پرده ای دیگر از چشم بندی های “سربازان گمنام امام زمان”

محمد رضا شالگونی
” هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما “
حافظ )

چهرۀ تاریخی چریک فدایی خلق در شرایطی در حافظه لایه‌های مترقی مردم ایران به عنوان یکی از نمادهای ایستادگی در مقابل استبداد و نابرابری ثبت شده، که اولاً مردم با تمام وجود از بیداد و خفقان رژیم شاهنشاهی رنج می‌بردند؛‌ ثانیاً هر مقاومت مردمی را دربرابر آن می‌ستودند و ثالثاً از زنان و مردانی که نام “فدایی خلق” بر خود نهاده بودند، جز فداکاری بی ریا و سر سپردگی به انبوه لگدمال شدگان چیزی نمی‌دیدند.

 آنهایی که اکنون این نام نیک در حافظۀ مردم را خطری برای خود می‌بینند و آن را “اسطوره سازی دروغین و بیهوده” می‌نامند، قبل از هر چیز از دیدن چهرۀ خود در آیینه افکار عمومی وحشت دارند و می‌کوشند نسل جوان مبارزان آزادی و برابری را از شناختن نسب نامه شان محروم سازند.

کتابی که دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی تحت عنوان “چریک های فدایی خلق، از نخستین کنش ها تا بهمن ١٣۵٧ ” منتشر کرده، به یک لحاظ، کار تبلیغاتی عجیب و سؤال برانگیزی است. زیرا این کتابِ حجیم عملاً چیزی نیست جز معرفی چریک های فدایی خلق به روایت بازجویی ها و گزارشات ساواک شاهنشاهی. ظاهراً نویسنده یا نویسندگان کتاب چنان در لابلای پرونده‌های ساواک فرو رفته‌اند که خود عملاً به راوی امانت دار ساواک تبدیل شده‌اند. گاهی به نظر می رسد آنها حتی برای نوشتن این کتاب جز پرونده‌های ساواک چیزی نخوانده‌اند و از دنیای فکری و اجتماعی مارکسیست های ایرانی دهه‌های چهل و پنجاه چیزی نمی‌دانند. مثلاً به این تکه نگاه کنید:
“در اوایل دهه ١٩۶۰ میلادی ، اختلافات چین و شوروی از پرده بیرون افتاد. این اختلافات ظاهراً وجهی ایدئولوژیک داشت. مائو ، استالین ، رهبر وقت حزب کمونیست شوروی را تجدید نظر طلب می خواند و متقابلاً خود نیز متهم می شد که ناسیونالیزم چینی را به لباس مارکسیستی در آورده و از این طریق اصول عام مارکسیسم – لنینیسم را مورد حمله قرار داده است.” ( ص ۵٨ )
این جملات آدم را به یاد حکایت آن مردی می اندازد که گفته بود ” خسن و خسین دختران معاویه بودند که آنها را در مدینه گرگ خورد “. کسی که فقط از درشت ترین تیترهای تاریخ قرن بیستم خبر داشته باشد می داند که استالین سال ها پیش از آن که اختلافات چین و شوروی علنی بشود ، (در سال ١٩۵٣) مرده بود و مائو با استالین دعوا نداشت ؛ بلکه (لااقل در سطح بحث های ایدئولوژیک) به استالین زدایی در شوروی دوره خروشچف معترض بود و آن را یکی از مظاهر تجدید نظر طلبی رهبران شوروی می نامید.
بنابراین خواننده کتاب با این سؤال ناگزیر روبرو می شود که این تکیه یک جانبه بر منابع ساواک برای چیست؟ آیا حکومتِ امام زمان با انبوه تاریخ نویسان و تاریخ پردازانش که از برکت پول نفت، شمارشان هم دائماً در حال افزایش است، جز منابع ساواک چیزی برای گفتن در باره چریک های فدایی خلق ندارد؟ چنین چیزی بسیار بعید می نماید. به نظر من ، این کتاب نقش “آتش تهیه” را به عهده دارد که مواضع دشمن را می کوبد تا بعداً تاریخ پردازان جیره خور با خیال راحت وارد عمل شوند. تصادفی نیست که پیشگفتار کتاب (در ص ٢٣) می گوید: “امید است این اثر که قطعاً آخرین روایت نخواهد بود، با توضیحات دیگرانی که خود در گوشه‌ای از این جریان نقش ایفا نموده‌اند، تکمیل گردد.”
فراموش نباید کرد که تاریخ نویسی (و نه فقط تاریخ نویسی سیاسی) همه جا و حتی در دموکراسی های لیبرالی، یکی از مهم ترین و ایدئولوژیک‌ترین محورهای پیکارهای سیاسی است. منتهی در دموکراسی‌های لیبرالی، در مقابل بوق و کرنای دستگاه های ایدئولوژیک حاکم ، لااقل امکان تاریخ نویسی آلترناتیو هم وجود دارد. مثلاً کسی که در امریکا مجال و توان جستجوی حقیقت را داشته باشد ، آزادانه می تواند به کتابی مانند “تاریخ مردم ایالات متحده” (نوشته هاورد زین) مراجعه کند تا دریابد پشت صحنه پیکار تعطیل ناپذیرطبقه حاکم امریکا برای “دموکراسی گستری” چه خبری بوده است. اما در کشوری مانند ترکیه اگر کسی جرأت کند مثلاً به قتل عام ارمنی ها توسط “ترکان جوان” اشاره بکند، مجبورش می‌کنند جلای وطن کند، حتی اگر تنها برنده جایزه نوبل کشور در ادبیات باشد. و ما در ایران گرفتار حکومتی هستیم که در مقایسه با آن، حتی کمالیسم ترکیه چشم اندازی رویایی جلوه می‌کند. در جمهوری اسلامی کافی است کسی مثلاً زندگی نامه رسمی خمینی یا خامنه ای را زیر سؤال ببرد یا حتی اشاره‌ای به جنایات شیخ فضل الله نوری در سرکوب آزادی خواهان جنبش مشروطیت بکند ، تا به طور کاملاً رسمی و قانونی ، به اتهام توهین به مراجع ، به شلاق و حبس طولانی محکوم شود. چنین حکومتی نه می تواند از تاریخ پردازی در باره بزرگ ترین و با نفوذ ترین جریان مارکسیستی یکی از حساس ترین دوره های تاریخ معاصر ایران ، یعنی دهۀ ۵٧ – ١٣۴٧ اجتناب کند و نه می تواند به روایت ساواک شاهنشاهی در باره آن اکتفا نماید. درز گیری تاریخ یکی از مهمترین وظایفی است که هر دیکتاتوری ِ ایدئولوژیک در برابر خود قرار می دهد. بنابراین جمهوری اسلامی ، نمی تواند به خلاء تبلیغاتی ، مخصوصاً در حوزه تاریخ معاصر ایران تن در بدهد.
اما برسر تاریخ پردازی دلخواهِ جمهوری اسلامی در باره چریک های فدایی خلق فعلاً مانعی وجود دارد که باید از میان برداشته شود. هر نظری که درباره “مشی مسلحانه” دهۀ پیش از انقلاب داشته باشیم ، به این حقیقت باید توجه کنیم که چریک های فدایی خلق و سایر گروه های مارکسیست هم سو با آن ، عموماً جمع انسان های جان برکفی بودند که بی آن که چشمی به مقام و قدرت یا حتی پیروزی سریع داشته باشند ، علیه دیکتاتوری خفه کنندۀ شاهنشاهی برخاسته بودند و همه می دانستند که عمر چریک قاعدتاً نمی تواند طولانی باشد. چیزی که آنها را به مبارزه می‌کشاند، پیش از هر چیز نفرت از دیکتاتوری و امپریالیسم بود و سرسپردگی به عدالت خواهی و برابری طلبی. و با همین هویت بود که آنها در میان لایه های مترقی مردم شناخته شدند و ارج یافتند. بعلاوه بخش بزرگی از کسا
نی که خاطره جانفشانی آنها را به یاد دارند، هنوز زنده‌اند و صرف نظر از عقیده امروزی شان در باره شیوه مبارزه آنها، هم چنان یاد آنها را عزیز می‌دارند. به نظر من، مجاهدین خلق آن سال‌ها نیز، علی رغم این که هنوز نتوانسته بودند خود را از چنگ بعضی تعصبات مذهبی برهانند، در ذهنیت همان لایه‌های مترقی در همان رده قرار می‌گرفتند. برای از بین بردن این حقیقت است که دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی ناگزیر شده به اسناد ساواک شاهنشاهی متوسل شود. آنها می کوشند اولاً بازجویی ها و گزارشات ساواک شاهنشاهی را به عنوان اسناد تاریخی معتبر جا بزنند؛ ثانیاً به کمک آنها نام و خاطره پرحُرمت چریک های فدایی خلق و البته همه مبارزان کمونیست کشور ما علیه دیکتاتوری شاهنشاهی را در ذهن مردم خراب کنند و بالاخره، ثالثاً هر نوع اندیشۀ براندازی انقلابی و حتی تشکیلات انقلابی مخفی را بی اعتبار و بی حاصل نشان بدهند.
دو کلمه در باره اسناد ساواک و صاحبان کنونی آنها
نویسنده یا نویسندگان کتاب پیش بینی می‌کرده‌اند که اعتراض به اعتبار اسناد ساواک نخستین چالشی است که با آن روبرو خواهند شد. بنابراین دفاع از اعتبار این اسناد را نخستین وظیفه خود قرار داده‌اند ( نگاه کنید به پیشگفتار کتاب ، ص ٢١ – ٢۰ ). و چکیدۀ دفاعیه شان این است که هر چند مراحل اولیه هر بازجویی ممکن است گمراه کننده باشد ، ولی بازجویی‌های تکمیلی و تفصیلی بعدی “حاوی اطلاعات دقیق و قابل اعتنایی است … روحیات بازجویی شونده و یا دیگر افراد گروه و همچنین مناسبات بین آنها نیز در آنها بازتاب می یابد که به لحاظ روان شناختی بسیار حائز اهمیت است”.
در باره این دفاعیه چه می‌شود گفت؟ هر نظری در بارۀ نتیجه کار شکنجه گران‌، قبل از هر چیز باید یک نظر اخلاقی و انسانی باشد و گرنه ضرورتاً یک نظر شریرانه است. زیرا بی طرفی در باره شکنجه‌، با هر توجیهی که باشد‌، خواه نا خواه همدستی با شکنجه گران است. اما “سربازان گمنام امام زمان” نمی‌توانند در بارۀ کار اسلاف خودشان موضعی اخلاقی بگیرند و آن را محکوم کنند، زیرا چنین موضعی به طور گریزناپذیر به معنای محکومیت کار و کارکرد خودشان هم خواهد بود. تصادفی نیست که در تمام کتاب از توحش شکنجه گران ساواک و حتی از شکنجه تقریباً، سخنی به میان نمی آید. بعلاوه آنها می دانند که هر سخنی در باره شکنجه، لااقل تا حدی، اولاً اعتبار اطلاعات موجود در اسناد ساواک را زیر سؤال خواهد برد؛ ثانیاً مقاومت و نیز حال و روز انسان های زیر شکنجه را در ذهن خواننده تداعی خواهد کرد. و این هر دو دقیقاً چیزهایی هستند که نویسندگان کتاب می خواهند از ذهن خواننده پاک کنند تا بتوانند به هدف های تبلیغاتی شان دست یابند. در عوض آنها وانمود می کنند که می خواهند در بارۀ ارزش اطلاعاتی اسناد بازجویی ها ، نظر ِ به اصطلاح “کارشناسی” و ارزیابی تحلیلی ارائه بدهند. و با این نظر “کارشناسی” است که مخصوصاً تأکید دارند که اسناد بازجویی ها “به لحاظ روان شناختی بسیار حائز اهمیت است”. لازم نیست آدم تجربه ای از بازجویی و شکنجه داشته باشد تا بداند که روان شناسی انسان زیر شکنجه نمی تواند قابل اتکا باشد. عموماً هر انسان زیر فشار و سرکوب نقابی به چهره دارد که به دقت می کوشد خویشتن خویش را پشت آن پنهان کند. حتی انسان هایی که در زیر شکنجه می شکنند ، معمولاً خویشتن خویش را بروز نمی دهند ، بلکه فقط نقاب شان را عوض می کنند. بعد از مرحله ای آنها ممکن است خویشتن خویش را حتی از خود نیز بپوشانند و یا برای همیشه آن را گم بکنند، اما آن را بروز نمی‌دهند؛ یا دقیقاً چون انسان‌هایی درهم شکسته اند ، جرأت نمی کنند آن را بروز بدهند. شکنجه گران و همچنین ارباب (یا اربابان) آنها نیز می‌دانند که حتی شکسته ترین انسان‌ها انسان‌هایی نقابدار هستند و مکنونات شان را بروز نمی‌دهند. اما ناگزیرند آنها را با همان نقاب شان بپذیرند و گرنه نمی‌توانند آرامش پیدا کنند. در دنیای سرکوب شده، سرکوب گران نیز نقاب به چهره دارند، نقابی که پشت آن نگرانی و ناتوانی شان را پنهان می کنند. در غالب موارد (ولی البته نه همیشه، و روی این “نه همیشه” تأکید دارم) با شکنجه می‌توان اطلاعات مشخصی را از فرد زیر شکنجه بیرون کشید ، ولی هرگز نمی توان به دنیای درونی او راه یافت. زیرا با افزایش شکنجه، دنیای نُه توی روان شناسی قربانی شکنجه پر پیچ‌تر و تو- در- توتر می شود. اگر جز این بود ، کشورهایی که مبارزات مردم توانسته است شکنجه را در آنها از حالت روتین خارج سازد و (لااقل در سطح رسمی به عنوان جنایت معرفی کند) می‌بایست از نظر اطلاعاتی آسیب پذیرتر از کشورهایی بودند که شکنجه در آنها یک قاعده است. اما می دانیم که چنین نیست. شکنجه فقط به لحاظ اخلاقی محکوم نیست ، به لحاظ عملی نیز ناکارآمد است.
اما مسألۀ مهم تر نه ارزش اطلاعات موجود در اسناد ساواک ، بلکه استفادۀ گزینشی از این اسناد است. در حال حاضر ، اطلاعات موجود در این اسناد فقط و فقط برای دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی قابل استفاده است. یعنی کلید آنها در دستِ “سربازان گمنام امام زمان” است و آنها هستند که تصمیم می گیرند چه چیزی را منتشر یا مخفی کنند یا حتی چه چیزی را از بین ببرند یا به اسناد موجود بیفزایند. و تا جمهوری اسلامی پا برجاست امیدی به نجات این اسناد از دست این کلید داران بهشت وجود ندارد. تصادفی نیست که آنها از میان انبوه عظیم اوراق بازجویی های ساواک چیزهایی را منتشر می کنند و طوری منتشر می کنند که به کا
رشان آید. حقیقت تاریخی از نظر اینها تا حدی اعتبار دارد که “مصلحت نظام ” را به مخاطره نیندازد ، بلکه حتماً تقویت کند. با این معیار ، طبیعی است که آنها به خود حق می دهند که همه اسناد تاریخی ، واز جمله اسناد ساواک را دستکاری کنند. فراموش نکرده ایم که آنها با اسناد “لانۀ جاسوسی” چه کردند ؛ یا با انبوه مدارک و شاهدان رشتۀ پایان ناپذیر قتل های زنجیره ای و غیر زنجیره ای چه کردند. پرونده های ساواک نیز همیشه در دست آنها نشان دهندۀ ضعف ، فساد و بیرحمی علاج ناپذیر کمونیست ها ، مجاهدین ، ملی گراها ، لیبرال ها و حتی مسلمانان غیر مقلد ِ “آقا” خواهد بود و گواه رشادت ، مظلومیت و شهادت طلبی پیروان “روحانیت مبارز”. این “نظام” تا بوده چنین بوده و تا هست چنین خواهد بود. حقیقت این است که “مصلحت نظام ” معیار بسیار کشداری است. اگر بنا به “مصلحت نظام” می شود ( به قول خمینی ) حتی نماز و روزه را موقتاً تعطیل کرد ، چرا نشود حقیقت های زمینی را برای همیشه نادیده گرفت. دستکاری در اسناد ساواک که چیزی نیست ، می شود حتی قانون اساسی خود جمهوری اسلامی را در صورتی که ” جریان آن مخالف مصالح اسلام ” باشد ، تعطیل یا به طور کامل وارونه کرد. مثلاً اصل سی و هشتم این قانون می گوید: ” هر گونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است ، اجبار شخص به شهادت ، اقرار یا سوگند مجاز نیست و چنین شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات می‌شود.”اما همه می‌دانیم که شکنجه در زندان های سیاسی جمهوری اسلامی در تمام دوره موجودیت این رژیم یک قاعده جا افتاده بوده است؟ تردیدی نمی توان داشت که عمل جمهوری اسلامی درست وارونۀ اصل یاد شدۀ قانون اساسی خودِ آن است. ولی با معیار طلایی “مصلحت نظام” این تناقض نیز قابل حل است: اصل سی وهشتم قانون اساسی هنگامی نوشته شد که هنوز فضای انقلاب داغ بود و “مصلحت” ایجاب می کرد که به مردم تضمین داده شود که برخلاف رژیم شاهنشاهی ، در حکومت امام زمان از شکنجه خبری نخواهد بود ؛ اما وقتی خر ولایت از پل گذشت و مخصوصاً مردم متوجه شدند که چه کلاه گشادی سرشان رفته ، شرایط عوض شده بود ، و این بار “مصلحت نظام” ایجاب می کرد که چنان شکنجه و کشتاری راه بیندازند که ( به قول منتظری در نامۀ معروف اش به خمینی ) “روی ساواک شاه را سفید” کنند. از نظر جمهوری اسلامی هیچ قانون مدون و حتی فراتر از آن ، هیچ آیه و حدیثی که راهنمای مردم به تشخیص “مصلحت نظام” باشد ، وجود ندارد. “مصلحت نظام” هر آن چیزی است که در نهایت یک نفر ، یعنی “ولی فقیه” تشخیص می دهد و وقتی او تصمیم اش را گرفت ، “مصلحت نظام” می شود عین ِ “مصالح اسلام”. مثلاً در تابستان ١٣۶٧ “ولی فقیه” تصمیم گرفت که در عرض چند هفته چند هزار زندانی سیاسی را قتل عام کنند. اینها همه قبلاً با حکم قطعی محکوم به حبس شده بودند و سال ها در زندان بودند و بنابراین نمی توانستند اقدامی علیه رژیم انجام بدهند ؛ بعلاوه مصاحبه های بسیار کوتاهی که سرنوشت اینها را رقم میزد ، غالباً در باره اعتقادات اینها بود و معمولاً به پرونده سیاسی فردی آنها ربطی نداشت. چرا آنها را کشتند؟ از رهبران رژیم تاکنون کسی جوابی نداده است ، اما از حرفی که یک بار خمینی در باره اعدام شدگان به دست جمهوری اسلامی زده ، می شود جواب آنها را حدس زد. او گفت ” جمهوری اسلامی حتی یک انسان نکشته است ، آنهایی که کشته شدند همه سبُع بودند”. معنای این حرف بسیار روشن است: کسی که مخالف جمهوری اسلامی باشد ، یعنی “ولی فقیه” تشخیص بدهد که او مخالف جمهوری اسلامی است یا “مصلحت نظام” ایجاب کند که او این کاره است ، خود به خود از جرگۀ بشریت خارج میشود و به ردۀ جانوران درنده سقوط می کند ، حتی اگر دندانی برای دریدن نداشته باشد! وظیفۀ “سربازان گمنام امام زمان” که نویسندگان کتاب مورد بحث ما هستند ، این است که از رعایای ولی فقیه بخواهند که “مصلحت نظام” را عین “مصلحت” خودشان بدانند. این “مصحلت” در کشور استبداد زدۀ ما تاریخی طولانی دارد. قرن ها پیش سعدی در بارۀ آن گفته است: “خلاف رأی سلطان رأی جُستن/ به خون خویش باشد دست شُستن. اگر خود روز را گوید شب است این/ بباید گفتن اینک ماه و پروین”.

انسان گرفتار در دست شکنجه گران معمولاً چه می کند؟
یکی از چشم گیرترین محورهای مورد تأکید نویسندگان کتاب “چریک‌های فدایی خلق …” که قاعدتاً نظر هر خواننده ای را به خود جلب می کند، این است که (به قول خودشان) “اسطوره سازی های دروغین و بیهوده را که اتفاقاً بیماری رایجی نیز هست” بشکنند. به عبارت دیگر، کتاب می‌کوشد به کمک اسناد ساواک ، چهرۀ چریک فدایی خلق را به عنوان یکی از شاخص ترین سمبُل های ایستادگی و فداکاری در مقابل دیکتاتوری شاهنشاهی (که خود به طور ضمنی می پذیرد که در میان مردم سمبُل بسیار جا افتاده ای هم هست) بی اعتبار سازد.
به نظر من هم ، تاریخ نویسی علمی باید از اسطوره سازی بپرهیزد ، اما بازشناختن اسطوره های مردمی و توضیح منشاء و دلیل شکل گیری آنها خود یکی از وظایف هر تاریخ نویسی علمی است. مردم ممکن است در شناخت افراد و جریان‌ها اشتباه کنند ، اما بی دلیل قهرمان نمی سازند و هر کسی را بی دلیل نمی‌ستایند. اسطوره های مردمی تحت شرایط خاصی شکل می گیرند. قهرمانان مردمی بیان آرزوهای مردم و نماد کمال طلبی آنها هستند. چهرۀ تاریخی چریک فدایی خلق در شرایطی در حافظه لایه های مترقی مردم ایران به عنوان یکی از نمادهای ایستادگی
در مقابل استبداد و نابرابری ثبت شده، که اولاً مردم با تمام وجود از بیداد و خفقان رژیم شاهنشاهی رنج می بردند؛ ثانیاً هر مقاومت مردمی را در برابر آن می ستودند و ثالثاً از زنان و مردانی که نام “فدایی خلق ” بر خود نهاده بودند، جز فداکاری بی ریا و سر سپردگی به انبوه لگدمال شدگان چیزی نمی دیدند. آنهایی که اکنون این نام نیک در حافظۀ مردم را خطری برای خود می بینند و آن را “اسطوره سازی دروغین و بیهوده” می نامند ، قبل از هر چیز از دیدن چهرۀ خود در آیینه افکار عمومی وحشت دارند و می کوشند نسل جوان مبارزان آزادی و برابری را از شناختن نسب نامه‌شان محروم سازند.
اما ببینیم منظور نویسندگان کتاب از “اسطوره سازی دروغین” چیست؟ نخست آنها تصوری خیالی از مقاومت ( که باب طبع انقلابی گری سانتی مانتال هم می تواند باشد ) می پردازند ، تا با شکستن آن نشان بدهند که چریک های فدایی خلق همه به محض دستگیری ، یک دیگر را لو می‌دادند. مقدمه چینی آنها ( در پیشگفتار کتاب ، ص ٢١ ) چنین است: “باید برای این پرسش ، پاسخی شایسته بیابیم که چرا پس از هر دستگیری ، خانه های امن به سرعت تخلیه می شدند و یا ضربه ای دیگر به گروه وارد می گردید؟ ” منظور حضرات این است که اگر چریک ها در بازجویی مقاومت می کردند ، خانه های امن بعد از هر دستگیری تخلیه یا کشف نمی شدند. در این جا آنها عمداً تصوری از مقاومت القاء می کنند که ربطی به زندگی واقعی ندارد. برای روشن شدن مسأله باید تصوری واقعی از رفتار انسان مبارز گرفتار در دست شکنجه گران داشته باشیم.
مهم‌ترین مسألۀ هر مبارز گرفتار در زیر شکنجه این است که هیچ اطلاعاتی به بازجو ندهد و در عین حال تا می تواند از شکنجه بگریزد یا لااقل از شدت و تمرکز آن بکاهد. این کار صرفاً با سکوت در مقابل سؤالات بازجو پیش نمی‌رود، بلکه او ناگزیر است برای متقاعد یا خسته کردن بازجو، جواب های انحرافی زیادی را سرهم کند. بازجویی جایی برای بیان مواضع سیاسی نیست. فرد زیر بازجویی نه تنها می کوشد اطلاعاتی به بازجو ندهد، بلکه غالباً سعی می کند هویت سیاسی و اعتقادات خود را نیز پنهان کند. و برای این منظور گاهی مجبور می شود خود را حتی طرفدار رژیم جا بزند. اما بازجویی غالباً از صفر شروع نمی شود و بازجو اطلاعاتی از فردِ زیر بازجویی دارد که با تکیه بر آنها می خواهد اطلاعات بیشتری به دست بیاورد. اطلاعات موجود در دست بازجو ، در کنار شکنجه، اهرم دیگری است برای فشار بر فرد زیر بازجویی و هر چه میزان این اطلاعات بیشتر باشد، کور کردن جریان بازجویی برای فرد دشوارتر می گردد. زیرا بازجویی روی سؤالات مشخص تری کانونی می شود و بنابراین شدت و تمرکز شکنجه افزایش می یابد. مشکل اصلی فردِ مقاوم سؤالات کلی بازجو نیست، بلکه سؤالات مشخص اوست ، زیرا طفره رفتن از پاسخ به دومی‌ها بسیار دشوارتر از اولی هاست. سرهم بندی کردن جواب های انحرافی نیز در مقابل سؤالات مشخص بسیار دشوارتر است.
در بازجویی افراد مرتبط با مبارزه مسلحانه فضای بازجویی و شکنجه آشکارا خشن تر است. حتی در مواردی که بازجو اطلاعات مشخصی در باره فرد زیر بازجویی ندارد ، از او اطلاعات مشخصی می خواهد ، زیرا فرض بر این گذاشته می شود که او قراری با رفقای خود دارد و در خانه امنی زندگی می کند. و از آنجا که قرارهای اعضای تیم های مسلح کوتاه مدت هستند، هر فرد مرتبط با مبارزه مسلحانه، از همان ساعات و حتی لحظات اول بازجویی با دو سؤال مشخص ِ زمان دار روبرو می شود و بازجو با استفاده از هر شکنجۀ ممکن می‌کوشد در همان ٢۴ یا ۴٨ ساعت اول ، قرار و آدرس خانۀ امن را از او بیرون بکشد. و تلاش اصلی مبارز زیر بازجویی سوزاندن این اطلاعات حیاتی است ، زیرا از این طریق است که او می تواند رفقای خود را از خطر آنی نجات بدهد. مقاومت در زیر شکنجۀ بی امان متمرکز روی یک یا دو سؤال در چند روز اول بازجویی واقعاً طاقت فرساست ، بنابراین فرد زیربازجویی غالباً تلاش می کند با سرهم کردن قرارهای من در آوردی، تداوم و تمرکز شکنجه را بشکند.
با توجه به نکات ساده ای که یادآوری کردم ،
ناگزیر به چند نتیجه می رسیم:
١ – اوراق بازجویی بسیاری از افراد دستگیر شده در یک نظام دیکتاتوری می تواند حاوی بخش های غلط اندازی باشد که ظاهراً نشان دهندۀ ضعف یا سازشکاری فرد زیر بازجویی است. در این بخش ها خواهید دید که فرد زیر بازجویی آدرس خانه ای ، تاریخ قراری یا اسم و مشخصات رفیقی را به بازجو می دهد یا حتی با لحن تأئید آمیزی از رهبر یا رهبران رژیم سخن می گوید. این بخش ها ممکن است تصویر کاملاً واژگونه ای از فرد زیر بازجویی به دست بدهند. برای به دست آوردن تصویر درستی از بازجویی فرد مورد نظر ، باید به همه اوراق بازجویی او دست یافت. با دست یابی به همه اوراق بازجویی ممکن است دریابید که هیچ یک از آن اطلاعات در آن تاریخ معین هیچ ارزشی نداشته اند ، یا هویت سیاسی او در آغاز برای بازجو ناشناخته بوده و او برای گریز از دست دشمن حتی خود را طرفدار رژیم جا زده اما بعداً با معلوم شدن هویت سیاسی واقعی اش، مقاومت تحسین انگیزی انجام داده است. مثلاً نویسندگان کتاب مورد بحث ما، ظاهراً برای خراب کردن نام عباس سورکی (که انصافاً یکی از درخشان ترین چهره های مقاومت در زندان های رژیم ستم شاهی بود) تکه ای از سپاسگزاری او از ” تیمسار معظم ریاست سازمان امنیت” را ( در ص ۶۴ ) آورده اند ، که گویا سورکی هنگام آزادی از زندان در یکی از دستگیری های قبلی‌اش در سال ١٣٣٩ نوشته است! تردیدی نباید کرد که عباس س