نوروزمان را خجسته و شادمان و بهارانمان را در پرتو نشاط و شادی عید گلباران میخواهیم
نوید اخگر
شیخ گوید که به شکرانه آیات نبی
عشق و نوروز و گل و خنده شناعت باشد
میزند با تبرش گردن بربط را دین
دست چنگ و نفس صور که خود عین دناعت باشد
مذهب خون و جنون مکتب اوراد عتیق
نتواند که به جز گور و به چاه و کفن و جنگ ملقب باشد
شُهره شهر شدند این همه مداح علیل
حرف بی ربط شما بین که چه رسوا باشد
شهر خالی نبود عشق گرانسنگ ولی
نرد عشق من و ما ارچه حکایت باشد
این همه دست زمستان که بزد خیمه به شهر
آخرش پرچم پرواز بهار است که برپا باشد
گو به شکرانه نوروز و بهاری دیگر
خیزش مردم محروم همان حرف دلالت باشد