لنین: ضد ِ امپریالیسم، یا عامل ِ امپریالیسم؟

لنین: ضد ِ امپریالیسم، یا عامل ِ امپریالیسم؟

اگر در پاسخ به این پرسش با استناد به واقعییت های موجود و آثار و نوشته های خود ِ لنین بگوییم که او هم ضد ِ امپریالیسم بود و هم عامل ِ امپریالیسم، شاید به نظر ناسازنما و غیر ِ منطقی بیاید. اما وقتی نوشته ها و عملکردهای او را در فرآیند ِ رسیدن به قدرت ِ سیاسی به ویژه بعد از کسب ِ قدرت بدون ِ تعصب ِ رایج ِ فرقه گرایان از نظر بگذرانیم و تجزیه و تحلیل نماییم خواهیم دید که اگرهم تناقض و ناسازنمایی میان ِ این دو برداشت و قضاوت وجود دارد، نه در درک و بیان ِ واقع گرایانه ی ما، بلکه در عملکردهای سیاسی – ایدئولوژیک ِ خود ِ لنین، و بعد از او درارثیه ای است که از خود به جا گذاشت و هم اکنون هم با گذشت ِ بیش از صدسال در پلاتفرم و راهبرد ِ احزاب ِ لنینی بلشویکی تداوم دارد.

ما، ضدییت با امپریالیسم و در عین ِ حال عاملییت ِ پنهانی ِ امپریالیسم در حرف و در عمل یا به بیان ِ دقیق تر و تاریخی تر در ایدئولوژی و در عملکرد ِ سیاسی را در برهه ی به قدرت رسیدن ِ جمهوری ِ اسلامی و در عملکردهای خمینی در۱۳۵۷ به عنوان ِ شاهد ِ – والبته شاهدی که هم در ادعای انقلابی بودن و هم در تاثیر گذاری بر جریان های سیاسی ِروز ِ موسوم به چپ ِ « ضد ِ امپریالیست»  در برابر ِ لنین و بلشویسم اش خصوصن در ایران عددی نیست – داریم. برای فهم ِ بهتر ِ موضوع ، تا پایان ِ مقاله  این شباهت ِ اصل و بدل را در نظر داشته باشید.

لنین ضد ِ امپریالیست بود اما نه از جایگاه ِ انقلابی و پرولتاریایی و سوسیالیستی،بلکه از موضع ِ واپسگرای دهقانان و روستاییان. اگر نوشته های متاخرش از ۱۹۱۷ به بعد را با دقت ِ شناخت شناسانه و حقیقت جویانه ی مارکسیستی واکاوی و کالبدشکافی کنید خواهید دید سوسیالیسمی که او می گفت و تبلیغ می کرد « سوسیالیسم »ی بود واپسگرایانه که او آن را سوسیالیسم ِ دهقانی- کارگری می نامید.یعنی «سوسیالیسم» ی که می خواست آن را با بیل و کلنگ ِ دهقانان و اراده ی خداگونه ی بلشویک ها بر ویرانه های سرمایه داری از هیچ بسازد! با چنین درکی از انقلاب و سوسیالیسم بود که در« انقلاب ِ پرولتاریایی و کائوتسکی ِ ازآیین برگشته» نوشت:« ما دسته های کارگران ِ مسلح{ یعنی بلشویک های مسلح} را به روستاها اعزام می کنیم که آشکارا اعلام می دارند خواهان ِ برقراری ِ دیکتاتوری ِ{ دوطبقه ی} پرولتاریا و دهقانان ِ تهیدست اند.» و در ادامه ی همان مطلب:«  مسیر ِ انقلاب ِ ما چنین است : ابتدا به اتفاق ِ تمامی ِ دهقانان علیه ِ سلطنت، و علیه ِ نظامات ِ قرون ِ وسطا،{ دهقانان علیه ِ نظامات ِ قرون ِ وسطا! مگر مارکس در مانیفست ننوشت دهقانان مرتجع اند و خواهان ِ بازگرداندن ِ چرخ ِ تاریخ به گذشته، یاهمان قرون وسطا هستند جناب ِ لنین!}، سپس به اتفاق ِ دهقانان ِ تهی دست و نیمه پرولتر علیه سرمایه داری { اولن انقلاب ِ پرولتاریایی مشخصن علیه ِ مالکییت خصوصی برابزار تولید و جایگزینی ِ مالکییت ِ اجتماعی و اشتراکی به جای آن است ، ثانیین هیچ دهقانی درهیچ جایگاه و شرایطی موافق ِ لغو مالکییت ِ خصوصی ِ بورژوایی بر ابزار ِ تولید نیست، و از این رو با پرولتاریا همفکری و همسویی ِ انقلابی ندارد، جناب ِ لنینست!}، و از اینجا به بعد انقلاب تبدیل به انقلاب ِ سوسیالیستی می گردد{ با یک اجی مجی لاترجی گفتن ِ لنین، هم دهقانان انقلابی و سوسیالیست می شوند، هم سرمایه داری نابود می شود، و هم سوسیالیسم با بیل و کلنگ ِ دهقانان ساخته می شود!}. » ( انقلاب ِ پرولتاریایی و کائوتسکی ِ مرتد.مجموعه آثار. ترجمه ی پورهرمزان. جلد دوم. ص. ۱۳۲۶-۱۳۲۷٫ درون ِ کروشه ها از من است). توجه داشته باشید که جملات ِ بالا را لنین ِ« مارکسیست» در۱۹۱۸ علیه ِ کائوتسکی ِ از مارکسیسم برگشته( مرتد) نوشته است!. این مثال و ده ها مثال ِ دیگر از این گونه نشان می دهد که ضد ِ امپریالیسم ِ لنین غیر از تجدد و تمدن ستیزی و در واقع دوران ستیزی ِ دهقانان و روستاییان و بازگشت خواهی ِ آنان به دوران ِ طلایی ِ پدرشاهی و مردسالاری نبوده است. گذشته گرایی یی که نه فقط در ضدییت ِ با امپریالیسم به عنوان ِ برپا دارنده و نگه دارنده ی این دوران،بلکه در شکل و محتوای حکومت ِ استبداد ِ فردی و مادام عمری ِ مردسالار ِ بلشویکی نیز از صدسال پیش تا کنون متداول بوده است. فقط از این جایگاه و نظرگاه بود که لنین برای رد گم کردن به منتقدان ِ مارکسیست اش و به سکوت واداشتن ِ آنها دهقانان و روستاییان را در کنار ِ پرولتاریا انقلابی و متحد ِ مادرزاد ِ این طبقه! ، و استبداد ِ پدرشاهی و مردسالارانه ی آنان را دموکراتیسم نامید و بدتر از آن، یک دوران بانام ِ دوران ِ امپریالیسم به دوران های تاریخی افزود تا همه ی ایده های ضد ِ مارکسیستی ِ خود و از جمله کسب ِ قدرت ِ سیاسی توسط ِ حزب و دار و دسته را در قالب ِ این دوران قرار دهد و همه را یکجا به زعم ِ خود موجه سازد.

با همه ی این تخلف ها و بی اعتنایی ها به اندیشه وتئوری های مارکس، بازهم ادعا می کرد مارکسیست است، اما هرگز حتا یک نقل ِ قول از مارکس نیاورد که تایید کند دهقانان در « عصر ِ امپریالیسم» چرا و به چه دلیل انقلابی می شوند. در حالی که مارکس در مانیفست ِ کمونیست درست خلاف ِ نظر ِ لنین را در باره ی دهقانان دارد و آنها را واپسگرا و خواهان ِ بازگرداندن ِ چرخ ِ تاریخ به عقب قلمداد نموده و هرگز هم به دلایل ِ علمی- تاریخی و تئوریک از این نظر ِ خود برنگشت.             لنین دست ِ کم از ۱۹۰۳ با نگارش ِ چه باید کرد به دنبال ِ کسب ِ قدرت ِ سیاسی بود. در حالی که مارکس نه تنها با کسب ِ قدرت ِ سیاسی توسط ِ مارکسیست ها مخالف بود بلکه کسب ِ قدرت به وسیله ی یک گروه و دار و دسته را فرقه گرایی و تقدم قائل شدن ِ منافع ِ فرقه بر مصلحت ِ تاریخی ِ پرولتاریا می دانست و محکوم کرده بود. همچنان که فرقه گرایی و ریاست طلبی ِ لاسال و بلانکی را در زمان ِ خود محکوم و سرانجام ِ آن را نیز پیش بینی نمود. از جمله در نامه به ژان باپتیست شوایتزر در ۱۸۶۸ علیه فرقه گرایی و سرکردگی خواهی ِ لاسال ( بخوانید لنین) چنین نوشت:« او{ لاسال= لنین} همانند ِ تمام ِ کسانی که گمان می کنند نوش داروی درد ِ توده ها را در جیب ِ خود دارند، از همان ابتدای فعالییت اش به تحرکات ِ سیاسی ِ خود رنگ و ماهییت ِ فرقه گرایانه- مذهبی داد.-چرا که هر فرقه ای در واقع یک گروه مذهبی است- . به همین دلیل هم از آنجا که او ایجاد کننده و سازمان دهنده ی یک فرقه بود، تمام ِ پیوندهای طبیعی را با جنبش های کارگری{ با پنهان کاری} قطع نمود. او به جای آنکه پایگاه ِ فعالییت های سیاسی اش را در میان ِ عناصر ِ اصیل ِ جنبش ِ طبقه ی کارگر بیابد برآن بود که جنبش را دنباله روی دستور العمل های از پیش تعیین شده و اعلام شده ی خود کند. خود ِ شما تضاد ِ بین ِ تحرکات ِ یک فرقه و جنبش ِ یک طبقه را تجربه کرده اید. فرقه، علت ِ وجودی و اعتبارش را نه در آنچه با طبقه مشترک است، بلکه در خصوصییت های خود ویژه ای می داند که آن را از طبقه متمایز می سازد…. افزون بر این، ریاست( رهبری) ِ فرقه و تشکیلات ِ فرقه ای اولن بی نهایت زائد است- لاسال به من پیشنهاد کرد به اتفاق ِ او ریاست ِ جنبش جدید در آلمان را بر عهده گیریم اما من نپذیرفتم- ، ثانیین اگر هم لازم باشد باید از طریق ِ مراجعه به آرای عمومی انتخاب شود. به عنوان ِ مثال، قوانین ِ بین الملل ِ کارگران( انترناسیونال ِ اول) هم از رئیس ِ تشکیلات سخن می گوید اما رئیس در آنجا فقط ریاست ِ جلسات ِ شورای عمومی را برعهده داشت، و در سال ِ ۱۸۶۷ بعد از آن که من این پست را قبول نکردم به کلی حذف گردید و به جای یک رئیس ِ مادام عمری هر بار یک رئیس ِ برای هر جلسه انتخاب می شد. شما بدانید که هر ریاست و رهبری یی سرانجام به استبداد ِ فردی ختم خواهد شد.» (برگرفته از:مارکس و انگلس. در باره ی تکامل ِ مادی ِ تاریخ. ترجمه ی خسرو پارسا. ص. ۱۱۹- ۱۲۰).

لنین یا این نظرات ِ مارکس را خوانده و می دانست، یا نخوانده و نمی دانست. خواندن و نخواندن ِ او تفاوتی در این موضوع نمی کند که آنچه او گفت و به آن عمل کرد، خلاف ِ اندیشه و آرای مارکس بود و از این رو، کسی که برخلاف ِ ادعای اش عکس ِ ایده های مارکس عمل و حتا بر این وارونه اندیشی و وارونه گویی و خلافکاری پافشاری هم می کند حق ندارد خود را پیرو ِ اندیشه ی مارکس بنامد و اعتبار و حیثییت ِ مارکس و مارکسیسم را هزینه ی قدرت طلبی ِ خود نماید. واقعییت این است که لنین در هیچ زمینه ای با مارکس اتفاق و اشتراک ِ نظر نداشت. نه در زمینه ی فلسفی که به تکامل به مثابه ِ حرکت ِ دیالکتیکی ِ قانون مند و غایت مند از پیشین ِ کم توسعه به پسین ِ توسعه یافته و از پست به عالی و از عالی به عالی تر اعتقاد نداشت و آن را به اکونومیست ها نسبت می داد وانکار می کرد، و نه در زمینه ی سیاسی- ایدئولوژیک که با اختراع ِ یک دوران، دوران ِ خود را از دوران ِ مارکس جدا نمود تا بتواند هم دهقانان ِ به قول ِ او« ساده لوح و فریب خور» را دموکرات و انقلابی جا بزند و از نیروی آنان بهره گیری ِ سیاسی نماید ، هم حزب را جایگزین ِ طبقه ی کارگر نماید و با این جابه جایی حزب- و البته رهبر ِ حزب را- فرمانده و طبقه را فرمانبر وتدارکاتچی ِ حزب سازد ، و هم با کسب ِ قدرت ِ سیاسی استبداد ِ فردی- فرقه ای را برخلاف ِ تمام ِ آموزه های تئوریک ِ مارکسیستی و ماتریالیسم ِ تاریخی دیکتاتوری ِ پرولتاریا وانمود نماید. ( همین جا مناسبت دارد به عنوان ِ مدافع ِ اندیشه ی مارکس بر این نکته تاکید ِ چند باره نمایم که تا زمانی که لنینیست ها با مشخصه هایی که برشمردم خود را مارکسیست می نامند تا حیثیت ِ علمی-تئوریک مارکس و مارکسیسم را وثیقه ی کسب ِ قدرت ِ خود سازند، از نقد ِ لنین و لنینیسم به مثابه ِ زائده ای بر ساختواره ی ماتریالیستی- مونیستی ِ  جهان شناختی و جامعه شناختی ِ مارکسیسم کوتاه نخواهم آمد و به هر مناسبتی این زائده ی نا همگون و ناهمخوان با ساختواره ی بی نیاز از پیشوند و پسوند ِ مارکسیسم را تشریح ونقد خواهم نمود تا حقیقت ِ مشخص ِ یکی و یگانه ی اندیشه ی قابل ِ بسط ِ مارکس بر کلییت و جزییت ِ مادی سیستمی ِ جهان ِ واقعن و حقیقتن موجود بر همه گان روشن وآشکار شود.  از این رو دنباله روان ِ راه و روش ِ لنین که اندیشه ای جز کسب ِ قدرت به هر وسیله در سر ندارند همان بهتر که عنوان ِ مارکسیسم را از روی ترکیب ِ نا موجه ِ مارکسیسم- لنینیسم شان بردارند و برای جهان بینی واپس گرای خود شناسنامه ای منطبق با اصل و نسب ِ همگون و همخون با لنینیسم  ِ خود بگیرند و بیش از این ها به گنجینه ی تئوریک ِ مارکسیستی دستبرد نزنند و آن را هزینه ی کسب قدرت ِ شان نکنند.).

در ۱۹۱۷ با سقوط ِ رژیم ِ تزاری در روسیه آنچنان شرایط ِ مساعدی برای لنین وبلشویک های در کمین قدرت ِ سیاسی فراهم شده بود که لنین در سوییس با خود بیاندیشد: ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند/ تا تو دولت به کف آری و- خود و رفقای ات مادام العمر- ریاست بکنید! از جمله این که لنین و رفقای اش به فکر افتادند هیچ ابر و بادی قادر نیست مطمئن تر و سریع تر از امپریالیسم ِ آلمان آن هارا تا فرصت از دست نرفته از سوییس به روسیه برساند. تشخیص این بود که لنین به عنوان ِ مغز ِ متفکر و رهبر ِ بلشویک ها به آلمانی ها متوسل شود. داستان ِ توسل ِ لنین به سفارت ِ آلمان را از قلم ِ رابرت سرویس – آن هم بر گرفته از اسناد ِ دولت ِ شوروی در زمان ِ یلتسین- بخوانید: « لنین که نمی خواست { با آن اتفاقاتی که به سرعت در روسیه روی می داد} سفر ِ خود به روسیه را به تاخیر بیاندازد، برای حل ِ مشکل اش به فریتز پلاتن سوسیالیست ِ ماورای چپ ِ سوییسی متوسل شد. پلاتن پذیرفت که به دیدن ِ رومبرک سفیر ِ آلمان در سوییس برود و پیشنهاد ِ کمک ِ آلمان به بازگشت ِ او و رفقای اش را که از جانب ِ لنین و زینوویف فرمول بندی شده بود به وی ارائه کند. رومبرک بلافاصله موافقت ِ وزیر ِ خارجه ی آلمان را باعبور ِ هر تعداد مهاجر روسی از خاک ِ آلمان به دست آورد. بر اساس ِ این توافق قطار ِ حامل ِ لنین و و دیگر مهاجران حین ِ عبور از خاک ِ آلمان مشمول ِ قوانین ِ برون مرزی می شد. وزیر ِ خارجه ی آلمان همچنین تاکید کرد دولت ِ متبوع ِ وی در ازای این کمک هیچ درخواستی از روس ها ندارد{ چه امپریالیسم ِ انسان دوستی!}. لنین از شنیدن ِ این خبر به وجد آمد…»( برگرفته از: لنین. رابرت سرویس. ترجمه ی . بیژن اشتری. ص. ۳۵۶٫ کروشه از من است.). با این کمک ِ « انسان دوستانه» لنین و رفقای اش بعد از سالها دور بودن از شرایط ِ روسیه مانند ِ « عقاب ِ کوهی»- تعبیر استالین درمورد ِ لنین- سر ِ سفره ی حاضر و آماده ی نه تقسیم بلکه تمامییت خواهی ِ قدرت نازل شدند. چندی بعد هم با یک کودتای شبانه و به نیروی سربازان و تفنگداران ِ نظامی رییس و رهبر ِ مادام عمر ِ روسیه و« شوروی ِ سوسیالیستی » شد. با این حال خود را از تک وتا نیانداخت و مدعی شد که پرولتاریای روسیه به قدرت رسیده است. لنین بعد از کسب قدرت بلافاصله دست به قلم شد تا محبت وزیر ِ خارجه و امپریالیسم ِ آلمان را جبران کند. دو مقاله ی بلندش که آخرین نوشته های مهم ِ اوبعد از اکتبر ۱۹۱۷ و کسب ِ رهبری ِ دولت و کشورتا هنگام مرگ بود، یکی علیه سوسیال دموکرات ها و مشخصن کائوتسکی، و دیگری علیه ِ بخش ِ مارکسیست ِ جدا شده از حزب ِ  کمونیست ِ آلمان بود. اولی با عنوان ِ« انقلاب ِ پرولتاریایی و کائوتسکی ِ از آیین برگشته» ، و دومی با عنوان ِ « بیماری ِ کودکانه ی چپ روی در کمونیسم».  هردو مقاله پاسخ های سفسطه گرانه و توجیه گرانه ی لنین به این نظر و نقد ِ مارکسیستی بود که اولن حزب به هیچ وجه نمی تواند جایگزین ِ طبقه ی کارگر شود، ثانیین استبداد ِ فردی هرگز نمی تواند دیکتاتوری ِ پرولتاریا باشد. در هردو مقاله لنین در واقع به طور ِ غیر مستقیم سوسیال دموکرات ها و بخش ِ انشعابی از حزب کمونیست را از جایگاه ِ دفاع از دو تز ِ غیر ِ مارکسیستی ِ خود یعنی تغییر ِ دوران از سرمایه داری به امپریالیسم، و تغییر ِ کانون ِ انقلاب های پرولتاریایی از کشورهای پیشرفته به کشورهای عقب مانده با اکثریت ِ جمعییت ِ دهقانی به شدت مورد ِ حمله و بدترین ناسزاها و توهین ها قرار داد. دو تزی که از هرجهت به آنها بنگری فقط به سود ِ امپریالیسم ،و علیه پرولتاریا و نیز مارکسیست ها و کمونیست های کشورهای پیشرفته و ازجمله با توجه به مخاطبان ِ اصلی اش در جهت ِ رضایت ِ« امپریالیسم ِ آلمان » بود. تمام ِ استدلال های سوسیال دموکرات ها و کمونیست های آلمانی- و حتا مارکسیست های همین امروز- علیه لنین و لنینیسم و بلشویسم بر مدار ِ جایگاه و وظیفه و منافع ِ تاریخی ِ پرولتاریا و کل ِ جامعه ی بشری ، با اتکا به تئوری های مارکس و انگلس، و تمام ِ توجیه گری ها و زبان ورزی های لنین بر مدار ِ منافع ِ حزب در مرحله ی نخست، و سرکردگی ِ خود ِ او هم برحزب و هم بر پرولتاریا و هم برکل ِ جامعه در مرحله ی دوم، و درنتیجه خارج کردن ِ امپریالیسم از زیر ِ ضرب ِ انقلاب ِ پرولتاریایی تا ابد است. چرا که وارد نمودن ِ دهقانان در  فرآیند ِ انقلاب و مشروط نمودن ِ تحقق ِ سوسیالیسم به سرکردگی ِ حزب برجامعه و فرد بر حزب و جامعه و درنتیجه  تقدم  قائل شدن به تحقق ِ سوسیالیسم در کشورهای عقب مانده جز ابدی نمودن ِ موجودییت ِ سرمایه داری در کشورهای پیشرفته نیست.

از نظرگاه ِ تئوریک و جامعه شناسی و دوران شناسی ِ ماتریالیسم تاریخی ، دهقانان در جامعه های عقب مانده هم ضدییت دورانی با نظام ِ سرمایه داری دارند یعنی واپسگرا و خواهان بازگشت به گشته اند، و هم در صورت ِ لزوم برای حفظ وتضمین ِ مالکییت ِ خصوصی و خانوادگی شان برآنچه ابزار ِ تولید ِ ناچیز ِ آنها را تشکیل می دهد تبدیل به عامل ِ بالقوه و نیروی مسلح( سرباز ِ جانباز) ِ امپریالیسم برای محافظت شان در مقابل ِ  سوسیالیسم و مالکییت ِ اشتراکی می شوند. نمونه ی تیپیک ِ این تقابل و تزلزل ِ طبقاتی – دورانی را ما در رمان ِ دن ِ آرام نوشته ی شولوخف و در شخصییت ِ گریگوری ملخوف به خوبی مشاهده کرده و دیده ایم که گریگوری ِ متزلزل در تصمیم گیری چگونه برای حفظ ِ هوییت و اصالت و مالکییت اش به تناوب به بلشویک ها ( سرخ ها) یا به اردوگاه ِ مخالف ِ آنها( سفیدها) می پیوست. در واقع، خود ِ بلشویک های در قدرت چنین خصلت و خصوصییت ِ دوگانه ای را نمایندگی می کردند. بی دلیل هم نبود که لنین دهقانان را متحد ِ طبیعی و مادر زاد ِ پرولتاریا- یعنی حزب ِ بلشویک- می دانست. از اینجا و با چنین نگرش و چشمداشتی از دهقانان وروستاییان بود که به شوراهانیز به مثابه ِ بازوی نگهدارنده ی  حاکمییت ِ بلشویکی نگاه می کرد.                                                       شوراها عمومن و شوراهای دهقانی خصوصن، آنچنان که تجربه ی صد ساله نشان داده، سوپاپ های اطمینان ِ رژیم های بلشویکی برای حبس و کنترل نمودن ِ انرژی ِ پتانسییل ِ جامعه های دگرگونی طلب از یک سو، و حفظ ِ تعادل میان ِ عقب ماندگی ِ جامعه و سرکوبگری های این رژیم های استبدادی ِ تمامییت خواه از سوی دیگر است.

کمی بیش از صد سال می گذرد از زمانی که لنین با اختراع ِ یک دوران و اعلام ِ پایان یافتن ِ دوران ِ سرمایه داری و تئوری های دوران ساز ِ مارکس توانست به یاری ِ همان امپریالیسم قدم به روسیه بگذارد و کسب ِ قدرت کند ، و شبح ِ کمونیسم و خطر ِ انقلاب ِ پرولتاریایی را از بالای سر ِ کشورهای پیشرفته دور سازد. اما در مقابل ، از آن به بعد خطر ِ قدرت گیری ِ خود ِ دار و دسته های پرشمار ِ لنینیست در جامعه های عقب مانده و از جمله در ایران مانند ِ خنجر ِ داموکلس بر بالای سر ِ این جامعه ها وجود دارد. اکنون وظیفه ی مارکسیست های ایران است که به جامعه ی خویش هشدار دهند از تکرار ِ بلشویسم و حکومت ِ شورایی ِ دهقانان و روستاییان در ایران جلوگیری نماید. جامعه ی ما باید بداند ضد ِ امپریالیسم یعنی راه ِ رشد ِ غیر ِ سرمایه داری. یا به عبارت ِ دیگر، یعنی سرمایه داری ِ انحصاری رانتی ِ دولتی با رهبر و حاکمان ِ مادام عمر.  ضد ِ امپریالیسم یعنی حکومتی که در آن اقلییت ِ یک درصدی ِ حاکمان از تمام ِ امکانات ِ سیاسی و زیستی و رفاهی و آزادی های بی حد و حصر ِ بیان برای عوامفریبی  برخوردار، و اکثرییت ِ نود و نه در صدی ِ جامعه از همه ی امکان های سیاسی و زیستی و رفاهی و آزادی های سیاسی و آزادی ِ بیان برای دفاع از حقوق ِ انسانی ِ پایمال شده ی خود محروم اند.                                                               آری، ضد ِ امپریالیسم یعنی راه ِ رشد ِ غیر ِ سرمایه داری، یعنی راهی که تجربه ی صدساله ی بلشویک ها نشان داد هیچ گاه به سوسیالیسم و کمونیسم منتهی نخواهد شد. و، ضد ِ امپریالیسم و راه ِ ضد ِ رشدش یعنی شورویِ، کره ی شمالی ، چین، کوبا، اروپای شرقی ، و ایران ِ زیر ِ حاکمییت ِ جمهوری ِ اسلامی.