یک لانگ‌شات: از خیابان تا شورا

یک لانگ‌شات: از خیابان تا شورا

 

انقلاب­های پرولتاریایی … هماره در حال انتقاد کردن از خویش­اند، لحظه به لحظه از حرکت باز می­ایستند تا به چیزی که به نظر می­رسد انجام یافته است دوباره بپردازند و تلاش را از سرگیرند، به نخستین دودلی­ها و ناتوانایی­ها و ناکامی­ها در نخستین کوشش­های خویش بی­رحمانه می­خندند، رقیب را به زمین نمی­زنند مگر برای فرصت دادن به وی تا نیرویی تازه از خاک برگیرد و به صورتی دهشتناک­تر از پیش رویاروی­شان قد علم کند، در برابر عظمت و بی­کرانیِ نامتعین هدف­های خویش بارها و بارها عقب می­نشینند تا آن لحظه­ای که کار به جایی رسید که دیگر هر گونه عقب­نشینی را ناممکن سازد و خود اوضاع و احوال به جایی رسد که دیگر هرگونه عقب­نشینی را ناممکن سازد و خود اوضاع و احوال فریاد برآورند که رودس همین­جا است، همین جا است که باید جهید! گل همین­جاست، همین‌جا است که باید رقصید!.[۱]

حوادثی که در آذر ماه متراکم و ثقیل ۱۳۹۷ روی داد، از حیث نسبتی که با افق سیاسی پیشِ روی طبقه‌ی کارگر دارند، درخور توجهی ویژه هستند، علی‌الخصوص زمانی‌که دی ماه ۹۶ را نیز پیشِ چشم داشته باشیم[۲]. اعتصابات کارگران هفت­تپه و گروه ملی فولاد اهواز در کانون توجه قرار گرفت؛ گروه­ها و احزاب، در داخل و خارج از کشور، به ایراد سخن پرداختند؛ دانشجویان خود را فرزند کارگران دانستند و در کنارشان ایستادند؛ و همزمان، دستگاه امنیتی در تدارک سرکوبی بود که نوع و شدت­اش را ایستادگی کارگران مشخص می­کرد. ایستادگی کارگران و همبستگی ایشان در بیان حقیقتی که در سینه داشتند، بسی مایه‌ی امید است و تلألو درخشان نوری است در افق برهوتی که در آن زندگی می­کنیم؛ اما در برابر «عظمت و بی­کرانی نامتعین» اهداف سیاسی طبقه‌ی کارگر، بگذارید صادق باشیم، عقب­نشینی کنیم، و بگوییم کوچک است. نابسندگی و ابهام نظرگاه سیاسیِ طبقه‌ی کارگری که هم‌چنان به صورت عامی در بحران آگاهیِ طبقاتی به سر می­برد ـ‌هر چند نشانه­های دال بر خروج از این بحران ظهور کرده باشدـ کمونیست‌ها و رزمندگان طبقه‌ی کارگر را موظف می­کند به بی­رحمانه خنده زدن بر این نابسندگی‌ها و ناتوانایی­ها و ناکامی­ها در نخستین کوشش­ها، موظف می‌کند به وساطت دادنِ سیاسیِ این بروزات تضاد کار مزدی و سرمایه و تظاهرات بحران سرمایه‌داریِ نئولیبرالیستیِ ایران.

در این میانه از سوی تقریباً اکثریت قریب به اتفاق جریانات چپ دموکرات و سرنگونی‌طلب، شعار اداره‌ی شورایی به عنوان آن‌چه که باید طبقه‌ی کارگر ایران همین اکنون پراتیک کند، مطرح شد. لذا در ادامه به شعار اداره‌ی شورایی می­پردازیم؛ نخست، تلاش می­کنیم که مسئله‌ی اداره‌ی شورایی را به محکِ احوال کنونی و سطح انکشاف مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر بزنیم، و سپس، در تکمیل بحث پیرامون اداره‌ی شورایی، به این مسئله‌ی خواهیم رسید که نمی­توان از آگاهی طبقه‌ی کارگر سخن گفت، بدون آن­که آن آگاهی، ساز­و­کار سرمایه‌ی جهانی و ماهیت امپریالیسم را درک کرده باشد؛ و در نتیجه، رزمندگان طبقه‌ی کارگر، با بی­اعتنایی نسبت به امپریالیسم، به مقام «فعالان کارگری» پایین کشیده شده و در کنار سایر جنبش­ها به زایده­ای از سیاست بورژوایی تبدیل خواهند شد .

اداره‌ی شورایی یا فراخوان به خیابان

این را می­توان درنظر داشت که طرح «شعار» اداره‌ی شورایی، در زمان مناسب و در مرحله­ای از پیش­برد مبارزات طبقه‌ی کارگر، می­تواند در تربیت کارگران رزمنده و تبلیغ و ترویج آموزه­های سوسیالیستی مفید باشد.[۳] اما در وضعیت فعلی، شعار اداره‌ی شورایی از جانب چپ پروغرب به عنوان ضمیمه­ای برای دعوت کارگران به خیابان و در واقع تبدیل کردن محیط‌های کار به زایده‌ی خیابان و سرریز خیابان به کارخانه‌ها طرح می‌شود. اداره‌ی شورایی، شعاری تهییجی بود که کارگران را در خیابان نگه دارد. پس باید نسبت میان موضع سیاسیِ طبقه‌ی کارگر با خیابان روشن شود تا بتوانیم محتوای این شعار را دقیقاً بشناسیم.

در وهله‌ی کنونی، به دلیل هژمونیِ گفتمان اپوزیسیون‌گرایانه و براندازانه، خیابان نقطه­ای است که در آن سرنگونی­طلبی به وحدت می­رسد. جنبش فیروزه­ای­های هوادار رضا پهلوی، اعضای کنگره‌ی ملی ایرانیان و فرشگرد، با وجود مشاجراتی که میانشان در گرفته، یک­صدا به خیابان فرامی­خوانند، دعوت به اعتصابات «سراسری» می­کنند و از «کارزار میدان میلیونی» سخن می­گویند. بر همین بستر است که «فرشگرد» خود را پژواک این فریادِ خیابان که «ایران را پس می­گیریم» می­داند و «مردم» را به کارزار میدان میلیونی فرامی­خواند.[۴] در همان زمانی که چپ سرنگونی­طلب با شعار اداره‌ی شورایی̊ کارگران را به خیابان دعوت می­کند، آمدنیوز دعوت به «اعتصابات سراسری» می­کند و مزدوران رضا پهلوی تلاش می­کنند به خیابان رنگ فیروزه­ای بپاشند. در چنین شرایطی، حضور کارگران در خیابان تنها ایشان را در مخاطره‌ی شکست در انجام رسالت تاریخی بزرگشان، که یقیناً به دنبالش موج سهمگینی از سرکوب در راه خواهد بود، قرار نمی­دهد؛ در لحظه‌ی فعلی خیابان نه فقط از آن کارگران نیست، بل‌که مظهر موضع بورژوازیِ پروغرب، و بنابراین امپریالیسم، و نیز نقطه‌ی برهم­آمدن و به‌هم‌تابیدن عناصر ایدئولوژی بورژوازی سرنگونی­طلب و میعادگاه سرنگونی­طلبی است. این که چه کسانی به خیابان می­روند سرشت سنگرهایی که در خیابان بسته شده است را تعیین نمی­کند، بل‌که مواضع̊ پیشاپیش در خیابان موجود است و کسانی که در این موضع سنگر می­گیرند، آن­گونه که عموماً ادعا می­شود، عاملیت و اختیار ندارند. ایدئولوژی در همان سویه‌ی وهم عاملیت و اختیار ما خانه کرده است و ضامن خانه‌تکانی̊ رسیدن به کلیت انضمامی و تحلیل مشخص از شرایط مشخص است.

خیابان نه تنها موضع طبقه‌ی کارگر را بر سپهر سیاسی حک نمی­کند، بل‌که با استیضاح و خطاب قرار دادن کارگران، ایشان را به عاملانی تبدیل می­کند که در برابر موضع طبقاتی خویش قرار گرفته­اند؛ این بار کارگران خواهند بود که فعل سرنگونی را به نفع بورژازی سرنگونی­طلب صَرف خواهند کرد. کارگرانی که به خیابان می­روند به مؤمنانی تبدیل می­شوند که در تمنای آزادی و برای تکریم حقوق بشر بر ضریح دموکراسی دخیل می­بندند. کارگر، هم‌زمان که به حقانیت آزادی و دموکراسی باور پیدا می­کند، ایمانش به مبارزه‌ی طبقاتی را از دست می­دهد.

مارکسیسم کلاسیک ایستادگیِ سرسختی در برابر اومانیسم به عنوان ایدئولوژیِ بورژوایی از خود نشان می­داد. اینک آموختن از آن سنت کمونیست­ها را بر آن خواهد داشت که خیابان را به عنوان مظهر ایدئولوژی بورژوایی ترک کنند. چرا که اگر موضع طبقه‌ی کارگر را مدنظر داشته باشیم، دعوت به خیابان، کارگران را نه تنها سیاسی نمی­کند، بل‌که ایشان را به سوژه­هایی عقیم از سیاست پرولتریِِ حقیقی تبدیل کرده و موضع طبقه‌ی کارگر را هر چه بیش­تر به محاق ایدئولوژی بورژوایی و حقیقت جعلیِ آزادیِ بورژوایی خواهد برد. بدین­ترتیب عروج آگاهیِ طبقه‌ی کارگر، خود در گرو نفی هر توپوس و مکانی است که موضع بورژوازی در آن­جا تظاهر می­یابد که در وهله و شرایط کنونی می‌شود خیابان و نیز در گرو نفی هر وهم ضروری است که بنا به تضاد سرمایه‌داری منکشف می‌شود، یعنی جامعه‌ی مدنی.

بدین­ترتیب پراتیک کمونیستی، حدودی است تا بیرون از ایدئولوژی بورژوایی مبارزه‌ی طبقاتی را به پیش برد. کار حوزه­ای نه مقوله‌ای‌ست برای تعیین صرفاً جغرافیای پراتیک فعلیِ کمونیستی، بل‌که مفهومی‌ کلیت‌بخش که حدود فعل کمونیستی را در شرایط فعلی متعین کرده و بر آن اساس کارکرد ایدئولوژیک خیابان تشخیص داده می­شود. کار حوزه‌ای بدین معناست که در شرایط کنونی تا آن‌جا جا برای مبارزه‌ی طبقاتی گشوده می‌شود که دست‌وپای سرنگونی‌طلبی در توپوس‌های کارخانه و دانشگاه قطع گردد. اگر خیابان دالی است که نزد ایدئولوگ­های بورژوازی به اومانیسم و «مردم» ارجاع می­دهد و تذکاری است برای مفاهیم نخ­نمای دموکراسیِ پیش­کش شده با ناو­های جنگی و منطقه‌ی پرواز ممنوع، کار حوزه­ای مدرسه­ای است که کمونیست و کارگر در آن مشق مبارزه‌ی طبقاتی می­کنند.

آگاهی طبقاتی عبارت است از واکنش عقلانیِ مناسبی که با وضعیت شاخص معینی در فرآیند تولید تناسب دارد. بنابراین آگاهی طبقاتی حاصل جمع یا میانگین اندیشه‌ها و احساس‌های یکایک افراد سازنده‌ی طبقه‌ی اجتماعی نیست و با این همه اعمال تاریخیِ مهم طبقه در مقام کلیت، در تحلیل نهایی با این آگاهی تعیین می‌شود و نه با اندیشه‌ی تک‌تک ِافراد؛ و شناخت این اعمال نیز امکان‌پذیر نیست مگر بر اساس این آگاهی.[۵]

آگاهی طبقه‌ی کارگر را نمی­توان در الفاظی که از دهان یک کارگر رزمنده خارج می­شود، جست­و­جو کرد. آگاهیِ سیاسیِ طبقه پیوندی ناگسستنی با اَشکال سازمان­یابی طبقه دارد که در هر مرحله از اعتلای مبارزه‌ی طبقاتی، متناسب با ضرورت­های آن مرحله، ظهور می­کند. نمی­توان از سیاسی‌شدنِ طبقه‌ی کارگر بدون میان­جیِ سازمان­ها و تشکل­های هم‌بسته با سطح انکشاف واقعیت و هم‌پیوند با طراز مبارزات کارگران سخن گفت. انکشاف مبارزه‌ی طبقاتی، اعتلای آگاهی طبقه‌ی کارگر و تجسد یافتن این آگاهی در اَشکالی است که پرولتاریای رزمنده، در هر مرحله، در تناسب با ضرورت­های مبارزه‌ی طبقاتی، به خود می­گیرد.

پس سیاسی شدن، در معنای سرنگونی­طلبانه، بسیار از سیاسی شدن طبقه‌ی کارگر متمایز است. طاق شدن طاقت کارگران، و پی بردن به این­که چرخ گردون خلاف عهد می­گردد، جسم نزاری را مهیا ساخته است تا روح براندازیِ حاکمِ بر فضا در آن حلول کند. ولی، این مبارزه‌ی طبقاتی است که کارگران را به مبارزین آبدیده­ای تبدیل می­کنند که قدرت بورژوازی را به چالش می­کشند. کارگران اداره‌ی شورایی را از مالکان کارخانه­ها و یا از دولت بورژوایی «مطالبه» نمی­کنند، بل‌که، با تجسد بخشیدن به آگاهی طبقاتی­شان در درون شوراهای کارگری، حق مالکیت خصوصی را به مبارزه می­طلبند و پایه­های مادی جامعه‌ی سرمایه­داری را به لرزه در می­آورند.

روشنفکران چپ و احضار سوژه‌ی سراسری

چپ بورژوایی در این طراز ناآگاهی و بلاهت خود دست‌وپا می‌زند: «اینک شعار شورا به خواست‌ شورا تبدیل شده است و در فرایند مادیت یابی است.»[۶] اداره‌ی شورایی چگونه می­تواند در دستور کار امروز مبارزات کارگران قرار گیرد؟ آن­هم دقیقاً در وضعیتی که طبقه‌ی کارگر در بحران آگاهی به سرمی­برد و حتی مبارزات اقتصادی کارگران برای جلوگیری از تهاجم سرمایه به معیشت طبقه‌ی کارگر، به تکوین سندیکاها و اتحادیه­های نیرومند کارگری نیانجامیده است. به هر حال اداره‌ی یک بنگاه اقتصادیِِ مجزا در شرایط تولید سرمایه­داری به دست شورای کارگران، حتی اگر کارگران توان تحمیل اراده‌ی خود را به دولت بورژوا داشته باشند، به احتمال قریب به یقین محتوم به شکست خواهد بود. یقیناً سرکوب کارگران، درهم شکستن اعتصابات، دستگیری کارگران و صدور احکام، هزینه­های بزرگی را برای دولت بورژوایی دارد که در صورت ضرورت اغماض نمی‌کند، اما زمین زدن اداره‌ی شورایی و ناکارآمد نشان دادن آن با مداخله در بازار، مثلاً عرضه‌ی محصول زیر قیمت، کمترین هزینه­ای برای دولت بورژوایی نخواهد داشت. لحاظ کردن شرایط عینی و ذهنیِ مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر، این حکم را اجتناب‌ناپذیر می­کند که طبقه‌ی کارگر در لحظه‌ی کنونی، در قامت رسالت تاریخیِ بزرگش نیست، و نمی­توان لجوجانه بر انجام آن اصرار ورزید.

شورا در نقطه‌ی فرازین سیر اعتلای مبارزه‌ی طبقاتی پدیدار گشت. سپس واقعیتی که پیش­تر، ظهور و بروز پیدا کرده بود، به حکم فرم و ماهیت­اَش، نام شورا را گرفت. این­که کسانی تصور می­کنند که اداره‌ی شورایی صرفاً یک نام است یا برنامه­ای است که می­توان از صفحات تاریخ بیرون کشید و به کار بست، نشان از درک شیءواره­ای دارد که از شورا و اداره‌ی شورایی در ذهنشان رسوخ کرده است؛ چرا که شوراها را مجزا از تاریخ مبارزات کارگرانی که در شورا متشکل می­شوند و به مثابه‌ی یک ایده که فی­نفسه رهایی­بخش است، درک کرده­اند و تصور می­کنند که رهایی̊ محصول خود نهاد شورا است و نه ایستادگی بر سر پیش­برد مبارزه‌ی طبقاتی، به منزله‌ی محتوا، که در نقطه­ای از تکامل خود، به تثبیت فرمِ شورا منجر می­شود.

بگذارید این­طور سخن خود را شفاف کنیم. در موقعیت فعلی، تکرار وِرد اداره‌ی شورایی، هیچ تغییری در مناسبات مادیِ حاکم بر جامعه‌ی سرمایه­داری به وجود نمی­آورد. سرمایه یک شیء نیست که از زمان و مکان خود منتزع شود و بر یک واحد تولیدی، منفک از جامعه، مسلط گردد؛ برعکس سرمایه، خود، قسمی انتزاع و رابطه است که بر تولید و بر جامعه حاکم شده است. هم­چنان­که سرمایه رابطه است و نه یک شیء، نفی آن نیز ناظر بر نفی یک رابطه است که در جریان اعتلای مبارزه‌ی طبقاتی ممکن می­شود. شورا کنترل وسایل تولید را از سلب­کنندگان مالکیت پس می­گیرد و به تولید­کنندگان واقعیِ ثروت بازمی­گرداند. بدین­ترتیب اداره‌ی شواریی نفی متعینِ روابط مادی حاکم بر جامعه‌ی سرمایه­داری است، نه یک چیز، نه روحی که با صرف نام نهادن بر یک پدیده بتوان آن را از روزهای درخشان مبارزات طبقاتی کارگران احضار کرده و بر جسمی نیمه­توان و در ابتدای فرآیند منطقی پویش خود، دمید.

اعلامیه­ها و فراخوان­های متعدد برای احضار سوژه‌ی سراسری، در شرایطی که طبقه‌ی کارگر فاقد سیاست و قرارگاهِ پرولتریِ همه‌توان و سازمان و تشکل خویش است، کارگران را به خیابان خواهد کشاند؛ و سوژه­های خیابان، همان سوژه­های شرکت­کننده در اعتراضات و اعتصابات سراسری، هم­صدا با اپوزیسیون سلطنت­طلب، آمدنیوز و سازمان مجاهدین خلق فریاد «ایران را پس می­گیریم» سر خواهند داد.[۷] تلاش برای احضار سوژه‌ی سراسری در این وهله و شرایط، نه فقط به شکل­گیری صفوف مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر در برابر سرمایه و تجسد آگاهی طبقاتی منجر نمی­شود، بل‌که روشنفکران و رهبران خودخوانده­ای را بر توده‌ی بی­شکل محرومان و فرودستان، یعنی همان سوژه‌ی سراسری، مسلط می­کند. در همان زمانی که احزاب خودخوانده‌ی کارگری، توهم دارند که پشت­شان به حمایت توده‌ی محذوفان جامعه گرم است، توده‌ی بی­شکل، با وزش هر بادی، به هر طرف منحرف می­شوند. بی­شکلیِ توده­وار محرومان و فرودستان، قرین است با فقدان آگاهی میان ایشان. طبقه‌ی کارگر فاقد سیاست و قرارگاهِ پرولتریِ همه‌توان با فرض داشتن سازمان و تشکل خویش هم، همواره در جانب راست خواهد ایستاد. پس امر تکوین دادنِ این سیاست و نظرگاه و قرارگاه از اولویت نخستین برخوردار است.

در نبود نظریه‌ی انقلابی نزد روشنفکران خرده­بورژوای چپ پروغرب، فتیش جنبش و درک جنبش­گرایانه از سیاست، که هیچ مبنای مادی برای تحول رهایی­بخش قائل نیست، بر عمل­گراییِ عجولانه‌ی ایشان مسلط است. جای تعجب نیست که نزد ایشان مبارزه‌ی طبقاتی به رهبری حزب پیش‌گام با جنبش­های خودبه­خودی علیه دیکتاتوری جای‌گزین شده است و این‌همه̊ تأثیر خیابان و بهای به وحدت رسیدن اپوزیسیون سرنگونی­طلب است. چنان­که گفتیم، توپوس خیابان ایدئولوژیک است و با خطاب قرار دادن سوژه، این امر بدیهی را درونش کار­می­گذارد که خیابان محل اجتماع و اعلام همبستگی جنبش­هایی است که با دیکتاتوری مبارزه می­کنند![۸] بدین­ترتیب، مالتیتود رهایی‌بخش با خزیدن در موضع بورژوازی با «سلطه» و «استثمار» می­جنگد (!) و با دمیدن در شیپور اقتدار­گریزی، خطی از ارکستر پست­مدرن اقتدار سرمایه را ساز می­کند.[۹]

«روشنفکران برای این­که بتوانند به ایدئولوگ­های طبقه‌ی کارگر (به گفته‌ی لنین) یا روشنفکران ارگانیک پرولتاریا (به گفته‌ی گرامشی) تبدیل شوند بایستی انقلابی ریشه­ای در نظرات خود ایجاد نمایند: تجدید تعلیمات طولانی، مشکل و پررنج، نبردی بی­پایان در درون و بیرون. پرولترها خود دارای غریزه‌ی طبقاتی هستند که گذار به مواضع طبقاتی را برایشان آسان می­کند. برعکس، روشنفکران دارای غریزه‌ی طبقاتی خرده­بورژوا هستند که به سختی در مقابل این گذار مقاومت می­کند. موضع طبقاتی پرولتری چیزی بیش از صرف غریزه‌ی طبقاتی پرولتری است. این موضع طبقاتی عبارت است از پراتیک و آگاهی مطابق با واقعیت عینی مبارزه‌ی طبقاتی پرولتری. غریزه‌ی طبقاتی امری است ذهنی و خودجوش، در حالی که موضع طبقاتی عینی و تعقلی است.»[۱۰] روشنفکران خرده­بورژوا، به جای آن­که با به‌کاربستن اسم رمز انقلاب در تعابیری نظیر «انقلاب زنانه»[۱۱] جنبشی بورژوایی را تطهیر کنند، بهتر است انقلابی را در درون خودشان پی­بگیرند؛ انقلابی علیه گرایش­ غریزه‌ی خرده­بورژوایی‌شان به جنبش­های خود­به­خودی با «خاستگاه و پایگاه اجتماعی» غیر قابل تقلیل به «شالوده‌ی اقتصادی»، چنان که به ایشان، هردم یادآور شود که ذهنِ نقاد، خود، مُنقاد ایدئولوژی است و نقد ایدئولوژی، جز با ایستادن بر قرارگاه و موضعی طبقاتی، و تکیه زدن بر سنتی سترگ، برجای مانده از مبارزان طبقه‌ی کارگر، ممکن نیست. روشن­فکری که خود را بر فراز «دوراهه­های ایدئولوژیک» قلمداد می­کند، با انکار انقیاد آگاهی انتقادی­ای که به آن می­بالد، قوای تشخیص موضوع و محل نزاع و اخذ موضع عینی و تعقلی طبقه‌ی کارگر را از دست می­دهد و آن­چه برجای می­ماند اختیاری است مشروط به قواعدی که ایدئولوژی بر رفتار او حاکم می­کند.[۱۲] خیابان چنان قواعد خود را بر رفتار سوژه تحمیل می­کند که فریاد «فعالان کارگری» و دل­مشغولان «جنبش کارگری» عملاً با فریاد «ایران را پس می­گیریم» یکی شده و در آن رنگ می­بازد: «دزدی بی‌حد و حصری که از ثروت عمومی انجام می‌گیرد و توافقات پیدا و نهان بین دسته‌های دزدان که دست‌شان برای مردم رو شده است، بیکاری، گرسنگی، ویرانی و انحطاط ترسناک و تصورناپذیر طبیعت کشور، تبعیضات طبیعی نگاشته شده و به عادت‌واره‌های فرهنگی تبدیل شده، پیکر کشور را آماده‌ی یک پیکار همگانی و شورش عمومی کرده است. باید این سازمان اجتماعی ورشکسته را به سزای ناکارامدی نابکارانه‌اش رساند و جا را به نظم جدید اجتماعی و موج‌های تازه‌ی اندیشه و عمل سپرد. وسایل پیکار را باید به تدریج فراهم آورد. کسانی که از فرا رفتن از سیاست هویت در ایران دم می‌زنند خبر ندارند که پرونده‌‌ی هنوز ناگشوده‌ای را مقابل خود داریم و امواج سهمگینی از پس پشت در راهند،  بهتر است خود را با دگم‌های قدیمی فریب ندهیم. هیچ گروهی هیچ جنبشی هیچ جریانی نمی‌تواند به تنهایی این بار سنگین را بر دوش ببرد و همه را راضی کند.» بدین­ترتیب دریافت هویت­گرایانه از طبقه̊ تسلط می­یابد و مبارزه‌ی طبقاتی با این حکم منکوب می­شود که «فرقه گرایی حتی اگر از نوع طبقاتی‌اش هم بوده باشد یک نابسامانی و نابهنجاری اجتماعی است.»[۱۳]

طرح این پرسش ضروری است که چرا چپ پروغرب اداره‌ی شورایی را در این وضعیت راهگشا می­داند؟ پاسخ این است که ایشان وضعیت را انقلابی می­بینند؛ توهمی که هر لحظه بیش­تر و بیش­تر رنگ می­بازد. با فرض انقلابی بودن وضعیت، صفحات آخر کتاب تاریخ را، که منتهی به انقلاب­ شکوهمند کارگران شده، باز می­کنند و به نام شوراهای کارگری می­رسند. چون وضعیت انقلابی است، و چپ پروغرب در این پیش­فرض تردیدی ندارد، تلاش می­کند انقلاب را از آخر به اول رقم بزند. نخست سوژه‌ی سراسری تأسیس می­کند و شوراهای کارگری تشکیل می­دهد. تا بعد بتواند این اشکال را با ماده‌ی خام و شکل­پذیر محذوفان جامعه پر کند.[۱۴]

ما این پیش­فرضِ چپ پروغرب را قاطعانه رد می‌کنیم. آن­چیزی که از جانب ایشان به انقلابی بودن وضعیت تعبیر می­شود، تزلزل دولت بورژوایی جمهوری اسلامی، و البته، افول هژمونیِ نظم جهانی سرمایه است. در دل این وضعیت امکان­های متعددی وجود دارد که تنها یکی از آن­ها صیرورتِ سوسیالیستی است. ساخت این بدیل سوسیالیستی مشروط است به ظهور موضع سیاسی طبقه‌ی کارگر در سپهر سیاست. در برابر انهدام اجتماعی و جنگ­های ویران­گر دولت­های بورژوایی، تنها سنگر “راستین”، فقط و فقط، اعتلای آگاهی طبقه‌ی کارگر است و تجسد این آگاهی در صفوف منظم و منسجم کارگرانی که امروز نتیجه‌ی سلطه‌ی نئولیبرالیسم را در معیشت خود حس کرده­اند. نه ریختن به خیابان و پیشنهاد نام­های جعلی برای کارگرانی که در بحران آگاهی به سر می­برند و نه مثله کردن میراث مبارزه‌ی کارگران جهان، وظیفه‌ی روشنفکران کمونیست، فقط و فقط ایستادن بر موضع طبقه‌ی کارگر و پراتیک «چه باید کرد» هم‌بسته با سطح انکشاف واقعیت و طراز بروز مبارزه‌ی طبقاتی و تبیین سیاست و قرارگاهِ پرولتریِ همه‌توان است، نه جنگیدن در موضع این یا آن دولت بورژوایی. کارگران باید به جای مانور­های سراسری و تظاهر به قدرتی که با توازن فعلی قوا نامتناسب است، بر تپه­هایی که فتح می­کنند دژهایی مستحکم بسازند، تا مبارزه‌ی ایشان علیه سرمایه تداوم پیدا کند.[۱۵]

در شرایطی که طبقه‌ی کارگر هنوز ایجاد تشکل­های توده‌ای حوزه‌ایِ خود را در دستور کار دارد، در شرایطی که طبقه‌ی کارگر در آستانه‌ی رهیدن از بحران آگاهی طبقاتی است، روشن است که نام­گذاری به نام شورا یا سراسری، یا شیادی و سوءاستفاده از بحران آگاهی طبقه‌ی کارگر است و یا خطایی فاحش در محاسبه‌ی ملزومات پیش­برد مبارزه‌ی طبقاتی؛ چرا که یا به عمل کردن سرمایه ذیل نام شورا و تشکل حاوی محتوای «راهبری آزادانه وآگاهانه و اداره‌ی واحد اقتصادی»[۱۶] منجر خواهد شد و یا با شکست کارگران، موجب یأس و ناامیدی رزمندگان طبقه‌ی کارگر می­شود.

آگاهی سوسیالیستی مثله شده یا ایدئولوژی بورژوایی

چنان­که گفتیم طرح اداره‌ی شورایی، میان چپ پروغرب، عمدتاً، تعبیر به رادیکالیسم شد، و نه چپ­روی. اما اگر تأسیس شوراهای کارگری را در افق مبارزات طبقه‌ی کارگر قرار دهیم، لاجرم، ضرورت موضع­گیریِ سیاسی علیه امپریالیسم را درک خواهیم کرد؛ موضعی نه از سر رفع تکلیف، یا برای رسیدن به یک وجدان اخلاقی آسوده در قبال جنایاتی که امپریالیسم علیه بشریت انجام داده و می­دهد، بل‌که به عنوان یک ضرورت سیاسی.

با عروج آگاهی طبقاتی، و تجسد این آگاهی در اشکال سیاسی‌ای که کارگران انقلابی در درون آن خود را سازمان می­دهند، طبقه رسالت تاریخی بزرگی را که بر دوش­اش قرار دارد باز­می­شناسد. طبقه‌ی کارگر با مبارزه‌ی دائمی خود علیه سرمایه، حاکمیت خود را در درون جامعه‌ی سرمایه­داری و به عنوان خصم آشتی­ناپذیر سرمایه، به بورژوازی تحمیل می­کند تا کنترل وسایل تولید را از دستش خارج می­کند.

طبقه‌ی کارگر اگر قرار است با تشکیل شوراها و به دست گرفتن نبض حیاتی جامعه نظم سرمایه را در هم شکند، باید به آگاهی سیاسیِ تمام و کمالی رسیده باشد و این آگاهی را در اَشکال سازمان­یابی خود تجسد بخشیده باشد تا بتواند هژمونیِ سیاسی خود را برقرار کند. اکنون در شرایطی به سر می­بریم که نئولیبرالیسمِ در بحران بر کل مناسبات تولیدی، نه فقط در مقیاسی ملی یا منطقه­ای، بل‌که در مقیاسی جهانی، هنوز که هنوز است مسلط بوده و فاز افولش، با این‌که بروزات حادی داشته، لیکن به طرازهای تعیین‌کننده‌اش نرسیده است. کارگری که وسایل معاش­اش از او جدا شده، در اعتراض به معوقات و تعدیل نیروی کار دست به اعتصاب می­زند. روشن است که در این لحظه کارگر آگاهی طبقاتیِ قاطعی ندارد. در وضعیتی که با سلطه‌ی سرمایه بر مناسبات انسانی خصلت­یابی می­شود، اعتلای آگاهی طبقه‌ی کارگر در گرو درک سازوکار جهانیِ سرمایه است. تنها یک دقیقه و وهله از جهانی‌سازی، کاهش دستمزد و تعدیل نیروی کار است؛ تنها یک یک دقیقه و وهله از سلطه‌ی سرمایه‌ی مالی̊ تعطیلیِ کارخانه­ها و صنایع فولاد و شکر در رقابت با شکر و فولاد وارداتی است. لحظه‌ی دیگرش تهاجم امپریالیستی، مداخله‌ی نظام، جنگ داخلی و انهدام اجتماعی است که برای کارگران نتیجه­ای جز جنگ، قحطی، آوارگی و مهاجرت گسترده، یعنی تبدیل شدن به نیروی کار غیرقانونی و ذخیره ارتش کار و هوموساکر، نخواهد داشت. در نتیجه بر هر کارگر مبارزی لازم است که کرد­و­کار سرمایه­داری جهانی را بشناسد و ماهیت اَعمال امپریالیسم را از موضع طبقه‌ی کارگر درک کند. تنها در صورت تکوین آگاهیِِ تمام و کمال سیاسی است که کارگران می­توانند، صفوف رزم و سازمان­های کارگران رزمنده را به نحوی تشکیل دهد که متناسب برای پیکاری با سرمایه‌ی داخلی و جهانی باشد.

بیرون گذاشتن امپریالیسم از دستگاه تحلیل، طبقه‌ی کارگر را در شدن و صیرورت سوسیالیستی‌اَش، یعنی آن­چه در این نوشتار عمدتاً ذیل مسئله‌ی اداره‌ی شورایی و حاکمیت دوگانه در درون مرزهای یک دولت سرمایه­داری مورد بحث قرار گرفت، ناکام خواهد گذاشت. اگر این فرض محال را بگیریم که شوراگراییِ کنونی نه مَنشی سرنگونی‌طلبانه که به انهدام اجتماعی منجر خواهد شد، بل‌که راه‌کار صحیحی است که منجر به پیروزی هم بشود، شورایی که اداره‌ی کارخانه را به دست بگیرد، با تهاجم گسترده از جانب بورژوازی و امپریالیسم مواجه خواهد شد. پس پیش­برد مبارزات طبقه‌ی کارگر با کسب آگاهی از سازوکارهای سرمایه‌ی جهانی و نظم سیاسی-ایدئولوژیک سرمایه‌ی جهانی و مداخلات نظامی امپریالیستی گره خورده است. ظهور موضع سیاسی طبقه‌ی کارگر و برقرار شدن هژمونی این طبقه در گرو آن است که کارگران صفوف منظم خود را، نه فقط در برابر سرمایه‌ی داخلی، بل‌که در برابر امپریالیسم تشکیل دهند.

اگر روشنفکران طبقه‌ی کارگر مسئولیت خطیر تربیت سیاسی کارگران انقلابی و انتقال میراث برجای­مانده از انقلابیون پیشین را برعهده دارند، چگونه ممکن است صف­بندی در برابر امپریالیسم را، که میراث کارگران انقلابی در سرتاسر جهان است، به فردای «براندازی» موکول کنند؟ آیا غیر از این است که فردای صَرف فعلِ براندازی و با گرفتن فرض محال استقرار یک دولت بورژوایی پروغرب به جای انهدام اجتماعی و جنگ داخلی و تهاجم دسته‌جات هیولاوش، در حالی که خرده­بورژوازی آزادی­های سابقاَ یواشکی­اش را جار می­زند، زنان به استادیوم می­روند و پایتخت غرق سرور است، خیل وسیعی از کارگران قربانی این «انقلاب» جعلی خواهند شد؟ کارگران عراق و افغانستان، لیبی و سوریه، یمن و فلسطین، چه سهمی از مداخلات امپریالیستی بُرده­اند که کارگران ایرانی بخواهند ببرند؟ سهمی که به کارگران خاورمیانه از آزادی و دموکراسیِ وعده­داده­شده از جانب امپریالیسم رسید، جز خون و آوارگی نبود. کارگران صِرب و کروات و بوسنیایی، چه سهمی از تکه پاره شدن یوگوسلاوی زیر دندان ناتو بردند که ترک و کرد و عرب و بلوچ از تکه‌پاره‌شدن ایران ببرند؟ برای کارگران خاورمیانه، سال­هاست که آزادی̊ دلالتی جز جنگ آوارگی ندارد. آزادی، اگر حقیقتی در این مفهوم مستتر باشد، موکول است به انکشاف مبارزه‌ی طبقاتی، و آن لحظه­ای که کارگران حقیقت آزادی را برای روشنفکرانِ ازخودراضیِ خرده­بورژوا آشکار و معنا کنند.

*****

همگان مطلع­اند که چپ پروغرب، یعنی منادیان جنبش­گرایی، در جریان روز دانشجو، از اعلام همبستگی دانشجویان در “سراسر” کشور با کارگران و از این که دانشجویان به دفاع از اعتصابات کارگران پرداختند، چطور به وجد آمد. در این­جا، گذشته از سیر وقایعی که می­توان در هر سایت یا کانال تلگرامی‌ای دنبال کرد، مجدداً انحراف عمده­ای آشکار شد. پیش از برگزاری مراسم روز دانشجو، احزاب اپوزیسیون چپ سرنگونی­طلب، نوشته‌ها و بیانیه­هایی را منتشر کردند که در هیچ­کدام حتی اشاره­ای به امپریالیسم نشده بود[۱۷] و به بازتکثیرِ سمپاتیکِ بیانیه‌ی منحط «شورای صنفی دانشجویان کشور» اقدام کردند. پس از برگزاری روز دانشجو گزارشی منتشر شد که نشان از اختلافی عمیق بر سر موضع­گیری سیاسی علیه امپریالیسم می­داد. پیش و پس از انتشار این گزارش در درگاه‌های مجازی، رسانه­هایی که در اختیار چپ پروغرب بودند، علی­رغم تظاهری که به آزادی بیان می­کنند، اختلاف بروز کرده را سانسور کردند، سانسوری گسترده که خود گویای عزمی جزم برای پافشاری بر انحرافی بزرگ داشت. چپ پروغرب بحث سیاسیِ لازمی را که شرط اعتلای آگاهی طبقه‌ی کارگر است، در خیال خود با برچسب «پرو رژیم» طرد کرد. برچسب­زنی تنها وسیله­ای بود که چپ پروغرب برای شانه خالی کردن از بحث سیاسی و لجاجت بر انحرافاتش در اختیار داشت.

دوباره می­پرسیم، چگونه قرار است آگاهی سوسیالیستی­ای که این چنین مثله شده، به تأسیس شوراهای کارگری، ظهور حاکمیت دوگانه و در نهایت تثبیت دیکتاتوری پرولتاریا بیانجامد؟ چگونه موضع سیاسی بر مبنای تحلیلی که امپریالیسم را از یاد برده است، می­تواند موضع طبقه‌ی کارگری باشد که همین حالا تحت تهاجم اقتصادی امریکا و تحریم قرار گرفته است؟

در این­جا سیاسی شدن طبقه‌ی کارگر صرفاً به معنای ضدیت با «رژیم اسلامی» درک می­شود و اگر چنین معنای منحطی از سیاست را مد نظر داشته باشیم، اتحاد بی­شکلی از محذوفان و به حاشیه­رانده­شدگان جای طبقه‌ی کارگر را می­گیرد. احزاب اپوزیسیون چپ پروغرب، تنها در معنایی که بورژوازی از سیاست درک می­کند حزب هستند. برای ایشان، کارگر، تنها یکی از محذوفان و به حاشیه­رانده­شدگان جامعه از سوی «رژیم نامتعارف جمهوری اسلامی ایران» است، نه سلب شده از مالکیت ابزار تولید و واجد جایگاهی ویژه در شیوه‌ی تولید سرمایه­داری. به نظر می­رسد برای ایشان سخن گفتن از «جنبش عدالتخواهانه و رادیکال طبقه کارگر» و «تحرکات بزرگ و متحد کارگری»  از این دو حال خارج نباشد: یا ادای دین به «هویت» کمونیستی­شان است و در رودربایستی با نام حزبشان مانده­اند، و یا مسئولیت پر کردن جای خالی کارگران، به عنوان یکی از محذوفان جامعه، در سوژه‌ی سراسری براندازی به ایشان محول شده و بر ایشان است که کارگران را به خیابان دعوت کنند.

این انحراف بزرگ را به کسانی که هم‌چنان باور کمونیستی خود را حفظ کرده­اند، اما تحت تأثیر نیروی دافعه‌ی قدرتمندی که ایدئولوژی مذهبی جمهوری اسلامی دارد به گرایشات پروغرب سوق پیدا کرده­اند، گوشزد می­کنیم و تأکید می­کنیم که با گنجاندن امپریالیسم و خطراتی را که از جانب امپریالیسم متوجه کارگران جهان و ایران است، در نظرگاه و تحلیل و مواضع‌شان در اعتلای آگاهیِ راستین طبقه‌ی کارگر، تجسّد این آگاهی در اشکال مبارزه‌ی طبقاتی̊ و در نهایت ظهور موضع سیاسی طبقه‌ی کارگر در مقیاس سیاست منطقه­ای و جهانی کوشا باشند.

دی ماه ۱۳۹۷

[۱] – مارکس، کارل؛ هیجدهم برومر لوئی بناپارت؛ بخش ۱

[۲] – دی ماه ۹۶ بروز بی‌واسطه و سرریز شکاف کار مزدی و سرمایه و بحران سرمایه‌داریِ نئولیبرالی بود که در یک رزونانس با سایر مؤلفه‌های برسازنده‌ی کلیت، می‌توانست به انهدام اجتماعی ایران ختم شود. لیکن به یک حقیقت کلان نیز که در خود وضعیت جای دارد اشاره داشت: امکان مبارزه‌ی طبقاتی. پس تکلیف کمونیستی وساطت دادن سیاسیِ این بروزات، بیان پرولتری دادن به وضعیت، تبیین شرایط و تدوین کلیت انضمامی و استخراج «چه باید کرد» مشخص است.

[۳] – خواننده می‌تواند در پیوند با این نوشته و در این خصوص بنگرد به نوشته‌ی «از شورای پتروگراد تا شوراهای پست مدرن»، پوریا سعادتی، منتشر شده در فضای مجازی.

[۴] – «فرشگرد، یک ماه بعد از اعلام موجودیت خود، فاز نخست کارزار #میدان_میلیونی را کلید می‌زند. در این مرحله، ما از همه هم‌میهنان دعوت می‌کنیم تا از هر فرصتی برای اطلاع‌رسانی در خصوص کارزار #میدان_میلیونی استفاده کنند و چه در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی، و چه در فضای واقعی و جمع‌های دوستانه و خانوادگی، به بحث و گفتگو درباره این کارزار بپردازند. در این فاز، هدف این است که #میدان_میلیونی به موضوع اول گفتگوی ایرانیان در رسانه‌های دیداری و شنیداری و اینترنتی، خانه‌ها و مغازه‌ها، کلاس‌های درس مدارس و دانشگاه‌ها، و کارگاه‌ها و کارخانه‌ها تبدیل شود.» رجوع شود به «برای روز موعود آماده شوید»؛ بیانیه فرشگرد.

[۵] – گئورگ لوکاچ؛ تاریخ و آگاهی طبقاتی؛ ترجمه­ی محمد جعفر پوینده، ص ۱۶۱، فایل موجود در فضای مجازی.

[۶] – حزب کمونیست ایران؛ اعتلاء جنبش کارگری؛ ۵ آذر ۱۳۹۷

[۷] – این سازمان به اصطلاح مجاهدین تا آن‌جا در وهم است که از چیزی به نام “میهن اشغال‌شده” دم می‌زند و تلاشش را بر برپایی یک نزاع مسلحانه برای “آزادی میهن” استوار کرده است. از همین جاست که دولت‌های اسرائیل و عربستان دلشان برای آن قنج می‌رود.

[۸] – «میدان وِنسِسلاس در پراگ، میدان الکساندرپلاتس در برلین شرقی، میدان سرخ در مسکو، میدان نیکولا پاشیچ در بلگراد، میدان تحریر در قاهره، میدان استقلال در کی‌یف؛ همه این میدان‌ها یک وجه مشترک دارند: آنها شاهد وقوع تظاهرات میلیونی بودند که به سقوط رژیم‌های دیکتاتوری حاکم منجر شد… در همه این کشورها، میدان‌های میلیونی، در واقع محل تحقق شعار معروف “نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم” و چیره شدن “قدرت مردم” بر “اراده سرکوب” بوده‌اند.» برای روز موعود آماده شویم؛ بیانیه فرشگرد.

[۹] – فروغ اسدپور در راستای سیاست هویت و اینترسکشنالیسم پست‌مدرن، در مقاله‌ی «نظم اجتماعی نو و جنبش کارگری» می­گوید: «فعال کارگری خشمگین از اوضاع وخیم اقتصادی و سیاسی می‌تواند رو به مردم بگوید که منابع طبیعی و اجتماعی این منطقه متعلق به همه‌ی شما کسانی است که در این منطقه زندگی می‌کنید و از ریزگردها و انتقال آب و آلودگی محیط زیست و تبعیضات وسیع ملی و جنسیتی و دینی و جز آن در رنج هستید. ما نیز عضوی از پیکره‌ی جمعی این منطقه و اندام‌واره‌ای از یک “من” بزرگ هستیم و می‌خواهیم که با شما و در کنار شما برای مدیریت منطقه فکری کنیم، راهی بجوییم و چاره‌ای بیندیشیم. باید درد مشترک را تبیین و تعریف کرد و سپس برای گسترش معنای مشترک و مفهوم جدید شکل یافته از دل هم‌اندیشی و مبارزه مشترک کوشید و فریاد جمعی برآورد.» پیشتر به این مسئله پرداختیم که فرشگرد خود را پژواک فریاد خیابان می­داند.

[۱۰] – آلتوسر، لویی؛ لنین و فلسفه؛ ص ۵-۶

[۱۱] – «انقلاب زنانه فراخوان به سازماندهی اجتماعی برای تشکیل و راه اندازی “جمع های مقابله با خشونت علیه زنان” در محله‌ها، شهرها، محل تحصیل و کار با حضور فعالانه زنان میدهد تا این جمع‌ها با هدف ممانعت از اعمال خشونت‌های قانونی و خشونت‌های گشت ارشاد و جلوگیری از تعرض و آزار زنان توسط ماموران سرکوبگر، جلوگیری از دستگیری و بازداشت دختران انقلاب و زنان معترض به حجاب اجباری، مانع از سرکوب زنان شوند… انقلاب زنانه همچنین فراخوان به ادامه قدرتمندانه‌تر و گسترده‌تر کارزار تکثیر دختران انقلاب، برداشتن حجاب بصورت جمعی و سراسری و سازماندهی اجتماعی برای تظاهرات میلیونی علیه حجاب اجباری و علیه قوانین اسلامی در دوره تعیین کننده پیش رو میدهد.» (انقلاب زنانه، ۲۴ آبان ۱۳۹۷، از صفحه فیس‌بوک حزب کمونیست کارگری) این انقلاب تاریخ خود را چنین روایت می­کند: «موج عظیم آزادیخواهی و برابری طلبی، پرچم انقلاب زنانه را با شکوهتر از همیشه شهر به شهر ایران روی سکوهایی که امروز به سکوی انقلاب معروف شده اند، به اهتزاز درآورد؛ پرچمی که ۴۰ سال دست به دست چرخید، از دهه شصت رد شد، از دهه هفتاد رد شد، از اوج فمینیسم اسلامی دهه ۸۰ رد شد و حتی آن را زیر پا گذاشت و در اعتراضات ۸۸ بالا برده شد، تا بالاخره به دست زنان شجاع و مبارزی رسید که امروز در سراسر جهان از این زنان تحت عنوان دختران انقلاب یاد میشود. پرچمی که باعث شد دختران انقلاب سال ۵۷ ، دختران انقلاب ۸ مارس روز جهانی زن ۵۷، به معنای واقعی بیش از پیش دیده شوند. و این دستاورد بزرگی بود برای جنبش نوین رهایی زن در ایران و برای انقلاب که تحت عنوان انقلاب زنانه در ایران جاریست.» رجوع شود به سخنرانی شیرین شمس در سمینار «زنان، انقلاب زنانه و جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی»؛ ۸ دسامبر ۲۰۱۸.

خواننده می‌تواند در نقد این روی‌کرد به «دختران خیابان انقلاب»، به‌طور مثال به مقاله‌ی «دختران مسلوب خیابان انقلاب، برای خاطر سنگ‌فرشی که پرواز را بر فراز ایران ممنوع می‌کند»، توران فروزنده، منتشر شده در فضای مجازی، مراجعه نماید.

[۱۲] – مثال نمونه‌وار از این روشن‌فکریِ چپ‌گرا و آن هم از آخرین تولیداتشان: «نکته‌ی کلیدی و تعیین‌کننده، عزیمت از همین نقطه و از همین واقعیت است. نگرشی که تنیدگی عنصر آگاهی در متن و بطن این پراتیک را نمی‌بیند، آن‌هم تنها از آن رو که واژه‌ی “حزب” را در متن پیدا نمی‌کند، نخست خاستگاه و پایگاه اجتماعی را به شالوده‌ی اقتصادی تقلیل می‌دهد و سپس عزیمت از واقعیتِ خاستگاهِ معینِ اجتماعی را با تعابیر و اصطلاحاتی تحقیر می‌کند که یا دشنام‌های قدیمی‌ترِ دنباله‌روی از “جنبشِ خودبخودی” یا از “آگاهی اقتصادی و غریزی طبقه‌ی کارگر” و “اکونومیسم” را یدک می‌کشند، یا نام‌های تازه‌تر و شیک‌تری همچون “وُرکِریسم”. آنچه نادیده گرفته‌می‌شود این است که واقعیتِ خاستگاه اجتماعی، واقعیتی است که به‌واسطه‌ی ایدئولوژی‌ها و انتزاعاتِ پیکریافته، مفصل‌بندی شده‌است و عزیمت از این واقعیت، تنها زمانی حرکت در راستایی رهایی‌بخش به‌سوی جامعه‌ای رها از سلطه و استثمار خواهد بود که بر نقد این ایدئولوژی‌ها استوار باشد. اینجاست که آگاهی نقادانه‌ی توانا به نقدِ این ایدئولوژی‌ها، نمی‌تواند صرفاً منتج از یک مبارزه‌ی مشخص و ریشه‌ها و انگیزه‌های آن باشد، بلکه باید دستاوردهای آگاهی تاریخی را، همانا بیان نظری عام‌ترین نتایجِ مبارزه‌ی طبقاتی تاریخی را، در خود جذب کرده‌باشد. اما مادیت‌یافتنِ آن آگاهی، تنها در متن و بطنِ همین مبارزه‌ی واقعی است که می‌تواند هم‌چون یک نیروی اجتماعی عمل کند.» کمال خسروی؛ «ریشه­ها و آوندها: سالگرد دی­ماه» (تأکیدها از متن اصلی است)

[۱۳] – «این هویت‌ها هرکدام، یکی از”من”های این طبقه است، یکی از من‌های انکار شده‌ی این طبقه که با سیم خاردار بین‌شان فاصله افکنده شده و یا با بستن چشم‌بندی به روی چشم این طبقه، حقیقت چند هویتی‌ این موجود هزار سر را از خود او نهان داشته‌اند. جنبش کارگری در جستجوی فراسو، در جستجوی نظم اجتماعی نو، در جستجوی فردا، به این من‌های متعدد و همرزمان در ظاهر گونه‌گون نیاز دارد. حتی اگر این همرزمان این جنبش‌ها به روی جنبش کارگری آغوش نمی‌گشودند باز بهانه‌ای نبود برای این که ما آن‌ها را در آغوش نگیریم. فرقه گرایی حتی اگر از نوع طبقاتی اش هم بوده باشد یک نابسامانی و نابهنجاری اجتماعی است. مربوط به گذشته‌ا‌ی است که باید همچون پوست مرده پشت سر رهایش کنیم. مرده‌ای است که باید به خاکش بسپاریم. زندگی را خفه نکنیم. البته که این جنبش‌های گونه گون به راستاهای به ظاهر متفاوتی می‌روند و به انگیزه های گاه متضادی در کار خلق جهان هستند. اما چپ و جنبش کارگری بارها نشان داده که در هنر پیوند دادن راستاهای متفاوت و انگیزه‌های متفاوت و یا حتی متضاد استاد است. عصری پیش چشم ما رو به انقراض می‌رود نظمی کهنه در پیش پای ما در کار جان دادن است، باید نشان بدهیم که سرشار از شادابی و شور زندگی و خلاقیت عمل و نظر هستیم. آن نیرویی می‌تواند این رانش، این نیروی سرشار زندگی و در یک کلام روح زمانه را در چنگ بگیرد که بتواند خیر را هم برای خود و هم برای همه‌ی آن دیگری‌ها بخواهد.» فروغ اسدپور؛ «نظم اجتماعی نو و جنبش کارگری؛ سن دن دئییرم». بررسی این که چطور در «کارگاه دیالکتیک» متنی منتشر می­شود که در آن اجزای قائم­بالذات، منقسم و منفک از یکدیگر، تشکیل یک کل می­دهند و چطور از «من­»های طبقه سخن به میان می­آید بماند برای فرصتی دیگر. در این­جا تنها ه دو نکته اشاره می کنیم؛ اول این که انگار نویسنده متوجه شده است که روحی بر این زمانه حاکم است اما تصور می­کند که می­تواند با حضور یافتن در «خیابان» آن را تسخیر کند و «روح زمانه» را «در چنگ بگیرد». غافل از آن که حضور در خیابان سوژه را منقاد روح سرنگونی­طلب زمانه می­کند. هم‌اکنون هیچ امکان دیگری در خیابان وجود ندارد. نکته دیگر این که اگر هنری «در پیوند دادن راستاهای متفاوت و انگیزه­های متفاوت» وجود داشته باشد، این هنر از آن امپریالیسم است که بارها نظریه­پردازان آنارشیست و کنش­گران جنبش­ها را در راستای منافع خود به کار گرفته است، همان‌طور که روژوای معهود همین روشنفکران را گرفت. چپ، در همان معنایی که ایشان منظور دارد، همچنان در حال نادیده گرفتن امپریالیسم است.

[۱۴] – از بابت گزندگی این طنز عذرخواهی لازم است، اما به هر حال، سر شوخی را چپ پروغرب با تاریخ مبارزات کارگران باز کرده است.

[۱۵] – رجوع شود به «مبارزات کارگران؛ استراتژی­ها و تاکتیک­ها». خسرو خاکبین

[۱۶] – این تعبیر را کمال خسروی، در چنین متنی، به کار برده است: «استفاده  از اصطلاح “همه‌ی دست‌اندرکاران” بجای “کارگران” عامدانه است؛  از یک‌سو، با این هدف که در ‌تعاریف محدود و سنتی از مفهوم “کارگران” محدود نماند و از سوی دیگر به فرصت‌طلبانی که گفتمان چپ را به اسارت در تعاریف سنتی و محدود از “کارگران” سوق می‌دهند، مجال مغالطه ندهد. بدیهی است که منظور سرمایه‌داران و گماردگان آن‌ها نیست. در یک واحد تولیدی بسیار بزرگ مانند هفت تپه، سطوح بسیار متنوعی از “کار” وجود دارد که بدون مشارکتِ مستقیم، آزادانه و مؤثر همه‌ی کسانی‌که این “کار”ها را به‌عهده دارند، هدفِ راهبری آزادانه و آگاهانه‌ی تولید و بازتولید در این واحد، غیرممکن خواهد بود. همچنین استفاده از عبارت “ساخت‌ها و سازمان‌یافتگی‌های مشخص و معین” عامدانه است. درست است و اهمیت انکارناپذیر و غیرقابل چشم‌پوشی دارد که نام‌هایی که در طول تجربیات تاریخی طولانی و مبارزات گوناگون در نقاط مختلف جهان، شکل گرفته‌اند و به آگاهی گذشته و حالِ جنبش‌های کارگری و انقلابی و رهایی‌بخش درآمده‌اند، نام‌هایی مانند “شورا” و “سندیکا” و “کمیته‌های کارخانه” و “مجمع عمومی” و “اتحادیه‌ی جنبش‌ها” و غیره و غیره، نباید در سایه‌ی عباراتی “ناآشنا” قرار بگیرند. علتِ پرهیز از استفاده‌ی آنها، اینجا و در وهله‌ی نخست تأکید بر محتوا و ماهیتِ دست‌آوردِ بن‌بست‌های اول و دوم در حوزه‌ی آگاهی، همانا اهمیت راهبری آزادانه و آگاهانه‌ و اداره‌ی واحدِ اقتصادی است. این‌که بنا به شرایط مشخص و سطح مبارزه‌ی طبقاتی، بهترین شکل و بالاترین حدِ ممکنِ اِعمال این راهبری چیست و چه اندازه است، مبحثی جداگانه است. در وهله‌ی دوم، با پرهیز از استفاده از نام‌های “آشنا”، تلاش می‌کنیم، در جایی که تعریف دقیق و روشنی از هرکدام از آنها ارائه نمی‌کنیم، از سوءتفاهم‌هایی که این نام‌ها پدید می‌آورند و انتظارات بی‌تناسبی که برمی‌انگیزند، دوری کنیم. ادعای این‌که هفت تپه سؤال اصلی و نهایی را طرح می‌کند، موکول نیست به این‌که بر شکل‌های اِعمال راهبری خود بر فرآیند تولید و بازتولید، نام «شورا» می‌گذارد یا «سندیکا». هدف محتوای این ادعاست.» کمال خسروی؛ ریشه­ها و آوندها…. به نظر می­رسد نویسنده متن آن­قدر سرگرم «تجرید آگاهانه» و نقد «انتزاعات پیکریافته» است که متوجه موضوع بحث نشده است؛ این که سندیکا، صرفا یک نام «آشنا» نیست که مطرح شده باشد، بلکه طرح آن، مبتنی بر تحلیل مشخص از وضعیت بوده، و در نفی دلالت­های سیاسی مشخصی که شورا و اداره شورایی در این وهله و شرایط دارد، ضرورت پیدا می­کند. این که خیابان و جنبش­گرایی خود محل تجمیع «انتزاع­های پیکریافته­»ای هستند با میدان جاذبه وسیع و روحی بر زمانه حاکم است که فی­الحال سرنگونی­طلب است. آقای روشنفکر، علی­رغم اهتمام پی­گیری که در نقد آگانه ایدئولوژی دارد، به ایدئولوگ خیابان و جنبش­گرایی تبدیل شده است. پارگراف آخر نوشته‌ی ایشان در خصوص رابطه کارگران با مسئله سوریه و فلسطین و امپریالیسم (بدون نام بردن از آن) از دید ما اوج انحطاط و فساد این جریانات چپ‌گرای دموکراسی‍‌خواه را به نمایش می‌گذارد.

[۱۷] – برای نمونه رجوع شود به: «١۶ آذر، پرچم عدالت خواهی جامعه بر فراز دانشگاه»، حزب کمونیست کارگری حکمتیست (خط رسمی) در تاریخ ١٢ آذر ١٣٩٧؛ «پرچم رادیکالیسم چپ و کارگری از دانشگاه تا کارخانه»، حزب کمونیست کارگری ایران –حکمتیست (خط رسمی) در تاریخ ۱۸ آذر ماه ۱۳۹۷؛ بیانیه کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران در تاریخ ۱۱ آذر ۱۳۹۷؛ «شانزده آذر و نان، کار، آزادی، اداره شورایی»، رضا مقدم سایت اتحاد سوسیالیستی کارگری، ۱۲ آذر ۱۳۹۷؛ اعلامیه هیئت اجرایی سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر) به مناسبت روز دانشجو، ۱۶ آذر ۱۳۹۷ و  ….

 اگر بخواهیم روایتی دقیق و خصلت‌نما، ارائه دهیم، در بیانیه حزب کمونیست کارگری ایران‌ـ‌حکمتیست (خط رسمی) که خود را کارگری‌تر و ارتدوکس‌تر از باقی‌شان می‌داند، چنین آمده است: «…همچنین با شعار، ” نه تحریم خارجی، نه استبداد داخلی”، مشت محکمی بر دهان یاوه گویان کاخ سفید و دولتمردان جمهوری اسلامی کوبیدند!» عبارتی که امپریالیسم در آن حضوری شبح­وار دارد، با بیانی سربه­هوا؛ انحرافی عمیق که همچنان وجه سرنوگونی­طلبانه آن به مراتب پررنگ­تر است.