باز، سالی تازه میگردد
نوبهاری تازه ، میاید
آن سیه کاران که در انبار
کیسه های سیم و زر دارند
از شراب ناب، سرمستند
تا سحر، در شب نشینی ها
شاد و شنگولند و خندانند
عید را تبریک ، میگویند
*****
باز، سالی تازه میگردد
نوبهاری تازه، میاید
توده محروم و زحمتکش
خلق در زنجیرها، دربند
کی زسال نو، خبر دارند؟
کی بفکر عید نوروزند؟
جمله در گرداب غم، غرقند
جمله از این عید ،بیزارند
عیدشان، شام عزاداری است
*****
باز، سالی تازه میگردد
نوبهاری تازه ، میاید
در بهارانی که در آن، خلق ناشادند
شادمانیّ و سروری نیست
کارگر، در غم گرفتار است
در نگاه فعله، نوری نیست
کلبه دهقان، عزا خانه است
رقص و پاکوبی و شوری نیست
زندگی با مرگ، یکسان است
*****
باز، سالی تازه میگردد
نوبهاری تازه، میآید
در بهارانی که ناکسها
پایکوبانند و رقصانند
در بهارانی که انسانها
در کمند درد و حرمانند
در بهارانی که همرزمان
جمله، در زنجیر و زندانند
شادی و شوری نمیباشد
*****
باز، سالی تازه میگردد
نو بهاری تازه ، میآید
من، بهاری سرد و درد افزا نمیخواهم
غصه و اندوه جانفرسا، نمیخواهم
من، بهاری شاد، میخواهم
خلق را از دام غم، آزاد میخواهم
من، بهاری شاد میخواهم که در آن
فقر و ناکامی، نباشد
دسترنج توده های رنجبر، غارت نگردد
در دل مردم، نشاط و جنب و جوش و شور باشد
چشم دشمن، کور باشد
عید را شهریّ و دهقان، جشن گیرند
کوی و برزن را سراسر، زیور رنگین ، ببندند
جمله، با آئین ببندند
در خیابانها، سرود و نغمه و فریاد باشد
زندگی، آزاد باشد
شاعران در وصف احساسات مردم، شعر گویند
عید ناکسها سرآید
عید، عید خلق باشد