کمونیست ها کی ها می توانند باشند؟

کمونیست ها کی ها می توانند باشند؟

به باور من کسانی امروز می توانند کمونیست مارکسیست باشند که ۱- دشمن را جامعه سرمایه داری جهانی و طبقه ی سرمایه دار امپریالیست ارتجاعی را در کلیت خود دیده پرولتاریا را در هر نقطه ای از جهان فرا خوان به انقلاب قهری کمونیستی برای ریشه کنی چنین سیستمی دهند. ۲- بنابراین، اولین وظیفه را در این ببینند که پرولتاریا بسیج شده، آگاهی یابد و متحزب درحزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست مسلح گردد، زیرا که فقط چنین حزبی قادر است که پرولتاریا – طبقه ی کارگر- را بعنوان یک طبقه که تنها طبقه ی تا به آخر انقلابی است، برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی اش آماده نماید. بدون چنین حزبی از پیروزی انقلاب، یعنی در هم شکستن دولت یا دولت های کنونی حرفی در میان نمی تواند، باشد و بنابراین از ایجاد تنها دولت دوران گذار جامعه ی از سرمایه داری به کمونیسم یعنی دیکتاتوری انقلابی – طبقاتی پرولتاریای مسلح نمی توان صحبتی کرد و سیستم اجتماعی همان خواهد بود که هست. ۳- باور داشته باشند که تنها از این مسیر است که جامعه بشری می تواند مالکیت خصوصی ویا دولتی سرمایه دارانه متکی بر کار مزدوری را نابود نموده، خانواده را از حالت انفرادی و دو نفره شده و روابطه کالا شده ی ازدواج خارج کند و به یک رابطه آزادانه تبدیل کرده، مذهب را به همراه ایدئولوژی هایی همچون ناسیونالیسم، سکسیسم، فاشیسم، دموکراسی گرائی- پارلمانتاریسم و هر گونه ایدئولوژی از چهره جامعه بزداید و نظم گورستانی کنونی که بوسیله دولت سرکوبگر اعمال می شود به بی نظمی نظم دار – هارمونیک با طبیعت تبدیل نماید و طبقه ی کارگر به عنوان طبقه ی استثمار شونده بمیرد و جای آن انسان آزاد و رها نشیند.

این عکس ها را آویزان کردن، خوب است، اما عمل نمودن به گفته های اساسی آنها سخت است.

کارل مارکس در باره خود در سال ۱۸۵۲ چنین نوشت: «مرینگ در سال ١٩٠٧ قسمتى از نامه مورخه ۵ مارس ١٨۵٢ مارکس به ویدمیر را در مجله “زمان نو” (Neue Zeit، صفحه ١۶۴، شماره ٢-٢۵) منشر ساخت. از جمله محتویات این نامه، مبحث عالى زیرین است:

«و اما درباره خود باید بگویم، نه کشف وجود طبقات در جامعه کنونى و نه کشف مبارزه میان آنها، هیچکدام از خدمات من نیست. مدتها قبل از من مورخین بورژوا زى تکامل تاریخى این مبارزه طبقات و اقتصاددانان بورژوازى تشریح اقتصادى طبقات را بیان کرده‌اند. کار تازه‌اى که من کرده‌ام اثبات نکات زیرین است: ١) این که وجود طبقات فقط مربوط به مراحل تاریخى معین تکامل تولید است (historische Entwicklungsphasen der Produktion)، ٢) این که مبارزه طبقاتى الزاما به دیکتاتورى پرولتاریا منجر میشود، ٣) این که خود این دیکتاتورى فقط گذارى است بسوى امحاء همه طبقات و جامعه‌اى بدون طبقه.. ».

انگلس چنین می نویسد : «… درباره این که قوه قهریه در تاریخ نقش دیگرى نیز ایفا میکند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابى است، درباره این که قوه قهریه، بنا به گفته مارکس، براى هر جامعه کهنه‌اى که آبستن جامعه نوین است، بمنزله ماماست، درباره این که قوه قهریه آنچنان سلاحیست که جنبش اجتماعى بوسیله آن راه خود را هموار میسازد و شکلهاى سیاسى متحجر و مرده را در هم میشکند – درباره هیچیک از اینها آقاى دورینگ سخنى نمیگوید. فقط با آه و ناله این احتمال را میدهد که براى برانداختن سیادت استثمارگران، شاید قوه قهریه لازم آید – واقعا که جاى تأسف است! زیرا هرگونه بکار بردن قوه قهریه بنا به گفته ایشان، موجب فساد اخلاقى کسانى است که آن را بکار میبرند و این مطالب علیرغم آن اعتلاى اخلاقى و مسلکى شگرفى گفته میشود که هر انقلاب پیروزمندانه‌اى با خود به همراه میآورد! این مطالب در آلمانى گفته میشود که در آن تصادم قهرى، تصادمى که به هر حال ممکن است به مردم تحمیل گردد، حداقل این مزیت را دارد که روح آستان‌بوسى، روحى را که در نتیجه خوارى و ذلت جنگ سى ساله در اذهان مردم رسوخ کرده است، از بین ببرد. و آنوقت این شیوه تفکر تیره و پژمرده و زبون کشیشانه جسارت دارد خود را در برابر انقلابى‌ترین حزبى که تاریخ نظیر آن را ندیده است عرضه دارد؟» (ص ١٩٣ چاپ سوم آلمانى، پایان فصل چهارم بخش دو- آنتی دورینگ

لنین که اینها را در کتاب دولت و انقلاب آورده است، خود چنین می نویسد: « بدون انقلاب قهرى، تعویض دولت بورژوایى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى و بعبارت دیگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه “زوال” از راه دیگرى امکان پذیر نیست.» همان اثر.

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=2744799315536459&set=a.1199658690050537&type=3&theater

حمید قربانی – ۲۶ جون ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی