عجب حکایت و زمانهایست. تا دیروز علیه مردم بودهاند و امروز له مردم!! نه آنان از یادشان رفته است و نه اسناد سوزانده شده است و نه حافظهی خانوادهی قربانیان دههی شصت پاک شدنیست. مسلم استکه جوان امروزی شاهد رفتار، کردار و جنایات “قهرمانان سبز” در گذشته نبوده و نمیداند که چه بر سر هم سن و سالها و جوان آنروزی رفته است؛ نمیداند که مدعیان امروزی مدافعی “آزادی و دموکراسی” چگونه خیابانها و دیوارهای زندانها را با خون کمونیستها، مبارزین و مخالفین شُستند؛ نمیداند که چگونه با توپ و گلوله به جان مردم بیدفاع, کرد، ترکمن صحرا و کارگران بیکار و همهی محرومان افتادند. چرا که نه سناش قد میدهد و نه تاریخ مبارزاتی گذشتگان را به دقت و عمیق مرور نموده است. امّا مگر میتوان وضع آنانیکه شاهد آن صحنهها، فتوا و فرمانهای کُشت و کُشتار کمونیستها، معترضین و مخالفین از جانب رهبران “سبز” بودهاند را به حساب نیآورد و بیخیال و غیر مسئولانه از روی آنها گذشت؟ شاید هم بر خلاف نسل امروزی ذهنشان “قد” نمیدهد و یا اینکه قادر به نگاهِ عمیق نیستند؛ شاید هم منفعتشان، مانعی هر گونه اندیشیدن صحیح است و شاید هم دارند استحالهی خودی را به پای استحالهی “رهبران و قهرمانان سبز” مینویسند؟ بالاخره این سئوال طرح استکه آیا «آزموده را آزمودن خطاست» و یا اینکه آزموده را خطایی دگر است؟
حکایتِ طراحان و مجریان نظام جمهوری اسلامی در قبال مطالبات پایهای مردم روشن است و با هیچ رنگ و سیاستی نمیتوان پاکشان کرد، تنها با یک رنگ پاک شدنیست و آنهم رنگ مرگ. مرگ بر همهی جانیانی که دستی بر آتش و خون داشتهاند و سوزاندند و کُشتند تا بر پایههای نظام و بر زندگی انگلی “ولی فقیه”شان لطمهای وارد نگردد. البته که در این میان سرزنشِ آنچنانی به جوان امروزی که در خیابانها دارد علیه نظام و تمامی مظالماش شعار میدهد و برای تحقق آنها جاناش را در کف دستاش گذاشته است، نیست؛ امّا بر آنانی که در دههی شصت نظارهگر و یا قربانی سیاستهای دست اندرکاران آنزمان دولتیان بودهاند را، بخششی نیست و نمیتوان امروزه آنانرا در ردیف جدی مدافعین منافعی مردمی به حساب آورد. به بیانی واقعی اینان، انتخاب سیاسی خود را نمودهاند و خواسته و ناخواسته، آگاهانه و ناآگاهانه دارند، برای نظام جمهوری اسلامی زمان میخرند و دارند زمینهی تعرض دیگری را برای سرمایهداران و مدافعین بی چون و چرای نظام جمهوری اسلامی آماده میکنند و همچنین دارند ماهیت جنایتکارانی همچون غفاریها، صانعیها، کروبیها، موسویها و امثالهم را وارونه جلوه میدهند و دارند رنگ آنانرا به رنگی خلاف رنگ رژیم جمهوری اسلامی ترسیم مینمایند.
مگر فراموش شدنیست که هادی غفاری یکی از آن عناصر درندهخوئی بوده استکه در دههی شصت، جان صدها انسان کمونیست و مبارز را گرفت؟ مگر فراموش شده استکه چگونه به عنوان سرکردهی “فالانژ”ها و “حزب الهی”ها به دکهداران حمله نمود و به ضرب و شتم آنان پرداخت؟ مگر فراموش شده استکه چگونه در زمان “انقلاب فرهنگی” در رشت به همراه استاندار و دادستان، حمله به دانشگاه را سازمان داد و جان چند تن از دانشجویان را گرفت و بیش از صد نفر از آنانرا مجروح نمود؟ مگر فراموش شده استکه چگونه صانعی فرمان حمله و مرگ را علیه کمونیستها و مبارزین صادر نمود؟ مگر فراموش شده استکه تا همین چند وقت پیش، کروبی به عنوان رئیس مجلس رژیم جمهوری اسلامی در تصویب قوانین ارتجاعی و سازماندهی حمله به اعتراضات زنان، کارگران و دانشجویان نقش بسزائی داشته است و پرچمدار تخطئهی هرگونه صدای حق طلبی بوده است؟ و مگر و مگر …..
خوشبختانه اسناد در این زمینه فراواناند و در حقیقت پروندهی این جانیان آنچنان قطور و حجیم است که نمیتوان براحتی از روی آنها گذشت. هر یک از اینان در زمان تصدی خود در دم و دستگاههای دولتی و بعنوان حافظان نظام سرمایهداری اسلحه به دست گرفتند و به جان مردم افتادند؛ هر یک از اینان در آنزمان مخالف هر گونه اعتراضات بحق و اولیهی مردمی بودند و با وقاحت تمام مردم را وابسته به “ضد انقلاب” و “اجنبی” نسبت میدادند؛ هر یک از اینان در آنزمان به آنچنان جنایاتی مرتکب گردیدند که قلم قادر به توضیح و توصیف آنها نیست. نشریات مخالف را بستند؛ صدای مخالف را در گلو خفه نمودند؛ اعتراضات ابتدائی مردمی را به خاک و خون کشیدند؛ کمپینهای ارتجاعی براه انداختند و زنان را از محیط اجتماعی محروم ساختند تا بقول خویش بتوانند حکومت “الهی” را در سرزمین “خدایان” پیاده نمایند!!
براستی که عجب دنیاییست و چه کسانی امروزه دارند از آزادیِ اجتماعات و رعایت حقوق انسانی سخن میگویند و دارند در برابر ددمنشیهای همقطارانشان گلایه میکنند و همچنین دارند رقیبان خود را به نقض دموکراسی و سرکوب آزادیها “متهم” میکنند؟ مگر نظام جمهوری اسلامی را با واژهی آزادی قرابتیست؟ جمهوری اسلامی و آزادی! طنز و مسخرهگی در آن استکه بخواهیم بخود بقبولانیم که میتوان جمهوری اسلامی را به راهِ راست هدایت نمود و یا اینکه میتوان در کنار و یا با وجود قانون اساسی رژیم جمهوری اسلامی، به حقوق اولیهی انسانی اندیشید. مسخرهتر از آن اینکه بخواهیم بخود بقبولانیم که میتوان مخالفین درون نظام جمهوری اسلامی را به جرگهی آزاد اندیشان وصل نمود و اینگونه قلمها را چرخاند و بر این ایدهی ارتجاعی پای فشرد که پرچم “سبز”، نماد سبزینهگی و نماد طراوت و سرزندگیست!
اینها تحریف آشکار ماهیت رنگ “سبز” و آن حقایقیست که دارد در درونِ رهبران و سردمداران “سبز” میگذرد. اینها تطهیر چهرهی عناصریست که سالهای طولانی مردم را سرکوب نمودند و همچنان دارند از منظر و منفعت سرمایهداران، دنیای سراسر ظلم و احجاف را رقم میزنند. “سبز” انتخابی آنان در خدمت به مرعوب اعتراضات مردمیست. این رنگ با نماد آزادی و با برسمیت شناختن حقوق اولیهی انسانی فاصلهی بسیار زیادی دارد و اساساً قیاس آن با رنگ باطنی مردمی ناصحیح است. رنگ “سبز” نمایندهی خودیهای نظام سرمایهداریست و با رنگ طبقهی محرومان ادغام شدنی نیست. چرا که رنگ “سبز”، رنگِ شوم و بدبختی و آوارگیست و امثالی همچون خاتمی، کروبی، صانعی، مخلمباف، گنجی و غیره که اینروزها و در اثر اعتراضات مردمی به دور آن حلقه زدهاند، نمیتوانند از منظر منفعت مردمی حرکت نمایند؛ چرا که خود، از بانیان و محافظان نظام جمهوری اسلامی و طبقهی سرمایهدارند. اینان کسانی هستند که در سرکوب و کُشت و کُشتار مردم مستقیماً و عملاً دست داشتند و هزاران نفر را از دم تیغ گذرادند. بنابر این بیجهت و بیهوده، گنجی مزدور امروزه دارد قیافهی عنصر آزادیخواه را بخود میگیرد و بیهوده، وقت و بی وقت دارد، از محسنات “سبز” اراجیف سر همبندی میکند؛ گنجیای که هر زمان با سئوالی همچون نقش وی در سرکوب کمونیستها و مبارزین مواجه میگردد، وقیحانه و با رندی تمام پاسخ میدهد که: “ببخش و حرف نزن”!
این اوج وقاحت، دنائت و پستی همهی مزدوران و عناصری همچون گنجیست. “ببخشُ و حرف نزن”! کدام بخشش و چه کسانی مجاز به بخشش گنجی و جانیانی همچون وی میباشند؟ چه کسان و یا کسانی باید پاسخگوی درد و رنج مادران و پدرانی باشند که جگر گوشههایشان توسط این مزدوران و سرکوبگران قسی القلب، تیرباران شدند؟ اینان، جان هزازان زندانی سیاسی را در سینههایشان حبس نمودند و آنچنان جنایاتی در حق آزاد اندیشان، کمونیستها و مردم مرتکب گردیدهاند که بعد از گذشت دو دهه از عمر آن، یاد آوری آنروزها، دل هر انسان آزادهای را میآزاراند. جنایاتی که همچنان ابعاد آنرا در خفا نگه داشتهاند تا مباداً، خشم و نفرت مردم نسبت به آنان، صد چندان گردد.
علیرغم حمل چنین پروندهی قطوری و با وجود چنین حقایقی، اینروزها این جانیان دارند نقش “منجی” مردم را در مقابل رقیبان خود ایفاء مینمایند؛ کسانیکه خود، زمانی در قدرت بودند و همان سیاست و راه و روشی را پیشهی خود ساختند که دولتمردان کنونی دارند در مقابل اعتراضات مردمی در پیش میگیرند. جانیان و مزدورانی که نه تنها از کردهی خود پیشمان نیستند بل بدان هم مفتخراند. مگر موسوی با صراحت تمام و بارها و بارها اعلام ننموده است که خواهان بازگشت حکومت، به دههی اوّل جمهوری اسلامیست؟ مگر بارها و بارها اعلام ننموده استکه خواهان اجرای تمام و کامل قانون اساسی رژیم جمهوری اسلامیست؟ همان قانونی که سیاست “یا روسری یا تو سری” را به نیمی از جمعیت جامعهیمان تحمیل و به بهانهی “بد حجابی”، اجازهی اسیدپاشی بر سر و صورت زنان و دختران را صادر نموده است؛ همان قانونی که ابتدائیترین اعتراضات مردمی را سلب نموده است؟ همان قانونی که بر شدت استثمار کارگران افزوده است؛ همان قانونی که در, دانشگاهها را به بهانهی “انقلاب فرهنگی” بست؛ همان قانونی که جان نزدیک به دویست هزار زندانی سیاسی را گرفت و بالاخره همان قانونی که با توپ و گلوله، خانه و کاشانهی خلقهای ستمدیدهی ایران را بر سرشان خراب و هزاران نفر را آواره نموده است.
براستی که قانون اساسی جمهوری اسلامی از چنین “محسناتی” برای کارگران و زحمتکشان برخوردار میباشد که موسوی و همهی “قهرمانان سبز” مدافعی آنند. قانون اساسی جمهوری اسلامی، نه قانون مردمیست و نه، نیاز به بازنویسی دارد و به همراه همهی مدافعیناش بدرد سوزاندن میخورد. با وجود این قانون و عناصر متعهد به آن، مطالبات مردمی قابل تحقق نیست. چرا که بنیههای این قانون را با استثمار و سرکوب کارگران و زحمتکشان پی ریختهاند و در عمل امتحان خود را پس داده است. بگذارید جانیان بشریت که در تخالف با منافعی مردم به صف شدهاند، به راهِ منفعت جویانهی خود ادامه دهند و بگذارید شیپور را از سر گشادش بدمند. نباید فریب چهرهی بزک شدهی آنانرا خورد و مزدوران نظام سرمایهداری را در ردیف دوستان خودی به حساب آورد. به دلیل اینکه خودِ اینان پیشاپیش تکلیف خود را با مضامین واژههایی همچون انقلاب، دموکراسی و آزادی روشن ساختهاند و کاری به نیازمندیهای اولیهی جامعهی انسانی ندارند. به این دلیل روشن که “قهرمانان سبز”، ناجیان مردم, رنجدیدهی میهنمان نیستند. به این دلیل روشن که با وجود این جانیان در قدرت و با هر رنگ و لباسی، اوضاع جامعه به همان گونهای رقم خواهد خورد که سه دهه است بر سر کارگران و زحمتکشان رفته است. واضح استکه انقلاب ایران با عبور و با دفن چنین جانیانیست که به سر انجام خواهد رسید و تا زمانیکه سایهی کریه امثالی همچون موسوی، کروبی، گنجی و غیره بر اعتراضات مردمی سنگینی میکند، آزادی و عدالت اجتماعی همچنان در اسارت سرمایهداران باقی خواهد ماند.
۲۴ ژانویه ۲۰۱۰
۴ بهمن ۱۳۸۸