تعریف انقلاب، ماهیت انقلاب

این تعریف از انقلاب به مخالفت با انقلاب مشروعیت میدهد: «هر زمان در پایتخت یک کشور چند صد هزار نفر- طبق آمار ویکی پدیا از چهارصد تا هشتصد هزار نفر در هقته اول دسامبر و پنجاه تا دویست هزار نفر در راهپیمائی ها- علیه دولت حاکم بخیابان بیایند، میدان اصلی شهر را تصرف کنند، تحت حمله پلیس و تک تیراندازها بیش از هشتاد کشته بدهند و عقب ننشینند، و بالاخره باعث سقوط دولت و فرار رئیس جمهور بشوند، و بعد هم دولت موقت ناگزیر شود بمیدان رجوع کند و اعتبارش را از مردم بگیرد، من آن تحول را انقلاب مینامم.» (حمید تقوائی)

بنا به تعریف بالا نه تنها آنچه در اوکراین بلکه آنچه در سوریه، لیبی، قرقیزستان، یمن و همچنین در کشورهای بلوک شرق سابق در آخرین ماههای دهۂ هشتاد میلادی در چکسلواکی، رومانی، لهستان، آلمان شرقی، روسیه و… همچنین ایران ۱۳۵۷، اتفاق افتاد انقلابند. حال اگر به مردم انقلاب کرده در کشورهای بالا حق میدهیم که انقلاب کنند چرا به مردم عاصی امروز در همان کشورها حق نمیدهیم که گله کنند “کاش انقلاب نمیشد، انقلاب ما را بیچاره کرد”. ما در اینجا بواقع با یک دو قطبی کاذب روبروهستیم. یکی، تقوائی، که نفس انقلاب را مثبت میداند، دیگری، مردم، که در قضاوت از نتیجۂ انقلاب به این استنتاج میرسند که نفس انقلاب مذموم است. در هر دو مورد عنصر عینی انقلاب با قدر مطلق گرفتن از اصفات خوب و بد آن بکنار گذاشته شده است.

چرا مارکس تعریفی از انقلاب بدست نداد، آیا سوادش را نداشت یا انقلاب را تجربه نکرده بود؟ چرا او حکم کلی انقلاب “خوب یا بد” است را صادر نکرد؟ مارکس نه تنها در مورد انقلاب، بلکه به جرات هیچیک از مفاهیم کلیدی سیاسی و اجتماعی را تعریف نکرد. او هیچگاه انسان را تعریف نکرد، مختصاتش را در ریزترین شکل بدست داد اما انسان را در شکل انتزاعی آن هیچگاه تعریف نکرد، ذات انسان را تعریف نکرد. هیچگاه نگفت انسان ذاتا خوب است. در دستگاه فکری مارکس، پراتیک انسان، انسان را میسازد و تعریف میکند، تاریخ را میسازد، تاریخی که اول بشکلی تراژیک و سپس بشکلی کمدی خود را تکرار میکند. نقش انقلابات در ساختن تاریخ مستثنا از قاعده بالا نیست. تا آنجا که من میدانم مارکس هیچگاه انقلاب را “خوب و بد” نکرده است بلکه گفته است در مرحله ای از رشد نیروهای مولده انقلاب میشود. او قضاوت اخلاقی از انقلاب نداشت. ما بعنوان کمونیستها در انقلابات شرکت میکنیم و سعی میکنیم تاثیر مثبتی در نتایج آن، در بثمر رسیدنشان داشته باشیم، اگر شانس اش را بدست بیاوریم هدایتش کنیم و سوسیالیسم را برقرار کنیم.

ممکن است در یک ارزیابی عمومی بتوان ادعا کرد بشریت از سدۀ گذشته تا کنون در عصر انقلابات ضد سرمایه داری بسر میبرد. این حکم کلی را چگونه میتوان در یک تحرک توده ای خاص نشان داد؟ آیا در، بقول تقوائی، شرکت چند صد هزار نفر در یک حرکت اعتراضی در روز چهارشنبه علیه قدرت سیاسی حاکم که منجر به کشته شدن ۸۰ نفرشان میشود میتوان انقلاب ضد سرمایه داری را یافت؟ یا باید منتظر نتیجه انقلاب بمانیم، آیا سرمایه داری واقعا لغو میشود یا خیر؟ هر جور که به این پدیده نگاه میکنم میبینم حق با مارکس بود! ملاک مارکس از انقلاب ضد سرمایه داری تعداد خاصی از شرکت کنندگان در اعتراض عمومی نبود. اگر بود، او مانند تقوائی، بسادگی میتوانست به یک فرمول ساده ریاضی برسد، مثلا “هنگامیکه ۱۰ درصد به بالای جمعیت در یک کشور دست به اعتراضات بزنند … انقلاب ضد سرمایه داری آغاز شده است”. او نگفت چه تعداد باید کشته شوند، چه تعداد باید مسلح شوند، چگونه باید حکومت را ساقط کرد. او بلو پرینتی از انقلاب نداد اگر چه در انقلابات ۱۸۴۸ شرکت کرده بود و در هدایت کمون پاریس نقش داشت. بعدها لنین با جمعنبدی از مشاهدات خود در روسیه به یک فرمول عمومی در خصلت نمائی از شرایط انقلابی رسید. اگر لنین با تعریف حمید تقوائی از انقلاب همنظر بود، قاعدتا نباید کاخ زمستانی را تصرف میکرد، و حال که کرد نباید تصرف قدرت سیاسی را انقلاب مینماید و … حال برگردیم سر حکمی که انقلابات عصر حاضر را با فرض تعریف تقوائی از انقلاب، انقلاباتی ذاتا ضد سرمایه داری قلمداد میکند. انقلابات مخملی دهه ۹۰ بلوک شرق با کدام معیار ضد سرمایه داری بودند؟ کجای “انقلاب قرقیزستان” ضد سرمایه داری بود؟ “انقلابات” اوکراین و ونزوئلا دقیقا چگونه ماهیت ضد سرمایه داری پیدا کردند؟

با اتکا به متدولوژی مارکس، صرف تعداد جمعیت معترض و یا جمعیت در امتزاج با ضدیت با قدرت سیاسی حاکم چیزی از ماهیت ضد سرمایه داری یک تحرک توده ای بما نمیگوید. چگونه میتوان ماهیت تحرک توده ای را ارزیابی کرد؟ وقتی انسان شالوده یک پدیده را تشکیل میدهد، ماهیت آن پدیده را باید در خود انسان، در عملکرد انسان در آن پدیده جستجو کرد. اگر قرار باشد ماهیت یک تحرک توده ای ضد سرمایه داری باشد، این ماهیت را تنها با نقش و جایگاه گرایش سوسیالیستی کارگری در حداقل بخشی از شرکت کنندگان آن تحرک میتوان نشان داد. با این وصف حتی اگر چهارصد هزار ونزوئلائی در کاراکاس در یک روز چهارشنبه علیه حکومت سرمایه داری مادورو دست به اعتراض بزنند و ۸۰ نفرشان کشته شوند، مادام که هیچیک از آنها پرچم ضدیت با سرمایه داری را بلند نکنند (که بر عکس، زیر بیرق جناح دیگری از سرمایه داران برای به حاکمیت رساندن آن جناح علیه قدرت سیاسی جاری دست باعتراض بزنند، یعنی مادام که گرایش ضد سرمایه داری در این تحرک غایب است) ما با یک انقلاب ضد سرمایه داری روبرو نیستیم. ممکن است با یک تحرک، بخوان یک انقلاب تراژیک توده ای روبرو باشیم. توجه داشته باشید که من در اینجا ادعا نمیکنم کسی که در ونزوئلا این تراژدی را مشاهده میکند — مادام که نقش مشاهده گر را بازی میکند — سوسیالیست کارگری است. خیر نیست. با محفوظ نگه داشتن خط فاصل بلانکیسم از کمونیسم کارگری، او لازم است بعنوان یک عنصر فعال نقش خود را در این تحرک توده ای بازی کند و بجای مفسر عامل تغییر باشد.

آیا در اوکراین و سوریه و لیبی و قرقیزستان و یمن انقلابی رخ داد؟ آیا تحرک توده ای ۸۸ در ایران انقلاب بود؟ برای یک فعال کمونیست سوال این نیست، این رد گم کردن است. برای او سوال این است: جنبش سوسیالیستی کارگری در کجای آن تحرکات توده ای قرار داشت؟