از شورای پتروگراد تا شوراهای پست‌مدرن

از شورای پتروگراد تا شوراهای پست‌مدرن

یا

چگونه چپ بورژوایی، دموکراسی بورژوایی را به نام شورای کارگری جا می‌زند

انکشاف و اعتلای نبرد طبقاتی، از یک‌سو با گشایش افق‌های تازه، کشف استراتژی‌ها و تاکتیک‌های نوین، ابتکارات فردی و توده‌ای و … همراه است و از سوی دیگر انحطاط و انحراف از معیارهای مربوط به خود را به‌همراه دارد. برگرفتن، تئوریزه کردن و رهنمون قرار دادن شق نخست، در مقام گنجینۀ پرارزش تجربه‌ها و دست‌آوردهای تاریخی-جهانی طبقۀ کارگر از یک‌سو و شناسایی، چاره‌اندیشی، پیشگیری و رفع شق دوم در زمرۀ مهم‌ترین وظایف پیشتازان طبقه قرار دارد.

اعتلای مبارزات طبقۀ کارگر در ایران، که مصداق معتبر خود را در لحظۀ کنونی در اعتصابات و اعتراضات پرشکوه کارگران هفت‌تپه، گروه ملی فولاد، هپکو و آذرآب و غیره می‌یابد، پرسش‌ها و مسائلی هر دم نوین را در برابر طبقۀ کارگر و به‌ویژه پیشتازان طبقه، کمونیست‌ها قرار می‌دهد. از جملۀ مهم‌ترین و مناقشه برانگیزترین مسائلی که در میانۀ این اعتراضات مطرح شده، مقولۀ تأسیس شوراهای کارگری است. شوراهای کارگری در مقام دست‌آورد تاریخی طبقۀ کارگر، یگانه پاسخ طبقۀ کارگر به مقولۀ تشکل‌یابی کلیت طبقه است. با این همه، شورا دقیقاً فرمی است که بروزش تنها در وضعیت خاص انقلابی ممکن است و در شرایطی دیگر، مطالبۀ تشکیلش دلالت‌هایی دیگر خواهد داشت.

ما برآنیم که مطالبۀ تأسیس شورای کارگری در وضعیت کنونی اولاً هیچ نسبتی با منافع راستین و تاریخی طبقۀ کارگر ندارد و تلاش برای ایجاد آن به درک نادرستِ بخشی از چپ از مقولۀ شورا و نیز وضعیت کنونی ایران و شرایط مبارزۀ طبقاتی بازمی‌گردد. درثانی آنچه به عنوان شورا تئوریزه و تبلیغ می‌شود ربطی به ماهیت حقیقی شوراهای کارگری ندارد. از این ‌رو کوشیده‌ایم تا به‌قدر کفایت، مقولۀ شورای کارگری، دولت و دموکراسی را بر طبق تجربیات تاریخی پرولتاریای جهان و نیز نظریات مطرح شده در این خصوص، بازشناسی کرده و فهم چپ بورژوایی را از این مقولات بررسی کنیم.

شورای کارگری و مفهوم تاریخی- طبقاتی آن

  1. اگر برای بورژوازی، انقلاب فرانسه آن مدل، مقیاس و معیاری بود که به سرمشق تمام انقلابات بورژوایی قرن نوزدهم بدل شد و همۀ انقلاب‌ها با آن سنجش، و گسترش آن‌ها با تجربیات فرانسه مقایسه می‌شد، اگر هر کدام از آن‌ها مجلس، ژاکوبن‌ها و حتی ناپلئون خاص خود را داشتند؛ انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، مارکسیسم را در وضعیتی مشابه قرار داد.[۱] برای پرولتاریا و انقلاب پرولتری، این انقلاب ۱۹۱۷ است که چنین نقشی را ایفا می‌کند. انقلاب روسیه در بستری رخ داد که تمام روسیه و اروپای آن دوره را امواج سهمگین انقلاب در بر گرفته بود. پس از منظر تاریخی مهم‌ترین تجربه‌های شکل‌گیری شوراهای کارگری را می‌توان در روسیه و اروپای ۲۰-۱۹۱۵ در تورین و جنوا در ایتالیا، گلاسکو در بریتانیا، روهر و برلین در آلمان و به‌ویژه در پتروگراد و مسکو در روسیه مشاهده و مطالعه کرد.

در پایان جنگ جهانی اول و بر بستر پیکار و نبرد سهمگین طبقاتی که با شدت‌های مختلفی در سرتاسر اروپا و روسیه سر برآورده بود، در میانۀ شورش‌ها و اعتصابات گستردۀ کارگری، که غالباً نیز با هجوم نظامیان، سنگربندی خیابان‌ها و همچنین شکاف و شورش در میان نیروهای نظامی همراه بود، شوراهای کارگری یکی پس از دیگری از بطن کمیته‌های اعتصاب سراسری، اتحادیه‌های سراسری و کمیته‌های نظامی‌ سربرآوردند.[۲] کمیته‌ها و اتحادیه‌های سراسری‌ای که خود بر بستر صدها سندیکا و اتحادیۀ کارگری روییده بودند. در روسیه، این مهم‌ترین مرکز انقلاب پرولتریِ قرن بیستم، با شکل‌گیری شورا در پتروگراد، تنها ظرف کمتر از سه ماه پس از انقلاب فوریه، بیش از ۵۰۰ شورا در قریب به ۴۰۰ شهر شکل گرفت. در پتروگراد، شورا نمایندۀ بیش از ۲۵۰ هزار کارگر بود که در ده‌ها اتحادیه متشکل شده بودند. به این‌ترتیب شکل‌گیری شورا در پتروگراد و مسکو، صرفاً آن ضربۀ نهایی بود که کل وضعیتِ آمادۀ تحول را منقلب می‌ساخت: آخرین قطره‌ای که که جام آبِ تشکل‌یابی سراسری پرولتاریا را سرریز کرد. آن همه تشکیلات پرولتری که ظرف سالیان طولانی در روسیه پدید آمده بود اینک در یک شب لباس شورا می‌پوشیدند.

توجه به این نکته ضروری است که اولاً شوراهای کارگری، در ابتدا نه بر اساس انتخابات بر مبنای تقسیمات جغرافیایی، بلکه بر اساس انتخابات اولیه در واحدهای اقتصادی (کارخانه‌ها) شکل گرفتند.[۳] این تفکیک حوزۀ جغرافیایی از حوزۀ اقتصادی اهمیت و دلالتی عمیقاً طبقاتی دارد. تنها در واحدهای اقتصادی است که کارگران قادر به اعمال لحظه‌ای و مداوم قدرت خود از طریق شوراها هستند. «انتخاباتی که در مکان نیروی کار صورت نگیرد و بر مبنای محل اقامت افراد باشد، جایگاهی در بحث‌های سیاسی جمعی ندارد».[۴] در حقیقت این شوراهای برآمده از دل واحدهای اقتصادی بودند که بعداً کنترل امور شهری و محلات را نیز در دست گرفتند. چپ بورژوایی، با درک نادرست خود شوراهای محلی را (که بر اساس تقسیم‌بندی‌های محلیِ واحدهای اقتصادی است) با چیزی موهومی به نام شورای کوچه و محله و شهر اشتباه گرفته و از این رهگذر است که به نام «خود مدیریتی محل زندگی» سرمایه‌دار و کارگر را یک کاسه کرده و در شوراهای موهومی‌اش وارد می‌کند.

دوم آنکه شوراهای کارگری، که در آغاز از بطن سندیکاها و اتحادیه‌های کارگری بیرون آمدند، پس از تشکیل‌ شدن نیز به تأسیس و گسترش سندیکاها و اتحادیه‌ها و بسط و تعمیق اتحاد کارگران همت گماشتند. «طبقۀ کارگر روسیه، در بطن انقلاب و هم‌زمان با ایجاد شوراها به‌عنوان ارگان‌های اعمال حاکمیت انقلابی … دست به‌کار ایجاد اتحادیه‌های کارگری [جدید] زد».[۵] این نکتۀ مهمی است. شورای کاگری از بطن اتحادیه‌ها بیرون می‌آید و پس از تولدش نیز مبانی خود را تقویت و تحکیم می‌کند. چپ بورژوایی با درک نادرستی که از مقولۀ شورا دارد، با کم‌بها دادن به سندیکاها و اتحادیه‌های کارگری، دقیقاً بنیان مادی شکل‌گیری شوراهای کارگری را هدف قرار خواهد داد.[۶]

  1. بنابراین شورای کارگری فرمی از انسجام و تشکل‌یابی طبقۀ کارگر و مرحلۀ مشخصی از مبارزۀ این طبقه علیه بورژوازی است. پیدایش شوراهای کارگری، تبلور انسجام پرولتاریا در سطحی به‌مراتب عالی‌تر است که تا پیش از آن در سندیکاها، اتحادیه‌ها و کمیته‌های کارگری در واحدهای اقتصادی و بعضاً نظامی، شکل گرفته است. سازمان‌یابی طبقۀ کارگر در سندیکاها و اتحادیه‌هایش، که با مبارزات و اعتصابات گسترده، سراسری و هماهنگ شدۀ این طبقه بر بستری از بحران سیاسی-اقتصادی همراه است؛ وضعیت «قدرت دوگانه» را در سطح جامعه می‌آفریند. تأسیس شوراهای کارگری از جانب طبقۀ کارگر، تنها بیان رسمی، تصریح شده و نهایی این وضعیت است.

تنها شکل‌گیری شوراهاست که به سازمان‌یابی کل طبقه می‌انجامد (چنین سطحی از سازمان‌دهی نیز تنها در وضعیت انقلابی ممکن است). طبقه مدت‌ها پیش از تشدید  وضعیت انقلابی، حزبش را به کارگزاری پیشتازانش تشکیل می‌دهد، اتحادیه‌ها و سندیکاهایش را تشکیل می‌دهد و اعتصابات و اعتراضات روزمره‌اش را پیگیری می‌کند. اما تنها در لحظۀ تشکیل شورا است که طبقه، بالقوه در آستانِ طبقه برای خود شدن قرار می‌گیرد و آمادۀ خیز نهایی برای درهم شکستن ماشین دولت بورژوایی و تأسیس دولت پرولتری می‌شود. لحظه‌ای که تنها در وضعیت انقلابی امکان وقوع دارد. با این همه، شکل‌گیری شورا در بستر وضعیت قدرت دوگانه، تنها بخش و مرحله‌ای از فرایند انقلاب است و نه پایان آن: «قدرت دوگانه فقط نموداری از یک لحظۀ انتقالی در جریان تکامل انقلاب است که در آن انقلاب از حدود یک انقلاب عادیِ بورژوا-دموکراتیک فراتر رفته ولی هنوز به دیکتاتوری خالص پرولتاریا نرسیده است».[۷]

 وضعیت قدرت دوگانه و موجودیتی که در این وضعیت پا به عرصۀ حیات سیاسی می‌نهد، یعنی شوراهای کارگری، وضعیت و موجودیتی به شدت ناپایدار و شکننده است. این وضعیتی است که در آن دو دولت، دو قدرت برای کنترل جامعه اعلام موجودیت کرده و تمام قد در برابر یکدیگر قرار می‌گیرند: یکی قدرت پرولتاریا و دیگری قدرت بورژوازی. چنین وضعیتی امکان تداوم طولانی‌مدت ندارد. طی بازه‌ای کوتاه، یا طبقۀ کارگر، با حزب و شورایش، ماشین دولت بورژوایی را در هم‌می‌کوبد و دولت زوال‌پذیر پرولتری را تأسیس می‌کند و یا بورژوازی طومار شوراها را در هم‌می‌پیچد و سرکوب‌گرتر از همیشه بر عرصۀ سیاسی ظاهر می‌شود.

  1. شوراهای کارگری اگرچه یگانه شکل اعمال توده‌ای قدرت پرولتاریاست، با این همه از آن‌جا که کلیت طبقه را در یک فرم سازمانی گرد هم می‌آورد و بنابرین تمام گرایشاتِ سیاسی درون طبقۀ کارگر را در خود جای می‌دهد؛ هنوز در معرض انحرافات سیاسی، اپورتونیسم و حتی بازگشت به آغوش بورژوازی قرار دارد. آنچه که به محض تشکیل شوراهای کارگری اهمیت دارد، هدایت طبقۀ کارگر به سمت تسخیر کامل قدرت، نابود ساختن دولت بورژوایی و تأسیس دولت پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریاست. این بخشی از فرایند انقلاب است که اگر متحقق نشود، به سرعت به انحلال شورا و قتل‌عام رهبران و رزمندگان طبقه توسط بورژوازی می‌انجامد.

 مسئله آنجاست که شورا خود به تنهایی نمی‌تواند فرایند انقلاب را تا منتهی‌الیه منطقی‌اش پیش ببرد. تمام نکته در این‌جا نهفته است که شورا یک فرمِ هستیِ پرولتاریاست که سطح انکشاف سیاسیِ مبارزۀ طبقۀ کارگر در مقام سیاست کمونیستی، که بیش از همه در حزب کمونیست پرولتاریا خود را متجلی می‌سازد؛ محتوا، سیاست و برنامه‌اش را تعیین می‌کند: «سازمان به مفهوم پرولتاریاییِ آن، که بتواند هم قدرت قدیمی را سرنگون سازد و هم جایگزینی برای آن باشد، شورا است … اگرچه، شوراها به‌تنهایی یا به‌خودی‌خود نمی‌توانند این مسأله را حل کنند … شوراها برنامۀ خود را از حزب می‌گیرند … مسألۀ کسب قدرت تنها می‌تواند به‌وسیلۀ ترکیب حزب و شوراها حل شود»[۸] [تأکید از ما است]. شورا در هر صورت تحت رهبری یک جریان سیاسی قرار خواهد گرفت. بدون سیاست  کمونیستی و بدون چنین رهبری‌ای، شورا به تمامی به ملعبۀ بورژوازی بدل شده و درنهایت نیز توسط وی سرکوب می‌شود.

چنین است تجربۀ شورای پتروگراد و مسکو در ۱۹۰۵؛ جایی که شورای انقلابی مسکو تحت رهبری بلشویک‌ها، از حمایت و همراهی شورای محافظه‌کار پتروگراد به رهبری منشویک‌ها برخوردار نشد و تمامی رهبران هر دو شورا توسط بورژوازی بازداشت شده و طومار شورا نیز در هم پیچیده  شد تا باز در ۱۹۱۷ ققنوس‌وار بر خاکستر خود زاده شود؛ و باز چنین است تجربۀ انقلاب فوریۀ ۱۹۱۷ که در آن قرار گرفتن شورای پتروگراد تحت رهبری منشویک‌ها و اس.آرها به سازش خائنانه با بورژوازی و نمایندگان تزار و نیز فاصله گرفتن شورا از مطالبات تودۀ کارگران و سربازان انجامید و سرانجام شورا شورش‌های متعدد سربازان وکارگران را علیه خود شاهد بود. لنین در وصف این وضعیت می‌نویسد: «قهرمانان منادی افکار پوسیدۀ بورژوایی … موفق شده‌اند شوراها را نیز مانند پارلمان‌های بورژوایی به لجن بکشند و به مراکز پرگویی و روده‌درازیِ پوچ مبدل سازند».[۹] خود نمایندگان شورای پتروگراد نیز در گزارشی در خصوص برخورد کارگران با شوراها (پس از خیانت رهبران بورژوامآب) می‌نویسند: «نه کنگره و نه شورای پترزبورگ، کوچکترین حاکمیتی ندارند. با آن‌ها همان‌گونه برخورد می‌شود که با دولت موقت … فقط بلشویک‌ها مورد اعتمادند و برپایی تظاهرات یا الغای آن تنها در دست کمیتل مرکزی بلشویک‌هاست».[۱۰]

رهبری محافظه‌کاری که قادر به درک این نکته نباشد که شورا نه یک «چیز خوب و پسندیده»، نه مجمع نمایندگان سرمایه‌دار و کارگر بلکه دستگاه تشکل و پیکار گستردۀ پرولتاریا است علیه بورژوازی؛ قادر به درک این نکته نباشد که دولت بورژوایی باید به دست شورا و حزب درهم شکسته شود، تنها پرولتاریا را به مسلخ بورژوازی خواهد برد.

  1. پس اگرچه شورا بالاترین و عالی‌ترین فرم تشکل‌یابی سیاسی کلِ پرولتاریا است، هیچ ‌گونه اعتبار، تقدس فی‌نفسه و قائم‌به‌ذاتی ندارد. شورای کارگری، نه مفهوم و مقوله‌ای درخود و نه آن شکلی از تشکل‌یابی است که در هر وضعیتی بتوان آن را آلترناتیو نامید و تأسیس‌اش را مطالبه کرد.[۱۱] شورای کارگری را نمی‌توان از عدم و با بیانیه‌ها و دستورالعمل‌هایی احضار کرد که بیشتر به اوراد جادوگران و جن‌گیران شباهت دارد تا تحلیل و بیانیۀ سیاسی.[۱۲]

شورا تنها در مقام ضرورتی تاریخی، در مرحلۀ مشخصی از مبارزۀ طبقاتی و بر ستون‌های اتحادیه‌ها و سندیکاها و دیگر تشکیلات مقتدری بروز می‌کند که طبقۀ کارگر در رزم هر روزه‌اش علیه بورژوازی برای خود تدارک دیده و در آن لحظه‌ای که وضعیت فریاد برمی‌آورد «گل همین‌جاست همین‌جا برقص!»، به دست پرولتاریا تأسیس می‌شود. شوراهای کارگری برای پا به‌ عرصۀ هستی نهادن نیازی به جارچی‌های لودۀ به اصطلاح چپ‌گرا ندارند. لحظه و زمان تشکیل‌شان را نیز کسی قادر به پیش‌گویی نیست. همان‌گونه که تجربۀ تاریخی پرولتاریا در روسیه و اروپای ۲۰-۱۹۱۵ ثابت کرده است، شورای کارگری دقیقاً آن فرم خودـتحقق‌بخشیِ طبقه است که از پی مبارزات طبقۀ کارگر و در واپسین دمِ پیش از تشکیل دیکتاتوری خالص پرولتاریا زاده می‌شود و جزء ضروری آن دیکتاتوری خواهد بود.

 شورا تنها زمانی از اعتبار تام‌وتمام برخوردار است که مبارزۀ طبقاتی را یک گام به پیش ببرد و خود این امر تنها زمانی مقدور است که رهبری شورا را حزب و نیروی سیاسی انقلابی در دست بگیرد. بدون حزب کمونیست، هدایت و رهبری سیاسی شورا در دست عناصر خرده‌بورژوا و بورژوامآب، یعنی در دست احزاب بورژوایی قرار خواهد گرفت. این همان وضعیتی است که در آوریل ۱۹۱۷ در روسیه تجربه می‌شد. به تعبیر لنین: «چنین است دولت کرنسکی در جمهوری روسیه پس از اقدام به پیگرد پرولتاریای انقلابی در لحظه‌ای که شوراها به برکت رهبری دموکرات‌های خرده‌بورژوایی دیگر ناتوان شده‌اند».[۱۳] این بدان معناست که در زمانۀ انقلاب خودِ شوراها عرصه‌ای است که مبارزۀ طبقاتی باید در آن پی‌گیری شود و از رسوبات بورژوایی و خرده‌بورژوایی تصفیه شود.

بنابرین بدون حزب کمونیستی که آگاه‌ترین، منضبط‌ترین و تیزبین‌ترین اعضای طبقه را متشکل ساخته باشد؛ و نیز بدون وجود تشکیلات ضروری، یعنی سندیکاها و اتحادیه‌های مقتدر طبقۀ کارگر؛  شورا تنها به فرمی بدل خواهد شد که محتوای فعالیتش را بورژوازی تعیین خواهد کرد و سرانجام نیز به‌دست بورژوازی درهم شکسته خواهد شد. پس مطالبۀ تشکیل شورا، به‌ویژه در وضعیتی که پرولتاریا به شکلی گسترده در سندیکاها و اتحادیه‌هایش متشکل نشده، بدل کردن شورا به قالبی تهی از معنا است؛ وارد کردن مبارزات کارگری به بستر و عرصه‌ای از پیش شکست خورده است. خواهیم دید که چنین مطالبه‌ای چگونه با علایق بورژوایی چپ امروز ایران گره می‌خورد؛ چپی که تا چندی قبل تشکیل انواع و اقسام مجلس مؤسسان و کابینه‌های دولت انتقالی را تبلیغ می‌کرد،[۱۴] حال با ارزیابیِ به غایت غلط از اوضاع، داعیه‌دار شوراها شده است.

دولت، دموکراسی و رهبری؛ از مفهوم طبقاتی تا تلقی پست‌مدرن

  1. برای چپ بورژوایی، حزب و رهبری سیاسی، آن واژگان کفرآمیزی است که آیین دموکراسی را مضمحل می‌سازد. برای این چپ هر آنچه که «خودجوش»، «توده‌ای»، «بی‌رهبر» و «سازمان‌دهی شده از پایین» باشد در مقام امر قدسی ظاهر می‌شود. در عصر و دورۀ اخیر سرمایه‌داری، ایدئولوژی جهان سرمایه را پست‌مدرنیسم برمی‌سازد که تن دادن به هرگونه اقتدار و مرکزیت سیاسی را به نام «توتالیتاریانیسم» و «استالینیسم» تخطئه می‌کند و فردگرایی مبتذلی را تبلیغ می‌کند که تبعات سیاسی‌اش ندیدن واقعیت و حقیقتِ جهانی است که خود به بالاترین وجه ممکن تحت سیطرۀ دیکتاتوری بورژوایی درآمده و برای از میان بردن آن تنها سلاحِ پرولتاریا برای هدایت نبرد، سازمان‌دهی کمونیستیِ پیشتازان طبقۀ کارگر در حزب بلشویکی است. چنین ناتوانی‌ای به معنای درغلتدیدن به شکلی از سیاست آنارشیستی است که صرفاً خشمگینانه، بی‌هدف و کور علیه ظواهر و پدیدار نظم سرمایه طغیان می‌کند.

چارچوب ذهنی چپ بورژوایی را پست‌مدرنیسم برساخته و از همین روست که هیچ‌گاه قادر به فراروی از محدودیت‌های جهان سرمایه نیست. چپ بورژوایی این طنین تاریخی کمون پاریس را نمی‌شنود که: «برای از بین‌بردن «فرمان راندن» نخست باید فرمان دادن را یاد گرفت».[۱۵] چپ بورژوایی درنمی‌یابد که حزب بلشویکی، هم‌ارز تشکیلاتیِ سندیکا، اتحادیه و در عالی‌ترین سطحْ شورای کارگری است. اگر تأسیس شورای کارگری در وضعیت انقلابی به معنای سازمان‌یابی کلیت طبقه است، حزب بلشویکی نظیر همان تشکل‌یابی است که آگاه‌ترین، رزمنده‌ترین، منضبط‌ترین و پیگیرترین اعضای طبقه را متشکل می‌سازد. از همین روست که مسئلۀ کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا، در ترکیب شورا و حزب و نسبت میان این دو است که پاسخ خود را می‌یابد.

چپ بورژوایی، بنابر فانتزی‌های بورژوایی چون «آزادی»، «دموکراسی»، «حقوق بشر» «اصالت فرد» و «امانیسم»،‌ که در چارچوب تحلیلی لیبرال و پست‌مدرنش و نیز عدم پیوندش با تاریخ طبقۀ کارگر ریشه دارد، با شنیدن چنین رهبری و «فرمان راندنی»، نسبت شبان و گله را در ذهنِ بورژوایی‌‌اش به یاد خواهد آورد و فرسنگ‌ها از آن خواهد رمید. تاریخ گواه چیز دیگری است. لنین درخصوص نسبت میان حزب، توده و رهبری می‌نویسد: «حزب [کمونیست روسیه] … توسط یک کمیته مرکزی مرکب از ۱۹ عضو که منتخب کنگره هستند رهبری می‌شود. ضمناً ادارۀ امور جاری در مسکو توسط هیئت‌هایی از این هم محدودتر انجام می‌شود … چنین می‌نماید که یک الیگارشی تمام عیار وجود دارد … [با این همه] حزب در کار خود مستقیماً به اتحادیه‌ها متکی است، که اکنون … (آوریل ۱۹۲۰) بیش از ۴ میلیون عضو دارند و رسماً غیرحزبی هستند. اعضای تمام ارگان‌های رهبریِ اکثریت عظیم اتحادیه‌ها و البته در رأس آن‌ها مرکز یا بوروی کل اتحادیه‌های سراسری روسیه (شورای مرکزی اتحادیه‌های سراسر روسیه) عملاً از کمونیست‌ها هستند که تمام رهنمودهای حزب را تحقق می‌بخشند. بدین سان روی‌هم‌رفته یک دستگاه پرولتری غیرکمونیستی، انعطاف‌پذیر و بالنسبه گسترده و بسیار نیرومند پدید می‌آید که حزب از طریق آن با طبقه و توده پیوند محکم برقرار می‌سازد و دیکتاتوری طبقه از طریق آن تحت رهبری حزب تحقق می‌پذیرد … بدون پیوند محکم با اتحادیه، بدون پشتیبانی پرشور آن‌ها … ما نه تنها دوسال و نیم بلکه دوماه و نیم هم نمی‌توانستیم کشور را ادراه کنیم و دیکتاتوری را تحقق ببخشیم … چنین است ساختمان عمومی دستگاه حاکمۀ پرولتری وقتی آن را «از بالا» یعنی از نظرگاه تحقق عملی دیکتاتوری مورد بررسی قرار دهیم … تمام گفتگوهای مربوط به این مبحث که دیکتاتوری «از بالا» بهتر است یا «از پایین»، دیکتاتوری رهبران بهتر است یا دیکتاتوری توده و غیره … نمی‌تواند چیزی جز یاوه‌پردازی خنده‌آور کودکانه نظیر مناقشه بر سر اینکه: پای چپ برای انسان سودمندتر است یا پای راست، جلوه‌گر باشد.»[۱۶]

پس شکل‌گیری رهبری کمونیستی، هم‌ارز دیالکتیکیِ سازمان‌یابی بالنسبه خودجوش پرولتاریا در اتحادیه‌ها و سندیکاها است. این دو چنان درهم‌تنیده و چنان هم‌بسته‌اند، و چنان برهم‌کنشی با یک‌دیگر دارند که هیچ‌کدام بی‌دیگری شکل درست خود را برای پیش‌برد مبارزۀ پرولتاریا نخواهد یافت؛ هیچ‌کدام بی‌دیگری تا به انتهای مبارزه پاینده نخواهد ماند. چنین وجوه متناظری از منطق نهفته در خود جهان طبقاتی برمی‌خیزد. مسئله در اینجا صرفاً در شکل و نسبت میان این دو است. چپ پست‌مدرن با درک نکردن ضرورت شکل‌گیری رهبری کمونیستی در نبرد پرولتاریا علیه بورژوازی، آن‌چه را که «سازمان‌دهی از پایین» پرولتاریا می‌نامد، یک‌سره به انقیاد بورژوازی درخواهد آورد. چپ التقاطی، با عناد پست‌مدرن‌اش علیه رهبری و مرکزیت سیاسی، یک نتیجه بیشتر نخواهد گرفت: خودش و کلیت مبارزۀ طبقاتی را به رهبری و مرکزیت سیاسی بورژوایی خواهد فروخت. از این‌روست که به پیاده نظام بورژوازی و سرانجام به پیاده نظام امپریالیسم بدل خواهد شد.

  1. چپ بورژوایی، امروز شورای کارگری را به‌عنوان بدیل و آلترناتیوی در برابر سندیکاها و اتحادیه‌های کارگری علم می‌کند و شورا را به صورت ماهوی در برابر نهادِ دولت تعریف کرده و تثبیت «هر شکلی از دولت» را به معنای نابودی شورا می‌داند.[۱۷] چپ بورژوایی در دفاع از امری مطلق به نام دموکراسی، شوراهای کارگری را بهترین وسیله برای تحقق این دموکراسی ارزیابی می‌کند و دولت را مطلقاً در برابر آن قرار می‌دهد.

 این چپ دولت را در همان سطح پدیداری درک می‌کند که خودِ دولت از خویشتن نشان می‌دهد: موجودیتی بر فراز جامعه و مستقل از عمل طبقاتی. جریان سیاسی‌ای که درک و تحلیل طبقاتی از جامعه را کناری نهاده و با جنبش‌گراییِ لیبرال و بورژوایی‌اش طبقۀ کارگر را به کنش‌گری در حدود دیگر کنش‌گران «جامعۀ مدنی» تقلیل داده، تا به آخر از درک این نکته بازخواهد ماند که دولت نه دستگاه و موجودیتی ماورای طبقات جامعه، بلکه جزئی از نظم طبقاتی و ماشینی است که اراده و قدرت یک طبقه را بر طبقه‌ای دیگر اعمال می‌کند. به تعبیر لنین: «دموکراسیِ خرده‌بورژوایی هرگز قادر به درک این نکته نیست که دولت دستگاه فرمان‌روایی طبقۀ معینی است که با قطب مخالف‌اش نمی‌تواند آشتی‌پذیر باشد».[۱۸]

پرولتاریا برای نابود ساختن نظم طبقاتی، ناگزیر به ازمیان برداشتن بورژوازی است و برای این مهم دستگاه سرکوب خاص خود را نیاز دارد: دولت پرولتری. پرولتاریا بنا به ماهیت و جایگاه تاریخی‌اش، رهبر و پیشتاز انتقال جامعه از نظم طبقاتی (سرمایه‌داری) به نظم غیرطبقاتی (نظم کمونیستی) است و برای چنین گذار سهمگین و طولانی‌ای دستگاه دولتی خود را برای: الف) سرکوب سیاسی-اقتصادی بقایای بورژوازی و ب) آموزش سیاسی-ایدئولوژیک توده‌هایی که به تعبیر مارکس هنوز داغ روابط سرمایه‌دارانه را بر ذهن خود دارند؛ لازم دارد.

با این همه این دولت ماهیتاً دو تفاوت سترگ با دولت بورژوایی دارد. نخست، برخلاف تمام دولت‌های دیگر طبقات، دولت پرولتری نخستین دولتی است که آشکارا خود را «دیکتاتوری طبقاتی» می‌نامد[۱۹] و به‌نام همۀ جامعه اقدام به تصاحب وسایل تولید می‌کند. این دولت، نخستین دولت زوال‌پذیر، نخستین دولت خودـ‌ویرانگر تاریخ و از این رو به معنای دقیق کلمه یک «نیمه دولت» خواهد بود. پرولتاریا، پس از انقلاب در مسیر طولانی نابود ساختن بورژوازی قرار می‌گیرد و در این مسیر نه فقط بورژوازی بلکه خود و نظم طبقاتی را نیز نابود می‌سازد. دقیقاً از این روست که دولتش نیز، هم‌گام با زوال نظم طبقاتی، مضمحل می‌شود. هر اندازه که بقایای بورژوازی و مناسبات بورژوایی نابود می‌شود، به همان اندازه پرولتاریا نیز از میان می‌رود و نهادهای دولت پرولتری نیز به موازات از میان رفتن نظم طبقاتی به مرور از میان می‌روند. تنها در آن وضعیتی که «تقسیم کار اجتماعی از میان می‌رود و کار از وسیلۀ معاش به نیاز اساسی زندگی بدل شود» و در وضعیتی که «جامعه از افق محدود حقوق بورژوایی فراتر رود»[۲۰] می‌توان از اضمحلال و نابودی کامل دولت (در شکل طبقاتی‌اش) سخن گفت. دقیقاً برای درهم شکستن مقاومت سرمایه‌داران در برابر چنین سلب مالکیت و تغییر مناسبات تولیدی‌ای است که پرولتاریا به دولتش نیاز دارد. پس دولت پرولتری چیزی جز «پرولتاریای متشکل، به صورت طبقۀ فرمانروا» نیست.[۲۱]

 دوم آن‌که این دولت نخستین دولتی است که در آن سرکوب‌کننده، اکثریت جامعه را تشکیل می‌دهد و سرکوب‌شونده در اقلیت است. از همین‌رو شکل چنین دولتی دو تفاوت عمده با دولت بورژوایی خواهد داشت. نخست آنکه دستگاه بوروکراتیک دولت بورژوایی را درهم می‌شکند. چنین عملی با در هم شکستن اصل تفکیک قوا و نیز با تبدیل کردن مدیر و کارمند دولتی و وظایفِ تخصصی‌اش، به پُست و وظایفی قابل انجام توسط تمامی آحاد جامعه (که در ساحتی کلان‌تر جزئی از فرایند از میان برداشتن تقسیم کار در جهان سوسیالیستی است)؛ با تبدیل کردن کادر دولتی به اعضای قابل عزل در هر لحظه و با حقوقی معادل کارگر عادی و از این رهگذر با بدل ساختن مقام ویژۀ دولتی به یک مقام سادۀ اجتماعی رخ می‌دهد. دیگر آن‌که دولت پرولتری، ارتش دائمی را به میلیشیای توده‌ای تبدیل می‌کند و برخلاف دولت بورژوایی، تمام آحاد کارگران و فرودستان را به نگهبانان و حافظان نظم آتی بدل می‌کند.

چپ بورژوایی، همان‌گونه که با عناد  پست‌مدرنش با رهبری سیاسی چه بخواهد یا نه، بورژوازی را به‌عنوان رهبر خود می‌پذیرد، به همان ترتیب نیز با عناد لجوجانه و کودکانه‌اش نسبت به «هر شکلی از دولت»، تنها مقدمات احیای دولت بورژوایی را فراهم می‌آورد. همان‌گونه که منشویک‌ها به‌جای درهم شکستن دولت موقت و تأسیس دولت پرولتری، شوراهای روسیه را به ملعبۀ بورژوازی بدل کردند و خود ظرف چند هفته تمام آداب بورژواییِ رفتار پارلمانی را از همتایان لیبرالِ خود نیز بهتر فرا گرفتند، این چپ نیز، اگرچه به‌ظاهر شورا را در برابر پارلمان قرار می‌دهد، با این همه در لحظۀ مقتضی بهتر از تمام نمایندگان مجلس ایران «پارلمانتاریست» خواهد شد.

شوراهای کارگری، به همراه حزب کمونیست، بخشی از دولت پرولتری است و همان‌گونه که توضیح دادیم، اصولاً چنین شورایی نمی‌تواند با دولت پرولتری در تعارض و تناقض باشد. پس آنچه که چپ بورژوایی، تقابل ذاتی دولت و شورا می‌نامد، در حقیقت تضاد شورای کارگری با دولت بورژوایی است که وضعیت قدرت دوگانه نامیده می‌شود. چپ بورژوایی «دولت» را موضوع تمامیتِ مبارزه می‌داند و از این‌روست که هر شکلی از دولت را تکفیر می‌کند. حال آنکه کمونیست‌ها «دولت بورژوایی» را به عنوان محصول و جزئی از نظم طبقاتی و دستگاهی در نظر می‌گیرند که می‌بایست توسط پرولتاریای انقلابی درهم شکسته و با دولت پرولتری جایگزین شود. این است تفاوتی که چپ بورژوایی را از صف کمونیسم جدا می‌سازد.[۲۲]

  1. چپ بورژوایی، تشکیل شورای کارگری را به معنای تجلی دموکراسی در معنای حقیقی‌اش در نظر گرفته و اساساً از آن‌رو از تشکیل شوراهای کارگری سخن به‌میان آورده که دموکراسی راستین را متحقق سازد. در این که شوراهای کارگری، و به‌طور کلی دولت پرولتری، تجلی شکل نوین و رادیکالی از دموکراسی است بحثی نیست. مسئله از آنجا آغاز می‌شود که چپ بورژوایی در اینجا نیز هم‌چون مقولۀ دولت و شورا، بازهم غیرتاریخی، غیرطبقاتی و ایده‌آلیستی به مسئلۀ دموکراسی می‌نگرد.[۲۳] مسئله در بنیان خود این است که: دموکراسی چیست و چه اَشکالی دارد؟ کدام شکل آن، و برای چه کسی باید به جریان درآید؟ چپ بورژوایی پاسخ خواهد داد: دموکراسی مستقیم و رادیکال در برابر دموکراسی پارلمانی و محافظه‌کار، دموکراسی مستقیم برای همه، فارغ از مالکیت، تخصص یا هر نوع موقعیت فردی.[۲۴]

برخلاف تصور چپ بورژوایی، دموکراسی نه یک مفهوم درخود، نه شکلی از دخالت صرف همگانی و برای همگان، بلکه یک شکل و یک وجه از وجوه سیاسی مختلف دولت است و بر این اعتبار شکلی از اعمال جبر متشکل و سیستماتیک بر انسان‌ها است. دولت بورژوایی در تمام اشکالش ابزار اعمال دیکتاتوری بورژوایی بر پرولتاریا است. شکل دموکراتیک دولت بورژوایی نیز، چیزی جز دموکراسی برای سرمایه‌داران، آزادی برای بورژوازی در سرکوب و استثمارِ پرولتاریا و دیگر زحمت‌کشان جامعه نیست. دموکراسی توده‌ای، دموکراسی در کامل‌ترین معنای آن، تنها نزد پرولتاریا است. شکل سیاسی دولت پرولتری، نمی‌تواند چیزی جز دموکراسی شورایی باشد. با این همه، چنین دموکراسی‌ای هرچند هم کامل، توده‌ای و عمیق باشد، بازهم شکل سیاسی دستگاه و دولت پرولتری، و بنابرین شکل سیاسی ابزار سرکوبِ پرولتاریا علیه بورژوازی است.

دموکراسی و دیکتاتوری در ماهیت خود معانی طبقاتی دارند. دموکراسی برای بورژوازی معنایی جز دیکتاتوری علیه پرولتاریا را ندارد. عکس مسئله نیز صادق است: دموکراسی پرولتاریا معنایی جز دیکتاتوری علیه بورژوازی را در خود ندارد. «برای طبقۀ کارگر، دموکراسی و دیکتاتوری در تضاد نیستند بلکه تکمیل کنندۀ یکدیگر هستند. دموکراسی کارگری و دیکتاتوری کارگری در دولت شورایی به هم می‌پیوندند- یعنی جمهوی شوراها».[۲۵] عدم درک همین نکتۀ ساده، خریداران دموکراسی ناب، یعنی دموکراسی برای همۀ آحاد جامعه را به نوکران سرمایه بدل خواهد کرد. «دولت دورانِ گذار از سرمایه‌داری به کمونیسم الزاماً باید دولت دموکراتیک طراز نوین (برای پرولترها و به‌طور کلی زحمت‌کشان) و دیکتاتوری طراز نوین (دیکتاتوری علیه بورژواها) باشد».[۲۶]

دموکراسی یک شکل سیاسی است. سیاست در بنیاد خود، زادۀ روابط و نسبت میان طبقات و محصول نظم طبقاتی است. مادامی که طبقات وجود دارند، سیاست نیز وجود دارد و هر اندازه که نظم طبقاتی از میان رود سیاست نیز به روابطِ سادۀ اداره‌ای و مدیریتی جامعه فروکاسته شده و از بین می‌رود. دموکراسی، به‌عنوان یک شکل سیاسی نیز تابع همین قاعده است. پرولتاریا، ناگزیر به تأسیس دموکراسی توده‌ای است. اما نه از آن‌رو که دموکراسی در ذات خود «چیز پسندیده‌ای» است، بلکه دقیقاً از آن‌رو که در فرایند سرکوب بورژوازی، اکثریت پرولتر برای سرکوب اقلیت شکست‌خورده اما هنوز و تا مدت‌ها قدرتمند،[۲۷] به آن نیاز دارد. هرچه بقایای نظم طبقاتی مضمحل شود، دولت پرولتری نیز کارویژه‌های خود را بیشتر زائد خواهد دید و از این‌رو بیش از پیش مضمحل می‌شود و هرچه دولت بیشتر از میان می‌رود، دموکراسی در مقام شکل سیاسی دولت، زوال می‌یابد. «تنها در آن هنگام که دولت از میان رود از وجود آزادی می‌توان سخن گفت. تنها در آن هنگام دموکراسی واقعاً کامل و واقعاً بدون هیچ‌گونه استثنا امکان‌پذیر خواهد بود و فقط در آن هنگام دموکراسی راه زوال در پیش خواهد گرفت … به این علت ساده که انسان‌های رهایی‌یافته از بند سرمایه‌داری … به‌تدریج عادت خواهند کرد که قواعد زندگی جمعی را بدون اعمال قهر و بدون اجبار و بدون دستگاه خاص اعمال جبر که دولت نام دارد مراعات کنند».[۲۸]

چپ بورژوایی، با طلب کردن دموکراسی رادیکال در شورای کارگری، در حقیقت شکل سیاسی دولت پرولتری را طلب می‌کند و با این همه بی آنکه معنای مطالبه‌اش را بداند، دموکراسی رادیکال را، که خود شکلی از دولت است، در تناقض با مفهوم دولت می‌داند!

باری، عدم دقت به این دو نکته که اولاً دموکراسی برای یک طبقه به معنی سرکوب طبقۀ دیگر است، و دوماً دموکراسی دستگاهی سیاسی است که با زوال طبقات، خود نیز از میان می‌رود و زایل می‌شود؛ پیامدهایی دارد. چپ بورژوایی دموکراسی را نه مفهومی زوال‌پذیر بلکه چونان تقدسی ابدی، ستایش کرده و آن را نه برای یک طبقه و علیه طبقه‌ای دیگر، بلکه برای تمام آحاد جامعه طلب می‌کند. برای تحقق چنین خواسته‌ای نیز سرمایه‌دار را به‌جای سرکوب، در شورای موهومی‌اش کنار کارگر می‌نشاند. گیریم با رأیِ برابر! این نازک‌دلی لیبرالی تنها یک نتیجه خواهد داشت: سرمایه در وضعیت انقلابی، حیات انگلی‌اش را، البته با رأی برابر در شوراهای موهومی ادامه می‌دهد تا آن‌که دوباره قدرت گرفته و طومار شورا و کارگر را درهم بپیچد.

درس نگرفتن از تاریخ، گاه بهایی خونین به قیمت جان هزاران انسان دارد. این حکم تاریخی کمون پاریس است که با خون سرخ ۳۰ هزار کمونار بر تارک تاریخ نوشته شده است: «اگر آزادی می‌خواهید، باید سرکوب‌کنندگان را سرکوب کنید و از آزادی خود به‌اندازه‌ای که ضرورت دارد صرف‌نظر کنید. شما فقط یک آزادی می‌توانید داشته باشید و آن آزادی مبارزه علیه سرکوب‌کنندگان است».[۲۹]

 

مبنای طبقاتی آونگ چپ بورژوایی از پارلمان به شورا

  1. اینک و از پس شورش‌های دی‌ماه ۱۳۹۶ باید پرسید چه شده که چپ بورژوایی که تا پیش از این کوچکترین سراغی از مقولۀ شورا نیز در شطحیات بی‌شمارش نبود، با چنین توانی به مطالبۀ شورای کارگری روی آورده است؟ فهم و درک وی از چنین شورایی چیست؟ گرایش چپ بورژوایی در مقطع فعلی به مقولۀ شورا، نه برمبنای ضرورت‌ها و ملزومات مبارزۀ طبقاتی در یک مرحله و سطح مشخص آن، بلکه بر مبنای درک فانتزیک این چپ از مقولۀ دموکراسی استوار است. این چپ تنها پیرو سرخوش تحقق امر دموکراتیک است و تا آنجا که در بازۀ دودهه‌ایِ گذشته، طبقات متوسط و خرده‌بورژوا در مقام کارگزاران «دموکراتیزاسیون و به‌عنوان سیاهی‌لشکر جنبش بورژواییِ سرنگونی‌طلبی و دموکراسی‌خواهی عمل می‌کرد، چپ طبقه متوسطی و بورژوایی نیز بر مبنای تحرکات سیاسی این نیروی اجتماعی به سمت پارلمانتاریسم و دموکراسیِ غربی (چه آن را صراحتاً گفته باشد و چه دلالت موضع سیاسی‌اش باشد) سوق می‌یافت.

اعتلای مبارزۀ طبقۀ کارگر ایران و ورود این طبقه به بستر مبارزات سیاسی، که بارزترین بروز خود را به شکل شورش‌های دی‌ماه ۹۶ به نمایش گذاشت؛[۳۰] چپ بورژوایی را وامی‌دارد تا مطالبات دموکراسی‌خواهانه‌اش را در ظرف و شکل نوینی به نام «شورا» مطرح سازد. این دگرگونی وسیع است که به آونگ چپ از دموکراسی پارلمانی به شورای کارگری انجامیده است. پس آنچه که امروز تحت عنوان مطالبۀ شورای کارگری تئوریزه و تبلیغ می‌شود، در حقیقت همان پارلمان و همان دموکراسی بورژوایی است که اینک لباس ادبیات پرولتری بر تن کرده است.

این دلالت بورژوایی در دو نکته نهفته است. یکی درک چپ بورژوایی از مقولۀ شورا است. بخشی از چپ بورژوایی همان درک خود را از جامعۀ مدنی به حوزۀ شوراها نیز گسترش می‌دهد: شورای کارگری را درکنار شورای کوچه و محله، شورای کوچه و محله را در کنار شورای دانشگاه و قس‌علیهذا قرار می‌دهد و جایگاه آن‌ها را یکسان ارزیابی می‌کند.[۳۱] این درک لیبرالی، نه تنها اصولاً کاری به نظم طبقاتی ندارد، بلکه منادی آشتی طبقاتی نیز هست؛ قرار دادن تمام آحاد جامعه، از سرمایه‌دار و کارگر گرفته تا استاد و دانشجو در کنار یکدیگر در شوراهای مختلف. گفتیم که اصولاً این شوراهای برآمده از درون واحدهای اقتصادی و نظامی هستند که کنترل شهرها را به دست می‌گیرند. شوراهای دانشگاهی و کوچه و محلات، اگر اصولاً به‌وجود آیند، تنها به‌عنوان حاشیه‌ای بر شوراهای برآمده از واحدهای اقتصادی عمل می‌کنند و حتی در آن زمان نیز در ترکیب خود تفکیکی مطلقاً طبقاتی را رعایت می‌کنند. شاهد مثال آنکه، از جمله خواسته‌های زنان کارگرِ یکی از کارخانه‌های روسیه، برکناری رئیس کارخانه و نیز برگزاری جلسات شورا بدون دخالت و حضور سرپرستان و نمایندگان دولت [تزاری] بود. در کارخانۀ پتیلوف (مبدأ انقلاب فوریۀ ۱۹۱۷) نیز رئیس و دستیارش کشته شده و دیگر مدیران اخراج شده بودند.[۳۲] این است حقیقت مبارزه‌ای که به انقلاب می‌انجامد.

نکتۀ دوم آنکه بورژوایی و لیبرالی بودن خواست تشکیل شورا در مقطع کنونی، در خود وضعیت نهفته است و نه صرفاً در لیبرالی بودن یا نبودن درک یک جریان از مقولۀ شورا. مطالبه و موضعی که می‌تواند در یک وضعیت مشخص کاملاً انقلابی باشد، در وضعیتی دیگر می‌تواند کاملاً ارتجاعی باشد. این را سطح مبارزۀ طبقاتی و شرایط مشخص هر وضعیت تعیین خواهد کرد. برای مثال در بستر تاریخ اروپا، دفاع از بورژوازی ملی در برابر فئودال‌ها در نیمۀ اول قرن نوزدهم دلالتی کاملاً انقلابی داشت و حال آنکه با تثبیت بورژوازی و عمل متحدش علیه کمون پاریس، در مقام طبقه‌ای جهانی، دفاع از بورژوازی ملی در برابر فئودال‌ها دلالتی کاملاً ارتجاعی یافت. چپ بورژوایی با انقلابی‌خوانش‌کردن شرایط پس از دی ماه و عنوان این‌که «ما در درگاه انقلاب ایستاده‌ایم»[۳۳] در این مسیر افتاده است. مسیری که در صورت موفقیت، تنها دست‌آوردش کشیدن آحاد کارگری در جنبش بورژواییِ سرنگونی و در واقع سرنگونی‌طلب کردن کارگران خواهد بود. این یک اصل است: تنها تا جایی که کمونیست‌ها بتوانند جنبش سرنگونی‌طلبی را در حوزه‌های مختلف عقب برانند، تازه جا برای مبارزۀ طبقاتی راستین باز می‌شود. بدون در نظر گرفتن این اصل در جغرافیای سیاست در ایران، به تعبیر لنین ما قربانی سفیه مبارزۀ طبقاتی خواهیم بود.

عدم تشکل‌یابیِ گستردۀ کارگران ایران در تشکل‌های حوزه‌ای، سندیکاها و اتحادیه‌های کارگریِ قدرتمند برکسی پوشیده نیست. مبنای مادی تشکیل شوراهای کارگری در شکل گسترده و سراسری‌اش وجود ندارد و خود فعالین کارگری نیز از آن آگاهند. وجود سندیکاهای رزمنده‌ای چون سندیکای شرکت واحد و سندیکایِ نیشکر هفت‌تپه و فعالیت هر دم فزایندۀ این دو تشکیلات پرولتری، اگرچه جای تحسین بسیار دارد، با این همه تنها سازمان‌یابی بخش اندکی از کارگران ایران است.

مبارزات چند سالۀ اخیر کارگران، از معادن و کارخانه‌ها گرفته تا بخش‌های خدماتی، هم‌اکنون به مقطعی رسیده که می‌بایست تشکیل سندیکاها و اتحادیه‌های کارگری را در دستور خود قرار دهند. به‌جای آن، برخی از فعالین کارگری و چپ بورژوایی با مطرح ساختن شعار شورایی‌سازی، که بعضاً حتی در محتوای خود نیز لیبرالی است، مبارزات طبقۀ کارگر را به بیراهه می‌کشانند. تشکیل شورا در چنین وضعیتی، تازه اگر در شکل پراکنده و بسیار متفاوت با عملکرد راستین‌اش تشکیل شود، کارگران را به ملعبۀ سرمایه‌داران بدل ساخته و در نهایت به شکست و سرخوردگی رزمندگان طبقه منجر خواهد شد.

منابع:

  1. دولت و انقلاب. لنین، ترجمۀ محمد پورهرمزان، انتشارات حزب توده (اینترنتی).
  2. بیماری کودکی «چپ‌گرایی» در کمونیسم. لنین، ترجمۀ محمدپورهرمزان، انتشارات حزب توده (اینترنتی).
  3. وظایف پرولتاریا در انقلاب ما. لنین، انتشارات سازمان انقلابی حزب توده ایران در خارج از کشور.
  4. شوراها در غرب، شوراهای کارگری بدیل پارلمان‌ها. دانی گلکستین، ترجمۀ علیرضا ثقفی، انتشارات آزادمهر، ۱۳۸۷٫
  5. نقد برنامۀ گوتا. کارل مارکس، ترجمۀ ع.م، نشر اینترنتی.
  6. پیدایش و تکامل طبقۀ کارگر (از آغاز تا ۱۹۱۷)، جلال سامانی، انتشارات پژوهنده، ۱۳۸۰٫
  7. روزهای کمون. برتولت برشت، ترجمۀ ف.ک. کاووسی، انتشارات شباهنگ، ۱۳۵۸٫
  8. تأملی در وحدت اندیشۀ لنین، گئورگ لوکاچ، ترجمۀ حسن شمس‌آوری و علیرضا امیرقاسمی، نشر اینترنتی، ۱۳۹۱٫

[۱] ما کل این تعبیر را از زینوویف، دبیرکل انترناسیونال سوم پرولتری برگرفته‌ایم. بنگرید به: شوراها در غرب، ص ۱۲٫

[۲]  در این خصوص به فصول ۵ و ۶ کتاب پیدایش و تکامل طبقۀ کارگر مراجعه کنید.

[۳] شوراها در غرب، ص ۱۵٫

[۴] همان، ص۱۹٫

[۵] پیدایش و تکامل طبقۀ کارگر. ص ۳۱۲٫

[۶] برای نمونه بنگرید به مقالات منتشره در شمارۀ ۱۷‌ نشریۀ گام که در آن اگرچه شورا را نافی سندیکا نمی‌داند، اما سندیکاهای کارگری را برای وضعیت فعلی ایران ناکارآمد معرفی می‌کند!

[۷] وظایف پرولتاریا در انقلاب ما.

[۸] به نقل از لنین. شوراها در غرب. ص ۶۲٫

[۹] دولت و انقلاب. ص ۵۶٫

[۱۰]شوراها در غرب. ص ۴۸٫

[۱۱] بی‌شک شورای کارگری، در کنار حزب و دولت پرولتری، پاسخ تاریخی طبقۀ کارگر است به چگونگی درهم شکستن بورژوازی و ماشین دولتی سرکوب و استثمارش. با این همه آنچه اهمیت دارد، انتخاب لحظۀ صحیح برای اقدام به یک عمل است. همان‌گونه که انقلاب قهرآمیز، یگانه راه درهم شکستن مقاومت سرمایه‌داران است و با این همه انتخاب لحظۀ نادرست برای فراخوان به انقلاب می‌تواند به سلاخی و قتل عام کارگران و کمونیست‌های انقلابی، فی‌المثل در آلمان ۱۹۱۹ منجر شود و انتخاب صحیح به فتح قدرت سیاسی در اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه بیانجامد.

[۱۲] برای نمونه‌ای از این قبیل بیانیه‌ها و متون تحلیلی بنگرید به: اطلاعیه مشترک ۶ جریان سیاسی در حمایت از فراخوان کارزار سراسری دفاع از کارگران هفت تپه، سایت آزادی بیان. همچنین: اعتلاء جنبش کارگری، حزب کمونیست ایران. نیز: همۀ قدرت به دست شوراها، فراخوان عمومی به ایدۀ ادارۀ شورایی جامعه. یاشار دارالشفاء و لیلا، شمارۀ ۱۲۴ منجنیق.

[۱۳] دولت و انقلاب. ص۱۸٫

[۱۴]  برای نمونه بنگرید به: منشور سرنگونی جمهوری اسلامی ایران، حزب کمونیست کارگری-حکمتیست، بهمن ۱۳۸۸٫ همچنین: منشور سرنگونی پاسخی به یک ضرورت مبرم سیاسی است، وب‌سایت حمید تقوایی، دی ۱۳۹۱٫

[۱۵] به نقل از رانویه، نمایندۀ کمون پاریس در نمایش‌نامۀ روزهای کمون. بنگرید به: روزهای کمون، ص ۹۷٫

[۱۶] بیماری کودکی «چپ‌گرایی» در کمونیسم، صص۷-۴۵٫

[۱۷] «هیچ دولتی در مقابل مدیریت شورایی «خوب» نیست. اساسا در این ساحت بحث جهت‌گیری و محتوای سیاسی دولت‌ها در میان نیست. دولت مرکزی از اساس به لحاظ فرمی با اداره‌ی شورایی در تناقض است.»همۀ قدرت به دست شوراها، فراخوان عمومی به ایدۀ ادارۀ شورایی جامعه. تأکید از ماست. همچنین بنگرید به: هستی‌پذیری شورا در هفت‌تپه، شمارۀ ۱۷ نشریۀ گام.

[۱۸] دولت و انقلاب، ص ۱۳٫

[۱۹] لوکاچ می‌نویسد: «دولت پرولتاریایی نخستین دولت طبقاتی در تاریخ است که علناً و بدون تزویر اذعان می‌کند که دولتی طبقاتی، دستگاهی سرکوب‌گر و ابزار مبارزۀ طبقاتی است». تأملی در وحدت اندیشۀ لنین، ص۵۶٫

[۲۰] نقد برنامۀ گوتا، ص۱۶٫

[۲۱] دولت و انقلاب، ص۳۱٫

[۲۲] چپ بورژوایی هم‌آوا با ایدئولوگ‌های راست لیبرال، تعطیلی شوراها را توسط دولت بولشویکی، به‌عناون تضاد شورا و دولت شاهد مثال خواهد آورد. این چپ بنا به عادت معهود همه چیز را از محتوای تاریخی‌اش تهی می‌کند. مارکسیسم را به «جملات قصار» بدل می‌کند و وقایع تاریخی را چنان روایت می‌کند که کتیبه‌های شاهان سومری سرگذشت قوم‌شان را!  دولت بولشویک، در جریان جنگ داخلی  و در شرایطی که برخی از شوراها با نفوذ عناصر راست و ضد انقلابی مواجه بودند، اقدام به تعطیلی شوراها کرد و پس از تثبیت وضعیت در سال‌های ۴-۱۹۲۳، درخواست بازگشایی شوراها، خواست اساسی انقلابیون و از جمله لنین بود که از جانب نیروهای استالینیست نادیده گرفته شد. چرایی عروج استالینیسم و تداوم سرکوب شوراها نیز، برخلاف نظرات چپ بورژوایی و دیگر ایدئولوگ‌های لیبرال، امری تاریخی است که بررسی آن از حوصلۀ این نوشتار خارج است.

[۲۳]  « دموکراسی مستقیم مهم‌ترین و دقیق‌ترین شیوه‌ای است که به دلیل شفافیت درونی این فرم ، امکان فساد را در بیشترین حد ممکن کاهش می‌دهد … اداره‌ی شورایی دموکراسی را در رادیکال‌ترین شکل آن متحقق می‌کند، را ه حلی برای نزاع‌های قومی است … مساله‌ی استثمار و استبداد را از طریق به رسمیت شناختن حق مشارکت کنندگان در یک محیط کاری یا زندگی بسیار کاهش می دهد و از آنجا که سازوکار آن در تصمیم گیری جمعی است امکان فساد را به حداقل می‌رساند». همۀ قدرت به دست شوراها، فراخوان عمومی به ایدۀ ادارۀ شورایی جامعه.

[۲۴] همان.

[۲۵] شوراها در غرب، ص۱۸٫

[۲۶] دولت و انقلاب، ص ۴۲٫

[۲۷] این یکی از نکات حیاتی است که چپ بورژوایی، از درک آن عاجز است. بورژوازی، پس از انقلاب پرولتری قدرت را از کف می‌دهد اما همچنان تا مدت‌های مدیدی قدرت‌مندترین طبقه و از این‌رو قادر به احیا و بازتولید خود خواهد بود؛ به‌واسطۀ: ۱٫روابط و پیوندهای درون‌طبقه‌ای قدرتمندش ۲٫پیوندها و شبکۀ روابط بین‌المللی گسترده‌اش ۳٫تولید خردِ خرده‌مالکان و صنعت‌گران کارگاهی که تا مدت‌های مدیدی باقی خواهند ماند ۴٫ذهنیت انسان‌هایی که داغ نسل‌ها و قرن‌ها سلطۀ نظم طبقاتی و سرمایه‌دارانه را حمل می‌کنند.

[۲۸] دولت و انقلاب، ص ۱۰۴٫

[۲۹]  روزهای کمون، ص ۱۱۰٫

[۳۰] در خصوص بسترهای شکل‌گیری و دلالت‌های سیاسی وقایع دی‌ماه ۱۳۹۶، بنگرید به مقالات: کلیت و تروما و همچنین خیابان یک‌طرفه و عروسک‌های کوتوله‌اش، پویان صادقی، دی‌ماه ۹۶٫

[۳۱] مقالۀ همۀ قدرت به دست شوراها، فراخوان عمومی به ایدۀ ادارۀ شورایی جامعه برجسته‌ترین تلاش برای تئوریزه کردن این درک نادرست و لیبرالی از شورا است. چندان دشوار نیست که تشابهات این فهم را با مالتیتودگراییِ کسانی چون نگری و هارت احساس کرد.

[۳۲] شوراها در غرب، ص ۳۲٫

[۳۳] برای مثال بنگرید به: یک ارزیابی کوتاه و مقدماتی، حسن مرتضوی، سایت خبری راه کارگر.