نامه هایی برای فصل های نیامده , نامه شانزدهم

نامه هایی برای فصل های نیامده

نامه شانزدهم

۱

کتاب دو م خاطرات علم ؛از فرودرین ۴۹ آغاز می شود

صداقت علم

۱۳۴۹/۱/۲۹

دوستم صورتم را گاز گرفت…من این مطالب را که هیچ لازم نیست می نویسم تا این که خواننده عزیز بداند یک ذره خلاف حقیقت در آن چه می نویسم نیست .

چرا؟

شکی نیست که علم این یاد داشت هارا برای خواندن می نویسد . وشکی نیست که با بازگو کردن خصوصی ترین اسرارش ؛رابطه با زنی دیگر می خواهد خوانندگان را متقاعد کند که او در نوشتن این یادداشت هاصادق است

چرا؟

اگر بیاد بیاوریم که علم این یاد داشت را در خارج از ایران می گذارد و وصیت می کند تا بعد از مرگ او وشاه این خاطرات منتشر شود باید گفت :علم نگران قضاوت آیندگان در مورد خود بوده است . باید آیندگان می فهمیدند که او نوکر خانه زاد شاه نبوده است و آن جایی که لازم بوده است او حرفش رازده است .

اما یک نکته را نباید از یاد برد که علم حقیقت را از زاویه خاصی می بیند این زاویه تبیین طبقاتی او از جهان خوداوست .علم جهان را آن گونه می بیند که یک اشراف فئودال به جهان می نگرد .

ایران امپریالیسم منطقه

تقی شهرام برای اولین بار از ایران امپریالیسم منطقه سخن گفت. و همانگونه که در خاطرات علم مشهود است شاه تلاش بسیار داشت تا تبدیل به قدرتی منطقه ای شود اما با درهای بسته موافقت امریکا و انگلیس روبرو می شود . سیاست های جهانی براین مسیر نبود که به ایران و شاه چنین موقعیتی را بدهد.

شاه از یک نکته غافل بود که داشتن پتانسیل برای تبدیل شدن به یک قدرت منطقه ای چیزی که در ظرفیت ژئو پولتیک ایران هست زمانی به فعل در می آید که حکومتی دموکراتیک با اقتصادی شکوفا بر سر کار باشد .شدنی نیست که برای گرفتن وام از کویت انگلیس را واسطه کنی و مردم کشور احساس یک ملت مغلوب را داشته باشند و آن وقت بخواهی بر منطقه سروری کنی . این امر شدنی نیست .

استقلال رای

شاه در این دوران خودرا در موقعیتی احساس می کند که پدرش در چند سال آخر سلطنتش داشت . بی نیازی از حمایت آمریکا و انگلیس و استقلال رأی .

در مواردی چند می بینیم که شاه از نامه های دستوری نیکسون و کار بدستان انگلیسی بر می آشوبد و پاسخ هایی محکم می دهد. شاه احساس می کند در موقعیتی است که می تواند استقلال رأی داشته باشد.

نکته مهم در این جاست که طرف های مقابل بر نمی آشوبند و با خویشتنداری از کنار بد اخلاقی های شاه می گذرند .بخاطر آن که آن ها می دانستند استقلا ل رأیی که بر پایه های پول نفت باشد عمر زیادی ندارد.شاه از این امر هم غافل بود .

درک اپوزیسیون هم از شاه لااقل در این دوران درست نبود . شاه سگ زنجیری امریکا نبود.نگاه کنیم:

۱۳۴۹/۲/۲۳

سفیر انگلیس نامه ای از رئیس شرکت لاستیک سازی دانلپ دادکه به علت نفوذ آمریکایی هاست که وزیر اقتصاد اجازه تاسیس کارخانه لاستیک سازی را بما نمی دهند.شاهنشاه فرمودند او را بخواه و بگو این گُه های زیادی را شما در دوران ملکه ویکتوریا شاید می توانستید بخورید ولی حالا نمی شود .

بلای تملق

استبداد بهر شکلش بستر مناسبی است برای برآمدن آدم های نالایقی که می توانند با پرو بال دادن به مستبد به اهداف خود برسند. علم بدرستی به این بلا اشاره می کند و می گوید خداوندا کشور را از شر تملق و دروغ حفظ کن. اما نمی تواند به عمق برود و ببیند این دیکتاتوری است که تملق و متملق را باز آفرینی و باز تولید می کند .نگاه کنیم:

۱۳۴۹/۱/۱:

همه سر ناهار از تملق پیشی جستیم :خداوندا کشوررا از شر تملق ودروغ حفظ کن

۱۳۴۹/۱/۱۲:

تملق بزرگترین و با هوش ترین و بزرگوارتریم مردان را گمراه می کند

متاسفانه هویدا دنبال آن را باز هم به تملق زیاد کشانید

جهانگیر تفضلی در خاطراتش زانو زدن و بوسیدن دست شاه را از شاهکار های خود می داند که توسط اردشیر زاهدی تبلیغ می شود و بعنوان وزیر امور خارجه امر می کند که  همه سفیران باید زانو بزنند.

شاه و اپوزیسیون

درک بغایت عقب افتاده شاه از رابطه مردم و حکومت  علیرغم تحصیلاتش در فرنگ  به او اجازه نمی داد به نگاهی درست از اپوزیسیون برسدکه می توان شاه بود .شاه خوبی هم بود اما مخالف هم  داشت. نگاه کنیم :

-«شاه:ملت ایران اینطور است اگر در جلویش عقب نشینی کردی کارت تمام است و اگر ایستادی برده ای »

مردم در نزد او حقوقی ندارند .اوخودرا  پدر دلسوزی می دانست که هر چه جلو زن و فرزندانش می ریزد باید بخورند و شاکر باشند و حق هیچ گونه بگو مگو ندارند .پس اگر اعتراضی هست فریبی است که ریشه در بیرون مرز ها دارد،  نگاه کنیم :

۱۳۵۱/۲/۲۹

چند نفر آخوند از قم آمده بودند و به نفع محکومین تظاهرات می کردند ؛

فرمودند به هر کدام که دلشان می  خواهد پول وگذرنامه می دهیم که به شوروی یا عراق بروید همان بهشتی که این خرابکار هارا به ایران می فرستد.

وضعیت اپوزیسیون

آذر ۴۹: ترور ناموفق  سفیر امریکا

۱۳ اریبهشت۵۱

وساطت آیت الله خوانساری برای اعدام نکردن گریلا هاکه بی اثر هم نبود

۶ خرداد ۵۱

اعدام و عفو عده ای دیگر

۸ خرداد

 شلوغی دانشگاه تهران احتمالا اعتراض به اعدام ها

۹ خرداد چند انفجار در تهران همزمان با ورود نیکسون به ایران

۱۰ خرداد

انفجار بمب در دزاشیب و آرامگاه رضا شاه

سنگ زدن ماشین شاه و نیکسون از خوابگاه دانشجویان دانشگاه تهران

تیر۵۱

 برنامه ای برای ربودن دختر علم که به نتیجه نمی رسد برای استخلاص زندانیان سیاسی

-۲۵تیر۵۱

دستگیری و فوت روحانی معترض به نام آیت الله سعیدی

۲۱ مرداد۵۱

ترور سرتیپ طاهری رئیس زندان

۵ شهریور۵۱

محکمه علنی مهدی رضایی

۶ شهریور

عصبانیت شاه از گزارش بی بی سی از جریان دادگاه

۱۲مهر۵۱

رئیس شهربانی زنگ زد دو خرابکار مهم دستگیر شدند شاهنشاه خوشحال شدند

۴ آذر

مرگ شامخی با سیانور روزنامه لوموندنوشت از محصلینی بود که از خارج آمده بود  شاه گفت:نه از همان خرابکاران بود

۸ آذر دکتر حسین نصر رئیس جدید دانشگاه آریامهر گفت:بین دانشجویان فقر زیاداست و مسلمانان قشری هم زیاد است

۱۲ آذر۵۱؛ شلوغی در  دانشگاه تهران

۴ دی ۵۱؛

دانشگاه های کشور شلوغ بود

۱۰ دی۵۱

محاکمه ۱۶ نفراز چریک ها

۵۱/۱/۲؛

جنجال در مطبوعات اروپا در مورد اعدام ها در ایران

شاه و شدت سرکوب

علم به شاه می گوید: صرف همکاری با مجرمین حکم اعدام زیاداست .

شاه می گوید:طبق قوانین دادگاه های نظامی محکومین آشوب وبلواباید اعدام شوند

علم می گوید :چه بسا بعد ها اصلاح شوند.

 شاه می گوید:تو هم دیگر پفیوز شده ای

علم می گوید :من به این نظامی ها اطمینانی ندارم .

شاه می گوید من اطمینان دارم.

یک نکته مهم

عجیب است که چرا روی چرایی کار این آشوب گران وارد نمی شوند .

شاه بر این باوراست که اینان از خارج دستور می گیرند و فریب خورده اند . وبه  ساحت کبریایی کار های او خدشه ای وارد نیست .

شاه فرمود این مسلمان های قشری متعصب بطور قطع کمونیست هستند آن ها که اینان رااداره می کنند مردمان با هوش و عمیقی هستند و حالا مارکسیسم اسلامی را مطرح کرده اند.

زنگ های خطر

۳۰ فروردین۵۱

علم با شاه صحبت می کند برای دخالت مردم در سیاست شاه نمی پذیرد

۲ اردیبهشت۵۱

بحث فرح با شاه درمورد نارضایتی مردم

۵۱/۲/۱۹

علم:شهبانو را نسبت به آینده نگران دیدم

حقیقت این است که سلطنت در دنیا دیگر رنگی ندارد . آن هم سلطنت موروثی.یعنی خلاف عقل و منطق است . به چه مناسبت فرزند بزرگ شاه باید مالک جان و مال مردم باشد مگر آن که شاه سلطنت بکند نه حکومت .که در ایران ممکن نیست . که فاتحه خودش را خوانده است

داستان نیکخواه

«در خصوص مصاحبه نیکخواه سوال فرمودند . عرض کردم ترتیب آن داده شده .نیکخواه یک کمونیست چینی بود که در توطئه قتل شاهنشاه شرکت داشت و حالا تغییر عقیده داده است.»

یک نکته

نیکخواه و سازمان انقلابی نقشی در ترور شاه نداشتند . ترور یک عمل فردی بود اما ساواک این پروژه را بجلو برد .و نیکخواه بعد از چند سال نتوانست زندان را تحمل بکند و دز زندان بروجرد برید و با نوشتن مقالاتی به خدمت رژیم در آمد . گفته می شود علم در جریان تواب شدن نیکخواه نقشی داشته است .

نکته مهم آن است که آدمی مثل علم هم نمی داند که نیکخواه نقشی در ترور شاه نداشته است وروایت ساواک را می پذیرد.

علم اذعان می کند که پروژه تواب سازی نیکخواه کار اوست . برادر نیکخواه به علم مراجعه می کند که برادرش تغییر عقیده داده است ولی نمی گذارند این تغییر به بیرون محبس سرایت کند . با رضایت شاه مقدمات نوشتن مقاله و مصاحبه ترتیبش داده می شود .

دیکتاتوری ومردم

۲۰فرورین ۵۱

شاهنشاه فرمودند :عجیب است که مردم سر شیرهادستشویی و مستراح های استادیوم صد هزار نفره را می دزدندبرای چه؟نخست وزیر عرض کرد تربیت ندارند.من عرض کردم ممکن است ولی مثل این که این هارا ازخودشان نمی دانند مثل این است که این وسایل مال غیر است. شاهنشاه فرمودند این که بیشتر باعث تعجب می شود . عرض کردم خیر. برخورد ما با مردم طوری است مثل این که ما قشون غالب هستیم و مردم مردم یک کشور مغلوب .

نکته ای مهم

داستان از یک مسئله پیش پا افتاده شروع می شود .هویدا پرت تر از آن است که به کنه قضایا پی ببرد. اما علم نه ودرست به هدف می زند .اما همیشه مستبدین در خواب غفلت اند.

شاه می پرسد چرا سر شیر های سرویس های بهداشتی را مردم بر می دارند .درحالی که نه قیمتی دارند ونه بدرد کسی می خورد .هویدا می گوید :تربیت ندارند . علم مسئله فرهنگ رارد نمی کند اما علت اصلی را بی فرهنگی نمی بیند می گوید این مردم این تاسیسات را ازآن خود نمی دانند . شاه می پرسد چرا ؟. علم می گوید: بعلت برخوردی که ما با این مردم داریم

بر خورد چه بود ؟

برخورد ملل فاتح با ملل مغلوب . این نکته ای ایست که نه مغز علیل هویدای مفلوک ونه مغز خشک اندیش شاه توان درک آن را نداشت .

میزان تحمل شاه

سیستم دو حزبی که ساخته و پرداخته خود شاه بود و بقول مطبوعات انگلیس حزب حاکم« صد البته »بود و حزب مغلوب «بله قربان گو» بود نیز در حد تحمل شاه نبود و یک متینگ انتخاباتی برای شهرداری ها و انجمن ها با برکناری رئیس حزب مواجه می شود  . نگاه کنیم؛

 ۳۱ تیر۵۱

دکتر کنی دبیر کل حزب مردم در متینگ اصفهان می گوید ؛دولت حاکم ارتجاعی است و اگر انتخابات شهرداری ها و انجمن ها آزادباشد حزب او برنده خواهد بود.

شاه می گوید؛چطور بخودش اجازه داده است بگوید دولت من دولت ارتجاعی است چطور می گوید انتخابات در سلطنت من آزاد نیست .

این آدم با پشم خایه اش می خواهد انتخابات را ببرد.

۲

درمورد هیاهویی که در مورد چند توئیت محمد رضا نیکفر ایجاد شده است .چیز زیادی برای گفتن نیست نیکفر پیش از این در مقالات متعددی حرف هایش را زده است باید روی آن  ها خم شد:

۱-دوست داشتن زادگاه و انسان های هم سرنوشت در جغرافیای خاصی بمعنای ناسیونالیسم نیست .

ناسیو نالیسم گرد ناسیون می گردد.وناسیون بمعنای ملت است.

 ملت و مردم

ملت همان مردم نیست . مردم زمانی به ملت تبدیل می شود که رعیت به شهروند آزاد دگرگونی می یابد اما برای این که از مردم به ملت  ودولت برسیم باید از مراحلی مثل یک دست سازی و تبعیض و تشکیل ارگ حکومتی بگذریم.

ملت مردم نیست . ملت یک واحد است که می توان به نمایندگی از آن سخن گفت. آن را رهبری کرد . اراده آن را معطوف به اراده یک فرد کرد و تحت نام آن دیگران و خواسته های شان را سرکوب کرد .

۲-مردمی که در درازنای تاریخ در این جغرافیا زندگی می کرده اند ملت ایران بمعنای امروزیش

نبوده اند.ملت یک مفهوم جدید است و شامل مردمی که دراین گستره جغرافیایی در طول سده های بسیار زندگی می کرده اند نمی شود.

۳-در گذشته های دور شاید بتوان از یک احساس پیشا ناسیونالستی یاد کرد اما حس ناسیونالستی نه .

۴-ما با نژاد آریایی روبرونیستیم در گستره این تاریخ، بلکه با مردمی از تیره های مختلف و زبان های مختلف روبروئیم .

۵-ایران را نمی توان با نژادیا روح ایرانشهری توضیح داد .

۶-ناسیونالیسم ملل ستمدیده آخرالامر به دولت های فاسد و ستمگر می رسد.

۷-تجزیه طلبی در شرایط کنونی وبا مختصات کسانی که در صحنه اند یعنی اضافه شدن فاسدین و مستبدین .

۸-.از میانه های سلطنت قاجار ما با گذار از احساس پیشا ناسونالیستی به ناسیونالیستی روبروئیم.اما ناسیونالیسم بمعنای درستش بر می گردد به دوران بعد از جنگ جهانی اول .

۹- اسلامیسم و فاشیسم فرم استحاله شده ناسیونالیسم اند در شکل افراطی اش.

۱۰-تعدادی کمی از روشنفکران سر خورده از انقلاب به سلطنت رو آورده اند که علت خودش را دارد .

۱۱-ایران بعنوان یک محدوده جغرافیایی وجود داشته است که محصول مشترک اقوام مختلف بوده است نه یک قوم خاص.و نمی توان آنرا منوط به دولت خاص یا مرز خاصی کرد .

۱۲-از مشخصات این دوران بی کانونی است .

۱۳-ایرانیت را نمی شود با ممالک محروسه و گفتار و کردار شاهان توضیح دادبهمین خاطر است که کسانی چون جواد طباطبایی به  انگاره ای بنام روح ایرانشهر آویزان شده اند .

۱۴-توسل به نژاد آریایی گذر از تاریخ به «ابر تاریخ »است .

۱۵-طباطبایی می خواهد با توسل به روح ایرانشهری مسئله هویت ما را حل کند تا ما قادر باشیم. وارد دوران تفکر سیاسی شویم.

۱۶- نیازی به ابر تاریخ نیست.ما باید از تاریخ جهان به تاریخ منطقه و از آن جا به تاریخ اقوامی برسیم که در این محدوده جغرافیایی زندگی می کرده اند و از گذر گاه هایی عبور کرده اند .

۱۷-ایرانیت این مرز وبوم ربط خاصی به نژاد و قوم خاصی ندارد .واریته ای است از قوم ها و نژاد ها این را باید فهمید.

۱۸-این پیکره قومی در خود عناصر یونانی،هندی و سامی را داراست. واگرعناصر یونانی وسامی ویا هندیش را حذف کنیم که حکم آجر های این بنا را دارند کل این پیکره فرو می ریزد.

۱۹-الهیات سیاسی ربطی به آموزه های اسلامی ندارد از دیر بازاین الهیات درآموزه های زردشت  در این منطقه بوده است .

۲۰-اسلام به ایران بیرونی نیست.هم چنان که حمله اشرف افغان به ایران یک حادثه بیرونی نبود . آنچه اتفاق افتاد در محدوده امپراطوری ساسانی بود. با بیرونی کردن حمله اعراب بحث اشغال پیش می آید . و در بحث اشغال ما با پدیده ای بنام تملک روبوئیم.مالک این محدوده جغرافیایی مردمی هستند که در آن زندگی می کند نه شاه ونه غیره شاه.

۲۱- هویت یابی از کانال ساخت اسطوره ،اطاعت و خود سازی از راه تقابل با« نا خود» نمی گذرد . این هویت یابی بیمار گون راه به جنگ و دیکتاتوری می برد .

۲۲- راه حل بحران ایران از کانال تعریف هویت نمی گذرد باید به باز توزیع عادلانه فکر کرد، به تشکل های مردمی ،آزادی بیان و خود گردانی .

نبرد رهایبخش نبرد زحمت کشان در کف خیابان است .

جابجایی سلطنت با ولایت مارا به هیچ جایی نمی رساند .

۲۲- هویت یابی ما از کانال آزادی و عدالت اجتماعی  می گذرد.

در بازخوانی تاریخ هم باید تاریخ سازندگان واقعی این مرز وبوم بررسی شود تاریخ شاهان تاریخ نکبت و خون است ازآن چیزی جز مرگ وویرانی بیرون نمی آید .

نادر و اسکندر و رضا خان مارا به همین جایی می رسانند که امروزیم . نظام فردای ما باید نظامی دموکراتیک مبتنی بر تشکل های مردمی و خودگردانی های ملی منطقه ای باشد .

تعریف خود از بر ساختن «ناخود» نمی گذرد. ما باید به نظام تبعیض و ستم و استثمار برخورد کنیم و از آن بگذریم .

۲۳-پرسش نخست در موردناسیونالیسم این است که به روز کردن آن خواست کیست و قرار است ناسیونالیسم ایرانی چه گره ای از گره های ناگشوده ما را باز کند؟

پرسش دوم این است که این ناسیونالیسم در صد سال گذشته آب به آسیاب کدام جریان ریخته است و چه کسانی از آن سود برده اند.؟

لازم است پیشاپیش چند نکته را در خاطر داشته باشیم:

-ناسیونالیسم مربوط به عصر جدید است

-می تواند در آموزه های دینی خودرا پنهان کند

همچنان که آموزه های دینی می توانند لباس ناسیونالیستی بخود بپوشانند

-کارکرد آن به قدرت رساندن کسانی است

-می تواند به دیکتاتوری مشروعیت دهد

در گذشته مرزی نبود قلمرو های سلطه بود و قلمرو سلطه مربوط بود به قبایل و این که به چه کسی باج گزار هستی .

-مرزبانی در دوران باستان بار نظامی داشت نه ملی .

-در آن دوران نوعی حس هویت در شکل کلان و خردش بوده است اما حس ملیت و قومیت بمعنای امروزیش نبوده است .

۲۴-هویت اجتماعی یک منشور تاریخی و چند وجهی است و تبیین آن با اندیشه دینی یا قومی ویا نژادی تقلیل این منشور به یک وجه است .

۲۵-سیاست هویتی می تواند:

-مثبت باشد

-منفی باشد

زمانی که تبعیضی بر هویتی روا می شودو مقابله با این تبعیض بر بستر مبارزه برای آزادی و عدالت باشد این سیاست یک سیاست مثبت است

اما در وجه منفی آن وجهی از هویت چند وجهی عمده می شود و بجای در گیر شدن با نظام تبعیض در گیر با هویت های  دیگر می شود .این سیاست یک سیاست منفی است .

اشکال کار کجاست

۱-در یک جامعه سرمایه سالار تبعیض اشکال گوناگون دارد، اصل همه تبعیض ها اقتصادی است و آن استثمار فرد از فرد است ود رکنار آن تبعیض قومی و نژادی هم هست . عمده کردن یک تبعیض باعث فراموشی دیگر تبعیض ها و تمامیت نظامی می شود که سرچشمه همه تبعیض هاست . و این گونه القا می شد که در صورت رفع فی المثل تبعیض قومی این منطقه بهشت موعود می شود . استثمار گر سفید می رود و استثمارگر سیاه می آید صد پله بد تر از قبلی .

۲-گرایش نهفته در تقابل سفید با سیاه یا ترک با فارس خشونت است . خشونتی که با انتقال این گفتمان به قدرت و سیاست به جنک و نسل کشی منجر می شود .

سه دوران

ما در پروسه دولت-ملت باسه دوران روبروئیم:

-دوره نخست که از استقلال آمریکا شروع می شود به فاشیسم هیتلری ختم می شود

-دوره دوم دوره ملت-دولت های جنبش های استقلال طلبانه که به حکومت اسلامی ختم می شود

-دوره سوم دوران کنونی است

۲۶- باز گشت به گذشته و باز خوانی گذشته اگر احضار ارواح گذشتگان باشد برای حقانیت دادن به گفتمان امروزی کاری است ارتجاعی و خطرناک . امپراطوری های گذشته پایه های شان بر برده سازی و استثمار  دیگر اقوام وملل بوده است .و کار کرد امروزیشان بر غلظت خشونت و بر خورد می افزاید مگر آن که رویکرد به آنها از زاویه باز بینی میراث جهانی -منطقه ای  حکومت ها آدم هایی باشد که در این منطقه می زیسته اند .

۲۷-دردوران نخست ملی گرایی انقلابی است ارتقاء مردم به شهروند که دارای حقوق برابری هستند و امتیاز زدایی از اشراف و روحانیت ،و تغییر دستگاه دین ویافتن یک هویت ملی .در این دوران ملی گرایی انقلابی و دموکراتیک بود.

در دوره دوم ؛ما با امتیاز دهی به مرتجعان واشراف و روحانیون روبروئیم. مبارزه اینان با ارتجاع برای برقراری استبدای نو بود . سوسیالیسم در این دوران به خدمت ناسیونالیسم درمی آید بجای این که منتقد آن باشد ،احزاب بعثی . بر همین بستر اسلام سیاسی نضج می گیر د .

۲۸-در دوران سوم ما بازهم شاهد بر آمدن جنبش های ناسیونالیستی هستیم.

باز هم هویت و فرهنگ محور بحث ها می شود و سیاست اجتماعی را که در پی حل مشکلات اجتماعی است بکنار می زند .

ویژه گی این دوران تجزیه طلبی است بر خلاق دوران قبل که استقلال گفتمان اصلی بو د.

خود مختاری  بر پایه تقابل اقوام شکل می گیرد ،مثل تقابل ترک با فارس د رآذربایجان.

در دوران دوم اقتصاد معیشتی  قابل ادامه بود اما در دوران سوم اقتصاد و ابستگی تام و تمام به مرکز و بیرون کشور را دارد و بسادگی قابل فلج شدن است .

۲۹-در دوران سوم ما با انتقال مفاهیم دوران باستان به دوران جدید و تبدیل قلدران و ستمگران به قهرمان ملی وبستن دهان منتقدین و زدن مهر خیانت به روشنفکران روبروئیم.

۳۱-هویت گرایی قومی نوعی بنیاد گرایی است که از لحظ منطق با بنیادگرایی دینی یکی است .این دو یک هویت را مقدس می دانند که خارج از آن هرچه هست دشمنی است .

۳۱-ملی گرایی لیبرال با تبدیل رعیت به شهروند شکل می گیرد .اما هویت گرایی قومی باردیگر جامعه را به جماعت تبدیل می کند ، یک برگشت به عقب ارتجاعی.

۳۱-این که می گویند کارگران میهن ندارند اشاره به بهره کشی است بعنوان یک اصل .هیج جایی وجود ندارد که کارگران استثمار نشوند .

سویه معنایی دیگر تاکید بر همبستگی کارگری است همبستگی بر بنیاد شأن اجتماعی یک سان.

۳۲- وقتی چشم اندازی برای حل معضلات اجتماعی نیست گرایشات قومی و نژادی قوت می گیرد

بستر بر آمدن هویت طلبی قومی:

-انقلابات شکست خورده

-اقتصاد ورشکسته

-ناتوانی در تغییر دموکراتیک جامعه

-بر آمدن حس تحقیر و ناکامی

و کاتالیزر این ها شیطنت های منطقه ای نیرو های استعماری

۳۳-جدایی و مقابله با تجزیه طلبی دو روی یک سکه تقلبی اند بنام ملت .هردو در پی سروری و غارت ملت اند.

۳۴-رهایی فردی در رهایی اجتماعی است نه ملی .ما رهایی ملی نداریم بلکه رهایی اجتماعی داریم که بر پایه یک جامعه هم بسته از نهاد های دموکراتیک است .رهایی ملی پایه ای جز دیکتاتوری حزبی و گروهی مشتی دیکتاتور و فاسد تا کنون نبوده است .

۳۵-ربطی بین آزادی زبان مادری و رشد اقتصادی وجود ندارد .

۳۶ -حق آموزش و گسترش زبان مادری یک حق دموکراتیک است و حق بر خورداری از رفاه نیز حق دیگریست که ربطی به هم ندارند.

۳۷-جنبشی که گرد زبان مادری شکل بگیرد سر از نا کجا آباد فساد و دیکتاتوری در می آورد .

۳۸-روستا دیگر پایگاه جنبش های استقلال طلبانه نیست .شهر پایگاه این هویت طلبی است

۳۹-اقتصاد معیشتی و خود کفای دیروز جایش را به اقتصادپولی – کالایی سرمایه داری داده است  و امروز روستا با هزار پیوند  وابسته به شهر است

۴۰-با همه گیر شدن بورژازی، خلقی دیگر وجو ندارد.ما با یک جامعه سرمایه داری مواجه ایم با لایه های خاص خودش .پس نیروی بسیج گری وجود ندارد بهمین خاطر جریان استقلال طلب برای رسیدن به قدرت و جنگ با قوم ستمگر راهی جز حمایت خارجی ندارد .

۴۱-راه حل مسئله قومی در ایران قومی نیست . تبعیض قومی و زبانی و مذهبی باید ذیل تبعیض بزرگتری در چارچوب مبارزه ای مدنی با تبعیض بجلو برده وحل شود .

۴۲-طرح دولت محورانه مسئله قومی که حل تبعیض ها را در بر آمدن یک دولت مستقل می داند راه به جنگ و دخالت های منطقه ای می برد و در نهایت یکی می رود دیگری می آید و مشکلات بر جای خود حل نا شده باقی می ماند .

۴۳-راه حلی جز ارتقاء فرهنگی و تشکل های مردمی نیست .مبارزه اجتماعی جز از راه همبستگی اجتماعی ممکن نیست . رهایی اجتماعی یک رهایی جمعی است .

۴۴- مضمون اصلی مبارزه، مبارزه با هر تبعیضی است که یک مبارزه دموکراتیک است . در این پروسه است که هرکس به اندازه نیازش از این رود خروشان آب بر می دارد حکومتی دموکراتیک آن رود خروشان است .

۴۵- محرومیت بر خلاف نظر قوم گرایان یک امر طبقاتی است نه قومی.

۴۶- شکاف مرکز-حاشیه را باید در اقتصاد سیاسی رشد ناموزون جستجو کرد و قابل تقلیل به تضاد قوم غالب با مغلوب نیست .

۴۷-این حق هر انسانی است که در چه کشوری زندگی کند  اما این حق توجیه گر جنگ و خونریزی نیست .

۴۸- فدرالیسم هنگامی ممکن است که در داخل و خارج هر دو صلح بر قرار باشد که امروز نیست و این یعنی دموکراتیک بودن همه نظام ها امری تعلیق به محال و این با کنفدراسیون منطقه ای ممکن است .

۴۹- حق تعیین سرنوشت تا حد جدایی مربوط است به ناسیونالیسم مترقی ملل زیر ستم است که دوران آن بسر آمده است .

جمع بندی کنم

راه فلاح این مردم از احضار گذشتگان و به روز کردن زبان مادری و قومیت های محلی نمی گذرد . این ها راه نیست از چاه به چاه و از چاله به چاله است . رهایی جمعی در بستر مبارزات دموکراتیک جمعی در یک جنبش حداکثری متحقق می شود  .با تکثیر کلونی های مستبد و فاسد، بااحیاءیک نظام بناپارتیسم ما بر می گردیم به سال های ۱۳۰۵ ببعد .این تمامی چیزی است که قوم گرایان و راست نوستالژیک را دیوانه کرده است.

این هم مقالات جناب نیکفر :

۱- هویت و تصاحب

۲-ناسیونالیسم ،فدرالیسم وحق تعیین سرنوشت

۳-مردم و ملت

۴-سیاست هویت طلبی و تجزیه طلبی

۵-تاریخ مفهوم ها

۶- خاورمیانه و درد غیاب آرمان صلح

۳

اضطراب بشر را اگزیستانسیالیست ها اضطراب وجودی توصیف می کنند و علت اصلی آن را اضطراب نهایی بزرگ یعنی مرگ می دانند.

واقعیت عریان این است که   این جسم انسانی در نهایت فرو می پاشد وهمه آنچه به عنوان من وجود داشته است روزی  نیست ونابود می شود .

اما بدتر از این هم هست ،شخصیت وروح انسان شکننده تر از جسم اوست .

قدرت مسلط در جامعه برای حفظ سلطه خود می خواهد که بر بدن و روح اتباع خود سلطه داشته باشد و مسلم است که همه تن به تسلیم نمی دهند.

قدرت مسلط برای درهم شکستن مقاومت اتباع سرکش به زندان وحصر متوسل می شود  و اگر این ابزار کافی نباشد به انواع اعمال ایذایی وشکنجه بدنی وروحی روی می آورد و آن هارا که در هم می شکند، مجبور به اعتراف در برابر دیدگان همه می کند وآن عده را هم که در هم نمی شکنند گم وگور می کند تا بقیه حساب کار دست شان بیاید و سلطه قدرت عریان وخشن را بپذیرند.

در جامعه توتالیتر بر خلاف نظر اگزستانسیالیست ها  منشا اضطراب  مرگ جسم نیست ،مرگ روح است.

آن کس  هر روز مجبور به بوسیدن دست این وآن می شود،کارمندی که هر روز به تظاهر آداب و مناسک خاصی را انجام می دهد ، دختر جوانی که به زور پوششی مشخص را می پوشد ،استادی که مجبور می شود اعتقادات ونظریات خود را  کتمان کند  ، نویسنده وهنرمندی که اثر خودرا خلق می کند ولی پنهان می کند، همه اینان  هر روز قسمتی از روح خودرا به خاک می سپارند.با دل نگرانی بیدار می شوند و با اضطراب خود را در زیر شمد سیاه شب پنهان می کنند.

استبداد بی پیر   سبب می شودانسان ها  پیش از مرگ جسم خویش بمیرند.

۴

«دبیرستان ما در میدان خراسان در غرب  خیابان ایران بود . بازاری های قدیمی تهران نیز در همین خیابان ساکن بودند . ودرخانه هم اینان جلسات مذهبی برگزار می شد و محمد تقی  جعفری ،بهشتی ومطهری سخنرانی می کردند .

 جلسات انجمن حجتیه هم در همین حوالی بود  که همه را راه نمی دادند.

ته خیابان بیسیم  نجف آباد کتابخانه کانون پرورش فکری بود که در آن روشنفکران معترض آن زمان که ما شناخت کمی از آن ها داشتیم رفت وآمد می کردند و پربود از کتاب ها ی داستان از نویسندگان مشهور.

با پایی میان سنت و پایی میان دنیای مدرن ذهن ما در آن جامعه سنتی شکل گرفت .

انقلاب شد و همه جا پراز کتاب های جلد سفید شد وجوانان با شوق آن هارا می خواندند رئیس کمیته منطقه  ما آیت الله عمید زنجانی شد .

یک روز خانم معلم جوانی با کتاب های جلد سفید  دستگیر شد و اعتراف کرد که به آن کتاب ها اعتقاد دارد و گم شد که شد.

محمد تقی جعفری که حالا علامه جعفری شده بود از خیابان ایران به تلویزیون رفت وهر روز سخنرانی داشت  ودر آن جا از عالم عرفان حرف می زد .

در سال های ۶۳ ببعد باید باشد  که به روایت دکتر  سروش طبری را  با فک شکسته به نزدعلامه جعفری می برند تا بحث کنند. سروش از بحث تن می زند اما علامه جعفری در رد مارکسیسم و شوروی چیز هایی می گوید و طبری با فک شکسته پاسخ می دهد.

علامه آنقدر سخنرانی کرد وبه عالم بالا رفت  که یادش رفت در عالم واقع بسیاری از آن جوانانی  که در روزگاری نه چندان دور پای منبر او می  نشستند وبه سخنان او گوش می دادندمدت هاست که  گم وگور شده اند.»

محمد تقی جعفری ملایی بود که حافظه ای عجیب داشت. محفوظاتش به انباری می مانست پر از کتاب که طوفانی هولناک تمامی کتاب هایش را ورق ورق کرده بود.

روز ی درملاقات با یکی از دوستان خواسته بوداو را نصیحت کند و او گفته بود صد هزار بیت از اشعاری را که حفظ کرده اید از ذهنتان پاک کنید تا مغز تان نفسی بکشد . مغزش دچار هیپوکسی شده بود.

اندیشه ای بدیع و بکر نداشت . بیشتر محفوظاتش را مرور می کرد . اما این محفوظات از آن جایی که آموزشی آکادمیک نداشت فاقد ربطی منطقی بود .

فی المثل کتابی برای تبیین هدف خلقت نوشته است در ۷۰۰ صفحه ، با ارجاعات مختلف به بند ها و بخش های مختلف ،خواننده را در هزار توی توضیحات مکرر و تو د رتو به  وادیه هایی می برد که در آمدن از آن ممکن نبود و در آخر می گوید هدف خلقت عبادت است. گزاره ای که اگر در یک صفحه مکتوب می شد آموزنده تر و مفید تر بود .

می خواست جهان  مدرن را در چهار چوب آموزه های خودش توضیح دهد و این شدنی نبود . اما عیب او تمامی این ها نبود .عیب اش در جایی بود که نشسته بود و زیر مجموعه هایی بود که آن ها  را تئوریزه و تغذیه می کرد . البته قابل قیاس با هایدگر فیلسوف آلمانی نیست . اما زندگی هایدگر با او تشابهاتی دارد که از درک ملایی او مغفول بود .

یک اندیشمند در هر سطحش اگر در کنار مردم خود نایستد و غم او غم انسانیت نباشد و درکش از انسان یک درک انتزاعی در عالم هور و قلیا باشد.و اندیشه هایش در جهت رهایی انسان از هر قید وبندی نباشد تمامی نوشته هایش به پشیزی نمی ارزد . آن که از پس پشت ما می آید با الک می آید .

۵

«اخلاق در جوامع در حال گذار با مذهب در هم آمیخته است .

این جوامع  پایی در مذهب وپایی در مدرنیته دارند  وآنجا که تضاد بین این دو بالا می گیرد بسیاری گیج ومنگ از آن در رفته ودر آستانه این در مانده می شوند .

واینجاست که هُر هُری مذهبی ها  فزونی می یابند و پیش بینی حرکت ها وواکنش های آن ها و تعامل با آن ها بسی دشوار است  چرا که آن ها به هر رنگی جلوه گر می شوند واز خود رنگی ندارند.

اخلاقی  که در پویش تاریخ در جوامعی چنین شکل گرفته است وعمدتا تحت لوای مذهب جلوه نموده است  حاوی بنیان هایی است که با نفی یک باره آن  هاوبدون جایگزین  مناسب برای آن  ها ساختار کل اخلاق از هم می پاشد .

آن چه امروزه سرمایه اجتماعی نامیده می شود  بخش مهمی از آن مبتنی بر عرف و رسوم وقراردادهای اخلاقی کهن جامعه است و قدرت مسلط دستاوردش  نه اصلاح واعتلای این اصول اخلاقی که تخریب بنیان های اولیه  این اصول اخلاقی و به تبع آن تخریب سرمایه اجتماعی بوده  است  .

تربیت مذهبی در اوان پیدایش جوامع انسانی در جهت کنترل غرایز بدوی و خوی وحشی گری وتجاوز گری بوده است کنترل غریزه جنسی با آداب ورسوم و قیود وکنترل خوی تجاوز گری ودستبرد به حقوق دیگران و با تدوین حقوق مالکیت بخشی از سامان یابی انسان ها در جوامع اولیه بوده است .

ما با تخریب این بنیان ها با انسان های بدوی روبرو خواهیم بود  که هیچ ترتیبی وآدابی را نمی جویند و مهارشان به دست همان غرایز اولیه بشر می افتد.

از قدیم الایام عده ای  تصور می کردند کل آنچه به عنوان اخلاق در جامعه ساری وجاری است مبتنی بر مذهب است وآن را تحت عنوان ساختاری فئودالی نفی می کردند بی آن که توجه کنند  که قوام ارتباطات اجتماعی مبتنی بر نهادهای کهن است وباید که این نهادها در  پویه تاریخی خود به تدریج اصلاح شوند وهسته های درست خودرا حفظ کنند وبا زمان تطبیق یابند نه اینکه به یک باره نفی شوند .

حقوق در غرب با تحول تدریجی مفاهیم پذیرفته شده  در مسیحیت شکل گرفت. این گونه نبود که ناگهانی و بدون زمینه های قبلی همه آن چه که دارند را بدور بریزند.»

۶

«۱-کائوتسکی و  برنشتاین در رده  سوسیال دمکرات های اروپایی قرار دارند . نقدهای آن ها به لنین وانقلاب اکتبر در مواردی به اثبات رسیده است.

نقد آنها به مارکسیسم فرموله شده بعد از مرگ مارکس هم در مواردی درست است .

بنیانی ترین نقد برنشتاین :

-در مورد تئوری ارزش مارکس

-و دوم علمی بودن مارکسیسم  است.

تئوری ارزش بسیار مورد مناقشه است و در آن از طرف مارکس طبق نقد برنشتاین انواعی از تجرید صورت گرفته است از جمله کار مجرد و کار اجتماعاً لازم که تعیین کننده ارزش مبادله در بازار است واین تجرید است که مورد نقد برنشتاین است .

آنچه هم به نام مارکسیسم لنینیسم در جهان رایج  شد  واقعیت این است که علم نبود.هسته هایی از علم و بیان گرایش هایی در تاریخ را در خود داشت امادر جامعیت خود علم نبود .

در مورد آینده نگری هم حق این است  که در بسیاری از موارد باید حق را به برنشتاین داد.

نتیجه گیری ها به نفع این ویا آن طبقه از طرف این وآن تغییری در درستی نقدهای به حق او نمی دهد .

ما نقدها را به برنشتاین از طریق کتاب رزا خوانده ایم و لی کتاب اورا نخوانده ایم همانطور که کائوتسکی را از طریق نقد لنین خوانده ایم .

 با همه نقدها به برنشتاین باز انگلس اورا وصی خود قرار می دهد و این با این برداشت که او را  عامل دشمن تلقی کند جور در نمی آید.سعید رهنما درست می گوید : دیدگاهی که در آن رویزیونیسم یا تجدید نظر نباشد دیدگاهی مذهبی است .»

«۲-دو مرحله ای بودن انقلاب در کشورهای توسعه نیافته توطئه تئوریک استالینیست ها  نبود بلکه ناشی از شناخت این جوامع بود، به این مفهوم که تا شرایط مادی وتوسعه اقتصادی به مثابه بستر تغییرات اجتماعی آماده نشود یک اقلیت نخبه نمی تواند مرحله تکاملی ضرور ی تاریخی یک جامعه را دور بزند.

انقلاب کار اکثریت یک جامعه است وتا کنون اقلیت ها این حرکت اکثریت را به نفع خود مصادره کرده اند .

حق رای همگانی ودمکراسی راه ابراز وجود این اکثریت است و تلاش ها باید در این جهت باشد که این ابزار از وسیله فریب به ابزاری برای رهایی بدل شود.

وتا رسیدن به این آرمان باید در جنگ مواضع در جامعه سنگرها یک به یک فتح شوندودر طی این مسیر  دمکراسی هم یک هدف وهم یک وسیله است.»

نخست باید باید بین آنانی که بدنبال حفظ نظام سرمایه داری اند و در چار چوب این نظام خواهان اصلاحات اند با کسانی که خواهان گذار تدریجی به سوسیالسم اند فرق گذاشت .

دسته نخست را رفرمیست های اجتماعی و دسته دوم را رفرمیست های استراتژیک  می گویند.

دو دیدگاه

از همان روزهای نخست بر آمدن مارکسیسم دو دیدگاه در کنار هم شکل گرفت:

۱- دیدگاه نخست خواهان سرنگونی بورژازی  طی یک انقلاب سیاسی قهر آمیز و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا بود.

۲-دیدگاه دوم  با اتکاء به پارلمان خواهان گذار تدریجی و مسالمت آمیز بسوی سوسیالیسم بود .

علت چه بود

علت این دو گانگی را باید در مواضع مارکس و انگلس جستجو کرد .

مارکس در مبارزه طبقاتی در فرانسه،هیجدهم برومر،جنگ داخلی در فرانسه در پیشگفتار به چاپ دوم مانیفست بر عمل انقلابی تاکید دارد

اما انگلس در  سال ۱۸۷۲ به پارلمان و رسیدن به قدرت از راه پارلمان نیز توجه می کند  و رفرم را از نظر دور نمی دارد .

باید اضافه کرد یک امر غیر قابل انکار است که انقلاب بدون رفرم و رفرم بدون رادیکالیسم عملی نخواهد بود .

اهمیت برنشتاین

اهمیت برنشتاین در نقد های زیر است :

– سقوط سرمایه داری قریب الوقوع نیست.

-طبقه متوسط نه تنها کوچک نمی شود که فربه و فربه تر می شود

-دموکراسی بعنوان پیش شرط سوسیالیسم لازم است

-طبقه سرمایه دارمنقبض نمی شود بلکه متکثر می شود

اشکال کار برنشتاین

-رشد سرمایه داری برخلاف نظر او به سوسیالیسم نرسید

-بین رفرم و حرکت بسوی سوسیالیسم باید رابطه  تنگاتنگی باشد

-تعاونی ها و اتحادیه های کارگری ما را به سوسیالیسم نرساند

-مبارزات پارلمانی بدون  ایجاد نهاد های مشارکت مردمی  راه بجایی نمی برد

با این همه رویزیونیسم اگر بمعنای نیاز به روز شدن هر تفکر و اندیشه ای که درپی بر قراری یک جامعه انسانی است باشد بد که نیست خوب هم هست .  والبته این به مفهوم تایید هر تجدید نظری نیست بلکه به مفهوم ضروری بودن تجدید نظر است .

بحث روی رفرمیسم و اندیشه های برنشتاین و کائوتسکی بدون خم شدن روی آخرین نظرات انگلس بحثی ابتر است پس نگاه بکنیم به وصیت نامه انگلس.

وصیت نامه انگلس

در سال ۱۸۹۵ریچارد فیشراز حزب سوسیال دموکرات آلمان از انگلس خواست برای مجموعه  مقالات مارکس تحت نام  «مبارزه طبقاتی در فرانسه »مقدمه ای بنویسد . انگلس این مقدمه را نوشت و یک سال بعد در گذشت .

رهبری حزب مقدمه را افراطی دید . فیشر به انگلس در مورد شورش نظامی اعتراض کرد .وآن را بهانه ای برای سرکوب حزب می دانست. پس انگلس پذیرفت یک پارگراف از مقدمه حذف شود که به شورش ارتش و سنگر بندی خیابانی اشاره داشت .

رهبری حزب ویلهلم لیبکنشت در این دوران به راست چرخیده بود .پس در نشریه «به پیش »با سرهم بندی کردن مقاله ای از نوشته های انگلس نشان داد که با صندوق رای می توان حکومت را سرنگون کرد . انگلس در نامه به لافارگ نوشت که لیبکنشت او را فریب داده است .و از مقدمه سانسور شده او برداشت بدی شده است .

بعد از لیبکنشت برنشتاین به رهبری حزب رسید .و د رکتاب خود تحت نام «پیش شرط های سوسیالیسم ووظایف سوسیال دموکراسی» مقدمه انگلس را وصیت نامه او و کنار گذاشتن انقلاب قهر آمیز قلمداد کرد و نوشت این تمامی چیزی است که او تا کنون گفته است .

برنشتاین بخوبی از مکاتبات انگلس آگاه بود که لیبکنشت دست به تحریف نظریات او زده است.

برنشتاین بعنوان رفرمیسم و تجدید نظر طلب مدعی بود که انگلس در و صیت نامه اش رفرم را بجای انقلاب نشانده است همان کاری که او دارد می کند .پژوهش کنیم و ببینیم این ادعا تا کجا با حقیقت منطبق است :

۱-نخست باید گفت وصیت نامه ای در کار نبود . انگلس هر چند سرطان داشت اما خود از کم وکیف بیماریش مطلع نبود .

۲-به در خواست حزب سوسال دموکرات آلمان سه مقاله از مارکس با مقدمه ای از انگلس برای چاپ آماده می شود . ویراستاران مقدمه انگلس را برای وضعیت سیاسی حزب خطرناک می بینند و از انگلس می خواهند با حذف پاراگراف هایی موافقت کند تا کتاب چاپ شود و انگلس می پذیرد.

۳-خط راست حاکم بر حزب با عمده کردن استفاده از شیوه های پارلمانی این گونه تبلیغ می کنند که انگلس به رفرم معتقد شده است که این امر با اعتراض احزاب دیگر کشور ها روبرو می شود.

۴-انگلس اعلام می کند نظر او تحریف شده است و خواستار چاپ تمامی مقدمه می شود .و باقی ماجرا .

چندنکته مهم

۱-نکته مهم این نیست که تا کجا سران حزب نامه انگلس را برای راست روی خود تحریف کرده اند .و آیا انگلس در اواخر عمر تجدیدنظر هایی در آراء خود و مارکس کرده است یا نه. اصل داستان این نیست.

چه آن هایی که به راه قانونیت کامل رفتند و با آموزه های انقلابی مارکس خدا خافظی کردند  و چه آن هایی که بر انقلاب پای فشردند  و در پی آن بودند که سرمایه داری را یک شبه سرنگون کنند . راه بجایی نبردند.پس راه نه آن بود و نه این .

۲-این که باید از همه شیوه های مبارزه سود برد واین که باید از مبارزات پارلمانی تا جایی که نظام سلطه اجازه می دهد در جهت سازماندهی طبقه کارگر بهره برد در درستی آن نمی توان شک کرد .

۳- این که گفته می شود انگلس تجدید نظر هایی کرده است . و ما در صدد انکار برآئیم این راه ما را به

فرقه ای مذهبی تبدیل می کند . مارکسیسم بعنوان یک اندیشه به روز راهی جز تجدید نظر های مداوم ندارد .

تجدید نظر طلبی به روز شده هر اندیشه انقلابی است . راه دیگری نیست .

۴- اما مشکل آدم هایی مثل برنشتاین و کائوتسکی چون و چرا با بعضی از  آموزه های مارکس نبود . این ها بکل منکر همه چیز بودند این دیگر تجدید نظر طلبی نیست بر ساختن اندیشه دیگر با تابلویی جعلی است . و فرجام نهایی کار است که روشن می کند آیا سرمایه داری با رفرم های درونی به سوسیالیسم یا هر ورژن انسانی دیگر می رسد یا نه . کارنامه آنها صحنه میدانی جهان کنونی است .

برای مطالعه بیشتر:

۱-باز خوانی جنبش های رفرمیستی ۱ و۲:سعید رهنما

۲-آخرین وصیت نامه انگلس :هال دریپر ترجمه ح. آزاد

۷

آزادی را پیش شرط عدالت دانسته اند بنابر این تغییر عقیده انسان ها امری محترم است ونمی توان به صرف تغییر عقیده کسی را محکوم کرد .

حقیقت مطلق هم صاحب منحصر به فردی ندارد.

 تنها یک دیکتاتور است که ادعای رسیدن به حقایق مطلق را دارد و این مدعیان حقیقت مطلق اندکه  علی رغم نیات خیرشان باعث فجایع بسیار شده اند.

از آن سو آن ها که تغییر عقیده می دهند و حتی به جبهه مخالف دیروز خود می پیوندند را نیز نمی توان یک کاسه کرد. اگر در محیط آزاد وبا  دلایل خاص خودشان باشد تا آنجا که اصول اولیه انسانی را نقض نکرده باشند محترم هستند و نقد نظرات آنها بدون توهین به شخصیت آن ها باید صورت بگیرد.

طبیعی است که تغییر عقیده افراد در زندان وبازداشت وشرایط سخت ویا در شرایط گرسنگی و سختی معیشت طولانی مدت در تبعید از جنس تغییر عقیده آزاد نیست وباید در کاته گوری دیگری به آن پرداخت. آن ها باید فرصت یابند که در شرایط عادی به بازبینی نظرات خود بپردازند. واین نظر هر چه باشد محترم است .

مرد را دردی اگرباشد خوش است

درد بی دردی علاج اش آتش است

زآنکه می گفتی نی ام با صد نمود

هم چنان در بندخود بودی که بود

 نقد اگر از جایگاه   بی دردی ودعاوی بی معنی باشد نقد نیست تخطئه کردن است و راه بجایی نمی برد و دری بسوی حقیقت گشوده نمی شود .

ولی آن که از سردرد تغییر عقیده می دهد ولو غلط  در نقد متقابل اندیشه ها سوهان می خورد  و سره از ناسره جدا می شود.