ضرورت مبارزه طبقاتی پرولتاریا علیه سوسیال رفرمیسم

 ضرورت مبارزه طبقاتی پرولتاریا علیه سوسیال رفرمیسم

«برای آنکه این آگاهی کمونیستی در مقیاسی توده ای  ایجاد شود و همچنین برای توفیق خود هدف، باید خود مردمان در مقیاسی عظیم تغییر کنند و این تغییرتنها با جنبشی عملی و انقلابی رخ می دهد. انقلاب نه تنها به این دلیل ضروری است که طبقه حاکم به هیچ شیوه دیگری ساقط نمی شود بلکه چون تنها در انقلاب است که طبقه سرنگون کننده می تواند خود را از نکبت انباشته شده ی گذشته رها سازد تا بتواند جامعه را بازسازی کند.»(مارکس، ایدیولوژی آلمانی ۱۸۴۶)

این نوشتار به ماهیت رفرمیسم و آشتی ناپذیری تضاد این ایدئولوژی با فلسفه طبقه کارگر و ضرورت مبارزه با سوسیال رفرمیسم می پردازد.



آشتی ناپذیری تضادها

سوسیال رفرمیست ها در درازای تاریخ جنبش کارگری و نیز اکنون در پوشش «چپ»، درتلاش لاپوشانی تضاد طبقاتی بوده و هستند. این گروهبندی سیاسی، آشتی طبقاتی را زیر پوشش ناتوانی کنونی طبقه کارگر و توانمندی «طبقه متوسطه»، و بزرگنمایی «جنبش های اجتماعی» و عمده کردن این خیزش ها و اعتراض ها و غیرکارگری نمایاندن آنها، به پوپولیسم دامن می زنند و به صورت نیرویی بحران زا در برابر جنبش کارگری –سوسیالیستی قرار گرفته و می گیرند. در آلمان دهه ی ۱۸۶۰ به صورت لاسالیسم و سپس برنشتاینیسم و کائوتسکیسم و در روسیه به صورت منشویسم  و در ایران به صورت حزب توده و اکثریت فدایی و طیف توده ای و ناسیونال بورژوایی منطقه ای و درپهنه ی جهانی به صورت سوسیال دمکراسی، همه گی جلوه هایی از این سامانه ی طبقاتی هستند.

 مارکس و انگلس دو اندیشمند بزرگ بشریت،‌ بنابراین‌ درک‌ ماتریالیستی، فلسفه هگل را نقد کردند که برخلاف بینش هگل، هستی انسان‌ها نه بوسیله ذهن آنان، بلکه برعکس،به دلیل هستی اجتماعی (کارکرد و مناسبات) آنها است که در ذهنشان بازتاب می یابد. در یک جامعه‌ی طبقاتی،‌‌ دو‌ وجه نیروهای مولده در مناسبات تولیدی در شرایط تاریخی مناسبی‌، به بار‌ می نشینند و در تکاملی زاینده‌، سرانجام به نقطه‌ای فرا می رویند که دیگر، وحدت و سازش‌‌آنها نا ممکن شده و به تضاد می‌گراید. و این هنگامی است که روابط تولیدی و مناسبات مالکیت، سد کننده‌ی تکامل نیروهای مولده می شود. در این نقطه است که انقلاب اجتماعی غرش کنان نمودار می شود. به اینگونه، ذهنیت یا آگاهی انقلابی از وجود مادی نیروهای مادی انقلاب (طبقه انقلابی) بازتاب می یابد و در نیروهای انقلابی (در اینجا طبقه کارگر) به کنش و واکنش گرفته می شود. ‌‌این کشف انقلابی، فرمان ‌‌نهایی تاریخ را ‌به آخرین طبقه‌ی استثمارشونده ابلاغ کرد. برای رهانیدن نیروهای مولده از این بن بست، راهی جز دگرگونی شالوده‌ی اقتصادی بحران زای‌ حاکم نیست. روبنای‌‌مربوطه و تمامی اشکال رنگارنگ ایدئولوژیک‌-‌سیاسی،‌ فرهنگی،‌‌‌ حقوقی و غیره نیز باید دگرگون شود. بنابراین ‌وجود و آمادگی شرایط مادی و عنصرها و فاکتورهای لازم برای انقلاب در رابطه با مناسبات سرمایه داری، به دو نیروی بنیادین بستگی دارد: ۱- هستی یا نیروی مادی و ۲- آگاهی برتابیده به ذهن. به بیان دیگر عینیت و ذهنیت طبقاتی که به طبقه، آگاهی طبقاتی و سازمانیافتگی طبقاتی باز می گردد. هستی مادی در بازتاب به لایه ی ادراکی مغز به صورت فلسفه‌ی‌‌ رهایی پرولتاریا در ذهن بنیانگذاران فلسفه ماتریالیسم دیالکتیکی‌‌‌‌‌ بازتاب یافت. به بیان دیگر، ‌‌کمونیسم، در درازای تکامل روابط تولیدی‌ و نیروهای مولده جهان بشریت، پرورانیده شده بود. بنابراین، جهان بینی انقلابی، به عنوان علم شرایط رهایی پرولتاریا، در این تکاملی تاریخی کشف شد. این فلسفه، سلاح مادی خویش را در طبقه‌ای‌ یافت که دارای ویژگی تاریخی و طبقاتی بی مانندی است.

طبقه برای خود

طبقه‌ای که می بایست خود را نفی کند و فلسفه را به حقیقت برساند. این طبقه می بایست، دارای چنان سرشتی باشد‌که نماینده همه لایه های حکومت شونده باشد. طبقه کارگردر آن هنگام که به سان طبقه تنها به ادامه تولید و بهره کشی تن می سپارد و این روند را یک روال گریز ناپذیر می پذیرد، طبقه ای درخود است. طبقه‌ای که وجود و بودن در این چارچوب  را می پذیرد، و فروش نیروی کار خویش را برای زنده ماندن تنها راه زندگی و چاره ناپذیر می داند، طبقه ای درخود است. اما از نگاه کمونیسم، برای خود شدن طبقه کارگر، بازمی گردد به نگرش کارگران، به سیاست گرایی، به آنچه در سوخت و ساز طبقه حاکم، حکومت، دولت، گروهبندی سیاسی و طبقاتی، ساختارهای طبقاتی، گرایش های درونی خود طبقه کارگر، جنبش های کارگری و اجتماعی، منافع هریک از بخش های اجتماعی در گیر این جنبش اجتماعی، به سازمانیابی و به حزبیت طبقه. طبقه برای خود، تنها زمانی معنا می بخشد که این طبقه به موقعیت طبقاتی و نقش تاریخی و تاریخ ساز خود پی می برد. این خودآگاهی است که طبقه را رهایی بخش دیگر لایه های اجتماعی و زیر ستم  مانند زنان، خلق ها و قوم هایی که از ستم ملی طبقاتی رنج می برند، و همه خیزشگران جنبش اجتماعی تبدیل می کند. برخلاف مفهوم کمونیستی طبقه برای خود ( و حذف این مفهوم) بینشی در «چپ» با ریشه تاریخی سوسیال رفرمیستی سالهای ۱۹۰۰ م  در برابر شعار نان ، کار، آزادی ، خودگردانی شورایی در چپ ایرانی گرایش یافته که با ترجیع بند «چپ» و «جنبش اجتماعی» و «جامعه مدنی» مانند ان جی اُ ها، برداشت مارکسی طبقه برای خود را مسخ کرده و خواهان ماندن طبقه درخود و  ذوب شدن طبقه در جنبش های اجتماعی و نه حضور در حنبش طبقاتی هستند. این بینش باید طبقه کارگر را ناچیز و ناتوا نشان دهد، درخود اسیر بداند، درخور برای خود نشناسد. رفرمیسم  طبقه کارگر را کاهش و تنزل می دهد(Reductionism) تا  در دیگ دیگر لایه های احتماعی که چیزی جز رفرم  و ماندن در وضعیت موحود برای طبقه و برای نمایندگان سیاسی چنین بینشی؛ برای بهره مند شدن از «حقوق دمکراتیک» برای شرکت در اقتصاد و دولت، یعنی سهیم شدن در «دمکراسی» سیاسی و اقتصادی طلب نمی کنند، ذوب و منحل می سازد. مانیفست حزب کمونیست اما دمکراسی را به دست گرفتن قدرت سیاسی سرمایه داران اعلام کرده است. تنها طبقه کارگر است که نمایندگی کل جنبش های اجتماعی، مصالح و منافع کل جنبش ها را به عهده دارد. کمونیست ها بنابر همین روند ماتریالیستی تاریخی است که از هر جنبش انقلابی برضد نظام اجتماعی و سیاسی و طبقاتی موجود پشتیبانی می کنند. کاربرد مفهوم جنبش در اینجا به معنای دگرگونی دیالکتیکی یعنی تغییربینادین در مناسبات استفاده شده است

طبقه کارگر با سرنگونی طبقه حاکم و کسب قدرت سیاسی یعنی چیرگی بر دمکراسی، هیچ طبقه و لایه اجتماعی و فرد و طبیعت را مورد بهره کشی قرار نمی دهد و بساط بهره کشی انسان از انسان‌‌ و طبیعت را محو می سازد. تا کنون در تاریخ و هستی روی زمین، هیچ طبقه ای جز طبقه کارگر دارای چنین ویژگی هایی نبوده است. این یک کشف فلسفی ذهنی و ایده الیستی و اراده گرایانه نبود. این شناخت، زمان و مناسبات خود را می طلبید، همانند کشف نیوتون (نیروی گرانش-چاذبه) و گالیله (چرخش زمین و ماه به گرد خویش و خورشید) و کشف داروین (تکامل جانداران) که تنها در یک زمان ویژه و تکامل تاریخی و علمی و مناسباتی می توانست  دانشمندان و کاشفین خود را بیافریند و بیابد، فلسفه ماتریالیستی، طبقه کارگر را‌‌ یافت. و‌ این طبقه سلاح معنوی خویش را در این فلسفه‌‌ کشف کرد. این فلسفه به گفته مارکس از آن جهت منطقی بود که متعلق به طبقه‌ی بالنده بود، و از آن جهت بالنده بود که از آنِ پرولتاریا بود. بنا به این منطق، کمونیسم سلاح مادی طبقه‌ای‌گردید تا تمامی ستمکشان را به دست خود آنان، از بند خواری و بهره کشی رها ساخته و تنها این طبقه است که قادر به پایان دهیِ حکومت بهره کشان و نظام طبقاتی ‌‌و محو طبقات است. فلسفه پرولتاریایی، خود به عنوان دینامیسمی پویا‌ در‌ ذهن رهبران طبقه کارگر و پیشروان این طبقه، بصورت نیرویی مادی پا به سپهر هستی نهاد‌. این  فلسفه دگرگون ساز، تمامی سلاح ها و نیازهای نیرومند شناخت دگرگونی تضادهای جوامع طبقاتی را به شیوه انقلابی در‌اختیار دارد که بایستی از قوه به پویایی و فعلیت درآید. طبقه کارگر، ‌‌تنها به وسیله‌ی آگاهی طبقاتی و سازمانیافتگی،‌‌قادرخواهد بود، جامعه و زن ومرد و ملیت و اقوام  و طبیعت کالا شده و زیر ستم سرمایه داران را از ننگ استثمار و اسارت طبقاتی و حکومتی برهاند.

رفرمیسم در پوشش سوسیالیسم

شناخت کمونیستی در تکامل و دگرگونی، جهش، ‌‌بازتاب ‌‌و‌ واکنش‌ها، با‌برخورداری از نیروی مادی‌‌جامعه‌ی نوین، توانمند ‌و سازنده، آنچنان‌‌‌‌در پهنه‌ی دنیای انسان‌ها، حاکمیت یافت که نیروهای واپسگرا، محافظین ستم طبقاتی،‌‌ مدافعین‌‌ و کارگزاران و نمایندگان ایدئولوژیک و سیاسی بهره کشان، به قصد‌تخریب از درون، ‌مناسبترین و آسان‌ترین و سرراست ترین راه ‌‌را با استتار خویش‌ ‌‌در ‌‌‌پو‌شش‌‌”سوسیالیسم”‌یافتند. راهی که هرچند آنانرا هرگز به هدف نمی‌رسانید، اما راه و‌‌ شرایط رسیدن پرولتاریا به اهداف انقلاب،که همانا به نتیجه رسانیدن و عینیت بخشیدن به رهایی از خواری و استثمار و بندگی و دستیابی به شادی و فراغت و آرزوهای دیرینه‌ی بشر در درازای تاریخ‌‌ بود را دشوارتر و‌خونبارتر می‌گردانید.رفرمیست ها اپورتونیسیت عمل می کنند، یعنی برنامه و تئوری را می پذیرند و خود را سرختر از سرخ ها نشان می دهند اما در عمل کار دیگر می کنند و زرد و آبی بر تن و جان دارند. کمونیستها  پراتیک را معیار شناخت می دانند و گفتارها و ادعاهای افراد و آنچه خود در باره خویش می گویند را ملاک شناخت نمی دانند. 
از دیگر سوی، خوشنامی و کشش سوسیالیسم در نبردهای رو به ‌گسترش‌ ‌و سرانجام دهنده‌ی شدید طبقاتی بویژه در ‌هنگامه‌ی برآمد مبارزات طبقاتی، شرکت بسیاری از دیگر لایه ها و طبقات جامعه را به خویش فرا می خواند. رفرمیست ها به سهم و بنا بر وابستگی ها و دلبستگی‌های طبقاتی‌خویش و بسته به بار ایدئولوژیک-سیاسی پیرو و دگرسان شونده‌‌ی موجود، رنگارنگ و روانه می شوند. آنان در پراتیک و پروسه‌ای پیوسته به آن دلبستگی ها و وابستگی های پیشین باز گردیده و حلقه های طبقاتی خویش را تقویت می بخشیده اند. تاریخ پیدایش کمونیسم، “برنشتین‌ها”،‌”‌کائوتسکی‌ها‌” و “خروشچف ها‌” و دیگر رویزیونیستهای ایرانی و بازگشته گان (مرتدها) به اردوی سرمایه را به عنوان نمونه، گواه می آورد.


 از همان ابتدا،‌‌ نمایندگان ایدئولوژیک طبقات و اقشار واپس‌گرا و رفرمیست که خواهان سهم و شرکتی در دمکراسی (اقتصاد و سیاست) حفظ و بقاء مالکیت خصوصی، سیستم بهره کشی و اسارت اکثریت افراد جامعه بدست اقلیت هستند، “سوسیالیسم”‌‌را کانون مناسبی یافتند که در آن سنگر گیرند. آنان به دلیل همان وابستگی های اقتصادی و اجتماعی مبتنی بر مالکیت خصوصی -که حتا حزب و سازمان سیاسی و ارگانهای سازمانی و تشکیلاتی را ملک و دارایی خویش می پندارند- بنابر آرمانها و خواستهای طبقاتیِ‌ همخوان با بر برداشت ها، تفسیرها و انتظارات طبقاتی‌‌خویش، همان پایگاه و خاستگاهی را در عمل و پراتیک نمایندگی کرده و در جهت پیشبرد و رسیدن به آرمان ها و خواست های طبقاتی، به پیش می برند که همان طبقه اجتماعی، دهقان و  کارفرما و کارگاه دار و دکاندار و مستغلاتچی. آنان ‌‌تبیین وابستگی طبقاتی اشان را به طبقه و قشر خاصی که در آن جامعه مادیت و هویت دارند، آشکارساخته‌ و می سازند. رفرمیست ها، انتظارات‌ و آرمان های مزبور را در اشکال تئوری‌ها و نظرات و منشورهایی که بوسیله‌ی یک حزب وسازمان، و یا در پوشش گرایش های عریان و یا پوشیده در یک حزب کارگری و سوسیالیستی به پیش می برند. در واقع پراتیک انان پنهان و نیمه پنهان با نقشه و بی نقشه، همان چیزهایی هستند که طبقات و اقشار اجتماعی پایگاهی آن گروهبندی‌ها، خود در حوزه های مادی فعالیت های اقتصادی و اجتماعی‌اشان (در زمین، روستا، ملت، کارگاه و شرکت کارفرمایی خویش ووو) بدان‌ها پی برده و عمل می‌کنند و یا در جهت بدست آوردن آن ها تلاش می ورزند. عناصر این گرایش ها، چنین واکنش و نمایندگی ها را بسیار شبه غریزی و سرشت گونه و بنا قوانین دیالکتیکِ زیربنا و روبنا بازتاب می دهند. این گرایش ها در سازمان های سیاسی نیز عین کارفرما و مدیر شرکت و رئیس و بورکرات و سرکارگر عمل کرده و دگراندیشان درون سازمانی را سرکوب و حذف می کنند. اینان در نگهبانی از منافع طبقاتی آن طبقات منتسب به خود، با سازماندهی نیروهای مدافع آن‌ها با‌جذب نیروهای خودی و  حذف غیرخودی ها، خودغرض و نا‌آگاه و یا آگاهانه پشت نموده به طبقه خویش، سازمان سیاسی-‌ایدئولوژیک ویژه طبقات‌‌ و ‌‌اقشار مورد نظر را سازمان می دهند .

این نمایندگان حساسترین بخش جماعت طبقاتی خویش به شمار آمده و به لحاظ برخورداری از آگاهی و شناخت نسبی به هرگونه، تغییر و جنب و جوش در‌جامعه و منافع طبقاتی خویش را با شاخک های حسی خود، سریعتر و همه جانبه تر از حتا گروهبندی‌های اجتماعی و پایه های طبقاتی خویش دریافت کرده و مورد ارزیابی قرار داده و واکنش‌های مناسب و ضرورت منشأ طبقاتی خویش را بروز می دهند.

این نمایندگان در چارچوب احزاب و محافل و گرایش‌ها، منافع اقتصادی و اجتماعی طبقات را در حوزه های ایدئولوژیک و سیاسی تئوریزه، مهندسی و بیان می‌دارند، و در عرصه های مبارزات طبقاتی در دفاع سوسیال رفرمیسم در ایران با پایگاه طبقاتی «طبقه متوسط» بالاترین لایه های خرده بورژوازی جدید، متحد جدایی ناپذیر و بالفعل بورژوازی است. این قشر اجتماعی در سازمان اجتماعی کار جایگاه بورژوازی را فرماندهی می‌کند و به عنوان فرماندهان سرمایه، کنترل انباشت و دَوَران و تولید و بازتولید سرمایه را به عهده دارد. این قشر علیرغم تضادد ‌‌نسبی با بورژوازی، برای همیشه درعصر امپریالیسم در خدمت بورژوازی بین‌المللی قرار گرفته و حیاتش به ادامه سیادت بورژوازی گره خورده است. نمایندگان سیاسی این قشر، این روزها در راهروهای سفارت خانه ها، رسانه های جهانی سرمایه، دیپلماسی، و سفارت خانه های آمریکا و اتحادیه اروپا ووو ردیف شده اند و با قصاب های ملل عکس افتخاری می گیرند و پنهانی هم پیمانان و شرکای بازتولید خویش در محافل و عناصر و گرایش هایی در سازمان های سیاسی طبقه کارگر عضوگیری و فرموله می سازند. اینان «براندازی» دولت اسلامی را هدف دارند تا حفظ مناسبات را به نیابت باشند. ما سرنگونی انقلابی، یعنی سرنگونی حاکمیت سیاسی طبقه و مناسبات حاکم را در انقلاب کارگری یک ضرورت فوری و بی درنگ می دانیم. آنان در برابر ما به نیرنگ و به سان تنکوکرات ها و مهندسین سرمابه خود را وظیفه مند می دانند. از این روی، در ایران، امروز بیش از هر زمان دیگر، گرایش سوسیال رفرمیستی ایران به دلیل گسترش‌ رو به اعتلاء مبارزه طبقاتی عمدگی و تهدید کننده می یابد؛ یک خطر و تهدید جدی است.


جنبش کارگری‌‌در ایران بیش از هرزمان دیگر به سازمانیابی مستقل، انقلابی و نوین‌‌خویش‌، به تئوری‌‌ و رهبری انقلابی،‌‌مناسبات و سبک کار کمونیستی‌‌ و به تاکتیک و‌ استراتژی ‌کمونیستی نیاز فوری و دیسپلین انقلابی دارد. تضعیف حزب طبقه کارگر و هرسا زمان و نهاد و فعال کارگری سوسیالیستی هدف رفرمیست هاست. برای برون رفت از بحران هژمونیک کنونی، جنبش کمونیستی و کارگری، بیش از هر زمان دیگر نیاز به آگاهی طبقاتی، پرنسیپ‌های انقلابی و در اساس نیاز به پیشبرد اتحاد تئوری – پراتیک انقلابی، اتحاد عمل پایدار سوسیالیستی، شرکت در میدان مبارزه طبقاتی و اجتماعی، بازسازی سازمان های کمونیستی و پالایش پرولتری آن ها، تحکیم و استوار سازی مناسیات، استقلال طبقاتی، سبک کار، منش کمونیستی و پرنسیپ های حزبی- کمونیستی در آنها، بازسازی اعتماد و اعتبارهای تاریخی و طبقاتی درون و بیرونی دارد.

۵ فوریه ۲۰۱۹-۰۲-۰۵

——————————————————————————————-