شباهنگ راد
چرا "چفخا" خارج از کشور را انتخاب نموده است(*)؟
سازمانیکه سعی مینماید تا سنگ بنای فعالیتی خود را در فرار از واقعیت و در عدم پاسخگوئی به نیازمندیهای عملی جامعه پای ریزد؛ سازمانیکه کت بسته خود را تسلیم شرایط مینماید و در جهت تغییر وضع موجود کوچکترین گامی بر نمیدارد، طبعاً صحیح نیست و نمیبایست او را بهعنوان یک سازمان جدی و یا سازمانیکه قصد تغییر مناسبات حاکم بر جامعه را دارد، بهحساب آورد. در حقیقت "چفخا" مدتها قبل از آتش بس جنگ فیمابین دو دولت ایران و عراق در چنین وضعیتی قرار گرفته بود و به نیروی در خود و بی وظیفه تبدیل گردید.
بی تردید شناخت دقیق این جریان نیازمند آن میباشد تا عرصههای متفاوتِ فعالیتیای که در مقابل خود قرار داده است را مورد بررسی قرار دهیم؛ امّا همانگونه که از تیتر پیداست، فعلاً هدف و قصد بررسی و موشکافی موضعگیریهای سیاسی – تئوریک "چفخا" در قبال حوادت و رخدادهای سیاسی آن دوران نیست، بل مقصود بر آن است تا به این نکته اشاره گردد که آیا تصمیم "ما" به خروج از عراق و قطع فعالیت باقیمانده در آن مکان، علیرغم آگاهی و آشنائی به تمامی محدودیتها، حاصل تحلیل و ارزیابی صحیح از اوضاع منطقه بود و یا اینکه در جهت تداوم سیاست عقبگرد و بی وظیفهگی عملی تعریف گردیده است؟ لازم است تا روشن سازیم که آیا وظیفهی نیروی انقلابی در استفاده از امکان و فرصتهای موجود و گستردگی آنها معنا مییابد و یا در سرکوب و نادیدهگیری آنها تعریف میگردد؟ بدون شک جای دارد و وظیفه حکم میکند تا بعد از گذشت دو دهه، جمعبند و تصمیمات بر گرفتهی خود را ارائه دهیم و روشن سازیم که انگیزه و مکان انتخابی بعد از کردستان و عراق در خدمت به کدام برنامه، نظر و تمایل سیاسی قرار داشت و عملاً به کدامین سو در غلطیدیم؟
بیگمان برای پاسخگوئی دقیق به سئوالات فوق و همچنین بدور شدن از تعصبات سیاسی – سازمانی بیمناسبت نیست تا خود را در بطن آن شرایطی قرار دهیم که همهی جریانات و بویژه "چفخا" با آن مواجه بوده است. به عبارتی حقیقی اگر کمی مسئولانهتر و دقیقتر بخواهیم موقعیت کنونی اپوزیسیون ایرانی را مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم، باید اشاره نمود که چیزی جز عدم دخالتگری و نقش آفرینی آنان در قبال جنبشهای تودهای نمییابیم. از منظری دیگر فقدان سیاستها و تاکتیکهای متناسب با قانونمندیهای حاکم بر جامعه از جانب سازمانهای کمونیستی – مبارزاتی باعث گردیده است تا رژیم جمهوری اسلامی گام بهگام سلطهی خود را برقرار نماید و تمامی نقاط و همچنین روستاها و کوههای سر به فلک کشیدهی کردستان ایران را به یُمن زور و سلاح، از آن خود سازد.
اگر کردستان ایران زمانی بهعنوان پایگاه و سنگر انقلاب ایران قلمداد گردیده بود، در مدتی دیگر و بدلیل اهمال کاریهای اپوزیسیون انقلابی به میدان یکه تازیهای نیروهای ضد انقلاب مبدل شد و مزدوران رژیم جمهوری اسلامی در حق خلق ستمدیدهی کرد به آنچنان جنایاتی مرتکب گردیدهاند که قلم و بیان، ناتوان از توضیح واقعی آنهاست. جنگِ انقلاب و ضد انقلاب اگر چه در کردستان ایران در ابعادی خونین و به مدت چندین ساله ادامه داشت؛ امّا همواره سمت و سوی آن در جهت منفعت و برقراری سلطهی هر چه بیشتر حاکمیت رقم خورد. نبود سیاست صحیح و انقلابی بر جنبش خلق کرد و عدم باوری عمیق نیروهای کمونیستی سراسری به وظایف تاریخیشان را میتوان بنوبهی خود از زمره دلائل عقبگرد و شکست جنبش مسلحانهی خلق کرد توضیح داد؛ بدلیل اینکه آتش جنگ انقلابی بر افروخته در کردستان در خدمت به گسترش و آزاد سازی مناطق نبود؛ به دلیل اینکه جنبش مسلحانهی کردستان به جنبش دفاع از خود تبدیل گردید؛ بدلیل اینکه روستاهای کردستان ایران بنابه باور نیروهای کمونیستی نه بهعنوان پایگاههای اصلی انقلاب که وظایفی همچون برقراری مناسبات سالم و سازنده را بر عهده دارند بل بهعنوان پناهگاه درک گردید. بر مبنای چنین تفکر و نگرش نا صحیحای بود که نیروی مدافعی جنبش خلق کرد، نتوانست، پرچم سازمان دلخواهی تودهها را بر افرازد و بر وظایف تاریخی خویش جامهی عمل بپوشاند. بی دلیل نبود که رژیم توانست در اولین یورش سازمانیافته، نیروهای کمونیستی را از کردستان ایران پس زند و به کردستان عراق روانه سازد. به عبارتی باید اذعان نمود که نقشههای مبارزاتی، کار در میان تودهها، پایبندی به برنامههای کمونیستی در میان محرومان کرد، هیچگونه شباهتی با آرمانهای کمونیستی نداشت و بیشتر در جهت مصارف درونی و سازمانی بکار میآمد. در یک کلام و منصفانه اگر بخواهیم جمعبند کوتاهی از آنچه را که در کردستان ایران گذاشت ارائه دهیم، نمیتوانیم چیزی جز بی تأثیری، بی افقی و فقدان عملکرد و آثار کمونیستی از جانب مدعیان برقراری جامعهی کمونیستی بییابیم. حقیقتاً که خلق ستمدیدهی کرد بر خلاف سازمان مدافعی خود، از خود بیش از اندازه مایه گذاشت و سازمان مدافعی وی، از خود بی وظیفهگی و بی مسئولیتی بر جای گذاشت. طبعاً این بحث و موضوع را میتوان در زمانی دیگر و با فاکتورهای معینی نشان داد و ثابت نمود که تا چه اندازه جریانات سیاسی – با هر قد و قوارهای – بر اعتقاداتشان پای فشردند و عملاً در جهت تحقق آنها گام بر داشتند.
در هر صورت کردستان عراق بعد از تسخیر کامل کردستان ایران توسط رژیم جمهوری اسلامی، بهمیدان فعالیت و تمرکز نیروهای ایرانی تبدیل گردید. اگر در کردستان ایران پیشمرگه و نیروی مسلح فارغ از هر گونه محدودیتهای نظامی – و آنهم با هر درک و نگرشی – پایگاههای رژیم جمهوری اسلامی را نشانه میگرفتند، در کردستان عراق محدودیتهای چندی – چه از جانب اتحادیه میهنی کردستان و چه از جانب دولت عراق و بویژه بعد آتش بس جنگ
ایران و عراق – در مقابل اپوزیسیون ایرانی قرار گرفت. به عبارتی صحیحتر، دوران، دوران عمل اختیاری از جانب سازمانهای سیاسی موجود در کردستان عراق نبود و همه بدرجات متفاوت فاقد استقلال کامل و امکان در تمامی عرصهها بودند. "چفخا" هم بهعنوان "سازمان سراسری" و بدلیل تمرکز کامل در خاک عراق و مهمتر از همهی اینها بدلیل کمیت نیرو از این قاعدهی کلی مستثنی نبود.
در حقیقت سازمان مدافعی عمل و سازمان میراثدار گذشتگان در سالهای ۶۴ الی ۶۷ به سازمان سیاسی – تبلیغی تبدیل گردیده بود و همهی هم و غماش در آنزمان بر آن بود تا با گسترش ارگانهای تبلیغی از جمله راهاندازی "رادیو" و انتشار "پیام فدائی" بر کاستیهای عملی خود، چه در صحن جامعه و چه در کردستان غلبه نماید. در دیگر نقاط ایران و در کردستان، رژیم در صدد دستاندازی هر چه بیشتر به جان و مال تودهها بود و "ما" اُس و اساس سیاست و فعالیت خود را بر کار تبلیغی بنا نهادیم و هر از چند گاهی و بدون باوری عمیق به کار و حضور در صحن جامعه، در برنامههای خود از "جهتگیری به داخل" و "وصل به پایگاههای اجتماعی"سخن بهمیان میآوردیم؛ "جهتگیری"هایی که فاقد ارزشهای عملی لازمه و جدی بود. بدون کمترین توهمی باید اعتراف نمود که استدلال، برنامه و منطق "ما" در جهت، وصل به "پایگاههای اجتماعی" و دخالتگریهای کمونیستی کانالیزه نگردیده بود بل انگیزه و هدف، در تزئین بخشیدن به برنامههای سازمانی تعریف میگردید.
بههر حال چند سالی بعد از پایهریزی و انجام چنین فعالیتی، جنگ فیمابین دو دولت ایران و عراق پایان میپذیرد و همزمان با آن، فضای اپوزیسیون موجود در عراق هم تغییر مییابد و "آرامش نسبی" نیروهای موجود در خاک این کشور را در هم میریزد. در بستر چنین فضایی بود که، نیروهای کمونیستی، پایههای کار سازمانی و سیاست خود را بر کاهش نیرو و خروج از خاک عراق و تمرکز در اروپا پای میریزنند. مسیر و انتخابی که پیشاپیش قابل پیشبینی بود و نمیتوانست بهعنوان امری غیر طبیعی و غیر معمول قلمداد گردد. انتخاب نادرست مکان مبارزاتی و به تبع از آن تمرکز بنابجای نیروهای کمونیستی در خاک عراق باعث گردیده است تا انگیزه و انرژی باقیماندهی نیروی انقلاب به هرز رود و روز به روز نیروی مسلح را فرسوده و فرسودهتر نماید. سازمان "ما" هم که از مدتها قبل عمده "پراتیک" خود را بر فعالیتهای تبلیغی بنا نهاده بود و هیچگونه چشماندازی در وصل به "پایگاههای اجتماعی" و نقش آفرینی بر جنبشهای اعتراضی نداشت، به سیاق گذشته تابعی وضع موجود گردید و آگاهانه سیاست تمرکز در اروپا را انتخاب نمود. روشن بود که در این میان انتخاب "ما" نمیتوانست بهعنوان انتخاب کمونیستی و تعرضی به حساب آید و مهمتر از آن اینکه نمیتوانست مبین تفکر آن رفقائی باشد که در بی امکانی و در سختترین شرایط ممکنه، سیاستِ به پیش را پیشهی خود ساختند. در یک کلام باید گفت که درک "ما" بر خلاف متد و نگرش بنیانگذاران سازمان، خفظ خودی بود و در عمل راهی را در مقابل خود قرار دادیم که راه آن رفقا نبود و نامی را به یدک کشیدیم که مستحق و سزاوار آن نبودیم.
برنامه و قصد "ما" بر آن بود تا با اندک نیرو بر کار تبلیغی و آنهم بر فعالیت "رادیو" در خاک عراق تداوم بخشیم و به "حفظ" مابقی نیروی خودی بپردازیم؛ قرار بر این بود تا زمانیکه اوضاع سیاسی منطقه مانعی تداوم کاری "صدای چریکها" نگردد، بر این حوزه از فعالیت ادامه دهیم و در مراحل متفاوت بر کمیت و کیفیت کار بیافزائیم. در بستر چنین ارزیابی و واقعیاتی، سازماندهی جدید که در حقیقت خروج بخش اعظم نیروی تشکیلات را شامل میگردید در دستور کار قرار گرفت و در مدت زمانی کوتاه نیروی کوچک "چفخا" به حداقل ممکنه رسید و تداوم کار تبلیغی – رادیو – بر عهدهی عدهی قلیلی از نیروهای سازمان در خاک عراق قرار گرفت. چند صباحی این روند ادامه داشت که وقایع و حوادث غیر قابل پیشبینی دیگری جامعهی عراق را فرا گرفت و شعلههای جنگ امپریالیستی جدیدی – یعنی اشغال کویت توسط دولت عراق – بر افروخته شد و بار دیگر بر اوضاع پر تشنج منطقه و موقعیت نیروهای سیاسی موجود در عراق افزود. کویت در مدت زمانی کوتاه به اشغال عراق در آمد. به آتش کشیدن شدن دهها چاه نفتی کویت توسط ارتش عراق، بهانهای شد تا زمینهی حضور نظامی امپریالیستها و بویژه امپریالیسم امریکا در منطقه را فراهم و دولت بوش در تاریخ ۱۵ اسفند ۱۳۶۹ (۱۹۹۱) با اشاره به درگیریهای منطقه اعلام نماید که: «موضوع، تنها یک کشور کوچک نیست، هدف ما یک عقیدهٔ تازه است. یک نظام نوین جهانی، نظمی که در آن کشورهای مختلف تحت یک جنبش گرد هم آمده تا به آرزوهای جهانی بشریت، یعنی: صلح و امنیت، آزادی و حاکمیتِ قانون دست یابند».
جنگ منطقه ابعاد تازهای بخود گرفت و در چنین فضای پر آشوبی نزدیک به یکسال ارتباط دو بخش از تشکیلات یعنی نیروی موجود در عراق و اروپا قطع گردید و در مدتی کوتاه و با حمایتِ امپریالیزم امریکا شهرهای کردستا