سیل / خدامراد فولادی

سیل

باران

از ابرهای بارور شده از جهل ِ ویرانگر

آمد و سیل شد

آکنده ازاقتدار و تلاطم و توفان

و/ تاخت

کوبنده و دمان

بر معبر و خیابان و خانه

بر زمین و زمان.

آوارهای مصیبت فروریخت هرزمان

بر در و دیوار و

بر سر و بربام ِ مردمان

به جای بارش ِ شوق

آکنده از نفرت

به جای رویش ِ گل

پیام آور ِ ذلت

آمدو

روبید و برد

هرآنچه که بردنی ست

هر آنچه

زیر ِ گل ولای ِ به جامانده از حیات

پنهان کردنی ست.

تنها لاشه های باد کرده از ناداری

مانده به جا

از هرچه بودنی ست

از هرچه که نام اش زندگی ست.

لاشخورهای بالگرد

جنازه ها را دید می زنند از بالا

و تبریک می گویند به همدیگر و

شکر می کنند

اینهمه نعمت ِ نازل شده از آسمان را.

سیل

آب ها را برده است و آبادی ها را

و مرگ

ماهی های صید شده اش را می شمارد حالا

و قورباغه های همسرا

به همآوایی ِ لاشخورها

آواز ِ ابوعطا می خوانند

به شکرانه ی اینهمه نعمت.