روشنفکران در آراء و اندیشه های جلال آل احمد , بخش پنجم

روشنفکران در آراء و اندیشه های جلال آل احمد

بخش پنجم

علت شکست چه بود

۱«به شعارهای وارداتی فرنگ دلخوش کردن و الگوی اصلاح اجتماعی را در‎ایران طبق فرمودۀ حکمای فرنگی تهیه کردن چه عاقبتی جز این می‎توانسته داشته باشد.

۲-همۀ شعارهای وارداتی چنین سرنوشت‏ هایی را داشته است.

۳-آن‏ که قانون اساسی مملکت را از فرانسه ترجمه می‎کرد تا آن‏ که منافع ملی را به‏ خاطر بین‏ الملل کمونیسم فدا می‎کرد همه سروته یک کرباسند.

۴-تمام آثار میرزا آقاخان کرمانی پس از نزدیک به صد سال هنوز منتشر نشده است .طالب و آخوندزاده آن‏قدر غیرمعهود بودند که مرد عادی هنوز نمی‎شناسدشان، کسروی در مورد مذهب چنان تندروی کرد که در دادگاه کشندش، حزب توده و پیشه ‏وری چنان تاواریش بازی درآوردند که خود روس ‏ها تحمل حمایت‏ شان را از دست دادند. جبهۀ ملی چنان دور از عالم واقع ماند و به قول ملکی فریفته عوام و مردم کوچه بازار شد که خود بدل به‎آرزویی شد.

خمینی به ‏عنوان آیت ‏الله چنان تند رفت که شرایط حضور در مملکت را برای خود دشوار کرد.»

تحلیل فلهای

معروف است که می‎گویند دیالکتیک هر پدیده را باید درون خود آن پدیده جُست‎وجو کرد، به سخنی دیگر یعنی آن‎که هر پدیده را باید به شکل کنکرت تحلیل کرد و دید فراز و فرود آن پدیده را و علت آن فراز و فرود را.

این‎که بگوییم همۀ شعارها و الگوهای وارداتی محکوم به شکست است مشت در تاریکی زدن است و راه به جایی نمی‎برد،  باید مشخص گفت کدام شعار و الگو وارداتی بوده است و بعد ثابت کرد که محکوم به شکست است. کدام تجربه تاریخی است که ثابت می‎کند هر شعار و الگوی وارداتی به شکل مطلق محکوم به شکست است این یک نکته.

نکته دوم، هم عرض گذاشتن جریان‏ ها و شخصیت‏ هایی که در یک سو و یک راستا نیستند و هر کدام را باید به شکل مشخص بررسی کرد و علت شکست یا پیروزی شان را دید.

کشتن کسروی در دادگاه چه ربطی دارد به تاواریش بازی حزب توده و فرقه دمکرات و یا چپ‎روی‎ آیت ‏الله خمینی.

اما برگردیم به این حکم که الگوها و شعارهای وارداتی محکوم به شکست ‏اند. احکام کلی می‎تواند همیشه به یک پارادوکس تبدیل شود یعنی هم قابل اثبات است و هم قابل رد. اشکال قضیه در همان کل بودن است اما اگر به شکل کنکرت صحبت کنیم و ببینیم کدام شعار وارداتی بوده است و علت شکست آن چه بوده است آن وقت می‎توان به قضاوتی دقیق رسید.

نخستین الگوی وارداتی رهبران مشروطه نوشتن قانون اساسی از روی قانون اساسی فرانسه است خب باید به شکل مشخص در مورد قانون اساسی صحبت کنیم و ببینیم کدام بند از مواد قانون اساسی غلط بوده است. و اشکال آن در عدم انطباق شرایط فرانسه بر شرایط ایران بوده است و یا آزادی، برابری، قانون، عدالت‏خوانه و دارالشورا که به تمامی شعارهای وارداتی بوده ‏اند.

خب باید دید پدران نامبردار ما چرا برای نوشتن قانون اساسی زحمت ترجمه قانون اساسی فرانسه را به خود دادند. چرا دست در گنجینه غنی ادبیات سیاسی ایران نبردند و اصول یک جامعه مدرن دمکراتیک را بیرون نکشیدند.

از قاجار و زندیه و افشاریه می‎گذریم و به صفویه می‎رسیم که پراقتدارترین حکومت ایران بوده است در پنج قرن گذشته. حاصل آن همه اُلدرم بلدرم‏ ها چه بوده است. ما در این دوران طولانی و پرشکوه صفوی تولیدات فرهنگی و فلسفی و سیاسی ‏مان چه بوده است هیچ. به راستی هیچ، یک اثر چند صفحه ‏ای در کالیبر جهانی نداشته‏ ایم. و بعد هم که حمله افاغنه را داریم و جنگ‏های داخلی نادر و زند و آدم‏کشی‏ های آن اخته دیوانه را.

و ناگهان انقلاب مشروطه را داریم. با انبانی تهی از معرفت. و معترضیم که چرا قانون اساسی فرانسه را ترجمه کردند. خب روشن بود چون نه لاک را داشتیم و نه ولتر و روسو و منتسکیو را بگذریم از این‏که اشکال به طور کل در ترجمه قانون اساسی نبود، اشکال در برآیند نیروهایی بود که در آن روزگار در مجلس اول جمع شدند و اجازه ندادند قانونی به تمامی دمکراتیک وضع شود. مجلسی برآمده از اشراف و فئودال‏ ها و کمپرادورها و تجار بازار و کسبه میانه ‏حال به زعامت روحانیون در حالی‏که نمایندگان واقعی فقرای شهری، کسبه جزء، دهقانان و نیروهای به واقع انقلابی و دمکراتیک نتوانستند به آن راه یابند، جز این نمی ‏توانست نوشته شود پس اشکال در ترجمه قانون نبود. اشکال در جای دیگری بود.

جز این قانون اساسی در آن روزگار با تمامی ضعف ‏ها و نقص ‏هایش دستاورد بزرگی برای مردم ما بود. اگر دیکتاتوری ۲۰ساله پهلوی اول و ۳۷ساله پهلوی دوم از راه نمی ‏رسید ما با همان قانون اساسی ترجمه از فرنگ به یک حکومت معقول می‎رسیدیم.

اگر پدران ما در بررسی‏ هایشان به این نتیجه رسیدند که علت پیشرفت غرب در حکومت دمکراتیک و آزادی‏ های فردی و اجتماعی است. پس سعی کردند این الگو را وارد کنند این ضعف آن‏ها نبود. این را تعامل اندیشه‏ های بشری می گویند.

اشکال در وارداتی بودن آن الگوها نبود. اشکال در ضعف ما در انطباق و اجرای آن الگوها بود و این ضعف هم بخشی از علل شکست ما بود. ما همیشه در مقابل خود نیروهای قدرتمند و واپس‏گرا داشته ‏ایم که ممانعت کرده ‏اند از هر نوع تحولی و در کنار آن‏ها استعمار را داشته‏ ایم که یار و یاور آن‏ها و دشمن خونی ما بوده ‏اند.

و جز نیروهای سدکننده تحول ما مدام در زمینی بی‏ آب و علف دانه کاشته ‏ایم. فقر و فاقه فرهنگی و مردمی در اوج بی‏ خبری نگاه داشته شده، به همین خاطر حرف‏ های درست ما ناشنیده ماند و آن نیروها موفق شوند صدای ما را خفه کنند و به آن انگ وارداتی بودن بزنند.

فرصت داده نشد

و این‏که آثار کرمانی منتشر نشده است و طالب اوف و آخوندزاده غیرمعهودند. باید دید که به آن ها فرصت داده شد.؟ کرمانی را که در تبریز گردن زدند و طالب اوف هم که تکفیر شد.

اشرافیت و بورژوازی بی‏ کفایت و فئودال‏ های خرفتی که قدرت را قبضه کرده بودند از ضرورت تحول غافل بودند. و نیروی سازمان یافته انقلاب آنقدر توان نداشت که دست به یک جراحی وسیع بزند. اشرافیت و فئودال‏ها را به کنار بزند و خود زمام انقلاب را به دست گیرد و انقلاب را به فرجام نهائی ‏اش نزدیک کند.

به همین خاطر بود که غاصبان انقلاب تن دادند به امنیت قزاقی و دمکراسی مشروطه را فدای امنیت سردار سپه کردند. در این بدفهمی ‏ها و کج ‏فهمی‏ ها، نبود شعور تاریخی هم بود، و هم ضعف و بی‏کفایتی به قدرت رسیدگان. به همین خاطر بود که قزاقان بردند و انقلاب باخت. بعد از شهریور ۲۰ هم ما با همان نیروها روبه ‏روئیم. ارتجاع و استعمار در یک سو و نیروی بی‏ سازمان و بی‏ پشتوانه فرهنگی از انقلاب، تحول و مدرنیته در یک سو.

اما کسروی چه؟ آیا کسروی داشت «لوتربازی» به قول آل ‏احمد در می‎آورد. آیا کسروی نیز به دنبال تقلید از فرنگی ‏ها بود. یا آن‏که رفرم مذهبی را کلید گشایش دردهای جامعه می‎دانست. و اگر کشته شد اشکالش در لوتربازی او نبود. اشکال را باید در ساخت اقتصادی جست‏وجو کرد اما حزب توده و فرقه دمکرات چه؟ شعار حزب توده چه بود؛ نان، مسکن، فرهنگ.

کجای این شعار وارداتی است. به ایدئولوژی حزب توده که جلال آن‏را ایدئولوژی دست دوم می‎داند بعداً می‎رسیم.

فرقه دمکرات یا به قول جلال «دمکرات فرقه سی» چه می‎خواست؛ انجمن‏ های ایالتی و ولایتی و حرف زدن و درس خواندن به زبان مادری.

کجای این شعارها وارداتی است. و اگر وارداتی هم باشد عیب ‏اش کجا است. دخالت مردم در پروسه ‏ها اجتماعی در قالب انجمن‏ های ایالتی و ولایتی مصوبه قانون اساسی مشروطه سخن گفتن و درس خواندن به زبان ترکی چه سدی در مقابل پیشرفت و مدرن‏ سازی کشور داشت.

و اگر حزب توده و فرقه دمکرات شکست خوردند، تاواریش بازی آن‎ها علت نبود. فرقه دمکرات قربانی سوداگری حقیرانه روس‏ ها و فشار ارتجاع جهانی به سرکردگی امریکا شد. هرچند نقش رهبرانی بی‏ کفایت در این شکست بی‎تأثیر نبود. و حزب توده بعد از چسبندگی‏ ها و وابستگی‏ هایش به شوروی؛ اشکالش آن بود که وجه ضداستعماری ملی شدن نفت را نفهمید و در مقطع کودتا از تحلیل آنچه در حال رخ دادن بود و رسالت تاریخی حزب غافل ماند.

و اما آیت‎الله خمینی چه می‏ خواست و چه کرد که به تبعید رفت و اگر می‏ ماند بُرد با او بود یا شاه. آینده نشان داد که آن تبعید و آن رفتن بُرد او بود نه باخت او. و باقی قضایا.

جهانبینی وارداتی

«آن حزب ابزار کار بود و نوعی جهان‏ بینی وارداتی دست دوم را تبلیغ می‏ کرد.»

این نظر آل ‏احمد است نسبت به حزب توده و ایدئولوژی آن که مارکسیسم بود.

فعلاً از «ابزار کار» بودن حزب توده می ‏گذریم که ضرورت شکل ‏گیری حزب توده ربطی به خبط و خطاهایش ندارد.

حزب توده ضروت جامعه فقرزده ایران پس از شهریور ۱۳۲۰ بود. هر جامعه ‏ای نیاز به چپ خود را دارد. چپ یعنی طرح عدالت و نیازهای مردم محروم و سکویی که این نیاز از آن قرائت شود و اگر حزب توده «ابزار کار» شوروی شد به خاطر درک غلط رهبران حزب از شوروی و انترناسیونالیسم پرولتری بود.

اما اگر بپذیریم که حزب یک پدیدۀ معاصر است. که این‏گونه هست و اگر بپذیریم که مارکسیسم ایدئولوژی احزاب طبقه کارگر هست که این‏ گونه هست، پس طبیعی است که زادگاه و خاستگاه مارکسیسم جایی باشد که اولین پرولترهای صنعتی در آن‏جا زادوولد کرده‎اند.

غرب زادگاه و خاستگاه و محل رشد و بالندگی مارکسیسم است. با کهکشانی از متفکر در زمینه سیاست و فلسفه و اقتصاد و سوسیالیسم. از انگلیس گرفته تا فرانسه و آلمان بر بستر یک جنبش کارگری قدرتمند و همه جاگیر.

و بعد گسترش این اندیشه به ‏عنوان راهی از چند راه برای رسیدن به بهروزی آدمی.

خُب مگر قرار است که هر کشوری هزار کارخانه داشته باشد و یک جنبش کارگری قدرتمند و ده‏ ها فیلسوف و اقتصاددان و نابغه‏ ای که به نام مارکس تا به مارکسیسم برسد.

این پروسه قابل تکرار نیست. و نیاز هم نداریم که باشد اگر بر بستر یک تجربه غنی از علم و شیمی و فیزیک پاستور موفق به کشف میکروب می‏ شود و جان ده‏ ها هزار نفر را نجات می ‏دهد قرار نیست همۀ کشورها آن راه‏ های رفته را بروند تا بعد از زمین خوردن‎های بی‎پایان و تحمل خسارات بی‏شمار به کشف میکروب برسند. خب اگر زادگاه و خاستگاه کشف میکروب اروپا است زادگاه و خاستگاه ضدمیکروب که پنی‏سیلین باشد اروپا است.

و همه دنیا می‏روند پنی‏سیلین را از اروپا می‏ خرند و جان هزاران بیمار را نجات می‏ دهند و هیچ کس نمی ‏پرسد که داروی وارداتی و درمان وارداتی راه به جایی نمی ‏برد.

اگر این حکم صادق و جاری باشد در جمیع موارد پس ما با شریعت اسلام چه بکنیم. که در آن شکی نیست خاستگاه و زادگاهش شبه جزیره عربستان است و مبشر و پیام‎آورش محمد (ص)، درست مثل مارکس و مارکسیسم و اروپا. چرا در مورد دین اسلام یا مسیحیت یا هر ایدئولوژی دیگر این حکم صادق نباشد.

اشکال حزب توده ربطی به وادراتی بودن جهان‏ بینی ‏ش نداشت. حزب توده، اشکالات معرفتی، طبقاتی و تاریخی داشت.

وارداتی نه داخلی

فرض بگیریم که هر نوع الگو و شعار وارداتی غلط است و در ایران با شکست مواجه شده است (فرض محال که محال نیست)، خب الگو شعار و ایدئولوژی بومی چیست؟ الگوی جلال چیست. به ‏راستی رویکرد جلال به مدرنیته و حقوق بشر و جامعه مدنی و حکومت پارلمانی و حقوق شهروندی و ده ‏ها مقوله دیگر که مسئله انسان معاصر و مدرن است چیست.

جلال برای تمامی این‏ها چه جوابی دارد از جلال بگذریم در وجه داخل تولیدات فرهنگی ما در این زمینه چیست.

راست نوستالژیک می‎گوید فرهنگ پدری و نیاکانی و اشاره‏ اش به حکومت هخامنشی است و آن لوحه معروف کورش کبیر که بعد از گرفتن بابل و آزادی یهودیان صادر شده است. و می‎پندارد که منشور جهانی حقوق بشر از آن کوروش است و لحظه ‏ای فکر نمی ‏کند که حقوق بشر در رابطه با حقوق شهروندی مطرح است و این حقوق زاییده فرماسیون خاصی است.

در یک امپراتوری برده ‏دار حقوق شهروندی معنا و مفهومی ندارد و از این دست ادعاهای بی‏ دلیل و عوامانه.

راست سنتی می‎گوید: سنت و از سنت مرادش مذهب و ضمائم و ‏حواشی آن است. با بندها و تبصره ‏هایی که به مرور زمان صادر شده است.

فعلاً کاری به صحت و سقم مطالب نداریم و به شتاب از آن می‎گذریم اما جلال به صراحت نمی‏ گوید نقد عملی حزب توده و فرقه دمکرات و جبهۀ ملی و بقیه چه جریانی است. و او به کدام ایدئولوژی بومی و تولید داخلی باور دارد. آن هم در مملکتی که آخرین فیلسوف‎اش (اگر بشود به آن فیلسوف گفت) ملاصدرا است، که بیشتر یک متکلم متفلسف است. و بعد از او هرچه داریم شارح است و معلم و او هم در قیاس با دکارت سیصد سال اختلاف بینش دارد.

دیگر چه داریم در نجوم ریاضی، طبیعیات و علوم دقیقه. و در سده گذشته فتح ‏الفتوح ما در اختراع و اکتشاف چه بوده است جز یک الکل رازی آن هم مربوط به ‏سنه ماضیه و چند نابعه در ادبیات و عرفان چون مولوی و حافظ و سعدی و فردوسی و خیام.

ورق بزنیم دفتر معارف بشری را ببینیم که در صد سال اخیر ما کجای آن قرار داریم. یک صفحه و حتی یک خط از آن متعلق به ما نیست.

تمامی نوشته ‏های مکتوب صد سال اخیر ما ارزش یک مقاله از کانت یا هگل را ندارد. و به همین قیاس ما یک رجل برجسته در همین زمینه در کالیبر جهانی نداریم.

اما مدام دم از منشور کوروش کبیر می‎زنیم و حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی و خیام را چماق کرده ‏ایم بر سر جماعت اروپایی که کرور کرور شاعر و ادیب و مخترع و مکتشف و فیلسوف دارند و کارخانه دانشمندسازی آن‏ها مدام دارد آدم‏ هایی در کالیبر جهانی بیرون می‎دهد.

بالاخره روشنفکر کیست

آل ‏احمد در بخش ‏های پایانی کتاب نُه مشخصه برای روشنفکر تیتر می‎کند. و هفت پاتوق و شش ناندانی برای روشنفکران معلوم می‎کند. که من ابتدا این سه بخش را می‎آورم و در آخر با یک جمع‏بندی به این بررسی پایان می‎دهم.

مشخصات روشنفکران

۱وارثین بدآموزی‏ های صدر مشروطه ‏اند.

۲-به مسائل می‎اندیشند که محلی نیست، وارداتی است.

۳-می‎خواهد ابزار دمکراسی باشد در جایی که دمکراسی نیست.

۴-بی ‏ریشه و طفیلی اند.

۵-عقیم اند.

۶-چون در محیط بومی خود تحقیر شده اند ناراضی اند.

۷-بی ‏عرضگی و ترس خود را به حکومت ‏ها تزریق می‎کنند.

۸-چون علوم انسانی خوانده اند ضددیکتاتوری اند.

۹-آراء و عقولشان یکی نمی‏ شود. چون آخور فرنگی و فرهنگی‎شان جدا است.

پاتوقهای روشنفکری

۱- بهایی‏ گیری، ۲- کسروی‏ بازی، ۳- فراماسونربازی،۴- احزاب،۵-مجامع ادبی و هنری، ۶- کلوپ‎های تفریحی و ۷- مطبوعات.

نان دانیهای روشنفکری

۱- سازمان برنامه و مؤسسات تابعه‎اش، ۲- شرکت نفت، ۳- شرکت‏های مقاطعه‏ کاری، ۴- رادیو و تلویزیون و مطبوعات و ناشرین بزرگ،۵- مؤسسات فرهنگی و۶- مؤسسات خصوصی بهداشتی.

ختم مقال

این بررسی را با ذکر حمدون قصار نوشته فریدالدین محمد عطار نیشابوری، عطار همۀ زمان‎ها آذین می‎کنم.

«نقل است که چون کار او عالی شد و کلمات او منتشر گشت ائمه و اکابر نیشابور بیامدند و وی را گفتند که «تو را سخن باید گفت که سخن تو فایدۀ دل‏های مُرده بود.»

گفت مرا «سخن گفتن روا نیست،

 گفتند «چرا؟»

گفت: «از آن‎که دل من هنوز بستۀ دنیا و جاه است سخن من فایده ‏ای ندهد و در دل‏ها اثر نکند. و سخنی که در دل‏ها مؤثر نبود، گفتن آن بر علم استهزا کردن بود و بر شریعت استخفاف کردن و سخن آن کسی را مسلّم بود که به خاموشی او دین در باقی شود ؛متروک شود، و چون بگوید خلل برخیزد….

و گفت: «نشاید هیچ کس را در علم سخن گوید، چون همان سخن کسی دیگر می‎گوید و نیابت می‎دارد و روا نبود که سخن گوید تا نبیند که فرضی واجب است بر دل سخن گفتن….

 و پرسیدند که چرا سخن سلف نافع‎تر بود دل‏ ها را؟

 گفت: «به جهت آن‏که ایشان سخن از برای عزّ اسلام گفتند و جهت نجات نفس و از بهر رضای حق ما از بهر عزّ نفس و طلب دنیا و قبول خلق می‎گوییم.»

ذکر چند نکته اساسی

۱جلال آل ‏احمد در انگیزه نوشتن این کتاب چنین می‎نویسد: «طرح این دفتر در دی ماه ۱۳۴۲ ریخته شد به انگیزه خونی که در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ ریخته شد و روشنفکران در مقابلش دست ‏های خود را به بی ‏اعتنایی شستند.»

مشکل جلال از همین جا آغاز می‎شود. قضیه ۱۵خرداد ۱۳۴۲ و بی‏ اعتنایی روشنفکران آن‎گونه که جلال مدعی است در حوصله این بررسی نیست. خود نیاز به فصلی جداگانه دارد. اما نمی‏ شود کتابی را برای تسویه حساب با جریانی آغاز کرد. این بررسی یک بررسی پرغرض و مرضی خواهد بود. یک منتقد سیاسی و یک عالم علوم اجتماعی جریانات اجتماعی را به قصد تحلیل و شناخت و شناساندن بررسی می‎کند. نه به قصد تسویه حساب سیاسی.

جلال بهتر بود قیام ۱۵ خرداد را روی میز تشریح می‎گذاشت. و علل و بهانه ‏ها و خواست‏ های قیام‏ کنندگان را بررسی می‎کرد و نشان می‎داد که در این قیام آیا روشنفکران بی‏ اعتنا بوده‏ اند و اگر بوده‎اند چرا؟

۲-جلال از ابتدای کتاب تا به آخر تکلیف ‏اش با مقوله روشنفکری روشن نیست. زمانی آن‏را پیشرو و پیشاهنگ می‎گیرد. و زمانی دیگر او را با یک از فرنگ برگشته برابر می‎گیرد. و جایی دیگر او را یک متخصص و تکنوکرات می‎داند و زمانی دیگر او را یک کارمند دولت. و به خاطر همین آشفتگی در تعاریف تمامی بیماری‏ های اجتماعی او را به او منتسب می‎کند.

۳-روشنفکر یک مقوله کلی است. تسامحاً می‎توان به یک تحصیل کرده یا یک از فرنگ برگشته و یا یک نویسنده و هنرمند اطلاق کرد. اما در یک بررسی جامعه‏ شناسی باید روشن کرد که منظور از روشنفکر چیست.

۴-روشنفکر خود یک طبقه نیست. آن‏گونه که در یک مقاله از این کتاب نویسنده‎ای مدعی شده است خود نیز اولترا طبقه هم نیست. آن‎گونه که جلال شعار «روشنفکران سراسر جهان متحد شوید را می‎دهد». روشنفکر یک مقوله طبقاتی ـ تاریخی است.

۵-روشنفکر یک لایه از یک طبقه است. کارش، کاری است فکری، و رابطه ‏اش با سازمان تولید مستقیم نیست، غیرمستقیم است. اما به ‏عنوان یک لایه از یک طبقه به حساب می‎آید.

۶-اطلاق روشنفکر به کارکنان فکری جامعه و برشمردن مشاغل روشنفکری در ایران و جهان، کاری که جلال می‎کند ما را به شناخت ذات فعالیت روشنفکری نزدیک نمی ‏کند. این تقسیم ‏بندی، تقسیم جامعه به کارکنان یدی و فکری، تقسیم ‏بندی دقیقی نیست.

۷-همان‏ گونه که جامعه به سه طبقه اصلی تقسیم می‏ شود، از آن‏جایی که روشنفکر لایه ‏ای از یک طبقه است، ما به ازاء این سه طبقه اصلی روشنفکر داریم. آنچه که معلوم کند این روشنفکر به کدام طبقه تعلق دارد آرمان‏خواهی آن روشنفکر است.

۸-جوهره فعالیت روشنفکری، آگاهی و نشر و گسترش آگاهی است.

۹-فرنگی‏ مآبی، تظاهر به بی‏دینی، عدم شناخت مسائل بومی را می‎توان جزء بیماری‏ های روشنفکری به حساب آورد. ضمن آن‏که خاص جماعت روشنفکر نیست. آل ‏احمد به غلط این بیماری‏ ها را منتسب به جماعت روشنفکران می‎کند. هر تحصیل کرده ‏ای و یا از هر فرنگ برگشته ‏ای ممکن است دچار این عوارض شود.

۱۰-روشنفکر یک مقوله معاصر است. زادگاه و خاستگاه آن غرب و عمدتاً عصر روشنگری و انقلاب کبیر فرانسه است. و در آن زمان به کسانی چون روسو، منتسکیو، ولتر و دیگران اطلاق می‎شد که مبشران عصر نو، تفکر نو بودند.

۱۱-زادگاه و خاستگاه روشنفکر در ایران انقلاب مشروطه است و مراد و منظور آن‏ها از اطلاق روشنفکر همان اطلاقی بود که به روشنفکران رنسانس داشتند مثل طالبوف، آخوندزاده.

۱۲-کارکنان فکری جامعه، روشنفکران جامعه نیستند. به بخش اندیشمند و سیاسی روشنفکر اطلاق می‎شود. از این بخش، بخش کوچک‏تری جدا می‎شوند و در رهبری و بدنه سازمان‏های سیاسی قرار می‎گیرند به این دسته روشنفکران انقلابی می‎گویند.

۱۳-روشنفکری شغل و حرفه نیست. اما برخلاف تصور آل ‏احمد یک روشنفکر می‎تواند تکنوکرات یا یک بورکرات و یا یک کارگر کارخانه باشد.

۱۴-آل ‏احمد تضاد عمده جامعه را تضاد خلق و استعمار می‎بیند. اگر بپذیریم که در آن سال‏ ها این تضاد تضاد اصلی جامعه ما است. پس مسئله جنبۀ ضداستعماری مطرح می‎شود و در این جنبه روشنفکران در اتحاد با روحانیت مبارزه می‎کنند. این تمامی تز جلال آل‎احمد است.

۱۵-جلال با یکی گرفتن تضاد، فرعی و تضاد اساسی، به پیش‏ فرض‎های غلطی می‎رسد. و مشکل اساسی جامعه را نه مدرنیته که حفظ سنت می‎داند. و از کانال حفظ سنت هر حرکت به سوی مدرنیسم را نوعی عمل استعماری تلقی می‎کند.

۱۶-آل‎احمد در این کتاب و کتاب دیگرش غرب‎زدگی از زاویه سنت به جامعه و مشکلات آن می‎نگرد .نگاه روشنفکری خرده‎بورژوا که یک پا در سنت و یک پا در مدرنیسم دارد.