واقعیــت کمونیسـم چیسـت؟
جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری، نیروهای پیشبرنده انقلاب
یکی از تحلیلهای باب آواکیان که درک آن برای پیشبرد انقلاب پرولتری حیاتی است مفهومسازیِ «جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری» است. وی با روش و رویکردی ماتریالیست دیالکتیکی یک تحلیل مشخص از شرایط مشخص این رابطه میدهد؛ رابطهای که در طول تاریخ سرمایهداری و انقلابهای پرولتری، همراه با تغییر در روابط تولیدی و اجتماعیِ حاصل از کارکرد سرمایهداری، دستخوش تغییر شده و این تغییر در تاریخ تجربۀ انقلابهای پرولتری نیز بازتاب داشته است. ببینیم منظور از این «جدایی» چیست.
«در دوران اولیۀ مارکسیسم،… طبقۀ کارگری که در تولیدِ مقیاس بزرگ درگیر بود و به شکل روزافزون در اتحادیههای کارگری سازمان مییافت، مترادف با پایگاه اصلی و ستون فقرات انقلاب و یا سوسیالیسم به حساب میآمد. …هنوز هم گروههای فرصتطلب مختلف، ترتسکیستها و سایرین را میبینیم که دائما میخواهند جنبش کارگری و اتحادیههای کارگری را پایۀ سوسیالیسم معرفی کنند… اما مهم است که جدایی روزافزونِ میان جنبش کمونیستی و جنبش کارگری را که در طول زمان پیش آمده تشخیص دهیم… منظور این نیست که پرولتاریا یا طبقۀ کارگری که شاغل است بخش مهمی از انقلاب پرولتری نیست. نه! نکته این است که از درون دینامیکهای اتحادیههای کارگری، نیروهای پیشبرنده و نیروهای اصلیِ مبارزه برای انقلابی که در پیش است بیرون نخواهد آمد.»۱
در ایران هم، این درکهای نادرست، با وجود آن که مرتبا مغایرت خود را با واقعیت نشان دادهاند، حتا در میان کسانی که واقعا و با نیات حسنه خود را کمونیست و انقلابی میدانند هنوز رایج است. آنان گمان میکنند با استراتژیِ بسط جنبش کارگری، میتوانند جنبش کمونیستی (فعلا، درک اینان از کمونیسم و جنبش کمونیستی را کنار میگذاریم تا بحث متمرکز باشد) را تبدیل به یک نیروی سیاسی قوی و آلترناتیو کنند. اما، کافیست نگاهی به جنبشهای کارگریِ سال ۵۷ و پس از آن بیندازیم تا ببینیم با وجود فعالیت گستردۀ نیروهای منتسب به جنبش کمونیستی در آنها، این جنبشها هرگز تبدیل به پایگاه رشد و گسترش جنبش کمونیستی و دژهای انقلاب پرولتری نشدند. درواقع در مقطع ۵۷، نیروهای اسلامگرا در کارخانهها موفق به شکستن صف متحد کارگران اعتصابی و مطالبهگر شدند و این کار را عمدتا با تطمیع اقتصادی نکردند بلکه با کار ایدئولوژیک حول دین و دینمداری، زنستیزی و پدرسالاری، تفرقهافکنی ملی انجام دادند. هنگامیکه انتظار میرفت جنبشهای کارگری، رژیمِ سرمایهداران اسلامگرا را به چالش بکشند، شاهد بلند شدن شورش زنان علیه فرمان حجابِ اجباریِ خمینی و راه افتادن جنگهای ملی- دهقانی در ترکمن صحرا و کردستان بودیم. آن اندازه که جنبش کمونیستی در کردستان و بر بستر تضادهای دهقانی و ملی رشد کرد در «جنبش کارگری» نکرد.
از این واقعیتها باید نتیجه گرفت که: از درون پویشهای جنبش صنفی و مطالباتی و اتحادیهایِ کارگران، نیروهای پیشبرنده و نیروهای اصلی مبارزه برای انقلاب پرولتری بیرون نمیآید. درواقع، سیاستِ تبدیل جنبشهای کارگری به پایگاه رشدِ جنبش کمونیستی، حتا خود فعالین کمونیست را تبدیل به فعالین رفرمیستِ حامیِ مطالبهگری کارگران در چارچوب نظام موجود میکند.
حتا در ابتدای مارکسیسم که جنبش کارگری پایگاه رشد جنبش کمونیستی بود، انقلابیگری پرولتاریا و رشد جنبش کمونیستی در میان آنها، صرفا نتیجۀ بسط مبارزات کارگری و صرفا ناشی از موقعیت عینی استثمار این طبقه و جایگاه بیحقوقش در جامعه نبود. مثلا به تجربۀ مبارزات کارگران شیکاگو که سرفصل «اول ماه مه» تاریخی شد نگاه کنیم. هرچند فرصتطلبان و رفرمیستها، مبارزۀ کارگران شیکاگو در سال ۱۸۸۶ را به مبارزه صنفی برای «هشت ساعت کار» تقلیل میدهند اما واقعیت این است که مبارزه برای «هشت ساعت کار» در شرایطی که هیجده ساعت کار حاکم بود، پیکان مبارزهای بزرگتر بود و خودِ کارگرانِ درگیر در این مبارزه، قشرهای تحتانی پرولتاریای آمریکا یعنی کارگران مهاجر و زنان بودند و رهبرانشان کارگرانی بودند که مارکسیسم را از اروپا به آمریکا برده و تحت تاثیر کمون پاریس (۱۸۷۱) بودند. بنابراین، از همان ابتدای مارکسیسم نیز کارگران بدون اینکه رهبرانشان مارکسیسم و ضرورت انقلاب را به میان آنها ببرند، نمیتوانستند انقلابی شوند. مارکس و انگلس نیز دائما مجبور بودند با نفوذِ گرایشهای پوپولیستی و رفرمیستی در جنبشهای کارگری مبارزه کنند تا بتوانند در میان کارگران یک جنبش کمونیستی راه انداخته و سازمان دهند.
اما یک جدایی میان جنبش کمونیستی و جنبش کارگری رخ داد. لنین در کتابِ «امپریالیسم، بالاترین مرحلۀ سرمایهداری» میگوید، با تکامل سرمایهداری به سرمایهداری امپریالیستی انشعابی در طبقۀ کارگر به وقوع پیوست. بخشی شکل گرفت که با رشوههایی که خردهریز غارتِ امپریالیستی از مناطق تحت استعمار بود به نوعی خریداری و بورژوا زده شد. خیانت اکثریت احزاب کمونیستِ متشکل در «انترناسیونال دوم» که در جریان جنگ جهانی اول سیاستِ اتحاد با بورژوازی «خودی» را در پیش گرفته و کارگران را با شعار «دفاع از سرزمین پدری» به کشتن و کشته شدن در این جنگ سرمایهداری-امپریالیستی تشویق میکردند، بازتابِ سیاسیِ این انشعاب در طبقۀ کارگر اروپا بود. چنین خیانتی اجتنابناپذیر نبود اما پایۀ طبقاتیِ عینی این رخداد، اشرافیت کارگریِ شکل گرفته در کشورهای سرمایهداری امپریالیستی بود و احزاب انترناسیونال دوم پایۀ قدرتمندی در این قشر داشتند. لنین در ادامۀ تحلیل خود از تغییرات سرمایهداری و تاثیرات آن بر ترکیب طبقاتیِ پرولتاریا، برای مشخص کردن آن نیروهای اجتماعی که بیشترین منفعت و نیاز را در انقلاب پرولتری دارند، به قشرهای فقیر و بهشدت استثمارشدۀ طبقۀ کارگر در این کشورها اشاره کرد و گفت، پایگاه اجتماعی انقلاب پرولتری، اینها هستند. لازم است اشاره کنیم که کمونیستهای انقلابی آلمان (مانند، رزا لوگزامبورگ و کارل لیبکنخت) اهمیت این تغییر در ترکیب طبقاتیِ پرولتاریا و ضرورت اتخاذ سیاست و استراتژی متناسب با آن برای رهبری انقلاب را درک نکردند و این امر، از عوامل مهمی بود که به شکست انقلابهای ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ در آلمان کمک کرد.
موقعیتِ روسیه اما متفاوت بود. هنگام انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، روسیه کشوری وسیعا دهقانی با یک پرولتاریای نوخاسته در مناطق شهری بود. کمونیستها (بلشویکها) عمدتا با اتکا بر مناطق شهری و کار در میانِ کارگران کارخانهها انقلاب کردند. اما پس از قیام ۱۹۱۷ و در جریان جنگ داخلیِ چند ساله برای تحکیم دولت سوسیالیستی، مجبور شدند هزاران کارگر کمونیست را به روستاها و مناطق «آسیایی» گسیل بدارند تا دهقانان فقیر را در دفاع از انقلاب سوسیالیستی بسیج و سازماندهی کنند. در غیر این صورت، انقلاب به شکست میانجامید.
باب آواکیان میگوید: «بعدا که نوبت انقلاب چین شد، کمونیستها اول سعی کردند بر پایۀ الگوی انقلاب روسیه انقلابشان را پیش برند و به سختی شکست خوردند. یعنی سعی کردند در نواحی شهری چین قیامهای کارگری بر پا کنند. این در حالی بود که کارگران درصد بسیار کمی از اهالی را تشکیل میدادند. تلاش کمونیستها به خون کشیده شد. این مربوط میشود به دهۀ ۱۹۲۰٫ اما از دل همین تجربۀ تلخ بود که مائو به درک استراتژیک بسیار مهمی از انقلاب چین دست یافت… او جنگ انقلابی را عمدتا با اتکا به تودههای دهقان پیش برد، شهرها را محاصره کرد و سپس آنها را بهطور نظامی بر پایۀ پیشبرد جنگ درازمدت خلق در روستاها تسخیر کرد… البته فکر نکنید که همۀ جنبش کمونیستی و بهاصطلاح سوسیالیستها به احترام مائو از جایشان بلند شدند و گفتند، “چه نوآوری عظیمی! چه متفکر برجستهای! چه استراتژیست بینظیری!” خیر. مثلا، ترتسکیستها… عملا به ضدیت با این انقلاب بلند شدند و در بسیاری موارد به اردوی ضد انقلاب پیوستند چون که اصرار داشتند این یک انقلاب سوسیالیستی واقعی نیست…»۲
حتی در درون حزب کمونیست چین مبارزۀ عظیمی جریان داشت. رهبری مرکزی حزب با وجود شکستِ سختِ قیام ۱۹۲۷ در شانگهای که متکی بر یک دهه سازماندهی در جنبش کارگری شهری بود، هنوز سعی میکرد به الگوی روسیه بچسبد. حتا، مائو را بهخاطرِ مخالفت با این سیاست از رهبری اخراج کرد. اما نبرد بر سر این مساله ضرورت داشت و برای پیروزی انقلاب پرولتری حیاتی بود. زیرا، واقعیت، به جدایی عینیِ میان جنبش کارگری و جنبش کمونیستی تاکید میگذاشت و برای رساندن انقلاب پرولتری به فرجامِ پیروزمند، این واقعیت باید تشخیص داده شده و بر اساس آن عمل میشد.
تغییر و تحولات سرمایهداری، این جدایی را هم در کشورهای سرمایهداری امپریالیستی مانند آمریکا و هم در کشورهای تحت سلطه مانند ایران، پررنگتر کرده است. دیگر، حتا تحلیل لنین که گفت جنبش کمونیستی باید پایههایش را بر قشرهای هرچه عمقیتر و پایین پرولتاریا بگذارد، برای ساختن جنبش کمونیستی و انباشت نیرو برای انقلاب کمونیستی، کافی نیست. واقعیت، بسیار پیچیدهتر شده است. شکلهای گذشته کار تغییر کرده و تبدیل به شکلهای تصادفی کار، انعطافپذیری در کار، زاغهنشین کردن کار شده است. تمایزات طبقاتی و اجتماعی بسیار در هم تنیدهتر شدهاند. تشدید تضاد اساسی سرمایهداری، در گسلهایی متمرکز شده است که مستقیما ربط به «نقطه تولید و استثمار» ندارند – مانند پدرسالاری، نابودی محیط زیست، مهاجرستیزی، ستم ملی و غیره. ریموند لوتا، اقتصاددان پیرو کمونیسم نوین و رهبری باب آواکیان میگوید: ما در مقیاس بینالمللی شاهد دو مقوله مهم بعد از جنگ دوم جهانی هستیم. یکی ترکیب (articulation) شیوۀ تولید سرمایهداری با شیوۀ تولید ماقبل سرمایهداری… و ورود زنان بهعنوان کارگر به درون شیوۀ تولید سرمایهداری… بهمثابه کارگران مافوق استثمارشده… سرمایهداری، کالایی کردن هر چیزی را به سطح کاملا جدیدی رسانده است. از جمله ابژه و کالایی کردن زن. اینها با هم رابطۀ دیالکتیکی دارند و هر دوی اینها کاملا وابسته است به کارکرد امپریالیسم… مواجه هستیم با گسترش نیروهای تولیدی در جهان بهسوی جهان سوم اما با تشدید شکاف بین ملل تحت ستم و ستمگر. مهاجرتهای عظیم نوع بشر از روستا به شهر و از یک کشور به دیگری را می بینیم…
آواکیان در مورد آمریکا میگوید علاوه بر قشرهای اشرافیت کارگری و همچنین بخشهای تحتانی پرولتاریا که در اعماق به سر میبرند، «افراد زیادی هم هستند که به نوعی از دایرۀ پرولتر بودن رسما به بیرون پرتاب شدهاند. پرولتر- زدایی شدهاند… زمانی خودشان یا والدین و پدر بزرگهایشان پرولترهای شاغل محسوب میشدند اما الان آنها در وضعیتی هستند که… بیشتر اوقات بیکارند. این یک نیروی اجتماعی است که نیازها و منافع اساسی آن فقط با انقلاب پرولتری پاسخ میگیرد. این نیروی اجتماعی در معرض فشارهای بسیاری قرار دارد و موجودیتش به واسطۀ شرایط تحمیلی به جهتهای متضاد کشانده میشود، ازجمله، فشارهایی که در کوتاهمدت از انقلاب پرولتری هم دورشان میکند. اما آنها اساسا در وضعیتی استیصالی به سر میبرند که فقط از طریق انقلاب پرولتری میتواند پاسخ گیرد و دگرگون شود. “انقلاب پرولتری” مفهومی در چهارچوب “جنبش کارگری” نیست بلکه مبارزهای است برای سرنگونی سرمایهداری و نهایتا حرکت بهسوی یک دنیای کمونیستی.»۳
اما درکهای اکونومیستی در مورد پرولتاریا بهخصوص در میان کسانیکه خود را کمونیست میدانند، خیلیها را کور کرده و نمیگذارد ببینند که تغییرات و جابهجاییهای مهمی در انباشت سرمایه، در ابعاد جهانی، رخ داده است. یک شاخص اکونومیسم این است که نوع کار را به مهم و غیر مهم تقسیم میکند تا از آن بهعنوان «استدلالی» برای تاکید غلوآمیز بر اهمیت جنبشِ مطالباتی کارگران کارخانهها، استفاده کند. درواقع، عدم تمایل به توجه به این تغییرات و نادیده گرفتن قشرهای عمقی، پراکنده، مهاجر و در حال حرکت دائمِ طبقۀ تحت استثمار همراه است با عدم تمایل به کار در میان کارگرانِ متمرکز در کارخانجات با افق و برنامه و استراتژی انقلاب کمونیستی.
کارکرد سرمایهداری، پایههای اجتماعیِ شورش و انقلاب اجتماعی علیه سرمایهداری را هرچند پیچیدهتر اما غنیتر و وسیعتر کرده است. انقلاب کمونیستی مستلزم درگیر شدن میلیونها نفر به شیوهای سازمانیافته در نبردی مصممانه برای در هم شکستن ماشین دولتی و نظام سرمایهداری و جایگزین کردن آن با قدرت سیاسی و دولت و نظام اقتصادی-اجتماعی کاملا متفاوت است. بهویژه درگیر شدنِ زنان و مردانی که زندگی روزانهشان جهنم واقعی است و شدیدا نیاز به چنین انقلابی را حس میکنند، حتا اگر هنوز به مختصات و چگونگی آن آگاه نشده باشند. اما انباشت نیرو برای انقلاب کمونیستی، باید بسیار گستردهتر باشد. زیرا، مبارزهای که فقط محدود به قشرهای عمقی جامعه باشد سریعا درهم کوبیده خواهد شد. قشرهای کارگری با ثباتتر را نیز باید بر مبنای افق و برنامه و استراتژی انقلاب کمونیستی بسیج و سازماندهی کرد تا به نوبۀ خود، از همین امروز به سازماندهیِ قشرهای عمقیترِ طبقۀ کارگر (مانند کارگرانِ مهاجر افغانستانی، کارگرانِ زن، کولبران و…) و همچنین خیل عظیم جوانان بیکار و تودههایی که روی لبۀ تیز گسلهای اجتماعی جدی نشستهاند، بپردازند و در فردای پیروزی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین، در تغییرات و ساختمان اقتصادی سوسیالیستیِ جامعه، بر مبنای الگوی ارائه شده در «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» نقشی بزرگ ایفا کنند.n
پانوشت:
۱٫کمونیسم نوین. فصل سوم. جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری
- همانجا
۳٫همانجا
به نقل از نشریه آتش۹۱ – خرداد ۹۸
n-atash.blogspot.com