لنین : نقش انقلابی قهر در تاریخ ❗️

لنین : – نقش انقلابی قهر در تاریخ ❗️

« درباره این که قوه قهریه در تاریخ نقش دیگری نیز ایفا می کند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابی است، درباره این که قوه ی قهریه، بنا به گفته مارکس، برای هر جامعه کهنه‌ ای که آبستن جامعه نوین است، به منزله ماما است، درباره این که قوه قهریه آنچنان سلاحی است که جنبش اجتماعی بوسیله آن راه خود را هموار می سازد و شکلهای سیاسی متحجر و مرده را در هم میشکند – درباره هیچیک از اینها آقای دورینگ سخنی نمیگوید. فقط با آه و ناله این احتمال را می دهد که برای برانداختن سیادت استثمارگران، شاید قوه قهریه لازم آید – واقعا که جای تأسف است! زیرا هرگونه بکار بردن قوه قهریه بنا به گفته ایشان، موجب فساد اخلاقی کسانی است که آن را بکار می برند و این مطالب علیرغم آن اعتلای اخلاقی و مسلکی شگرفی گفته می شود که هر انقلاب پیروزمندانه‌ ای با خود به همراه می آورد!»

حمید قربانی – ۱ دسامبر ۲۰۱۸

مارکس یک روز خویش را این طور توصیف کرد: مارکس در نامه ای به ژوزف وایدمایر به سال ۱۸۵۲، چنین می نویسد:« تا آنجا که به من مربوط می شود، هیچ امتیازی به واسطۀ کشف وجود طبقه ها در جامعۀ مدرن، یا کشف پیکار میان آنها از آن من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت نشان دادن این نکته ها بود:
۱ )هستی ِ طبقه ها صرفاً وابسته به مرحلۀ تاریخی ِ خاصی در تکامل تولید است.۲) پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری ِ پرولتاریا منجر می شود.۳) این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار به انحلال تمامی ِ طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بود.»

و در این مورد لنین می گوید: – ما کاملا بر روی اساس تئوری مارکسیستی ایستادگی می کنیم؛ تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا… –

و باز بعد از شکست خونین کمون پاریس و جمع بندی این تجربه ی شیرین و تلخ چنین نوشت :

مارکس، نقدی بر برنامه گوتا، ترجمۀ سهراب شباهنگ
•اما این کمبودها در فاز نخست جامعۀ کمونیستى، هنگامى که این جامعه تازه پس از دردهاى طولانى زایمان از شکم جامعۀ سرمایه دارى سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمى تواند بالاتر از ساختار اقتصادى جامعه و تکامل فرهنگى اى که مشروط به آن ساختار است، باشد.

در فاز بالاتر جامعۀ کمونیستى، پس از ناپدید شدن تبعیت برده ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنى و کار بدنى، پس از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله اى براى زندگى به نیاز اصلى زندگى، پس از افزایش نیروهاى مولد همراه با تکامل همه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمه هاى ثروت تعاونى، آرى تنها در آن زمان مى توان از افق تنگ حق بورژوایى در تمامیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هرکس برحسب توانائى اش و به هرکس برحسب نیازهایش!

بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.

اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.

و لنین به باور من، به عنوان صادق ترین و انقلابی ترین و آگاه ترین بلشویک زمان خویش، جمع بندی خود را از آموزش کارل مارکس و انگلس، در بالینه ترین یعنی ضروری ترین اثر خود برای ما کارگران یعنی دولت و انقلاب، در برابر اپورتونیست هایی که از همه چیز می گفتند و می نوشتند و از آثار مارکس و انگلس فاکت پشت فاکت می آوردند، زیرا که آنها این آثار را در مغزشان کلاسه بندی کرده بودند، جز از آنکه باید بگویند و به نویسند، زیرا که چون زهر کُشنده برای طبقه ی سرمایه دار بود که از آن به نویسند. آنها از چه نمی گفتند؟ ۱- از نقش انقلابی قهر در تاریخ نمی نوشتند. ۲- از انقلاب قهری پرولتاریا صحبت نمی کردند، ۳- از اینکه دولت نیروی قهریه ی طبقه ی حاکم است، دولت دستگاه سرکوب طبقه ی حاکم اساسا بر علیه طبقه ی محکوم یا حرف نمی زدند و یا آنرا آبکی کرده و با دموکراسی برای همه که ممکن می دانستند، آلوده می نمودند و ۴- مخصوصا از دیکتاتوری پرولتاریا یا اصلا حرفی به میان نمی آوردند، یا از آن به بدی و از روی ناچاری حرفی می زدند. از این نمی گفتند که این دیکتاتوری که اساسا برای سرکوب سرمایه داران خلع ید شده، ولی زنده هست و نه بسط دهنده صرف دموکراسی، هر چند در این دیکتاتوری که اکثریت تشکیل می داد و می دهد و بدین وسیله صدها بار دمکراتیک تر از دموکراسی و یا دولت دمکراتیک زمان بود که فقط در دست یک اقلیتی بود، می باشد و اساسا قانون نمی شناسد و بر نیروی مسلح کارگران متکی است و از درون یک انقلاب قهری- زایمان دردناک – بعد از یک جنگ خونین طبقاتی متولد می شود.

حال نظر شما را به چند فاکت از لنین جلب می کنم.

دوﻟﺖ و اﻧﻘﻼب، نوشتۀ لنین

(۱) ﺁﻣﻮزش ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ درﺑﺎرۀ دوﻟﺖ و وﻇﺎﯾﻒﭘﺮوﻟﺘﺎرﯾﺎ در اﻧﻘﻼب

(۲) ﭘﻴﺸﮕﻔﺘﺎر ﺑﺮاﯼ ﭼﺎپ اول

(۳) ﻣﺴﺌﻠۀ دوﻟﺖ اﮐﻨﻮن ﺧﻮاﻩ ازﻧﻈﺮﺗﺌﻮرﯼ وﺧﻮاﻩ ازﻧﻈر ﻋﻤﻠﯽ و ﺳﻴﺎﺳﯽ اهمیت وﻳﮋﻩ اﯼ ﮐﺴﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺟﻨﮓ اﻣﭙﺮﯾﺎﻟﻴﺴﺘﯽ، ﭘﺮوﺳۀ ﺗﺒﺪﯾﻞﺳﺮﻣﺎﯾﻪ دارﯼ اﻧﺤﺼﺎرﯼ ﺑﻪ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ دارﯼ اﻧﺤﺼﺎرﯼ دوﻟﺘ را ﺑه ﻣﻨﺘﻬﺎ درﺟه ﺳﺮﻋﺖ و ﺷﺪت ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ اﺳﺖ. ﺳﺘﻤﮕﺮﯼ ﺳﻬﻤﮕﻴﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻮدﻩ هاﯼ زﺣﻤﺘﮑﺶ ﮐﻪ از ﻃﺮف دوﻟﺘﯽ اﻋﻤﺎل ﻣﯽ ﮔﺮدد ﮐﻪ روز ﺑﻪ روز ﺑﺎ اﺗﺤﺎدهاﯼ پر توان ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ داران ﺑﻴﺸﺘﺮ در هم ﻣﯽ ﺁﻣﻴﺰد، دم ﺑﻪ دم ﺳﻬﻤﮕﻴﻦ ﺗﺮ ﻣﯽشود. ﮐﺸﻮرهاﯼ ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﻪ ــﻣﻨﻈﻮر ﻣﺎ “جبهۀ ﭘﺸﺖ” ﺁﻧﻬﺎﺳﺖــ ﺑﺮاﯼ ﮐﺎرﮔﺮان ﺑﻪ زﻧﺪان هاﯼ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺗﻮأم ﺑﺎ اﻋﻤﺎل ﺷﺎﻗﻪ ﻣﺒﺪل ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ.» و .اﯼ .ﻟﻨﻴﻦ

ﻓﺼﻞ ۱- ﺟﺎمعۀ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ و دوﻟﺖ؛ “دولت”، ﻣﺤﺼﻮل ﺁﺷﺘﯽ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮﯼ ﺗﻀﺎدهاﯼ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ است. اﮐﻨﻮن ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﻮزش ﻣﺎرﮐﺲ همان ﻣﯽ ﺁﯾﺪﮐﻪ ﺑﺎرها در ﭘﻮیۀ ﺗﺎرﯾﺦ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﻮزش هاﯼ ﻣﺘﻔﮑﺮان اﻧﻘﻼﺑﯽ و ﭘﻴﺸﻮاﯾﺎن ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮑﺶ در ﺟﺮﯾﺎن ﻣﺒﺎرزۀ ﺁزادﯾﺨﻮاهاﻧۀ ﺁﻧﻬﺎ ﺁﻣﺪﻩ اﺳﺖ. ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮕﺮ اﻧﻘﻼبی های ﺑﺰرگ را در زﻣﺎن ﺣﻴﺎﺗﺸﺎن ﻣﻮرد ﭘﻴﮕﺮدهاﯼ داﺋﻤﯽ ﻗﺮار دادﻩ، در ﺑﺮاﺑﺮ ﺁﻣﻮزش ﺁﻧﻬﺎ ﺧﺸﻤﯽﺑﺲ وﺣﺸﻴﺎﻧﻪ و ﻧﻔﺮﺗﯽ ﺑﺴﻴﺎر ﺟﻨﻮن ﺁﻣﻴﺰ از ﺧﻮد ﻧﺸﺎن دادﻩ اﻧﺪ و ﺑﺎ ﺳﻴﻠﯽ از دروغ و ﺗﻬﻤﺖ های ﺑﺴﻴﺎر رذﯾﻼﻧﻪ ﺑﺎ ﺁن ﺑﺮﺧﻮرد ﮐﺮدﻩ اﻧﺪ. ﭘﺲ از ﻣﺮﮔﺸﺎن ﺗﻼش هایی به کار ﺑﺮدﻩ اﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎﯾﻞ هاﯼ ﺑﯽ زﺑﺎﻧﯽ از ﺁﻧﺎن ﺑﺴﺎزﻧﺪ و ﺑﻪ اﺻﻄﻼح ﺗﻘﺪﯾﺲ ﺷﺎن ﮐﻨﻨﺪ، ( تقدیس شان کنند- حمید قربانی)، ﺑﺮاﯼ ﻧﺎم ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر “ﺗﺴﻠﯽ “ﻗلب ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮑﺶ و ﻓﺮﯾﺐ اﯾﻦ ﻃﺒﻘﺎت اﻓﺘﺨﺎر ﻣﻌﻴﻦ قایل ﺷﻮﻧﺪ و در ﻋﻴﻦ ﺣﺎل، ﺁﻣﻮزش اﻧﻘﻼﺑﯽﺷﺎن را از ﻣﺤﺘﻮﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺳﺎزﻧﺪ و ﺑﺮﻧﺪﮔﯽ اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺁﻧﺮا از ﺑﻴﻦ ﺑﺒﺮﻧﺪ و ﻣﺒﺘﺬﻟﺶ ﮐﻨﻨﺪ. در ﺣﺎل ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮرژوازﯼ و اﭘﻮرﺗﻮنیست هاﯼ درون ﺟﻨﺒﺶ ﮐﺎرﮔﺮﯼ ﺑﺮاﯼ “ﻣﺴﺦ ﮐﺮدن” ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ همداﺳﺘﺎﻧﻨﺪ، ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺤﻮﯼ جنبۀ اﻧﻘﻼﺑﯽ اﯾﻦ ﺁﻣﻮزش و روح اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺁن ﺮا از ﯾﺎد ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ و ﻣﯽ زداﯾﻨﺪ و ﺗﺤﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ و هرﭼﻪ را ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ ﺑﻮرژوازﯼ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﯽ اﺳﺖﯾﺎ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ رﺳﺪ، در درﺟۀ اول اهمیت ﻗﺮار ﻣﯽ دهند و ﻣﯽ ﺳﺘﺎﯾﻨﺪ. ﺷﻮﺧﯽﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ اﮐﻨﻮن همۀ ﺳﻮﺳﻴﺎل ﺷﻮﯾﻨﻴﺴﺖ ها “ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﺖ”ﺷﺪﻩ اند! ﻣﺘﺨﺼﺼان، داﻧﺸﻤﻨﺪان ﺑﻮرژواﻣﺸﺮب ﺁﻟﻤﺎنی، ﯾﻌﻨﯽ اﻴﻦ دﯾﺮوز اﻣﺤﺎء کنندگان ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ ﻧﻴﺰﺣﺎﻻ ﺑﻴﺶ از ﭘﻴﺶ از ﯾﮏ ﻣﺎرﮐﺲ “ﻣﻠﯽ ـ آﻟﻤﺎﻧﯽ”، ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﺎ اﺗﺤﺎدﯾﻪ هاﯼ ﮐﺎرﮔﺮﯼ را ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ ﺟﻨﮓ ﻏﺎرﺗﮕﺮاﻧﻪ ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺤﻮﻋﺎﻟﯽ ﺳﺎزﻣﺎن ﯾﺎﻓﺘﻪ اﻧﺪ، ﭘﺮوردﻩ اﺳﺖ!

عبارت “دولت زوال می یابد” بسیار بجا و رسا انتخاب شده است، زیرا هم تدریجی بودن روند و هم خود انگیخته بودن آنرا نشان می دهد، فقط عادت می تواند به چنین نتیجه ای انجامد و بی شک خواهد انجامید، زیرا ما پیرامون خود میلیونها نمونه می بینیم که انسانها در مواردی که استثمار در میان نیست، در مواردی که چیزی نیست آنها را برآشفته سازد و به اعتراض و قیام برانگیزد و ضرورتی برای سرکوب پدید آورد، با چه سهولتی به مراعات قواعد لازم زندگی جمعی عادت می کنند.

به بیان دیگر: در نظام سرمایه داری، ما با دولت به معنی حقیقی آن یعنی با ماشین سرکوب یک طبقه به دست طبقۀ دیگر و آنهم سرکوب اکثریت به دست اقلیت روبرو هستیم، روشن است که برای توفیق در امری چون سرکوب منظم اکثریت استثمار شونده به دست اقلیت استثمارگر حد اعلای بیدادگری و درنده خویی و دریاهایی از خون لازم است و از میان همین دریاها است که جامعۀ بشری نیز در نظام بردگی، نظام سرواژ و نظام مزدوری ( سرمایه داری- م) راه خود را طی می کند.

و اما بعد، هنگام گذار از سرمایه داری به کمونیسم، دستگاه خاص یا ماشین خاص برای سرکوب یعنی “دولت” هنوز لازم است، ولی این یک دولت گذرا است، دولت به معنی حقیقی نیست، زیرا سرکوب اقلیت استثمارگر به دست اکثریت بردگان مزد بگیر دیروزی، کاری است نسبتآ چنان آسان و ساده و طبیعی که به بهای خونهای خیلی کمتر از سرکوب قیام بردگان، دهقانان صرف (رعایای مملوک- م) و کارگران مزدبگیر تمام شده و برای جامعۀ بشری خیلی ارزانتر تمام خواهد شد. این سرکوبی با اشاعۀ دموکراسی برای چنان اکثریت عظیمی از جمعیت همراه است که نیاز به داشتن ماشین خاص برای سرکوب، به تدریج از بیم می رود. استثمارگران بدون داشتن ماشین بسیار پیچیده و بغرنج طبعاُ نمی توانند مردم را سرکوب کنند، ولی مردم با “ماشین” بسیار ساده و حتی تقریبا بدون این “ماشین”، بدون دستگاه خاص، تنها با عمل ساده تشکل توده های مسلح (در این جا پیش دویده میتوانیم بگوئیم نظیر شوراهای نمایندگان کارگران و سربازان) می توانند استثمارگران را سرکوب کنند. سرانجام کمونیسم است که دولت را به کلی غیر لازم می سازد، زیرا در آن هنگام دیگر کسی نیست که سرکوبش لازم باشد. یعنی به مفهوم یک طبقه، به مفهوم مبارزۀ دائمی و سیستماتیک با بخش معینی از اهالی “هیچکس نیست” ما خیالباف نیستیم و امکان و ناگزیری تندروی های تازه ی افراد و نیز ضرورت سرکوبی این این قبیل تندروی ها را به هیچوجه نفی نمی کنیم. ولی اولا، این کار نیازی به ماشین خاص و دستگاه خاص سرکوب ندارد، زیرا خود مردم مسلح این کار را با همان سادگی و سهولتی انجام می دهند که هر جماعتی از افراد متمدن در همین جامعۀ کنونی نزاع کنندگان را از هم جدا می سازند یا رفتار خشونت آمیز نسبت به زن را روا نمی دارند. ثانیا، ما میدانیم که علت اساسی اجتماعی تندروی ها در زمینۀ تخطی از قواعد زندگی جمعی استثمار توده ها و احتیاج و فقر آنان است. با از میان رفتن این علت عمده، تندروی ها نیز ناگزیر رو به “زوال” خواهند رفت. ما نمیدانیم که این امر با چه سرعت و با چه تدریجی صورت خواهد گرفت، ولی می دانیم که تندروی ها زوال خواهند پذیرفت و با زوال آنها دولت نیز زوال خواهدیافت.

« بدون انقلاب قهرى، تعویض دولت بورژوایى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت دیگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه “زوال” از راه دیگرى امکان پذیر نیست.»، لنین- دولت و انقلاب.

‏دیکتاتوری پرولتاریا، و.ای.لنین:

“دیکتاتوری پرولتاریا، شکل خاصی از اتحاد بین پرولتاریا، پیشاهنگ مردم، و اقشار گوناگون غیرپرولتری زحمتکش (خرده بورژوازی، خرده مالکین، دهقانان، روشنفکران و غیره) یا اکثریت آنها می باشد. اتحادی است علیه سرمایه، برای سرنگونی کامل سرمایه، برای سرکوب کامل مقاومت بورژوازی و سرکوب هر گونه تلاشی از جانب وی برای احیا شدن، اتحادی است برای بر قراری و استحکام نهایی سوسیالیسم … اتحادی بین طبقاتی است که از نظر اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیکی متفاوتند.”

اینها را، آوردم که نظر شما را به یک نوشته ۴ قسمته و نسبتا خوب و کار شده از آلن وودز، یکی از ، به باور من، بهترین تروتسکیست ها زنده جلب نمایم. آلن وودز هم به نظر من، مانند هر خرده بورژوا ترسو و بُزدل و یا اپورتونیستی، مخصوصا در مقاله چهارم یعنی آخر، سوسیالیسم را صرفا با دموکراسی توضیح می دهد و اصلا حتی از اسم بردن ازکلمه دیکتاتور هم گریزان است و از آن یعنی دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریا نامی نمی برد. در سوسیالیسم آقای آلن وودز، اصلا کار شکنی و توطئه چینی و بورژوازی داخلی و حملات دولت های خارجی موجود نیست، بعد از درهم شکستن دولت که روشن نمی کند که چه گونه این اتفاق می افتد، چون از انقلاب قهری پرولتاریا در نوشته اش خبری نیست، همه سرمایه داران سرنوشت خود را که مرگشان است، در صلح و صفا می پذیرند و نیاز به اعمال دیکتاتوری از جانب پرولتاریا نیست! واقعا هم وقتی دموکراسی اکثریت موجود است، دیگر چه نیازی به دیکتاتوری؟!

در آخر باز هم به لنین و فاکتی از اثر دیگر او – انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد که لزوم دیکتاتوری پرولتاریا را از زبان کارل مارکس و فردریک انگلس توضیح می دهد مراجعه می کنم.

لنین : « کائوتسکی با دانشمند مآبی سفیه کابینه نشین یا با چشم بستگی یک دختر بچه دهساله می پرسد: وقتی که اکثریت در دست است چه نیازی به دیکتاتوری وجود دارد؟ مارکس و انگلس توضیح می دهند:
•برای درهم شکستن مقاومت بورژوازی،
•برای ایجاد رعب و هراس در دلهای مرتجعین،
•برای حفظ اتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی،

برای اینکه پرولتاریا بتواند دشمنان خویش را قهرا سرکوب نماید.»

لینک اینرنتی قسمت چهارم نوشته ی خواندنی و کار کرده و اما نه لزوما انقلابی – کمونیستی آلن وودز

www.marxist.com/trump-s-advisers-slander-socialism-a-reply-to-white-house-lies-part-four.htm