روایتی دیگر از سعید یزدیان

روایتی دیگر از سعید یزدیان

در سال شصت در یکی از کارخانه های بزرگ تهران هسته ی کارگری مبارزی که تمایلات چپ داشت شکل گرفت . اعضای این هسته همگی در جنوب وحاشیه ی تهران زندگی می کردند و به نوبت در خانه ی یکی جمع شده و به مسایل کارخانه و مطالعه ی جمعی کاپیتال می پرداختند. یکی از اعضای این هسته کرد مهاجری بود که با زن و دو فرزندش در منطقه ی دور افتاده ی اطراف تهران در خانه ای که خود بصورت غیرقانونی و در خارج از محدوده ساخته بود زندگی می کرد. از آنجا که کارگران کرد مهاجر معمولا با هم در ارتباط بودند و به یکی از دوجریان غالب حزب دموکرات و یا کومله گرایش داشتند، او نیز در دستگیری های فله ای سال شصت و یک کومله ی تهران به زندان افتاد. در بازجویی در مورد هسته ای که در آن فعالیت می کرد سخنی نگفت و از جانب او ضربه ای به آن هسته ی کارگری وارد نیامد. و با اینکه آن هسته از صندوق بیکاری مخفی اش ماهیانه مبلغ اندکی برای زن وفرزندش می فرستاد و به آنها سرکشی می کرد اما همچنان خانه ی او امن باقی ماند. او اما در زندان برای برخی از زندانیان معتمدش از تلاش های هسته در کارخانه و همچنین از جلسات کاپیتال خوانی با تبختر یاد کرده بود که بعد ها پس از آزادی اش (او یک سال زندان ماند) به گوش آقای یزدیان نیز رسیده بود. وقتی یکی دیگر از اعضای آن هسته در سال بعد دستگیر شد آقای یزدیان دیگر مدتها بود که در ۲۰۹ به آزادی رفت وآمد می کرد و مسئولیت های محوله از جانب بازجو را پیگیری می کرد. از آنجا که پس از شکنجه های فراوان بازجو به این نتیجه رسیده بود که کارگر فوق تنها فردی جنوب شهری و کله شق است و بغیر از نمایندگی کارگران در کارخانه جایگاه مهمی در تشکیلات شان ندارد دست از او برداشته و بقیه ی پرسش و پاسخ های رایج را که برای تکمیل شدن پرونده به آنها نیاز بود را به آقای یزدیان سپرد و خود نظارتی کلی را برعهده گرفت. یک روز قبل از آن که کارگر مزبور از ۲۰۹ به اتاق های دربسته منتقل شود و منتظر دادگاه بماند آخرین جلسه ی پرسش های آقای یزدیان در هواخوری ۲۰۹ از این کارگر به درگیری انجامید تا اینکه پای بازجو بمیان آمد. در واقع آقای یزدیان از کارگر مزبور می خواست نام و نشانی بقیه ی اعضای هسته ی کارگری ای که از کارگر کرد به گوشش رسیده بود را در برگه های بازجویی بیاورد. کارگر ابتدا کتمان کرده و وقتی دانسته بود او همه چیز را می داند به خواهش افتاده بود که موضوع قدیمی است وهرکس بدنبال کار خود رفته ولازم نیست این مسئله ی بی ارزش را مجددا مطرح کند اما آقای یزدیان کوتاه نمی آمد و او را تهدید می کرد که نمی گذارد به بند برود و بازجویی اش بپایان برسد. کارگر که یزدیان را دورادور می شناخت و از سوابق قدیمی اش آگاه بود ناامیدانه سعی می کرد اورا راضی کند که موضوع را سرپوش بگذارد از اینرو به او می گفت ” آقا سعید بخدا اینا یه مشت بدبختن و زن و بچه دارن آخه واسه ی چی باید بیان اینجا، اونا اصلا سیاسی نبودن یه وقتی جو گیر شدن و بعدشم تموم. شما که آدم با سابقه ای هستی این چیزارو خیلی بهتر از من میدونی”. اما آقای یزدیان کوتاه نمی آمد و تهدید می کرد که همین الان بازجو را در جریان این پنهان کاری قرار می دهد. هواخوری ۲۰۹ جای کوچکی است وهر دو روی زمین نشسته بودند که کارگر بی مقدمه و بدون فکر ناگهان به او حمله کرد و در شرایطی که هم مستاصل بود و هم خشمگین، یقه او را گرفت و فریاد زد “بیشرف با آوردن چهارتا بدبخت میخوای خودتو شیرین کنی عوضی” و در همین اثنا که سعی می کرد او را به زمین بخواباند زد زیر گریه و از سر استیصال فریاد زد ” بیشرف بس کن ، بس کن” این سر وصداها بازجو را به هواخوری کشاند و فریاد زد ” چشم بند ! چه خبره پدرسگ هار شدی “. دنیا روی سر کارگر نگون بخت آوار شده بود و قبل از آنکه بتواند حرفی بزند آقای یزدیان که خود را جمع و جور کرده بود گفت ” اینا با چند تا کارگر جلسه ی کاپیتال خونی داشتن که اطلاعات نمیده و وقتی اصرار کردم به من حمله کرد و فحش داد”. کارگر که همچنان گریه می کرد به پاهایش اشاره کرد که هنوز بر اثر شلاق زخم هایش تازه بود و گفت ” بخدا من هرچی که میدونستم رو گفتم به حضرت عباس خیلی وقته من از کسی خبری ندارم ، درسته من بخاطر نمایندگیم با هزار نفر سلام و علیک داشتم خب که چی “؟ که بازجو حرفش را برید و گفت ” خفه شو ! باز ننه من غریبم بازی درآووردی من که تو رو خوب میشناسم حالا نشونت می دم . دعوا راه میندازی پدر سگ “. کارگر نگران دوستانش بود و می خواست موضوع را بی ارزش جلوه دهد ومسئله را به سمت یزدیان برگرداند از این رو گفت ” آقا اینا میخوان کثافت کاری های خودشونو اینجوری با آووردن بدبخت بیچاره ها ماستمالی کنن ” که با سیلی بازجو ساکت شد و دیگر حرفی نزد اما برخورد بازجو نیز دور از تصور او بود وقتی که به آقای یزدیان رو کرد و گفت ” من گفتم چیکار کن؟ دست از این چرت و پرت ها وردار و کاری رو که گفتم انجام بده . این فردا تعزیر میشه ولی با بقیه باید بره بند. گفتم زودتر اینجا رو خالی کنین جا نداریم “. آن روز با همه¬ی استرس اش بدون تعزیر گذشت و موضوع هسته ی کارگری مختومه شد و آن کارگر هم به بند منتقل شد . از جانب او کسی دستگیر نشد و پس از چند سال زندان در جاهای مختلف عاقبت آزاد شد .
این روایت قصد آن را ندارد که به این سادگی برانقلابی قدیمی سعید یزدیان قضاوت کند یا بر قضاوت دیگران نسبت به او اثری منفی داشته باشد. اما می خواهد از زاویه ی دیگری به او بنگرد و بگوید که آنچه آقای منوچهر یزدیان از برادر خود می گوید تمام واقعیت نیست و اینکه چرا نیست نه از آن جهت است که او نمی داند که برادرش همانگونه که دارای نقاط قوت بسیاری بوده دارای چه نقاط ضعفی هم بوده است بلکه ، این عدم شفافیت و لاپوشانی، هم سابقه ی طولانی در چپ دارد وهم استدلالات بسیاری را برای توجیه آن شنیده ایم و با آن آشنا هستیم . اگر چه سعید یزدیان در سالهای دور زندگی اش را در گروی اندیشه ی انسانی مارکسیسم گذارد و اگر چه خوب شروع و خوب تر ادامه داد اما قطعا آن را به همان خوبی بپایان نرساند و این با هیچ میزانی قابل کتمان نیست و اینکه چرا چنین کرد موضوع بسیار پیچیده ایست که با سخنان کلی و شعاری کشف نمی شود . اینکه بگوئیم همه ی آنچه که زندانی کرده است مسئولیت اش با رژیم می باشد تنها باز کردن دهان برای حرف نزدن است و کمکی به اندیشیدن نمی کند. البته این نوع سخن گفتن اتفاقی نیست. ما نه در زندان و نه در بعد از آن کم ندیدیم که به بهانه ی حفظ تشکیلات یا حفظ چپ یا گروه های سیاسی نقاط ضعف رهبران و اعضا پنهان ماند یا فقط در سطح نخبگان مطرح شد که در منافع باندی از این اطلاعات در له یا علیه اشخا ص استفاده گردید و هیچگاه به مناسبات درون تشکیلاتی و از آن مهم تر به فهم مان از رفتار دموکراتیک درون سازمانی پرداخته نشد. آقای منوچهر یزدیان که چند ماه بعد از ضربه ی گروه شان از کشور خارج شد و دیگر هیچ گاه باز نگشت ، هم اکنون پس از سی سال که تصمیم گرفته با حزب سکولار دموکراتیک همکاری کند و در کشورهایی برای توضیح نظرات این حزب سخنرانی کند، احتمالا بهتر دیده که از اعتبار و تلاش برادر مبارز خود در سالهای گذشته سود ببرد و در عین حال اشتباهات اش را پنهان سازد، درست مثل سنت رایج در چپ . از حزب توده تا کنون . او نمی گوید کسی که براحتی در شعبه های بازجویی رفت و آمد می کرده و امکانات مختلفی داشته چرا اقدام به خودکشی نمی کند ولی می گوید که او می دانسته که اعدام می شود. او نمی گوید چه کسانی و چه تعداد ازانقلابیون از کانال او به دام افتاده اند ، جان شان را از دست داده و یا سالهای بسیاری از عمر شان را در زندان هدر کرده اند اما می گوید که چه کسانی و از جمله خودش از جانب او لو نرفته اند. چرا فراموش می کنیم که تمامی انقلابیون در هر سطحی از کار تشکیلاتی، ( از آنجا که همگی انسان اند) با یکدیگر برابر بوده اند و شلاق بر پای هر یک به یک میزان دردآور و غیرانسانی بوده است. پس چرا فقط برخی تطهیر می شوند. تحلیل رفتار آنهایی که بدون شکنجه تن به همکاری داده اند یا آنهایی که مرز بریدن تا تواب شدن را به سرعت طی کرده اند و در آزادی انتخاب نموده اند که به هر قیمتی زنده بمانند آیا با گفتن این جمله که “در هر صورت رژیم مقصر است “، آیا غیرممکن نمی شود؟ واین نگرش آیا دردی از مناسبات درونی جنبش چپ را دوا می کند؟ در واقع آقای منوچهر یزدیان و امثال او مبشر چه اندیشه ای ( و حالا از جانب حزب سکولار دموکراتیک ) هستند . اگر ما روش های مان را تغییر ندهیم و همچنان بر مصلحت طلبی های رایج مانند حاکمیت (در وجه دیگرش ) پای بفشاریم ، شفافیت را مانند دیگر ارزش های دموکراتیک فقط در شعار و در سخنرانی های مان بر علیه حکومت بکار بگیریم و نفهمیم که این شیوه ها نه تنها چیزی را نمی سازد بلکه آن روش آلوده را باز سازی ونهادینه می کند ، قطعا راه بجایی نخواهیم برد. حال چه کومله باشد جه حزب سکولار دموکراتیک یا هر تشکیلات قدیمی و جدید دیگر .
در واقع چپ مارکسیست مدتهاست وظایف اش را در حوزه ی “کار” با طبقه ی کارگر انجام نمی دهد و چون “کار” انجام نمی پذیرد پس، بدیهی است که از درون آن فرهنگ پرولتری نیز برنمی خیزد و نمی تواند نگاه مان را به رفتار دموکراتیک و مفهوم دموکراسی تغییر داده و ارتقا دهد. از این رو واضح است که میدان برای چپ های پرگوی خارج نشین فراهم می گردد تا در تلویزیون ها و سخنرانی هایشان بر مدار اشتباهات گذشته بچرخند و مخاطب نتواند ذره ای از تولید فکری متفاوت با آنچه که تا کنون می اندیشیدند را در آرای شان مشاهده کند.
آبان ماه ۹۷