مبارزه طبقاتی در دوره رونق سرمایه

مبارزه طبقاتی در دوره رونق سرمایه


این یادداشت پاسخی به اظهار نظرات دوستانه به مقاله “ترور در نیوزیلند، خارجی ستیزی در دوره رونق اقتصادی” است

احزاب پوپولیست دست راستی در غرب به یک نُرم در مین استریم غرب تبدیل شده اند. اگر هیچ پارامتر جدیدی به سیاست دم و دستگاهی افزوده نشود، این احزاب به حکم شرایط عینی و جاری اقتصادی ـ سیاسی ـ حکومتی، جانشین احزاب سنتی (ترادیشنال) محافظه کار خواهند شد. مطلوبیت این احزاب پلاتفرم اقتصادی پروتکشنیستی که اجرای آن ممکن نیست، نیست. علت این جابجائی مطلوبیت سیاسی این احزاب است. شرایط جاری شامل این اجزا اصلی است ۱) سرمایه داری دوره ای از رونق، ولو شکننده، را پشت سر میگذارد ۲) این رونق نتیجۀ فعل و انفعالات جدیدی از کارکرد امپریالیستی سرمایه از قبیل صدور سرمایه، “غارت” منابع طبیعی “ملتها”، قلدری، جنگ وحتی کار ارزان در خاور دور نیست! دلیل رونق جاری ساده و سر راست افزایش نرخ استثمار کارگر در غرب است. با افزایش نرخ استثمار شتاب گرایش نزولی نرخ سود کاهش خواهد یافت و بحران به تعویق میافتد ۳) جهت گیری جاری سرمایه در رابطه با کارگر در غرب عبارت از سقوط استاندارد زندگی او تا سطح زندگی کارگر در کشورهای موسوم به حوزه کار ارزان است. این جهت گیری صرفا یک آرزوی دست نیافتنی نیست. اجزای رسیدن به هدف، یعنی کاهش بسیار چشمگیر هزینه کار عبارتند ازتضعیف و در نهایت متلاشی کردن تشکلهای کارگری و حذف دستاوردهای رفاهی. برخلاف ادعای احزاب سوسیال دمکرات و لیبرال که مایلند نقطه آغاز این حملات را دهه ۸۰ قرار دهند، نقطه آغاز یورش به دستاوردهای کارگری بحران اقتصادی نیمه دهه ۷۰ بود. دوره رونق پس از جنگ دوم جهانی پایان یافته و سرمایه داری بار دیگر دچار بحران شد. از آنهنگام تا کنون دو جز تشکیلات زدائی از محیط کار و یورش به دستاوردهای رفاهی با فراز و نشیبهائی بطور مستمر اجرا میشوند. در چهل و اندی سال گذشته ما بطور مداوم “کات بک”(ریاضت اقتصادی) داشتیم، افزایش رفاه نداشتیم. ۴) متناسب با تغییرات زیربنایی، روبنای سیاسی نیز دچار دگرگونی میشود. دوقطبی احزاب سوسیال دمکرات/لیبرال در مقابل محافظه کار به پایان خود رسیده است. چه چپ و چه راست دم و دستگاه نیاز دارند خود را بازتعریف کنند. در سطح اقتصادی نه چپ جدید میتواند رفرم را پیاده کند و نه راست جدید میتواند اقتصاد ملی براه اندازد. ارزش مصرف پوپولیستهای راست و چپ، سیاسی است.

آنچه در فردای جنگ دوم جهانی تغییر کرد، مفهومی جدید از دولت بود، “دولت رفاه”. دولتهای رفاه بخاطرخطر سوسیالیسم بدنیا آمدند. وجود چنین دولتهائی سرمایه داری را وادار میکرد که برای رفاه کارگر از خیر بخشی از سودش بگذرد. میگذشت چون اگر نمیگذشت ممکن بود اصل و اساس سرمایه داری را از دست بدهد. اما این تا کجا قابل تحمل بود؟ بحران نیمه دهه هفتاد اولین سیر بازگشت بود. دولتهای رفاه ترمز کردند، دنده عقب گرفتند، و امروز تقریبا از آنها اثری باقی نمانده است. این پروسه را من میگم پروسه ای که ربطی به احیای سود از طریق سیاستهای امپریالیستی نداشته است.

امروز ما با بحران اقتصادی سرمایه روبرو نیستیم، حداقل در ۱۹۰ کشور دنیا. اما سرمایه داری دچار بحران عمیق سیاسی است. رد پای بحران سیاسی حکومتی در غرب را باید در اقتصاد جستجو کرد. رونق جاری اقتصادی به این خاطر ممکن شده که دولت رفاه در اصل و اساس خود از بین رفته است و به تبع آن نرخ استثمار کارگر در غرب را بالا بردند. این اقدام سرمایه را موقتا به رونق انداخته است اما همزمان باعث بحران معیشتی کارگران شده است. بحران معیشتی کارگر او را به جستجوی راه حل میاندازد. حال این جستجو را در سیستم دمکراسی غربی ضرب کنید. برای پاسخ به معضل کارگر یک حزبی پیدا میشود که میگوید “کارگرخارجی کار تو را گرفت چون او حاضراست با دستمزد نازل و شرایط زیر استاندارد کار کند. پس مشکل تو کارگر خارجی است، بگو مرگ بر خارجی”. حزب دیگری در نقطه مقابل میگوید “مالیاتها کم شده است. همه بدبختیها زیر سر طمع شرکتهای بزرگ است. این شرکتها کار را با کارخانه اش به چین و مکزیک منتقل کردند. باید آنها را به میهن مان برگرداند. باید مالیاتها را افزایش داد، ثروت را عادلانه تقسیم کرد و… ” ناگهان این گرایشات سیاسی پوپولیستی که در احزاب حاکم نماینده ای ندارند یا در حاشیه احزاب اصلی حضور محقری داشتند از طریق رای کارگران اتمیزه شده به جلوی صحنه سیاست رانده میشوند. رای کسب میکنند، ترامپ رئیس جمهور میشود. باین ترتیب بحران معیشتی کارگر در یکی دو حلقه به یک بحران سیاسی حکومتی تبدیل میشود. خب من به این میگویم مبارزه طبقاتی. کارگر با تحمیل بحران سیاسی به دم و دستگاه بدنبال راه چاره برای بحران معیشتی خود است و تکرار میکنم این درخود بروز دیگری از مبارزه طبقاتی است. حال هم چپ و هم راست دم دستگاه ناچارند خود را با شرایط جدید وفق دهند تا بتوانند کارگر را مهار کنند. میایند وعده وعید اقتصاد پروتکشنیستی میدهند، وعده برگرداندن دولت رفاه را میدهند. اما سوال مهمتر شاید این باشد که خب این راه حلها که شدنی نیست، آیا این وعده وعیدهای پوچ ارزش مصرفی بجز فریبکاری دارد و اگر نه مگر میتوان حتی در میانمدت هم میتوان مردم را بدنبال نخود سیاه فرستاد؟ جواب این سوال بنظر من باز است، سوالی شرطی است، شرط a به نتیجۀ b منجر میشود و شرط c به نتیجه d.

تا آنجا که به منافع کارگری مربوط میشود، اعتلای شکل مبارزاتی جاری مستلزم نقد چپ در این جوامع است. بعنوان مثال گرایش مسلط در جنبش موسوم به سوسیالیستی در غرب، گرایش رفرمیستی است. این گرایش توان انجام هیچ رفرمی را ندارد چرا که موجودیت سرمایه داری را زیر سوال نمیبرد و درنتیجه برای آن خطری محسوب نمیشود. سرمایه داری دلیلی برای سازش با کبریت بی خطر رفرمیسم ندارد. اما رفرمیسم ابزار مناسبی برای توهم آفرینی است و این ابزار میتواند بنفع سرمایه کارا باشد. کافی است به آنچه “اصلاح طلبی” در ایران موسوم است نگاهی انداخت. جناحی از ملاها که تمام “رفرم” شان در متنوع کردن رنگ روسریها و اشکال غیر حیوانی اعدام است. این اوج “رفرم” ی بود که نزدیک به دو دهه مردم را سرکار گذاشت. تصور کنید سندرز تا چند دهه میتواند جوانان آمریکائی را تشنه لبان دور کوزه “بهبود شرایط” بچرخاند. اعتلای سوسیالیسم کارگری در غرب مستلزم نقد بی امان چپ رفرمیستی است. شانس محتمل تر اعتلای سوسیالیسم کارگری در غرب، پیروزی انقلابی سوسیالیستی در گوشه ای از جهان است. شاید بهترین کاندید امروز دنیا برای آن “گوشه”، ایران است.