زمانی

زمانی،

چون درخت کهنسال

شاخه و برگی داشتم

در اوج ساده گی

نامهربانی را به باد می سپردم

***

سر کلاس درس،

لطافت،

لبخند و بوسه از گل

موضوع جدی انشاء بود

و من در آن عشق را به تصویر کشیدم

معلم خندید

گویی خطا بود و گناه کردم

*** *** ***

و امروز،

دوباره می نویسم

غرور اسب را باید ستود

با خر هم پیاله شد

گربه صفت را از لیست انداخت

***

به مقدسات. شاشید

تابوها را شکست

بی موقع خندید

به درون دل باید رفت

زندگی یک شوخی ساده یست

که در آن همه عبادگاهها پوچند

شمی صلواتی

Avsnitt för bifogade filer