عوامفریبان، بدترین دشمنان طبقه کارگراند

عوامفریبان، بدترین دشمنان طبقه کارگراند

آقای محسن حکیمی، که به عنوان “فعال فرهنگی و ادبی”، عواطف و احساساتش در صف کانون نویسندگان بجوش می آید، وقتی میخواهد در مورد جنبش کارگری حرف بزند، از هر گونه احساس همدردی انسانی و عاطفه به زندگی واقعی کارگران، یکباره تهی میشود. چه، مرقوم فرموده اند که کارگران هفت تپه و فولاد بخاطر مطرح کردن الغاء “خصوصی سازی” و واگذاری شرکت ها به دولت، خطای بس فاحشی مرتکب شدند. میفرمایند: ”نمایندگان کارگران که خواهان «اداره ی شورایی» شرکت هستند مدیریت دولتی شرکت را به طور کلی رد نمی کنند و فقط آن را به نظارت شورای کارگری مشروط می کنند”.

آقای حکیمی، که انگار کارگر برای او یک مقوله فلسفی و یا یک کلمه انتزاع ادبی است، نمی تواند بفهمد چرا کارگران هفت تپه و فولاد، شعار لغو خصوصی سازی ها و واگذاری شرکتها به دولت و تحت “اداره شورائی” توسط کارگران را به خیابانها کشیده اند؟ اصلا در دنیای بیم و هراسی که زندگی هزاران کارگر و خانواده آنان را به فلاکت و گرسنگی تهدید میکنند، “تشریف” ندارند. چه دولتی ها و چه خصوصی ها سالهاست گفته اند که آن شرکتها در حال “ورشکستگی” بوده اند و “ضرر” میدهند؛ و شمشیر تعطیل یکباره را بالای سر هزاران کارگر آویزان نگاه داشته اند. بحث اداره شورائی، بدیلی واقع بینانه برای اداره بسیار کم هزینه تر و جلوگیری از ریخت و پاش و بچاپ بچاپ از جانب “بخش خصوصی” و جلوگیری از تعطیل کامل شرکت ها است. آقای حکیمی خبر ندارد سرمایه داران خصوصی که “ارزهای” دریافتی دولت را  برای ادامه کار شرکت و پرداخت حقوق های معوقه کارگران و دیگر مزایا، دریافت و بعضا “متواری” شدند، در چه شرایطی به میان آمد؟ شعار کنترل شرکت توسط “شورای کارگران” اتفاقا بسیار هم دقیق بود. مالکیت را به آن سرمایه داران که کمک های مالی و ارزی دولت را بالا میکشند و با اینحال در کمال خونسردی و بی رحمی حقوق و دستمزد ایام گذشته را پرداخت نمیکنند، واگذار نکنید و اداره و تداوم کم هزینه تر فعالیت شرکت را به شورای خود کارگران واگذار کنید! اما برای ادیب بیرحم و عاری از هر عاطفه انسانی، و نامسئول در برابر مخاطراتی که کار و زندگی هزاران کارگر را تهدید میکنند، کارگر در هر مبارزه اقتصادی، حتی اگر از محل کارش او را محروم میکنند و با بیم بیکاری و فلاکت و گرسنگی علیرغم خبرچینی عوامل جاسوس و خطر زندان و ترور و رویاروئی با گارد ویژه، مجبور شده است روزها به خیابان بیاید، باید شعار و پرچم “لغو کار مزدی” را بلند کند! این عوامفریبانه ترین و بی رحم ترین و نا انسانی ترین شکل دشمنی با طبقه کارگر است.

امثال حکیمی نمیفهمند چرا کارگران معادن ذغال سنگ انگلستان برای اداره صنعتی که رو به زوال و انقراض بود و خانم مارگرت تچر هم مدام “پوج” بودن مطالبات کارگران را همراه با گسیل پلیس و سگ و اسبهایشان به رخ شان میکشید، بیش از یکسال برای اداره “شورائی” معادن و کماکان در “مالکیت” دولت، در صحنه ماندند؟ و لابد جناب حکیمی در جریان اند که حکومت مرحومه ماگارت تچر، این شخصیت قسم خورده جناح راست طبقه سرمایه دار، و نویسندگان و ژورنالیستهای اجیر، برای تحقیر “اسکارگیل”، رهبر سندیکای کارگران، او را به “استالین” تشبیه کردند و از او کاریکاتور ساختند؟ آیا واقعا شباهتی بین نویسنده و طلبه صنف ادبای مشروطه خواه و سنت گرا، و جاسوسان اداره حراست رژیم اسلامی و هنرمندان اجیر سرکار تچر، در “استالین” نمائی فعالان کارگری و شعارها و مطالبات آنان، نمی بینید؟

با همه اینها “موعظه” های آقای حکیمی، حتی به مساله سرمایه داری دولتی و یا خصوصی، نا مربوط است. چه، او با اشاره استعاری و سریع و گذرا، به میدان موشکافی”انحراف اصلی” مبارزه کارگران هفت تپه و فولاد، و توهم آنها به “سرمایه دولتی”،  پریده است. تا هدف واقعی خود برای سَر ریز کردن انبانِ کینه و نفرت علیه لنین و هر تلاش برای ساختن حزب لنینی را، البته در عباراتی مطنطن و رقص “ادبی” با کلمات و نقل قولها، روی میز بگذارد: [ ریشه شکل گیری قطب “سرمایه داری دولتی” در لنین و حزب لنینی” نهفته است.]

 این لُپّ کلام نویسنده نه چندان محترم “میهن اسلامی” اینهاست! خیال کرده است که میتوان به همین سادگی و با این تَردستی موژیک پسند و طلبه مآب، برای کارگر فولاد و هفت تپه، “عکس مار” کشید.

به نظر من جنبش کارگری ایران، از این صنف ادبا  – فیلسوفِ عمیقا  و تا مغز استخوان سنتی و مشروطه چی و ضد کمونیست، که به این سادگی و آنهم در گرماگرم فعال شدن طبقه کارگر در عرصه اجتماع، خود را لو میدهند و جوهر ضد لنینی و وحشت از تشکیل یک حزب سیاسی طبقه کارگر را آشکار میکنند، راحت تر عبور خواهد کرد. این حضرات چون آن سرباز ژاپنی گم شده در جنگل، هنوز خود را به نابینائی و کّر و لالی زده؛ و در لابلای گرد و خاکهای سالهای اول فروپاشی اردوگاه “سرمایه داری دولتی” علیه برداشت لنینی و متد او در کاربرد عملی مارکسیسم، نفرت و جهالت قورت میدهند. هنوز متوجه نشده اند که دوره برحذر داشتن طبقه کارگر از کمونیسم، با بلندکردن “شبح استالین” و معرفی “سرمایه داری دولتی” به عنوان “سوسیالیسم واقعا موجود” سالهاست بسر آمده است. سالهاست در دنیای آکادمیک در غرب و در پس فرونشستن گرد و غبار برآمده از ریزش و فروپاشی دیوار برلین، و در ایران نیز، انحصار تعبیر استالینی و سرمایه داری دولتی” از “کاپیتال مارکس” و “مانیفست کمونیست” به نام سوسیالیسم و مارکسیسم، از دست کارشناسان خود خوانده “مارکس شناس” که در موارد بسیاری سر در دوایر اطلاعاتی و جاسوسی دولتها داشتند، خارج شده است.

میراث داران مکاتب مهجور فلسفی-کارگر پناه و بقایای مهجورتر”خط ۵”ی ها و روشنفکران چپ ۵۷ی “هوادار طبقه کارگر”، موضوعیت خود را در رابطه با تحولاتی که طی این چهل سال در جنبش کارگری ایران بوقوع پیوسته اند، از دست داده اند. عبور طبقه کارگر ایران از لاطائلات و هذیانهای این انزواهای مهجور و هسته های ضداجتماعی، بسیار ساده تر شده است.

۳۰ نوامبر ۲۰۱۸

  iraj.farzad@gmail.com