جبال آدمیان

با اخطار بر می خیزم

در حصار راه می روم

و با شلیک پی در پی می خوابم 
کدام تنه ای را پیدا کنم

که در این خاک بنشیند

و صاعقه شاخه هایش را نزند 
دنیائی را که برای من ساخته اید

نمی توانم از خانه ها پنهان کنم

بچه ها دیگر به آهنگ شما دل نمی سپرند

مادران پرده ها را کشیده اند

که برق چکمه های شما به اتاق نیفتد 
شب آدم ها را می شمرید

نیمه شب آدم ها را به صف می کنید

و پیش از دمیدن آفتاب

آدم ها را به گلوله می بندید 
اگر این هوا زبان تو را می فهمید

و با من در آن سوی دیوار می وزید

دست من و تو برجک ها را به خاک می کشید 
کوچه هائی را که به دوش کشیده ام

شاید کنار علف ها بگذارم

و پشت درخت منتظربمانم

مگر که بارانی شعله هاشان را خاموش کند

و جنگلی برای نجات بنفشه به پا خیزد
با اخطار بر می خیزم

در حصار راه می روم

و با شلیک پی در پی می خوابم 
بادی را که از دور می آید

باید به دست پنجره بسپارم

صبح که آفتاب در آمد

بادها قد می کشند

و توفانی از جبال آدمیان

شهر را پس می گیرد. 
بهمن ۱۳۸۸