی دید که هدفش جلب توجه و کسب موقعیت بهتر شخصی است و یک نقد بنیادی نیست!
آقای سربلند می نویسد « دسته ای دیگر از چپ هایی که خود را " کارگری" میدانند و لقب " کمونیست کارگری" را به  شکل وصله ای نچسب به خود چسبانیده اند چنان تصویر و تعریفی از طبقه کارگر ارائه میدهند که اگر ناشی از اپورتونیسم نباشد در بهترین حالتش مبتنی بر نااگاهیشان است.»
بدینترتیب ایشان خود بزرگ بینانه، فکر می کند که منصور حکمت و تمام همفکرانش یا فرصت طلب و یا ناآگاه هستند و باید از او که آگاه است و فرصت طلب نیست درس شناخت از طبقه کارگر را یاد بگیرند!
او در جای دیگری از مقاله خود بدرستی می نویسد: « ولی تعریفی از طبقه کارگر از سوی مدعیان کمونیست میشنویم بیشتر برپایه اسطوره سازی های بی پایه و درک مذهبی و مقدس پرورشان است. آنان هر حرکتی از آن طبقه را ناشی از درک انقلابیش میدانند، و بهمین علت عمدتا به دنباله روان و هوراکشان آن طبقه تبدیل شدند نه کمونیستهایی پیشرو و خط دهنده. درحالی که طیفی از همین طبقه کارگر عملا دولتهای سرمایه دار را حمایت کرده و بسیاری از کارگران داوطلبانه جان خود را در راه تثبیت حاکمیت رژیم در جنگهای ارتجاعی اش از دست دادند. بسیاری از همان کارگران با دریافت اندکی اضافه حقوق به بازوهای اجرایی سرکوب سرمایه دارن در کارخانه ها تبدیل شدند. آیا انها جز اینکه برخواسته از همان طبقه بودند؟ آیا طبقه کارگر اینچنین آگاه و سوسیالیست است؟! مگر سرمایه داران برای حفظ منافع خود در جامعه وکارخانه قوای سرکوبگرشان را از کره ماه وارد میکنند؟ مگر نه اینکه آنها را از میان همان کارگران انتخاب میکنند؟ پس چگونه است که کارگر آگاه، انقلابی و" مادرزاد سوسیالیست!" بیکباره در خدمت سرمایه دار قرار میگیرد و خود به عامل سرکوب کارگران تبدیل میشود؟ ایا جز این است که آنان منافع طبقاتی خود را بدرستی نمیشناسند؟»
اما آقای سربلند توضیح نمی دهد که طبقه ای که منافع طبقاتی خود را نمی شناسد و در خدمت سرمایه داران  قرار دارد چگونه او از این طبقه انتظار دارد که: « درست است که وظیفه اصلی طبقه کارگر برهم زدن مناسبات نابرابر اجتماعی و اقتصادی است» و در جای دیگر رسالت مارکسیستی پرلتاریا را زیر سؤال می برد « اما باز هم در مقابل این پرسش قرار میگیریم که از کارگرانی که در طول زندگی خود بواسطه ستمی که برویش اعمال میشد حتی فرصت نکرد روزنامه بخواند چه برسد به کتاب و تحصیل علم های رهایی بخش چگونه میتوان انتظار حل این تکالیف دمکراتیک را داشت؟» آقای سربلند در ادامه و طبق معمول فرهنگ مارکسیستی برای کارگران به عنوان یک صف واحد و متحد به صدور فتوا می پردازد و می نویسد: «بنابراین طبقه کارگر همگام با تلاش در بر هم زدن مناسبات زیربنایی نابرابر باید به روبنا هم بپردازد که این عملی نیست جز اینکه این طبقه دارای پیشرو و پیشگام باشد. بقول مائو" مبارزه طبقاتی در عرصه ایدئولوژیک میان پرولتاریا و بورژوازی بسیار پر پیچ و خم و حاد است که در آن هر طبقه قصد دارد بر اساس جهان بینی طبقاتی خویش جهان را تغییر دهد" بنابراین طبقه کارگر در درجه اول برای حل درست مسئله باید جهان بینی علمی و درستی را از مبارزه طبقاتی که همان علم رهایی بخش مارکسیسم لنینیست است را کسب کند .»
این طبقه کارگری که آقای سربلند و مائو از آن صحبت می کنند و در هدف و منافع کاملأ متحد هستند، براستی در کجا هستند؟ این همان طبقه ای نیست که او  بدرستی آنان را در خدمت نظام سرمایه داری می داند؟ اگر آموزش های داهیانه مارکس و توسط نایب برحقش لنین، در ۷۰ سال حاکمیت مطلق بلشویکها در روسیه و پنجاه سال حاکمیت مطلق مائوئیستها در چین منجر به آگاهی طبقه کارگر در این کش