متد آذرین؛ ضدیت با قهر در تاریخ

فواد عبداللهی 

ما "زحمت" مجاب شدن به تئوری را بر خود هموار نخواهیم کرد، بلکه تنها در دفاع از نظراتمان به تئوری متوسل خواهیم شد.

منصور حکمت، "جلسه مشترک با کومله  و ا .م. ک"

 

ایرج آذرین  نمونه فوق العاده تیپیکی است از اینکه چگونه "دفاع" لفظی از مارکسیسم، در عمل کار را به مبارزه "طبقاتی" غیر انقلابی پرولتاریا می کشاند. ایشان در کتاب "چشم انداز و تکالیف" با توسل به متد منشویسم، تماما سعی دارد به کمک سفسطه های آشکار، مارکسیسم را از روح زنده ی انقلابی آن تهی گرداند و مارکس را به یک اقتصاددان صرف تبدیل کند. شیوه های انقلابی مبارزه، تحزب و تصرف کمونیستی قدرت، سازماندهی قیام، تسلیح توده ای، تبلیغ و تدارک آن، آموزش طبقه، دیکتاتوری پرولتاریا، همه و همه زیر پستوی دوران رفرم و عهد سازش طبقه کارگر با بورژوازی، قائم شده اند.

 این روزها هر کمونیست و کارگرى که به فکر تغییر اوضاع خود و طبقه‌اش میافتد، فورا دنبال کتاب و جزوه مارکس و لنین و حکمت میگردد اما آذرین همراه با بورژوازى اینها را به حساب "توطئه و تحریک حکمتیستها" میگذارد. اما در واقع توطئه‌اى در کار نیست. کمونیسم یک سنت مبارزاتى در درون جامعه و خود طبقه کارگر است. خود همان‌ها که مزد میگیرند و کار میکنند و حاصل کارشان کیسه سرمایه‌داران را پر میکند، کمونیستند. مارکسیسم برای آذرین و کارفرما، در عمل مترادف است با ضدیت با کمونیسم و انقلابیگری و کشیدن حصار امنیتی به دور دانشگاه ها و کارخانه ها. هرجا اعتراضات کارگری و دانشجویی در جریان باشد این شامه آذرین و شرکاء – "نئوتوده ای" ها – است که در بارگاه بورژوازی برای پیدا کردن کمونیستها فورا تیز می شود.

آذرین در سال ١٩٩٩ به بهانه "تز" حزب و قدرت سیاسی از مارکسیسم و تحزب کمونیستی دست شست تا با انحاء مختلف بورژوازی و بخشهایی از خورده بورژوازی را تبرئه کند و به آنها بپیوندد تا هر اندیشه ای را درباره انقلاب و هر قدمی را بسوی مبارزه مستقیما انقلابی، مورد استهزاء قرار دهد. قایم موشک بازی در عبای "پیامبر اقتصاد و ورثه مارکس" سالهاست که پیشه ایشان است. آنچه برای بورژوازی ناپذیرفتنی است یعنی اعمال قهر انقلابی پرولتاریا علیه بورژوازی و تصرف قدرت سیاسی برای نابودی آن را "بقال" ما در کتابش، در افقش و در انتظارش مسکوت میگذارد.  

طبقه کارگر و کمونیست ها تاریخا و به طور دائم با جنگ بی امان خود علیه این اپورتیونیسم و دهن کجی به مارکسیسم، هدف انقلابی خود را عملی تر می سازند. ما ضمن نقد متد فکری ایشان، از تحزب و قدرتگیری کمونیسم کارگری بعنوان آن جنبشی که می خواهد بردگی مزدی و کل قدرت سرمایه را همین امروز از جا بکند و کارگران را برای ایفای این نقش آماده کند دفاع خواهیم کرد. 

سوسیالیسم بورژواها و کمونیسم کارگران

کانون پیدایش و رشد کمونیسم، طبقه کارگر و مبارزه  بی وقفه این طبقه علیه سرمایه‌دارى و اوضاع فلاکت‌بارى است که این نظام به اکثریت عظیم جامعه تحمیل میکند. کمونیسم نه مکتب است، نه ابداعیه مارکس و انگلس.

تاریخن کمونیسم، بعنوان یک جریان اعتراضى کارگران، قبلتر از مارکسیسم در اروپاى اواخر قرن هجدهم شکل گرفت. پایه ی این کمونیسم – که آنرا از تمامى مکاتب و جریانات شبه سوسیالیستى طبقات دارا متمایز میساخت –  هویت کارگرى آن و اعتراض آن به مالکیت بورژوائى بر وسائل تولید بعنوان علت‌ مشقات توده‌هاى کارگر بود. مانیفست کمونیست در ١٨۴٨ نتیجه دم و بازدم جنبش زنده ی کمونیستى کارگرى است. مارکسیسم نه تنها این جنبش اجتماعى را به یک انتقاد عمیق از جامعه سرمایه‌دارى و به درک شفافی از دورنماى انقلاب پرولتری مسلح ساخت بلکه به سرعت، ابزار – حزب – به سر انجام رساندن انقلاب کمونیستی و تصرف قدرت سیاسی را پدید آورد. از آن تاریخ، کمونیسم کارگرى به یک قدرت عظیم در صحنه سیاسى تبدیل شد که فعالیتهاى بین‌الملل کارگرى و انقلاب کارگرى روسیه در ١٩١٧ جلوه‌هائى از آن بودند.

بنابراین، فهمیدن مارکسیسم یعنی فهمیدن این نکته که کارگر موجودیتی اجتماعی دارد و کسی که به مبارزه برای آزادی انسانهای واقعی و بهبود وضعیت واقعی آنها فکر می کند باید مسلح به ایدولوژی کمونیسم کارگری و حزب کمونیستی برای تصرف قدرت سیاسی باشد. آذرین منشویک میخواهد بورژوازی را اصلاح کند یا اوضاع رقت انگیز طبقات فرودست را بهبود ببخشد بدین منظور که اتفاقا سرمایه سرکار بماند.

١- در متد آذرین، دنیای امروز پایان دینامیسم مبارزه طبقه کارگر علیه بورژوازی است. در نتیجه "استثمار" با پدیده "مقاومت" روبرو نخواهد شد و مارکس محتاج عنصر دخالتگر در تغییر اوضاع نیست و تنها تفسیر اوضاع و نه تغییر آگاهانه آن، کافی است! در این متد، عهد تغییر جهان توسط پراتیک انقلابی انسان بسر آمده! و انسان به دیده مجرد، بیولوژیکی و غریزی نگریسته می شود. در صورتیکه انسان پدیده ای اجتماعی است. اگر ذات انسان حاصل موقعیت بیرون از خود اوست پس نمی توان تعریف نمونه واری از انسان ارائه داد و با ذات خودش آن را توضیح داد. تعریف ما و خود مارکس از انسان، انسان اجتماعی
است. انسان چیزی جز محل تلاقی روابط اجتماعی که بر او می گذرد، نیست. در نتیجه انسان یک مقوله اجتماعی و حاصل جامعه است و در هر مقطع حاصل برآیند روندهاى اجتماعى است.

٢- جامعه یعنی جایی که انسان می تواند در آن خود را بازتولید کند. درنتیجه تولید و بازتولید از پایه های بنیادی جامعه اند. بنابراین اگر انسان خصلتی اجتماعی دارد همانا در پشت این خصلت اجتماعى، مناسبات تولیدى عصر اوست که تعیین کننده است. بنابراین براى آذرین جامعه معنى جامعه شناسانه دارد و برای ما بلافاصله در زیربناى خود معنى تولیدى و اقتصادى پیدا میکند.

٣- اینجا مفهوم طبقه بعنوان جزء لایتجزای پروسه تولیدی جامعه در هر مقطع وارد تعریف انسان می شود. پس حقیقت و فلسفه و تئوری در مارکسیسم، طبقه است. اما همانطور که جامعه شناسی بورژوایی از انسانهای مجرد آغاز می کند و از افراد به جامعه می رسد و بعد دسته بندی انسانها به طبقات، به همان شیوه در متدولوژی آذرین طبقه به مقوله و دسته بندیی گفته می شود که انسانها در آن جای می گیرند و دسته بندی می شوند. برای مارکس طبقه مهم است چون انسان محصول روابط اجتماعی است و این روابط است که مهر طبقاتی بر خود دارد.

۴- در قلمرو اقتصاد سیاسی نقد مارکسیستها به سرمایه داری، تئوری ارزش اضافه و انباشت سرمایه است. از تجزیه و تحلیل اینکه چگونه انباشت صورت گرفت و چطور ارزش اضافه بوجود آمد به خرید و فروش کالایی بنام نیروی کار می رسیم و پدیده ای به اسم کارگر که در جامعه سرمایه داری نیروی کارش را می فروشد. محور انتقاد اقتصادی مارکس وجود این طبقه است. کسی که در توضیح پدیده پرولتاریا اصول کمونیسم انگلس را خوانده باشد هیچ اشاره ای نشده است به اینکه پرولتاریا طور خاصی فکر میکند، یا لباس خاصی می پوشد، بلکه بحث بر سر موقعیت عینی و اقتصادی معین پرولتاریا است که قابل تبیین است.  برای آذرین که از بیرون یاد گرفته جنبش ها را با شعارها و باورهائى که از خود بروز میدهند قضاوت کند آیا اعتصاب معدنچیان انگلیس بی ربط به کمونیسم نبود؟!

۵-  در عرصه مبارزه سیاسی و نگرش مارکسیستها به تاریخ نیز جایگاه محوری طبقه را می توان مشاهده کرد. مبارزه طبقاتی محور نگرش مارکس به تاریخ و تحول جامعه است. نگرش مارکس به مقوله دولت مفهوم طبقه را در بطن خود دارد. دولت جامعه بورژوایی واقعیتی است متکی بر ارزش اضافه و پاسداری از آن. ما حصل مبارزه طبقاتی نهایتا به پیدایش یک دولت کارگری می رسد که مارکس آن را دیکتاتوری پرولتاریا می نامد. برای آذرین وجود اجتماعی کارگر فرض نیست و اساسا قرار نیست که مبارزه طبقاتی منتج به دیکتاتوری پرولتاریا و سرنگونی بورژوازی توسط قهر طبقه کارگر شود! برای ایشان سازماندهی انقلاب سوسیالیستی و ملزومات دیکتاتوری پرولتاریا و حزبی که تئوری تصرف قدرت را امکان پذیر می کند بی معنا است. "دوره دوره انقلاب نیست و وظیفه امروز طبقه کارگر مبارزه برای بهبود وضعیت اقتصادی و اصلاحات سیاسی است در نتیجه باید از بخشهایی از بورژوازی حمایت کند!" در سیستم فکری آذرین، کارگر از ابتدا حضور ندارد بلکه در مرحله ای از تحلیل وارد می شود آن هم نه به مثابه تحلیل دهنده بلکه به مثابه ارابه.  منشویسم آذرینی، مارکسیسم را دستگاه فکری مربوط به کارگر میداند، نه دستگاه فکری کارگر.  اضافه بر اینکه، سوسیالیسم آذرین سوسیالیسم طبقات تحصیلکرده بورژوا، سوسیالیسم کسب آوازه و ارتش ذخیره روشنفکران است که نه تنها انقلاب اجتماعی را در دستور ندارد بلکه چیزی جز تفسیر محترمانه اوضاع به نفع بورژوازی نیست.

در مانیفست، این آغاز مرزبندی کمونیسم کارگری با سوسیالیسم بورژوایی است.

طبقه، به عنوان یک موجودیت انسانی


طبقه کارگر برای آذرین تنها موجودیت اقتصادی دارد. انگار این طبقه نه می خورد و نه می آشامد و مداوما تولید کننده است! بنظر من این نگرش صرف بورژوا به کارگر است. انگار این طبقه مصرف کننده نیست. چرا وقتی که از رابطه اقتصادی طبقه کارگر صحبت به میان می آید طبقه را تنها در حال تولید میبیند؟! گویی این طبقه نه در اجتماع، نه در بازار و در محل موجودیت ندارد. از نظر آذرین آیا نوشیدن، پوشیدن و خوردن از جمله ملزومات ادامه حیات این طبقه اند یا خیر؟! زیست فرهنگی این طبقه کجاست؟ تاثیر طبقه بر مسئله روبنای سیاسی و قوانین مدنی چیست؟ اینجاست که مسئله انقلاب و قیام در سیستم فکری آذرین بی معناست، چون طب
قه صرفا یعنی اقتصاد. متدی که طبقه را فقط در عرصه تولید می بیند انسانش نمی پندارد در صورتیکه نیمه موجودیت اقتصادی طبقه به شیوه مصرف او و بازتولید نیروی کارش بستگی دارد. راستی پدیده خانواده طبقه از نظر آذرین چه میشود؟! رابطه طبقه با فروشندگان بورژوا چه؟!

اینها اگر به آذرین نامربوط اند، به ما و هر کمونیستی که حزب و تصرف قدرت سیاسی از پیش هویت اوست و طبقه کارگر برایش موجودیت اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی دارد زیادی مربوط است. اینجا شهر است و حوزه زیست، نه پادگان! معنی زندگی برای مارکسیسم اساسا چیزی جز مصرف ماحصل نیروهای مولده نیست.

مارکس و انقلاب کمونیستی

  کسی که مانیفست کمونیست را خوانده باشد مارکس دهها بار اشاره میکند که کمونیستها با لغو مالکیت خصوصی بر وسال تولید، با لغو بردگی مزدی متمایز می شوند. بنابراین انقلابی لازم است که به زیربنای اقتصادی جامعه دست برد و مالکیت خصوصی بر تولید و همراه آن نفس بورژوا یا پرولتر بودن را براندازد. هیچ کجا مارکس به وظیفه ای کمتر از انقلاب کمونیستی اشاره نمیکند. جناب نئو توده ایست ما نیز خواهان تحولات و تغییرات اقتصادی است اما نه متضمن لغو مالکیت بورژوایی بر تولید و لغو کار مزدی.

 باز ما می بینیم که از نظر خصلت انقلاب مورد نظر مارکس، مقوله طبقه و وجود عینی کارگر امری محوری است. آقای آذرین و دستگاه فکری خیراندیش اش با چراغ قوه دنبال اقشار در حال اضمحلال جامعه – صنعتگرانى که به صفوف پرولتاریا رانده می شوند- می گردد. این نوع سوسیالیسم در بدترین حالت نگرانى هاى بخش خرده بورژوا را در خودش دارد که دارد از بین میرود و در بهترین حالت فرموله کنندگان سکولار بورژوازی. وقتى توصیف مارکس از این گرایش را میخوانید، خیلى روشن تصویرى از آل احمدیسم و روشنفکران ضدغربى ایران جلو چشمتان میآید.

و در پایان

اصل اساسى آذرین و ضدیتش با حزب کمونیستی و تصرف قدرت سیاسی توسط آن، ندیدن پرولتاریاست، نخواستن پرولتاریاست در موضع پرولتاریا، و خواست اینکه همه چیز تدریجى پیش برود. دست به ترکیب چیزى زده نشود. انقلابى صورت نگیرد. قهرى بکار نرود. بهرحال، تلاش ایشان این است که میخواهند انقلاب را از چشم کارگر بیاندازند، چون انقلاب یک امر سیاسى است در صورتیکه باید تغییرات اقتصادى در اوضاع و احوال طبقه کارگر بوجود بیاید ولى این تغییرات را به لغو مالکیت خصوصى، لغو کار مزدى و لغو پایه هاى اقتصادى جامعه بورژوائى نمی برند. این امری خودخودی نیست، ابزار و تاکتیک احتیاج دارد.

ما سعی کردیم نشان دهیم که متد ایرج آذرین ربطی به  کمونیسم و " حفظ میراث نظری مارکس" ندارد و مارکسیسم، تراوشات ذهن مارکس نیست بلکه جوهر طبقاتی و یک موجودیت و عنصر اجتماعی یعنی طبقه کارگر را به ما نشان می دهد. به بیان دیگر، بنیاد اثباتی مارکسیسم به مثابه تئوری، وجود و پراتیک یک موجودیت اجتماعی – طبقاتی مشخص یعنی طبقه کارگر است و نه برعکس.