مصدق ، بیست و نهم اسفند و ضرورت آگاهی در مبارزه

فریدون گیلانی

gialni@f-gilani.com

http://www.f-gilani.com/

 

بیست و چهار سال پس از مرگ یاکوب آربنز رئیس جمهوری مردم گرا و ضد استعمار گواتمالا که با تهاجم نظامی ایالات متحده مجبور به استعفا شده بود ، در بزرگترین تشییع جنازه تاریخ این کشور که موج جمعیت خیابان ها و پیاده روها را به هم دوخته بود ، مردی هفتاد و هفت ساله که مثل باران می گریست ، به خبرنگاری گفت :  « فقط این را می دانم که در دولت او ، آزار و اذیت و تعقیبی در کار نبود . پس از آن مرد ، مرگ مردم آغاز شد . »

ایران هنوز این فرصت تاریخی را پیدا نکرده است که در جامعه ای حتی نسبتا آزاد ، به خیابان ها بریزد و نه در تشییع جنازه ، که در سوگ از دست دادن مردی به نام محمد مصدق و در ادای دین به او ، از همه جای ایران به احمد آباد سرازیر شود ، آزادانه بر خاک و خانه مصدق گل میخک بریزد و بی هیچ مزاحمتی، همان گونه که مردم گواتمالا فریاد می کشیدند : « یاکوک ! یاکوب ! یاکوب ! » سراسر آن خاک تیر خورده را که همه ایران است ، پرکنند از فریاد « مصدق !  مصدق ! مصدق ! » که پیشقراول آزادی و جنبش رهائی بخش و ضد استعماری بود . و با هلهله ی جانانه خود ، بساط فرصت طلبانی را که یا به نام او نمایشگاه سیاسی باز کرده اند ، یا نگذاشته اند مردم ایران بدانند با از دست رفتن مصدق ، بر کشورشان که سهل است ، برخاورمیانه و جنبش های آزادی بخش و ضد استعمار چه رفته است ، از بیخ و بن برچینند و آخرین دفاعیه مصدق در بیداگاه محمد رضا پهلوی را بر ورق زر بنویسند و به گوش نوزادن خود بخوانند :‌

 

« . . . به من گناھان زیادی نسبت داده اند ، ولی من خود می دانم که یک گناه بیشتر ندارم و آن این است که تسلیم تمایلات خارجیان  نشده و دست آنان را از منابع ثروت ملی کوتاه کرده ام و در تمام مدت زمامداری خود از لحاظ سیاست داخلی و خارجی فقط یک ھدف داشته ام و آن این بود که ملت ایران بر مقدرات خود مسلط شود و ھیچ عاملی جز اراده ملت در تعیین سرنوشت مملکت دخالت نکند.  ."

 

نوزده سال پس از عملیات آژاکس ، از آن سوی دنیا ، از شیلی ، سالوادور آلنده که قرار بود با شیوه ای دیگر ، اما مضمونی واحد ، قربانی توسعه طلبی های بی رحمانه ایالات متحده شود ، تبدیل به پژواک تکان دهنده ی سخنان محمد مصدق در طول دو دهه گذشته شد . یعنی از زمان سخنرانی او در ساعت یازده صبح چهارم دسامبر ۱۹۷۲ در سازمان ملل ، تا سخنرانی انفجاری دکتر مصدق پشت همان تریبون . تحلیل گران سیاسی بر آن بودند که در طول آن دو دهه ، روابط میان شرکت های بزرگ و کشورهای کوچک جهان ، چندان توفیری نکرده بوده است . ( و در هنوز هم بر همان پاشنه می چرخد .) هر دو رهبر ، به سازمان ملل رفته بودند تا فریاد سردهند که نبرد آنان جز برای دفاع از منابع طبیعی کشورشان نیست . سالوادور آلنده ، که مثل بسیاری از رهبران جنبش های آزادیبخش و چپ در سراسر جهان ، دکتر محمد مصدق را ، همان گونه که یاکوب آربنز ، و در بستر چپ ارنستو چه گوارا را ، پیشتاز رهائی از قید چپاولگران خارجی می دانست ، پشت همان تربیونی که مصدق رعد آسا توفید ، غرید که :

 

« اقتصاد ما ، دیگر نمی تواند به صورت تابع تحمل کند که هشتاد در صد صادراتش در دست گروه کوچکی از شرکت های بزرگ خارجی باشد که همیشه منافع سرشار خود را مقدم برکشورهائی دانسته اند که از آن ها سود می برند …

این شرکت ها ، مس شیلی را سال ها به یغما برده اند و فقط در چهل و دو سال گذشته چهار بیلیون دلار سود برده اند ، در حالی که سرمایه گذاری اولیه آنان ، کمتر از سی میلیون دلار بوده است … کشور من شیلی ، با آن چهار بیلون دلار ، به کلی دیگرگون می شد … ما با قدرت هائی به مخالف برخاسته ایم که در سایه بدون پرچم ، با سلاح های قدرتمند و نفوذ گسترده عمل می کنند … ما کشورهای بالقوه ثروتمندی هستیم ، اما در فقر وفاقه زندگی می کنیم . ما مدام به این در و آن در می زنیم تا برای دریافت کمک و تامین اعتبار دست گدائی به سوی این و آن دراز کنیم ، حال آن که خود ، بزرگ ترین صادر کننده سرمایه ایم . این است تضاد و تناقض نظام اقتصادی سرمایه داری .  »

 

خود جان فاستر دالس وزیر امور خارجه دوایت آیزنهاور ، یک سال پس از براندازی دکتر محمد مصدق که برای براندازی یاکوب آربنز در گواتمالا کفش و کلاه می کند ، معترف است که ممکن است واقعه ایران و عمل مصدق ، سراسر آمریکای مرکزی را نیز فراگیرد . در واقع ، هراس اصلی ایالات متحده از همین خیزش های ملی علیه شرکت های چپاولگر امپریالیست ها بود ، نه آن گونه که خود برای فریب جامعه می گفت ، هراس از کمونیسم و گسترش اتحاد جماهیرشوروی .

هر چه بیشتر نسبت به وقایع تاریخی و جنبش های آزادیبخش و استقلال طلبانه ی پس از جنگ جهانی دوم و دوران جنگ سرد عمیق شویم ، بیشتر متوجه خواهیم شد که نقش و تاثیر مصدق با ملی کردن صعنت نفت در ۲۹ اسفند ، و درگیری مستقیم او با امپراتوری های بریتانیا و ایالات متحده ، تا چه حدی نقش پیشتاز داشته و با براندازی او بر این جنبش ها ، و در این مورد ، بخصوص برمردم ایران و خاورمیانه چه رفته است .

 

دولت ملی دکتر محمد مصدق را که از رای وحمایت واقعی ۹۵ تا ۹۸ در صد مردم برخوردار بود ، در سال ۱۹۵۳ ( ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ) سازمان اطلاعات مرکزی ایالات متحده ( CIA ) که در سال ۱۹۴۷ تاسیس شده بود و به عنوان نخستین تجربه در عملیات پنهانی برای براندازی دولتی خارجی مصدق را هدف گرفته بود ، با همکاری سازمان جاسوسی برون مرزی بریتانیا (‌ MI 6 ) که گرگ زخم خورده ی ماجرا بود ، برانداخت و فرمانبری به نام محمد رضا پهلوی را به تاج و تخت برگرداند . یاکوب آربنز رئیس جمهوری گواتمالا را
که در قاره آمریکا ، با شباهت های بسیاری ، همسنگ مصدق در این قاره بود ، یک سال پس از آن ، منتها با تهاجم مستقیم نظامی برانداختند و فرمانبر آمریکا را به جایش نشاندند . با سایر کشورها و بخصوص در سال ۱۹۷۳ ، با سالوادور آلنده در شیلی نیز ، چنین کردند. این بازی شیطانی ، به قول رابرت دریفوس ، هنوز و همچنان ادامه دارد.

جرم هر سه شان – محمد مصدق ، یا کوب آربنز و سالوادور آلنده – ، مثل جرم جمال عبدالناصر در مصر و بسیاری دیگر از رهبران ملی ، این بود که به استقلال ملی معتقد بودند . می گفتند دست خارجی از سیاست و منابع طبیعی و انسانی کشورشان کوتاه ، و این مردمند که باید در مورد حال و آینده و منابع طبیعی و انسانی شان تصمیم بگیرند ، نه اربابان آمریکائی وانگلیسی و فرانسوی و دیگرانی که به قدرت های استعماری و امپریالیستی معروفند .

خصلت ها و علایق عملی – و نه به رسم روزگار، ریاکارانه – ی آن مرد خاورمیانه ای که ایران را برای ایرانی می خواست و یک سال پیش از اجرای عملیات آژاکس ، مجله تایم او را مرد سال جهان معرفی کرده بود ، چندان بود که مردم آثار آزادی اندیشه ، بیان و قلم را لمس می کردند و به چشم می دیدند که در پیاده روها ، خیابان ها و خانه ها راه می رود و به اتهام راه رفتن و فکر کردن و انتخاب شیوه زندگی و نفس کشیدن و طرز ایجاد رابطه و نگاه کردن به جهان ، بازداشت نمی شود ، زیر شکنجه ساواک و سپاه و وزارت اطلاعات و شهربانی و نیروی انتظامی نمی رود و در میدان چیتگر و اوین و گوهردشت و آن همه دشت خونین دیگر ، در مقابل جوخه های تیرباران قرار نمی گیرد و جسدش را با هلیکوپتر به دریاچه نمک قم نمی اندازند و فله ای در خاوران زیر خاک نمی کنند . این واقعیت ، هر چه هم که از درک و دریافت و سیاست رهبری دو جریان سیاسی مسلط آن روزها – جبهه ملی و حزب توده – فاصله داشته باشد ، در تعریف علمی جنبش های رهائی بخش و دموکراتیک، می توانست پیش در آمد قطعی سوسیالیسمی باشد که متکی به آگاهی ، اراده وخرد ملی است و بر مبنای آن است که روابط و مناسبات بین المللی خود را ، با حفظ استقلال تعیین می کند .

 

دست کم ایران و خاور میانه ، با طرح توسعه طلبانه و چپاولگرانه ی ایالات متحده و بریتانیا و سایر شرکای اروپائی شان ، این فرصت تاریخی را ، به صغیه ماضی نقلی ، از دست داده اند و چنان از چاله به چاه افتاده اند که حالا باید مواظب باشند به چاله ای دیگر ، یا چاهی بازهم عیمق تر نیفتند .

اگر بپذیریم که جامعه از آگاهی به آزادی می رسد ، و استقلال و آزادی وعدالت اجتماعی فقط از مجرای آگاهی می گذرد ، درصورت فقدان این عنصر اساسی انسانی ، جریان های اجتماعی قادر نخواهند بود عمل و دفاعیه مصدق را عمیقا مرور کنند و به هر سوئی که نظردارند – چه چپ ، یا ملی – به این واقعیت نزدیک شوند که مصدق از بازگذاشتن جامعه ، به ایجاد نطفه ها و تعمیق آگاهی نظر داشته و می خواسته مردم در عمل دریابند که خود باید آگاهانه حاکم بر سرنوشت ملی خود باشند. چرا که ، با نگرش چپ رادیکال هم ، در غیر این صورت قادر نخواهند بود پایگاه پرواز شان را هموار و فراخ کنند تا به سمت ستمدیدگان دیگر به پرواز در آیند و همبستگی جهانی محرومان و زحمتکشان را تبدیل به زنجیره ی جهانی کنند .

 

حرف های مصدق را که مجموعا ادعانامه تاریخی ملتی ستمدیده را بیان می کردند ، پس از او خیلی ها قرقره کرده اند . یعنی که هنوز هم می کنند . حالا می خواهد هر چهارده اسفند به مناسبت سالگرد مرگ مصدق در احمد آباد باشد – مثل همین چهارده اسفند سال جاری – ، یا در صدای سی آی ا که اسم مستعارش صدای آمریکاست . اما تفکر و عمل جسورانه و پیشرو مصدق ، لباسی نیست که برتن جریان های باد به پرچمی مثل جببه ملی – که مضحکه ای است بدون برخورداری از هویت اجزاء تشکیل دهنده این نام ترکیبی که دیری است  خود را به این نام تبدیل به متاع کرده است  –  یا  جرثومه ای فربه که در صدای سازمان و دولت سرنگون کننده ی مصدق ، با آه و ناله های آخوندی او را پیراحمد آباد می خواند که نان آغشته به هر کثافتی را ، در نامی که برای امثال او و اربابان شان به مثابه سمی مهلک عمل کرده است نیز،  فرو کند .

شیوه عمل و طرز تفکر مصدق ، عرصه ای نیست که ملعبه دست مشتی کاسبکار ورشکسته سیاسی باشد . آن که می گوید مصدق ، در درجه اول باید ضد استعمار و ضد امپریالیست باشد ، و حتی اگر توجیهی برای حضور خود در صدای مصدق برانداز می تراشد ، دست کم به صراحت مادلن آلبرایت وزیر امور خارجه بیل کلینتون که پس از سی سال از ملت ایران معذرت خواست ، به مردم بگوید که امید مردم برای رهائی از غل و زنجیر استعمار و چپاول را صاحبان و سرمایه گذاران همان «صدا» برباد داده اند ، نه آن که صاحبان آن صدا ، یعنی معماران سیاسی ایالات متحده و سازمان های اطلاعاتی و کنگره شان را ، امیدی برای نجات مردمی که به وسیله  خود آنان به چاله وچاه افتاده اند قلمداد کند .

 

تا جائی که به جبهه ملی ، آن هم در هیئت سال های ۳۰ تا ۳۲ بر می گردد ، خود مصدق از این جریان که نان نام او را می خورد شاکی بود . مصدق جبهه ملی را در صورتی جبهه می دانست که بدون تحمیل هیچ گونه ایدئولوژی خاصی ، تبدیل به چتری برای
همه جریان های استقلال طلب و عدالت خواه متکی به اراده مردم باشد و از طریق انتخابات آزاد و شرکت همه آن جریان های سیاسی، نمایندگانش را انتخاب کند و عملا تبدیل به جبهه ملی شود ، نه دکانی برای دو سه حزب . بیشترین رنجی که مصدق می برد ، از بی توجهی به همین رهنمودی بود که می توانست قدرتی ملی را در مقابل ستمکاران و چپاولگران سازمان دهد . عدم توجه به همین نظریه که باید تبدیل به تبلور اراده ملی می شد ، شرایط مادی جامعه را به چنان حال و روزی انداخت که کرمیت روزولت نوه جهان گشای معروف تئودور روزولت بتواند با خریدن پاره ای روشنفکران ! و روزنامه نگاران و نمایندگان احزاب و ارتشی ها و شهربانی چی ها و نمایندگان مجلس – که نمایندگان همان احزاب بودند – ، اراذل و نظامیان را برای برانداختن نخست وزیر قانونی ایران به خط کند . هم اکنون هم ، کسانی که نخواسته اند تبدیل به کالا شوند و از هر طیف و گروهی ، نظریه ی اتکا به اراده ملی و عدم دخالت قدرت های چپاولگر را قبول دارند ، از زمینه های تکرار چنان واقعه هولناکی رنج می برند و می دانند که بازهم ایالات متحده و اروپائی ها ، به همان بازار رفته اند ، از همان بازار خرید می کنند و نمی خواهند بگذارند مردم ایران از طریق جنبش های ملی ، با اتکا به اراده توده ها و در شکل و قالبی مستقل و غیر وابسته ، قیام ملی برای سرنگونی محتوم اسلامیست های حاکم برایران را سازمان دهند .

 

اگر هدف غائی تقویت جنبش های اجتماعی و کارگری باشد ، ساده ترین زبان عبور از این کتل تاریخی ، استقلال ، آزادی و عدالت اجتماعی است . این زبان را ، جز از طریق آگاهی نمی توان آموخت و آموزش داد . چسبیدن به باندهای رژیم که منافع مشترکی را نمایندگی می کنند و تامین این منافع جز از طریق تعمیق اختناق و سرکوبی و ایجاد وحشت در جامعه مقدور نیست ، یا وصل شدن به رسانه های خبری دولتی و سازمان های اطلاعاتی و معماران سیاسی ایالات متحده ، بریتانیا ، سایر کشورهای اروپائی و اسرائیل و روسیه و چین ، مانع ایجاد و رشد و اساسا بازشدن این زبان است . برای تامین عبور ، مردم ایران ، و بخصوص جنبش های اجتماعی و کارگری ، از هر طیفی که باشند ، باید پیام و ماهیت دکتر محمد مصدق و ماهیت تاریخی فاجعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و اساس رهائی بخش و ضد استعمار ۲۹ اسفند روز ملی شدن صعنت نفت را بشناسند . به نظر من ، تنها از طریق این شناخت تاریخی است که آگاهی پشتوانه ی عبور به ضرورت شناخت استقلال ، آزادی و عدالت اجتماعی خواهد بود . این بستر را ، روش و عمل مصدق ، دست کم در سه ساله ی اول دهه سی شمسی ( نخستین سال های دهه ۵۰ میلادی ) فراهم آورد و به خاطر غفلت سازمان ها و احزاب مقتدر ، چنان ضربه ای خورد . نگاه عمیق به گذشته ، به آگاهی امروز جنبش های اجتماعی و کارگری و ضرورت استقلال در پیکارجاری ره می برد .

 

برای من ، شنیدن خبر مراسم « ساکرامنتو» که در آن بیش از سیصد تن از طرفداران مصدق از سراسر آمریکا گرد آمده بودند و حتی دو نماینده افغانی هم پیام دادند ، بسیار خشنود کننده بود ، اما خشنودی من که روزهای مصدق را در نوجوانی خود به یاد دارم و با همان سن و سال در میدان بهارستان فریاد سر می دادم « یا مرگ یا مصدق » ، زمانی به ذهن و جانم آرامش می بخشد که مردم ایران با آگاهی واقعی نسبت به مردی که بیست ونهم اسفند ماه سال روز ملی کردن صنعت نفت او است و چهاردهم اسفند سالروز مرگش بود ، نام و هویت انسانی او را ، همان گونه که نام و هویت انسانی ارنستو چه گوارا را ، در سراسر ایران سردهند و به صدائی به بلندای تاریخی پر از ستم و زورگوئی و چپاول و عوام فریبی ، نعره برآرند که « مردم و فقط مردم » و « مردم ما دیگر ارباب نمی خواهند » و « مردم از مرزهای در افتادن به دام قدرت های بزرگ و حکومت ها و دولت هائی مثل حکومت پهلوی و اسلامی که آنان به ایشان تحمیل می کنند ، گذشته اند . » این است پرچمی که به قول ارنستو چه گوارا باید به دست نسل جوان بدهیم . و این است جوهر پیام و عمل دکتر محمد مصدق که با سرنگونی او به دست سازمان های اطلاعاتی ایالات متحده  و بریتانیا و مشتی وطن فروش حرفه ای ، در واقع ملتی سرنگون شد . به امید روزی که احمد آباد و سراسر ایران ، پر از گل میخک شود وخاوران را به جنگل دلاوران تبدیل کنیم و از جنگ و جدل های بیهوده بکاهیم و به سرعت آگاهی و مبارزات آگاهانه خود بیفزائیم .

 

به نوشته استیفن کینزر در فصل ششم کتاب براندازی « آربنز در سال ۱۹۵۱ ، همان سالی که میهن پرستی دیگر به نام محمد مصدق نخست وزیر ایران شد ، به ریاست جمهوری گواتمالا رسید . هر دو، رهبری ملتی ستمدیده و فقیر را به کف گرفته بودند که تازه داشتند طعم دموکراسی را می چشیدند. هر دو رهبر ، با شرکت های غول آسائی که بر منابع طبیعی کشورشان خیمه زده بودند ، مبارزه می کردند . کمپانی ها به اعتراض برخاستند و دولت هاشان را کمونیست نامیدند تا بهانه ای برای براندازی شان پیدا کنند . »

 

ایالات متحده ، هر دو دولت ملی را برانداخت و به جایش دیکتاتور نشاند . کینزر می گوید : « در دهه ها پس از آن که سی ای ا آربنز را سرنگون کرد و از کشورش راند ، مردم حتی جرئت نمی کردند از او سخن بگویند و برایش سوگواری کنند . آرب
نز ، تنها و فراموش شده مرد . فقط زمانی که سرانجام باقی مانده جسد او را در بیستم اکتبر ۱۹۹۵ ، به گواتمالا بردند که به خاک بسپارند ، مردمش فرصتی یافتند تا به او ادای احترام کنند . این ادای احترام ، مثل شعله ای بود که از دردهای نا گفته زبانه می کشید . »

 

دردهای ناگفته مردم ایران در مورد مردی چون مصدق ، و روزگاری که پس از آن به این روزشان نشانده است ، به زودی مثل شعله ای زبانه خواهد کشید . این شعله را ، تنها آگاهی برپا خواهد کرد ، نه اسلامیست ها و امپریالیست ها که دشمنان قسم خورده این شعله اند .

۲۴ اسفند ۱۳۸۷

 

در مورد دکتر محمد مصدق توجه شما را به خواندن کتاب بازی شیطان رابرت دریفوس به ترجمه همین قلم و بخصوص فصل پنجم کتاب براندازی استیفن کینزر با ترجمه همین قلم که آن را در دست انتشار دارم جلب می کنم .  و البته به مطالب و تحقیقات خواندنی در سایت چه باید کرد .