جنگل هل آتش

جنگل های سیبری، آلاسکا، ارسباران، مجمع الجزائر قناری و بویژه و بویژه  آمازون و… در آتش حرص و آز انسان طبقاتی – انسان سرمایه دار و نادانی و کرختی عمومی میسوزند! فاجعه ای بزرگ و خوفناک  در راه است! چه باید کرد؟

 

 آیا نباید، طبقه و نظام طبقاتی حاکم سرمایه داری امپریالیستی و ارتجاعی را بعنوان متهم اصلی بر صندلی مجرم نشاند و حکم به نابودی اش داد؟ اجرای این حکم ناگزیر، فقط، بوسیلۀ طبقۀ کارگر متحزب انقلابی کمونیستی، دارای آگاهی طبقاتی و مسلح به سلاح آتشین شده و با به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی اش ممکن میگردد و نه با هیچ وسیلۀ دیگری! 

جنگل ها میسوزند، رودخانه ها ، دریاها و اقیانوس ها پراز مواد زائد و مرگزا میگردند و می خشکند، کوهها و بیابانها پرازمواد رادیوآکتیو، جیوه ، دیگر فلزات مضر و سرطان آور باقی مانده از جنگ های ادامه دار و امپریالیستی میگردند، بنابراین محیط زیست نابود میشود، سونامی های هراسناک  موجودیت مییابند، سیل های وحشتناک و زلزله ها ویرانگر جاری شده و رُخ میدهند، دهها  و بلکه صدها میلیون انسان سالانه بوسیله گرسنگی دادن، در دنیای وفور مواد غذایی و در معادن و کارخانه ها و توسط جنگجویان سرمایه و ارتجاع، کشته شده، کودکان و پیران و بیماران ، زنان و مردان  بطور دسته جمعی به قتل رسیده، میمیمیرند در گورهای دسته جمعی مدفون میشوند تا یک عده ثروتمند، سرمایه دار مفتخورکه وجودشان هیچ ضرورت و لزومیت ندارد، در پناه ارتش ها، پلیس های تربیت شده و گردن کلفت، با ساختن زندانهای بیشتر هر سال نو از سال قبل، بمبارانها با بمب های اتمی و غیر اتمی ۱۰ یا ۱۴ تنی با هواپیماهای با و بدون سرنشین  و رویاندن بمب از زمین، کشتار هر چه زندگی بر روی زمین و حتی آسمان، هر سال بر ثروتشان بطور سرسام آوری افزوده گردد و یک عده به نام حاکمان و سیاسیون یعنی رئیس جمهوران، شاهان، نخست وزیران، صدراعظم ها و وزرا، ، نمایندگان مجالس،  مسئولین مؤسسات و انستیتوها، سازمانها و نهادهای بین المللی، قاره ای و ملی و منطقه ای،  خیل وسیع کشیش و آخوند و خاخام و…، با عبا و عمامه و ردا، عرقچین و کفیه  و یا بدون عبا و ردا و با کت و شلوار شیک و ژنرالهای قپه دار، محقق و اساتید دانشگاه، مقاله نویس و باصطلاح گزارشگر، مخبر رادیو و تلویزیون و سایت ها،  ما، یعنی اکثریت جمعیت دنیا، یعنی کارگران و زحمتکشان را  سر بدوانند و به تمسخر بگیرند و دروغ و راست، حقیقت و ناحقیقت را با هم قاطی کنند، به قول معروف “آب و دوشاب”  و آته و آشغال، تحویل دهند که ما سر درنیاوریم و این اوضاع نابود کننده و نیستی آورِ هر چه زندگی است، ادامه یابد.

این است، چیزی که جامعۀ سرمایه سلطۀ جهانی میباشد که ما در آن فعلن زنده ایم و نه زندگی میکنیم. این جامعه دیگر عمر مفیدش به پایان رسیده است. این جامعه باید بنیادا تغییر کند و با یک جامعه دیگر که هیچ شباهتی با آن ندارد، جانشین شود.

 در این جامعه که تولید در آن کاملا اجتماعی شده است و دارند، بطور مصنوعی آنرا باز فردی میکنند، یعنی برگشت به عقب را سازمان میدهند، ولی محصول آن، بیش از هر دوره ای خصوصی و شخصی شده است که در آن ۶۴ نفر از تروتمند ترین سرمایه داران امپرسالیست و واقعا فاشیست وزالو صفت، به اندازه نصف جمعیت دنیا ثروت رویهم انباشته اند و نصفی از جمعیت دنیا هیچی ندارد، جز نیروی کار و جسمش که باید هر روز و حتی هر لحظه بفروشد و باز بفروشد تا فقط زنده ماند.

آری، این جامعه امپریالیستی هار شده است و در حال نابود شدن است که نابودی اش بطور خودبخودی اش همه چیز زنده بر روی کره خاک  را نابود میکند  و مثل قطار ترمز بریده بسوی دره نیستی سرازیر شده است، دیگر اصلاح پذیرنیست، باید جلوی این قطار سدی مستحکم، مثل یک کوه ساخت تا مسیرش را بطور کلی تغییر داد که آنرا پیروزی انقلاب اجتماعی کارگران مسلح می گویند!

برای ساختن جامعه آینده، جامعه ای که درآن دیگر، ثروت در یک طرف و فقر درطرف دیگر آن، رویهم انباشته نمیگردد، تا برای حفظ آن، دولت سرکوب گر و با ارتش، پلیس، زندان، آخوند،  کشیش و محقق خود فروش، روزنامه نگار مزدور و کارگر از خود بیگانه شده، لازم باشد، مواد اولیه و زیر ساخت و اساسا از نظر مادی شرایط موجودیتش آماده است، فقط باید شرایط و شیوه بهره برداری از تولیدات، یعنی مناسبات تولیدی، اجتماعی، فرهنگی جامعه انسانی تغییر، ولی تغییر اساسی کند.

این، یعنی، باید مالکیت بر ابزار تولید اجتماعی گردد، یعنی جمعیت انسانی به طبقات دارا و نادار تقسیم نگردد، یعنی همه انسان هایی که نیروی تولیدی دارند و قادرند که تولید کالا و خدمات و کلا فعالیت مفید نمایند، به اندازه همان توان، فعالیت آزادانه و مورد دلخواه و نه واقعا، شبانه روزی، زیرا که علم و فن انسان به قدری پیشرفت کرده است که همین امروز شاید، بیشتر از۴ یا ۵ ساعت و یا واقعا کمتر، در روزلازم نباشد که انسان کار کند  تا نیازهای انسانی اش بر آورده گردد، جامعه هم به رشد و توسعه همبسته خود با طبیعت و نه بر علیه طبیعت، ادامه دهد، آری،  میتوان کارهای سنگین و مضر برای سلامتی را به رُبوتها و انسان مصنوعی سپرد.

 این کاری است هر چند از یکطرف ساده و سهل، زیرا که طبقه حاکم  ۱٪ جمعیت جهان بیشتر نیست،  ولی از طرف دیگر، سخت و طاقت فرسا، برای انجام آن شاید صدها میلیون انسان کشته گردد که اندازه آنرا آمادگی نیروی اجتماعی ای تعیین می کند که میخواهد، توان آنرا دارد و باید این کار را انجام دهد، آن نیروی اجتماعی طبقه ی کارگر نام دارد، زیرا که طبقه حاکمه کنونی که همه چیز جامعه  را  توسط سلطه اش بر ابزار تولید، در دستان – چنگالهای خونین – خود دارد، به هیچ طریقی حاضر نیست که مصدر صدارت را ترک گوید و این همه نیروی سرکوب گر جسمی و روحی و ذهنی و مغزی را برای این سازمان داده است.

 این طبقه سرمایه دار حریص و سیر ناشدنی و درنده خوتر شده از هر حیوان وحشی را، فقط با بسیچ و سازماندهی و تسلیح طبقاتی طبقه کارگر، یعنی همان طبقه ای که اساسا در این سیستم تولید کننده نعم مادی است، ولی محرومترین است، باید و میتوان با اُردنگی  از مصدر صدارت به پائین کشید و بر دهانش قفل و بر دست و پایش زنجیر بست تا شرایط صدارتش، تغییر نماید، یعنی نابود گردد تا بلکه انسان عادی گردد.

البته، طبقه کارگر هم که نیروی تغییردهنده ی اساسی، یعنی انقلابی راستین و تا به آخر در جامعه ی سرمایه داری، ولی بالقوه در شرایط امروز، طوری است که براثر سال ها زندگی در جامعه سرمایه داری و کلا در جوامعی که تا کنون طبقاتی بوده اند، فرهنگ مسلط  در هرجامعه طبقاتی، فرهنگ طبقۀ  حاکم  در آن جامعه است،  مثل برده داری و زمین داری، انسان سالم و اجتماع دوستی که باید باشد، یعنی، بدون خود خواهی های فردی، داشتن سنت های غیر انسانی و ارتجاعی، ملی و مذهبی  که مختص طبقات حاکمه است، نیست و به آنها آلوده است وزدودن این هم انقلاب یعنی حرکت سریع و پراتیک سیاسی و توده ای انقلابی که همان طور که واقعیت اجتماعی و مادی جامعه را تغییر سریع میدهد لازم است و هم در هر صورت زمان میبرد.

کارل مارکس نوشته است که انقلاب به دو دلیل لازم است، یکی اینکه طبقه حاکم بهیچ وسیلۀ دیگری، جز با زور حاضرنیست،  حاکمیت را ترک نماید  و دوم برای تغییر خلق و خوی، صفات غیر انسانی طبقۀ انقلاب کننده، یعنی پرولتاریا. لنین هم یکی از دلائل اساسی دیکتاتوری پرولتاریا را، یعنی، لزوم و ضرورت دولت را در بعد از در هم شکستن دولت دیکتاتور سرمایه داران، وجود همین عادات و سنت ها و کلا خصلت های طبقاتی طبقات استثمارگر در جامعه میداند که یک شبه زدودنی نیستند! دولت بطور کلی خودبخود و بعد ازانجام وظایفش و آهسته به خواب ابدی فرو میرود و « زوال مییابد»*.

این دوران را ، دوران گذارجوامع طبقاتی به جامعه بدون طبقات در کل و بطور ویژه، دوران گذار جامعه از سرمایه داری حاکم به جامعه ی نوین، بدون مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، جامعه ی بدون طبقات متضادالمنافع، بدون مبارزه طبقات و بنا بر این، بدون دستگاهی که مبارزات پائینی ها را سرکوب نماید، یعنی بدون دولت  که انسان کمونیستی که هم سازنده و هم انسان زندگی کن، درچین جامعه ای است،  جامعه با مالکتت اجتماعی برهمه چیز تولید شده و خاصه بر ابزار تولید را، به جامعه کمونیستی می گویند.

این دوران با پیروزی انقلاب قهری کمونیستی کارگران سازمان یافته و مسلح و بسیج مسلحانه خیل وسیع زحمتکشان زیر هژمونی پرولتارها به علت اینکه طبقۀ حاکمه دارای نیروی سازمان یافته و مسلح  و قهری است، درهم شکستن دولت طبقۀ استثمارگر، یعنی سرمایه دار، درعصر ما، امپریالیست که دیکتاتوری این  طبقه می باشد، استقرار دولت – دیکتاتوری طبقه ی کارگر که بهترین شکل تا کنون کشف شده ی آن شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان میباشد، شروع میشود و با بوجود آوردن جامعه کمونیستی جهانی، خاتمه مییابد.

 این انقلاب قهری کمونیستی –  انقلاب زیر و رو کننده شرایط موجود اجتماعی – ، با وجود شرایط  رُشد ناموزون که خصلت جامعۀ سرمایه داری است، با احتمال زیاد، پیروزی اولیه اش، کشوری یا منطقه ای و یا حداکثر قاره ای است، ولی پیروزی نهائی اش، یعنی ایجاد جامعه انسان های آزاد – جامعه ی کمونیستی – فقط میتواند جهانی، یعنی کره ارضی باشد، زیرا که دشمن این انقلاب که به آن، براثر این خصلت ادامه دار و پی در پی اش، به زبان مارکسی : « انقلاب مداوم» می گویند، جامعه کنونی و طبقه  دشمن آن؛ یعنی طبقۀ سرمایه دار یک جامعه و طبقۀ جهانی است!

من در اینجا توجه شما را  به چند فاکت از اثرات  کارل مارکس و فردریش انگلس، در باره انقلاب آینده جلب می کنم :

«حقیقت این است که کمونیست ها به محض آن که بتوانند، در سرنگون کردن سلطۀ بورژواها تردیدی به خود راه نخواهند داد.» ایدئولوژی آلمانی- مارکس، انگلس-۱۸۴۵، مترجم تیرداد نیکی.

کارها به جائی رسیده است که افراد باید مجموعه ی نیروهای مولد موجود را  تصاحب کنند که نه تنھا به خود کنشی دست یابند، که صرفا موجودیت شان را پاسداری کنند. این تصاحب در مرحله ی اول مشروط است به چیزی که باید تصاحب شود، نیروھای مولد، که مجموعه ای  تکامل یافته است–فقط در چارچوب مراوده ای جھانروا موجود است  بنابراین حتا فقط به این لحاظ، این تصاحب باید خصلتی جھانروا مطابق با نیروھای مولد و مراوده داشته باشد. تصاحب این نیروھا خود چیزی بیش از تکامل مطابق با ظرفیت ھای فردی وسایل مادی تولید نیست .تصاحب مجموعه ِای از وسایل تولید به ھمین دلیل، عبارت از مجموعه  ای از ظرفیت ھا در خود افراد است .این تصاحب به اشخاص تصاحب کننده نیز بستگی دارد. تنھا پرولترھای کنونی که از ھر خود کنشی کاملا محروم اند، در موقعیتی ھستند به یک خود کنشی کامل که دیگر محدود نباشد نایل شوند. این خود – کنشی شان  عبارت  است از تصاحب نیروھای مولد و تکامل مجموعه ای از ظرفیت ھای متضمن آن. تمامی  تصاحب ھای انقلابی پیشین محدود بوده اند؛ افراد، که خود کنشی شان به سبب  وسیله ی مولدی ابتدایی و مراوده ای محدود مقید بود، این وسیله ی ابتدایی تولید را تصاحب می کردند و از این رو صرفا به وضع تازه ای از محدودیت می رسیدند. وسیله ی تولیدشان به تملک شان در می آمد اما خودشان تابع تقسیم کار و وسیله ی تولید خودشان باقی می ماندند. در تمامی تصاحب های تاکنون، توده ای از افراد در خدمت تنها یک وسیله ی تولید می ماند، در تصاحب به دست طبقه ی پرولتاریا، انبوهی از وسائل تولید باید زیر دست هر فرد، و مالکیت همگانی درآید- سررشته ی مراوده ای جهانروای امروزی نمی تواند به دست افراد باشد مگر زیر نظارت همگان. این تصاحب همچنین به روش اجرای آن  بستگی دارد. اجرای آن فقط از طریق اتحادیه ای می تواند صورت گیرد که به سبب خصوصیت خود پرولتاریا می تواند اتحادیه ای جهانی باشد و از راه انقلابی که در آن، از یک سو، قدرت ناشی از شیوه ی تولید و مراوده و سازمان اجتماعی پیشین واژگون می شود و از سوی دیگر سرشتِ جهانروا و انرژی پرولتاریا را که برای حسن اجرای تصاحب لازم است تکامل می دهد و افزون بر این، پرولتاریا خود را از هر چیزی که هنوز از موقعیت پیشین اش در جامعه به او چسبیده است خلاص می کند و…» . اثر پیشین – رابطه ی «میرحسین موسوی» و «محمد قراگوزلو» رابطه ای به گستره ی چپِ خرده بورژوائی جهانی. موتا

« قدرت حاکمه سیاسی بمعنای خاص کلمه عبارت است از اعمال زور متشکل  برای سرکوب طبقه دیگر.( دیکتاتوری یک طبقه برای سرکوب طبقه ی دیگر – لنین) هنگامیکه پرولتاریا بر ضد بورژوازی ناگزیر بصورت  طبقه ای متحد گردد، و از راه یک انقلاب ( قهری – لنین) ، خود را به طبقه حاکمه مبدل کند و بعنوان طبقه حاکمه مناسبات کهن تولید را از طریق اعمال جبر ملغی سازد، آنگاه همراه این مناسبات تولیدی شرایط وجود تضاد طبقاتی را نابود کرده و نیز شرایط وجود طبقات بطور کلی* در عین حال سیادت خود را هم بعنوان یک طبقه از بین میبرد.

بجای جامعه کهن بورژوازی، با طبقات و تناقضات طبقاتیش، اجتماعی از افراد پدید می آید که در آن تکامل آزادانه هر فرد شراط تکامل آزادانه همگان است.»، فصل دوم مانی فست. کتاب جیبی- بدون ذکر نام مترجم.

  • در چاپ های آلمانی ۱۸۷۲، ۱۸۸۴ و ۱۸۹۰ بجای عبارت ” ونیز شرایط وجود طبقات بطور کل” نوشته شده است : ” طبقات را بطور کل منحل می نماید”، مترجم.

« اگر کارگران آلمان بدون گذر کامل از یک پروسۀ رشد طولانی انقلابی قادر به گرفتن قدرت سیاسی و اجرای کامل منافع طبقاتی خودشان نیستند، …ولی، آنها باید با درک روشنی از منافع طبقاتی خود، با اتخاذ هر چه سریعتر موضع مستقل حزبی خود، و با بستن راه عبارات سالوسانه خرده بورژوازی دمکرات، مبنی بر عدم نیاز به تشکیلات مستقل حزبی پرولتاریا، بخش عطیمی از پیروزی نهائی شان را خود به سرانجام برسانند. ندای جنگ آنها باید این باشد: “انقلاب مداوم”. ( لندن، مارس ۱۸۵۰ مارکس- انگلس   کلیات آثار مارکس- انگلس به انگلیسی، جلد ۱۰، صفحات ۲۷۷-۲۸۷-».

آری، نجات جهان، نجات جنگل های آمازون و…، نجات خود انسان و هر موجود زنده بر روی زمین در دستان توانا و غیر مسلح کنونی که باید مسلح شوندِ پرولتاریاست.

لینک زیر از روزنامه گاردین انگلیسی – لندن – میباشد، در باره همین آتش سوزی ها جنگل های آمازون در برزیل است، به نظر من، از نظر اطلاعاتی بد نیست و اما فقط اطلاعاتی، چون یه باور من، راه حل واقعی ندارد و البته، بعنوان یک روزنامه  معمولی، هر چند بخود چپ میگوید که خود چپ امروز بیمعنی شده است، زیرا که چپ ، یعنی، رفرم خواه، در سیستم کنونی رفرم دیگر به معنی بهبود در زندگی کارگران و زحمتکشان، امکان ناپذیر شده است، درشرایط موجود نمیتواند؛ حامل راه حل واقعی، یعنی مشوق انقلاب قهری کارگران و زحمتکشان باشد. ولی، در این رابطه هم قضاوت نهائی با شماست!

https://www.theguardian.com/environment/2019/aug/23/amazon-fires-what-is-happening-anything-we-can-do

حمید قربانی – ۲۷ آگوست سال ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی .

*- « بدون انقلاب قهرى، تعویض دولت بورژوایى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت دیگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه “زوال” از راه دیگرى امکان پذیر نیست.»، لنین- دولت و انقلاب.