بازشناسی کومه له، همچون یک جنبشِ اجتماعی

بازشناسی کومه له، همچون یک جنبشِ اجتماعی

در ماههای اخیر مناقشات سیاسی و گفتگوهای زیادی حول کومه له(حکا) صورت گرفته است. از زوایای مختلفی در دفاع و نقد مواضع این جریان سیاسی بحث هایی جریان پیدا کرده است. قصد من در این نوشته این است که “کومه له” را همچون یک پدیدار اجتماعی و یک جنبش برسی کرده و آن را به بستر رشد آن بازگردانم و روایت های کنونی را از این جنبش در حالت تعلیق قرار دهم.

روایت هایی که اکنون کومه له را در دوره بندی هایی مختلفی قرار میدهد، هرکدام به صورتی آگاهانه بخشی از جریان رشد این جنبش را نادیده می گیرد و سعی در فراموش کردن، خاطره هایی دارد که با برداشت کنونی همراستا نیستند. گذاره ای که من در مبنای این نوشته قرار می دهم و سعی می کنم شیفت های دوره ای را حول آن برسی کنم این گذاره است.” شکست های واقعی در جنبش مارکسیستی ایران هربار مبارزان این عرصه را به ورطه ی خاموش تری از انتزاع کشانده است و با حضور مستمر سایه شکست مارکسیسم روسی، این جنبش را از بازتولید اندیشه انضمامی در رابطه با جامعه ای که در آن مبارزه می کند، عقیم کرده است”

هر چه عرصه جنبش انقلابی در ایران مجال عمل کمتری پیدا میکند، به گونه ای مستقیم مسیر این جنبش از پراکسیس مارکسیستی فاصله می گیرد و هر بار خصلتی انتزاعی تر می یابد و در هر بار شکست، این تفکر انتزاعی نیز به جای اینکه سعی کند دلایل شکست را به صورتی عینی بازبینی کند و فرضیه های غلط خود را به پرسش بگیرد و در نسبت با شرایط واقعی اجتماعی به اتخاذ مواضع کاربردی تر بپردازد، بیشتر سعی نموده در پروسه انتزاعی شدن بیشتر گام بردارد و در یک دگردیسی آرام، به جای دیدن مشکلات مشخص در شرایط مشخصی که در آن مبارزه می کند، بیشتر خصلت داستان گونه ای از تاریخ را به خصوص در شکست هایش دنبال کند و این فرایند مانع آن شود تاشکلی از بالندگی ایده انقلابی را که می توانست جنبش مارکسیستی ایران داشته باشد و در ارتباط با شرایط واقع شده در آن به وجود می آمد را از دست دهد.

این نوشته پیش از آنکه به خصلت کومه له همچون یک حزب سیاسی نظر داشته باشد، به توانایی آن همچون یک جنبش اجتماعی گسترده اهمیت می دهد. شرایطی که در آن انقلاب بهمن ایران رخ داد، یک اوضاع مناسب اجتماعی برای رشد نیروهای مارکسیست در کردستان نبود. نه سطح آگاهی توده ها در این رابطه رشد چندانی داشت و نه رشد صنعتی که توان انسجام بخشی گروه وسیعی را در فضاهای کارخانه ای در این محیط داشته باشد. در کردستان نه از کارخانه ها بزرگ تهران و تبریز و اصفهان خبری بود نه از شرکت های نفت و پالایشگاههای صنعتی که در شهرهای جنوبی ایران وجود داشت. اما  به سرعت اندیشه های کومه له رشد کرد، توسعه پیدا کرد و به یک فرهنگ تبدیل شد.  جدا از اینکه دهها سال پس از سرکوب کامل جنبش انقلابی در سرتاسر ایران کردستان همچنان در مبارزه بود، بعد از چندین دهه هنوز می توان از یک سبک زندگی و تفکر کومه له ای در کردستان سراغ گرفت. اهمیت توجه از این منظر بر تحولات جامعه برای شناخت ماهیت مبارزاتی در شرایط کنونی ما بسیار حائز اهمیت است. شکل ظهور و گسترش کومه له بارها در نشریات حزبی و گفتگو های کادرها بیان شده است، اما آنچه گفته نشده این است که از چه هنگام این رشد و گسترش در جامعه رفت که کمرنگ تر و ناآشنا تر شود؟ اگر به محتوای بحث هایی که در نقد و دفاع کومه له نوشته می شود نگاه کنیم به سرعت تفاوت لحن، سبک بیان و درون مایه آن را با دوران رشد کومه له می توان نشان داد. برای تشریح بیشتر این موضوع یک مثال امروزی را مطرح می کنم: در فاصله سال های گذشته تلاش هایی زیادی از سوی رفقای برنامه ساز تلویزیون کومه له شد، مبنی بر اینکه فضای به روزتری با الگو برداری از شبکه های موفق در عرصه اجتماعی مد نظر قرار داشته شود، تا قشر وسیع تری از مردم را مخاطب قرار دهد. نتیجه ای که حاصل شد، تقلید های ناشیانه ای از برنامه هایی بود، که تنها در آن شبکه های پرمخاطب و با آن سطح امکانات می شد شاهد نتایجش بود. از سوی دیگر برنامه هایی همچون “یاد جانباختگان” همچنان مخاطبانش را با خود همراه می کرد. در این رابطه اشکالی متوجه رفقای برنامه ساز نبود و حتی ناشی از کم کاری این افراد نیز نبود، بلکه بیشتر این رفقا به صورتی دلسوزانه و فعال کار می کردند. اما مشکل واقعی فاصله گیری از هویتی بود که کومه له را میشد با ان بازشناخت. وقتی مخاطبانی خواستار یک برنامه هیجانی یا یک فیلم یا حتی اخبار به روز شده باشند، مسلما شبکه هایی بسیار قوی در این رابطه وجود دارند که ما توانایی رقابت با آنها را نداریم، اما مخاطبین مااحساس یک هویت مشترک ، یک تاریخ مشترک و یک سرنوشت مشترک را در برنامه های ما دنبال می کنند. یعنی الگویی که محتوای برنامه یاد جانباختگان را برای مخاطبینش همدل می کرد، مسیری بود که بخشی از هویت مبارزاتی جامعه شده بود. حال با این مثالی که ذکر شد دوباره به موضوع مد نظر این نوشته برمیگردم. کومه له در مقام یک جنبش اجتماعی، همسو کننده این هویت هاست در جامعه و در بستر رشد خود نیز همچون بیانی از برسازندگی یک الگوی مشترک مبارزه بوده است. اهداف کومه له از سوی مردم قابل فهم بود و در پراتیک رهبران آن نوعی از آزمون و خطا در بازشناسی یک الگوی ارکانیگ برای مبارزه به روشنی قابل پیگیری است. مشروعیت رهبری این جنبش اعتراضی از کتابهای مائو و دست نوشته های لنین نبود، از مبارزه ای هر روزه و دوشادوش مردم ناشی میشد. این تفکرات مکانیکی از تحول و برداشت های دگماتیک از ایسم های روسی نبود که آگاهی از مقاومت و درونی شدن مبارزه برای برابری را تحقق می بخشید. وقتی به سنت هایی شکل گرفته در کومه له نگاه کنیم هر کدام محصول تطبیق تفکرات مارکسیستی با شرایط زیست هر روزه مردم بوده است. از شیوه به میدان مبارزه کشیدن زنان تا برخوردهایی که با اسراء میشد و حتی در محدوده روابط شخصی همچون ازدواج و حقوق برابر داشتن و دید برابر داشتن، اینها همه دستاورد یک فعالیت عینی و مبارزه واقعی و راهکارهای مشخص برای شرایط مشخص بوده اند. یک تفکر تنها در شرایط ارگانیک و زنده می تواند پویایی خود را داشته باشد و به نتایجی سازنده برسد. وقتی که در سالهای بعد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ جنگ هایی برای صدور دموکراسی بورژوایی در عراق و افغانستان صورت گرفت، به وضوح نشان داد که نمی توان اندیشه ها را به صورت آماده پیاده کرد و انتظار داشت که شکلی ارگانیک پیدا کند. این شیوه تحقق آزادی هر استدلالی که به خود بگیرد محکوم به شکست است. همین امر در مورد تحقق ایده های سوسیالیستی در ایران نیز به نحوء اولی صادق است. مسیری که از سوی حزب توده پیموده شد تا شکلی از مارکسیسم روسی را در ایران پیاده کند و تا امروز هم در ورژن های مختلف بازسازی میشود، در نهایت منتهی به رسیدن به آرشیوهایی است که خوانده نخواهد شد. اما مسیری که کومه له پیمود همچون یک ارگانیسم زنده مشغول رشد شد و سعی در تطبیق ایده های مارکس با وضعیت مشخص اجتماعی در کردستان و منجر به بازشناسی این اندیشه ها در گستره ی پراتیک اجتماعی شد. وقتی که “بنکه ها” برای رسیدگی به امورات مردم در شهرها شکل می گرفت همزمان تئوری و عمل در بالاترین آشتی خود، رنگ پراکسیس انقلابی به خود می گرفت و در آزادی، برابری و حکومت کارگری با زبان کردی، می شد صدای هم زنجیران فرانسویشان را در کمون پاریس شنید. در هر سرودی که تحقق سوسیالیزم را وعده میداد، همزمان طنین دیالکتیک تاریخ را به ضربه های پتک مارکس بر پیکر ایده آلیسم مطلق هگل به گوش می رسید. چنین مبارزه ای می تواند هارمونی یک جنبش زنده که از بطن جامعه می آید باشد، تفکری که با همریشه شدن در سنت های فرهنگی، تبدیل به بخشی ارگانیک از فرهنگ میشود. چرخی خودچرخ و تفکری پوینده که تازگی و طراوت خود را در جریان داشتنش حفظ می کند. باید مد نظر داشت که در اینجا سنت پراتیک کومه له در کنش ها و واکنش هایی جامعه ای شکل گرفته که مبارزه در آن جاری بوده است. برای هر تغییر و انقلاب اجتماعی در یک جامعه، ما تمامی فرهنگ نسل های مختلف آنرا بر روی دوش خود داریم و از اینجاست که تنها راهی که میتوان درخت آزادی را در یک سرزمین شکوفا کرد  این است که دست اندر کار جریان رشد ریشه های آن در همان بستر اجتماعی بود. آزادسازی برده بر عهده خود اوست و اگر شما حتی او را یک بار نیز رها کنید مادامی که خصلت بردگی از بین نرفته باشد، اربابی دیگر ساخته خواهد شد. کومه له این راه را پیمود تا از درون خود جامعه ایده های انقلابی را نه همچون یک وصله ناجور که به مثابه بافتی زنده، به وجود بیاورد. اگر هر فاکت دیگری جز پراتیک رهبران کومه له در آن دروه را به رشد این جنبش پیوند دهیم، قطعا باید به دنبال این عامل اصلی بیاید.  اما با دور شدن از عمل مستقیم در فضای عینی جامعه، رشد تئوری پردازی به بیگانگی با نیروهای اصلی این جنبش یعنی مردم انجامید. رابطه مستقیمی بین عقب نشینی از مناطق آزاد شده و رشد تفکرات هر چه انتزاعی تر در رابطه با مبارزه در کومه له را می توان نشان داد. اینبار اختلافاتی که به وجود می آمد نه در ارتباط مستقیمی با سرنوشت مردم که بیشتر در ارتباط با اندیشه های شکست جهانی چپ بود. تحلیل ها هر بار نه  مشخص تر که ایده آل تر می شود و هر آنچه روزی به زندگی اجتماعی مردم مربوط بود به بروکراسی حزبی تقلیل می یابد. استراتژی و مبناهای عمل نیز در سرنوشتی مشابه به جای تکیه بر گسترش نفوذ طبقاتی به “استراتژی انتظار” تغییر ماهیت می دهند. در حالی که با پایگاه اجتماعی محکمی که کومه له پیدا کرده بود در جامعه می شد به تشکیل نهاد هایی اقدام کرد که در چهارچوب های مدنی به حفظ و تقویت و نقوذ روابط با زنجیره ی طولانی تر مبارزه چشم داشت، برعکس در فضای بی اراده گی فعالین سیاسی، هر بار دست به انشعاباتی با مبانی انتزاعی تری زدند و هر بار در فضایی غیر واقعی تر این اختلافات بازتولید شد.

هر بار که نامیدی از تغییری در شرایط اجتماعی و بازگشت به فضای پراتیک انقلابی کمرنگ تر می شود، اختلافات نظری نیز در میان نخبه های سیاسی چپ ایران حالتی انتزاعی تر به خود می گیرد و با حملاتی از درون و بیرون به جنبش کومه له سعی در بازتعریف رابطه خود با این جنبش دارند.

این بازتعریفهایی که از کومه له صورت می گیرد هر بار در خدمت منافعی دوره ای قرار داده میشود و با شعارهایی چون “بازگشت به کومه له واقعی” یا “بازگشت به کومه له مارکسیست” هر بار فراموش می کند که این توضیحات در تعریف خود کومه له  همچون یک جنبش انقلابی وجود دارد و تنها کافیست که سایه منافع را از آن کنار زد. وقتی که مردم با الهام از کومه له حتی ادبیات روزانه شان را در سخن گفتن تغییر می دادند و فوج فوج به صفوف پیشمرگان می آمدند، تعریف بسیار واضح تری از آن داشتند و نیازی نبود که هر بار خط کش لنینی را کنار قامت جانباختگان جنبش قرار دهیم تا فاصله و زاویه او را با هدف های انقلابیش اندازه بگیریم. در واقع رفقای ما خودِ هدف بودند نه وسیله ای برای تحقق آرزوهای فرصت طلبانهِ تئوری پردازان دست از عمل کشیده.