روشنفکران در آراء و اندیشه های جلال آل احمد

روشنفکران در آراء و اندیشه های جلال آل احمد

قسمت دوم

روشنفکر کیست

اما قبل از آن‎که روشن کنیم روشنفکران طبقات سه گانه کیانند باید روشن کنیم ما روشنفکر را چه کسی می‎دانیم:

۱-آیا کارکنان فکری جامعه یعنی کسانی که با کار فکری زندگی می‎کنند، روشنفکرند.

۲-آیا تحصیل‎کرده‎ها روشنفکرند.

۳-آیا از فرنگ برگشتگان روشنفکرند.

کدام؟

پس همان طور که جلال نیز خود از تعریف شروع می‎کند. به تعریف روشنفکر می‎رسیم. در تعریف روشنفکر باید بر دو محور تکیه کرد:

۱-تفکر

۲-تعهد

محورهای دیگری را نیز به آن می‎توان اضافه کرد. همان کاری که جلال کرده است اما این دو محور کلید اصلی درک مقوله روشنفکری است.

تفکر

تفکر به معنای ساده و فیزیولوژیک آن که هر موجودی برای ادامه حیات خود نیازمند آن است نیست. بلکه تفکر به معنای اندیشیدن نسبت به آنچه در اطراف او روی می‎دهد و سرنوشت آدم‎ها را تعیین می‎کند. خب روشن است که طبیعت این نوع اندیشیدن که یک اندیشیدنی اجتماعی است و در خلأ صورت نمی ‏گیرد پس منظور از تفکر، تفکری است اجتماعی.

تعهد

اندیشیدن اجتماعی خواه ناخواه با خودش تعهدی اجتماعی می‎آورد. آن اندیشه و این تعهد روشن می‎کند که روشنفکر در سمت و سوی کدام طبقه اصلی اجتماعی گام برمی ‏دارد و از حیث آرمان‏خواهی به کدام طبقه تعلق دارد. پس یک روشنفکر می‎تواند روشنفکر بورژوازی یا خرده‎بورژوازی و یا پرولتری باشد.

روش انقلابی و ضدانقلابی

آن تفکر و این تعهد به خودی خود نه خوب است نه بد. باید دید آن تفکر و این تعهد در کدام سمت و سو است. اگر در جامعه بحث مدرنیته و سنت است. باید دید روشنفکر در جبهۀ مدرنیته است یا سنت. اگر بحث انقلاب و ضدانقلاب است باید دید در جبهۀ انقلاب است یا ضدانقلاب و اگر بحث خلق و ضدخلق است باید دید که در جبهۀ خلق است یا در جبهۀ ضدخلق.

این‎جا است که می‎توان نسبت به روشنفکر مشخص با جبهۀ مشخص ‏اش و سمت و سوی معین‎اش موضع ‏گیری کرد. طرح کلی روشنفکر و محکوم کردن آن مشت در تاریکی انداختن است.

روشنفکر یک محصول غربی

روشنفکر غربی و شرقی نداریم. روشنفکر، روشنفکر است با همان ویژگی‏ هایی که برشمردیم در هر کجای جهان که می‎خواهد باشد.

اما اگر بخواهیم خاستگاه معاصر پدیده روشنفکری را بدانیم باید بلافاصله بگوئیم خاستگاهش غرب است. از رنسانس بگیر تا انقلاب کبیر فرانسه.

بدون شک رهبران فکری انقلاب مشروطه تحت تأثیر روشنفکران اروپایی مثل ولتر، لاک، روسو و منتسکیو بوده ‏اند.

این تأثیر در سطوح مختلفی بوده است از سفر به فرنگ گرفته تا خواندن آثار آنان و بعدها با رفتن دانشجویان ایرانی برای تحصیل به اروپا این تأثیر عمیق‎تر و شدیدتر شده است. اما این‏که روشنفکر را یک «محصول غربی» بدانیم آن‎طور که جلال می‎داند مبتذل کردن تبادل فرهنگی ملت‎ها است.

طبیعی بود که دل‎سوزان و فرهیختگان جامعۀ ایران بعد از شکست چالدران که شکست سلاح و ارتش سنتی ما بود در مقابل سلاح و ارتش جدید عثمانی. با آن دلاوری که شمشیرزنان قزلباش کردند و در آن روز تاریخی با ۳۰ هزار سوار به جنگ ۱۰۰ هزار نفر رفتند و از میدان تنها ۳۰۰ نفر زنده بیرون آمدند، به دنبال چاره باشند و ببینند که اروپا چه کرد و از چه راهی رفت تا توانست از ما سبقت بگیرد. اگر ما در این راه بعضاً به بیراهه رفتیم یا به مقلدین صرف تبدیل شدیم بحث دیگری دارد.

اما راه نخست و درست همان بود که پدران نامبردار ما رفتند. و در جامعه‎ای فقیر از حیث روح و روان سعی کردند جامعۀ خفته قاجاری را با مبانی اولیه مدرنیته آشنا کنند.

این ضعف فکری رهبران مشروطه نبود، حتی توجه قانون اساسی بلژیک یا فرانسه که جلال به کرات از آن به‎عنوان مظهر غرب‎زدگی یاد می‎کند، این را از زاویه دیگر هم می‎توان دید، و از آن به‎عنوان استفاده از دستاوردهای فکری بشر یاد کرد. مگر کل آثار فکری ما در۵۰۰سال گذشته و حتی بیشتر چه بود. نگاه کنیم به قله‎های فکری‎مان، ابن‎سینا و رازی، مولوی و سعدی و حافظ و عطار و خواجه نصیر و چند تایی دیگر تا قرن هشتم و نهم. از آن به بعد به قول رستم فرخزاد «نشیبی دراز» آغاز می‎شود حضیض است و فقر و فاقه و بی‏ خبری. مشکل جلال آن است که بخشی از تحصیل‏کرده‎های فرنگ را که به کشور خود باز می‎گشتند و به خاطربریده شدن از سنت‏ ها و مسائل بومی و برای رسیدن به آب و نان به استعمار تکیه می‎کردند و می‎شدند عامل استعمار در محیط بومی، با کل تحصیل‏کردگان و به تبع آن با روشنفکران یکی می‎گیرد.

می‎گویم بخشی، به خاطر آن‎که کافی است نگاه کنیم به گروه ۵۳نفر. از لیدر فکری آن‎ها دکتر ارانی گرفته تا اسکندری و دکتر بهرامی و دکتر یزدی تا خلیل ملکی که آل‎احمد او را تنها روشنفکر حی و حاضر دهه‎های اخیر می‎داند. همه تحصیل‎کردگان فرنگ بودند. عامل استعمار هم نبودند. و در راه بهروزی مردم خود مبارزه با استعمار و عوامل داخلی‎شان دچار رنج و تعب بسیار شدند. به آب و نانی هم که نرسیدند. آب و نان خود را نیز از دست دادند. با هم ورق بزنیم خاطرات زربخت از افسران حزب توده را که در قیام خراسان شرکت داشت و سال‎ها زندان و حبس و تبعید را تحمل کرد. زربخت در آخرین ملاقاتش با اسکندری، که قرار بود اسکندری به آلمان شرقی برود و برای همیشه نقل مکان کند به فرانسه، احساس کرد که اسکندری برای رفتن تردید دارد. وقتی علت را جویا می شود می‎بیند شاهزاده‎ی قجری، فارغ‎التحصیل دکترای حقوق از فرانسه، وکیل دوره چهاردهم مجلس، وزیر تجارت دوران قوام، عضو رهبری حزب توده ایران، پول خرید بلیط قطار را ندارد.

به راستی چگونه می‎توان کسی را که در جهت حل مشکلات مردم خود نیست و از عقب‏ ماندگی جامعه خود می‎خواهد برای رسیدن به آب و نان استفاده کند و در این راه به استعمار تکیه می‎کند. روشنفکر ناامید. این‎ها تکنوکرات‎ها و بوروکرات‎هایی خود فروخته‎ بودند. به راستی جلال چرا این‎قدر اصرار دارد که تحصیل‎کردگان را با روشنفکران یکی کند، و بعد با کوبیدن تحصیل‎کردگان غیرملی و غیر مردمی، روشنفکران را غیرملی و غیرمردمی بداند.

و اگر کسانی بعد از کودتا با ۲۸مرداد به کمپ ضدانقلاب ملحق شدند، اگر گذشته روشنفکری داشتند مثل بعضی از کادرها و رهبران حزب توده و جبهۀ ملی، به آنان روشنفکران خائن می‎گویند و آنان در جبهۀ جدید از دایرۀ روشنفکری بیرون ‏اند اینان تکنوکرات‎ها و بورکرات‎هایی هستند که در خدمت ضدخلق قرار گرفته‎اند.

اما آل‎احمد اصرار دارد مقولات را ساده، روابط را در هم ریخته و نتایج را به دلخواه خود تغییر دهد. چرا؟

خاستگاه و رسالت روشنفکری

«روشنفکر یک محصول اختصاصی دنیای غرب است که در حدود ۲۰۰سال پیش براساس انقلاب شهرنشینی و علوم پیشرفته و صنعت بازاریاب به مرحله استعماری رسیده بود و به قیمت غارت مستعمرات قدرت این را یافته بود که خوارک کارخانه‎ها و موزه‎ها و آزمایشگاه‎های خود را فراهم کند و به این ترتیب روشنفکران را درون جامعه بپرورد….

روشنفکر ایرانی وقتی در راه صحیح روشنفکری گام می‎زند که در ولایت تابع خویش همکلام امثال برتراند راسل و سارتر باشد یعنی که غرب و تمدن غربی را نه در حوزه استعماری بلکه در حوزه ضداستعماری بپذیرد و تبلیغ کند.»

آبشخور روشنفکر غربی

ابتدا ببینیم آبشخور روشنفکر غربی کجاست جلال بر این باور است که روشنفکر غربی سر در آخور استعمار داشته است و فرزند نامشروع غارت کشورهای تحت ستم است.

آل ‏احمد فراموش می‎کند که استعمار ادامۀ بعدی سرمایه‏ داری است، مؤخره بود نه مقدمه. ابتدا باید از درون نظام فئودالیته اروپایی هسته‎های آغازین سرمایه‎داری متولد می‎شد . این تولد در ذهن و عین جامعه روی می‎دهد. در ساخت سوداگران کوچک در حال رشد و نمو و جمع ‏آوری سرمایه بودند. در علم دانشمندان درهای مجهولات را یکی بعد از دیگری گشودند. و در روح و روان جامعه، قراردادهای اجتماعی و حقوق شهروندی و حکومت دمکراتیک شکل می ‏گرفت. از بستر چنین تحولی روشنفکران عصر روشنگری برخاستند و با سازمان‎دهی انقلاب‎های سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی نمایندگان نظام‎های کهن را به عقب راندند و بورژوازی را به قدرت رساندند.

رسالت روشنفکران آماده کردن ساخت اقتصادی، سیاسی، فرهنگی جامعه برای این تحول بود شکل‎گیری روشنفکران عصر روشنگری چه ارتباط دارد با غارت استعمار.

در این‎که غرب از غارت کشورهای عقب ‏مانده سودهای بسیاری برد و توانست جامعه خود را مرفه و آزمایشگاه‏ های خود را تجهیز و دانشمندان خود را بی‏ نیاز کند در آن شکی نیست. اما ضرورت وجودی جنبش روشنفکری را در غرب باید در ساخت و ساز و اقتصادی ـ اجتماعی خود آن جامعه جست‏وجو کرد.

استعمار در ذات توسعه ‏طلب سرمایه ‏داری برای بازارهای جدید نهفته بود. طبیعی بود که سرمایه‏ داری چه در داخل و چه در خارج بخشی از روشنفکران را به خدمت بگیرد. نه به پاس روشنفکر بودن آن‏ها، اشتباه جلال در این‏جا است بلکه به خاطر کارکردهای بوروکراتیک و تکنوکراتیکی که داشتند.

روشنفکری یک حرفه نیست. برخلاف تصور جلال. اما یک روشنفکر می‎تواند در رشته ‏ای مهارت داشته باشد و این مهارت خود را در بازار بفروشد و طبیعی است که در یک جامعه سرمایه‏ داری تنها خریدار رژیم حاکم است. که در داخل طبقه کارگر خود را استثمار می‎کند و در خارج ملل تحت ستم را.

به راستی این چه تفکر روشنفکرستیزانه‎ای است که روشنفکر متروپل را آبشخور استعمار و روشنفکر ملل تحت ستم را عامل استعمار می‎داند.

کار روشنفکر چیست؟ کار حزب سیاسی چیست؟ مشکل آ ل‏احمد در این است که رسالت حزب را بر دوش روشنفکر می‎گذارد و از روشنفکر می‎خواهد که در حوزه متروپل منتقد حکومت و در حوزه ممالک تحت ستم مبلغ ضداستعمار باشد.

اما در این دو حوزه این رسالت‏ ها از آن حزب سیاسی جامعه است. این سردرگمی در تعیین وظایف یک علل تاریخی روشنی دارد. دیکتاتوری و جامعۀ به غایت افتاده و تک سلولی شده.

در کشورهای توتالیتر که مردم در کلیت‏ اش از حزب سیاسی ‏اش گرفته تا نهادها و انجمن‎های صنفی از روشنفکرش گرفته تا مردم کوچه و بازار به انحاء مختلف تحت آزار و اذیت و تفتیش حکومت هستند. مردم طی یک مکانیسم دفاعی ـ تاریخی به دور خود دیوار می‎کشند و به درون حصارهای خود پناه می‎برند.

مردمی که با شعار «زبان سرخ سر سبز می‎دهد برباد» زندگی می‎کنند. طی یک دوران طولانی سرکوب فهمیده ‏اند که هرآینه ممکن است دودمان‏شان به باد برود. این عدم امنیت فردی از صدراعظم شروع می‎شد تا آسیابان فلان آبادی. مگر جز این است که ما مملکت صدراعظم ‏کش‏ها هستیم. از خاندان برمکیان بگیر تا آخرینش که امیرعباس هویدا باشد.

در چنین کشورهایی حزب یا وجود خارجی ندارد و یا بعضاً ظاهر و دورانی طولانی غایب می‎شود پس رسالت حزب بر زمین می‎ماند و این پرچم فرو افتاده را کسی برنمی‏ دارد جز جریان روشنفکری ضعیف جامعه.

از این‎جا به بعد روشنفکر چون تبدیل به حزب سیاسی می‎شود دیگر روشنفکر نیست چون رسالت روشنفکری با تعهد و تعبد سیاسی تشکیلاتی منافات دارد. از آن سو حزب هم نیست چرا که حزب به ‏عنوان بخش آگاه و پیشرو طبقه است که با داشتن ایدئولوژی معینی در صدد کسب قدرت سیاسی است و رسالت روشنفکری با کسب قدرت سیاسی مغایرت دارد.

این درهم‏ آمیزی وظایف و حوزه‏ ها است که آل ‏احمد را به این نتیجه می‎رساند روشنفکر یعنی سارتر و راسل در حوزه متروپل و امه سزار و شریعتی و ملکی در حوزۀ ملل تحت ستم اما حوزه روشنفکری حوزه ‏ای متفاوت با مبارزات ضداستعماری است. ضمن این‏که منافاتی ندارد که یک روشنفکر عضوی از جبهۀ ضداستعماری باشد. آن هم در کجا در هند و در الجزایر در جایی که استعمار حضور مستقیم و ملموس دارد. اما در کشورهایی که علناً و رسماً مستعمره نیستند و اصطلاحاً نیمه مستعمره قلمداد می‎شوند مثل ایران، مبارزات پیش از آن‏که ضداستعماری باشد، ضداستبدادی، ضدارتجاعی است.

در واقع جامعه برای ترقی و تعالی راهی ندارد جز آن‏که دو نهاد قدرتمند استبداد و سنت را به کنار بزند تا راه پیشرفت گشوده شود. و این دو نهاد به علت پیوندهایی که بعضاً با استعمار دارند به نوعی پایگاه‏ های داخلی استعمار تلقی می‎شوند، زمانی انگلیس یا روسیه، زمانی آمریکا یا آلمان و فرانسه و ژاپن. و به درستی و به راستی چه فرق می‎کند که ثروت ملی ما توسط کدام سرمایه ‏دار با کدام زبان یا ملیت غارت می‎شود.

اما این کار نیز رسالت اصلی روشنفکر نیست. وظیفۀ حزب انقلابی است که مبارزات ضداستبدای ـ ضدارتجاعی مردم را سازماندهی کند و سمت و سو ببخشد.

کار روشنفکر نشر آگاهی و معرفت است. مسیح به درستی می‎گوید: «مال قیصر را به قیصر بدهید» کار روشنفکر گرفتن قدرت از دست قیصر نیست. کار روشنفکر، روشنگری است. آگاهی و ابلاغ آگاهی و نشر آگاهی است. به قول معروف کسی دیگر می‎آید و دانه‎های ریخته شده بر زمین را برمی ‏دارد. حزب سیاسی است که به دنبال روشنفکر می‎آید و از ِکشته ‏های او برداشت می‎کند. قرار نیست روشنفکر تفنگ بردارد و انگلیسی و یا امریکایی و فرانسوی بکُشد. اگر ارنستو چه ‏گورا، انقلابی مشهور کرد این‏کار او در قلمرو روشنفکری نبود. در قلمرو کار انقلابی بود.

روشنفکر به یک معنا انقلابی است به یک معنا هم انقلابی نیست. انقلابی است چون هسته‏ های رشدیابنده جامعه را می‎جوید، پرورش می‎دهد و جامعه را برای تحول بنیادی و گذار به جامعۀ نوآماده می‎کند. اما انقلابی نیست. به این خاطر که قرار نیست تفنگ بردارد بکشد و کشته شود. ارانی این را نفهمید و در زندان به مرض طاعون او را کشتند. اما نیما این را فهمید و زنده ماند نامه ‏های نیما به یک شاعر جوان و مشخص دکتر ارانی درک درست نیما را نشان می‎دهد.

در نامه نخست نیما به شاعری جوان می‎گوید: یا حرف بزن و بمیر. یا سکوت کن و منتظر باش. در نامه ‏اش به دکتر ارانی می‎گوید شما می‎توانید ایدئولوژی آینده ایران را بسازید. از بزرگی شما همین بس که در ایران کسی نیست که حرف شما را بفهمد.

روشنفکر کیست

آل‎احمد ابتدا از تعاریف شروع می‎کند و بعد به تعیین مشاغل روشنفکری می‎رسد نگاه کنیم:

تعاریف

۱-روشنفکر ما به ازای غلط و غیردقیق انتکتوال است. و انتکتوال از انتلکتوالیس لاتین آمده است به معنای فهمیده، هوشمند، برگزیده، پیشاهنگ

  ۲- روس‎ها انتلی گنیسا دارند به معنای افراد هوشمند و زیرک که تربیت اروپایی دیده‎اند و قادر به درک زودرس وقایع اجتماعی‎اند.

۳-روشنفکر ترجمه منورالفکر است که منورالفکر خود ترجمه (Los Eclaivre) است به معنای روشن‏ شدگان

۴-روشنفکر کسی است که کار فکری می‎کند.

ویژگی‎ها و مشکلات یک روشنفکر

آل‎احمد تحت عنوان دو مقوله برای روشنفکر ویژگی‎ها و مشخصاتی تعیین می‎کند نگاه کنیم:

ویژگی‎های یک روشنفکر

۱- فرصت، توان، و جرئت دخالت در امور را دارد. ۲- می‎اندیشدو۳- اندیشه خود را ابلاغ می‎کند.۴-آزاداندیش است. ۵- ادعای رهبری دارد.

گرامشی

و از قول گرامشی سه ویژگی دیگر می‎شمارد.

۱- سازنده است.۲- سازمانده است. ۳- قانع‎کننده دائمی است.

مشخصات یک روشنفکر

۱- فرنگی‎مآب است، از نظر لباس و ظاهر،۲- تظاهر به بی‏دینی می‎کند. ۳-درس خوانده است. ۴- نسبت به محیط خود بیگانه است. ۵-جهان‏ بینی علمی دارد. ۶- برداشت استعماری دارد.

مشاغل روشنفکری

مشکل آل ‏احمد آن است که علیرغم کنکاش در تمامی دائرهالمعارف‎های روسی، انگلیسی و فرانسوی تا به آخر به درک مقوله روشنفکری موفق نمی‏ شود.

جایی روشنفکر را رهبر فکری جامعه می‎گیرد، جایی دیگر روشنفکر را تحصیل‎کرده فرنگ می‎گیرد، جایی دیگر او را متخصص فرض می‎کند و در جایی دیگر کسی که کار فکری می‎کند، یعنی از طریق نوشتن، مثل ثبات یک مرده ‏شورخانه.

برای آن‎که به این تشتت فکری آل  ‏احمد بهتر پی ببریم نگاه کنیم به چهار جدول ارائه دادۀ او از مشاغل روشنفکری در ایران و دیگر کشورها.

مشاغل روشنفکری در ایران در فاصله سال‎های۴۳-۱۳۴۲

۱- فارغ‎التحصیلان رشته‎های مختلف دانشگاهی، ۲- معلمان، دبیران، استادان دانشگاه، ۳-مهندسان و نقشه‏ برداران، ۴- قضات و وکلا، ۵- کادر بهداری، ۷- روحانیون، ۸-کارکنان خطوط هوایی و دریایی،۹- ریاضیدانان و آمارگران و حسابداران، ۱۰- مؤلفان و روزنامه‎نگاران و عکاسان و طراحان، ۱۱- آهنگ‏سازان و نوازندگان و خوانندگان و مربیان رقص، ۱۲- بازیگری،۱۳-مدیران دستگاه‎های دولتی و ۱۴- نظامیان

از معلم ساوجبلاغ تا رقاص کاباره شکوفه نو، از دنبک‎ زن سه راه سیروس تا ملای چاپلق همه و همه روشنفکرند.

به راستی چهار ویژگی برشمرده شده توسط آل‏احمد و اندیشه، ابلاغ، آزاداندیشی، رهبری و فرصت و توان و جرئت، در میرزابنویس اداره آمار و یا گروهبان پادگان دوشان تپه و یا هنرپیشه دست دهم سینما، چه محلی از اعراب دارد.

آدم‏ هایی که معطل نان و آب شب خودند و اگر هوا تاریک شود راه خانه خود را نمی‏ یابند چه برسد به این‏که در مسائل جامعه خود چند و چون کنند و در پی رهبری جامعه باشند.

تحصیل‏کرده، متخصص از فرنگ برگشته و روشنفکر

آل ‏احمد بین چهار مقوله سرگردان است. جایی روشنفکر را تحصیل‏کرده می‎گیرد. و مدارس را یکی از مراکز تولید روشنفکر به حساب می‎آورد جایی دیگر روشنفکر را متخصص می‎داند. و کلیه مشاغل تخصصی را مشاغل روشنفکری می‎داند. و جایی دیگر فرنگی ‏مآبی را مشخصات روشنفکری می‎داند در حالی‏که خود آل ‏احمد ویژگی‏های پنج گانه ‏ای را برمی‏ شمارد که برای روشنفکر و فعالیت روشنفکری ذاتی است و او را از سه مقوله دیگر جدا می‎کند.

رابطه روشنفکر با سه مقوله دیگر به قول علمای منطق عموم و خصوص من ‏وجه است یعنی یک روشنفکر می‎تواند تحصیل‏کرده، متخصص و از فرنگ برگشته باشد اما هر تحصیل‏کرده و متخصص از فرنگ برگشته‎ای ضرورتاً یک روشنفکر نیست.

اشتباه جلال از همین جا آغاز می‎شود. ابتدا برای روشنفکر ویژگی ‏هایی برمی ‏شمارد؛ اندیشه، ابلاغ، رهبری، آزاداندیشی و فرصت و جسارت، اما در نقدهایش به یک‏باره این ویژگی‏ ها را فراموش می‎کند و روشنفکر را با تحصیل‏کرده و از فرنگ برگشته یکی می‎گیرد. که لباس فرنگی می‎پوشد و تظاهر به بی‏دینی می‎کند و عامل استعمار است.

کار فکری و یدی

اما اگر با ملاک دیگر آل ‏احمد حرکت کنیم کار فکری به ‏عنوان ویژگی روشنفکر، به قول گرامشی همۀ مردم روشنفکرند. چرا که امروز کارگر کار یدی صرف وجود خارجی ندارد. و هر کاری با نوعی اندیشه و تخصص سروکار دارد. با این ملاک یک پزشک هم روشنفکر است. پزشک مطب دارد کمی روشنفکر است و پزشک بیمارستان دولتی بیشتر. ملاک آل ‏احمد باور به بیمه ‏های اجتماعی است. که پزشک مطب دار به بیمه‏ های اجتماعی باور ندارد. اما پزشک بیمارستان دولتی دارد. به خاطر آن‏که اولی در خصوصی بودن و درمان ذینفع است و دومی ذینفع نیست. پس ملاک روشنفکر تنزل پیدا کرد به‎درآمد.

آل ‏احمد با همین ملاک‏ های سطحی به غلظت و رقت روشنفکری می‎پردازد. در بین نظامیان و وکلای دادگستری و دیگر مشاغل.

اما اگر روشنفکر را سازنده، سازمانده، قانع ‏کننده دائمی بگیریم آن‏گونه که گرامشی می‎گیرد و تحصیل ‏کرده و متخصص روشنفکر نیست. مهم نیست پزشک بیمارستان دولتی است یا پزشک بخش خصوصی، گروهبان ارتش است یا افسر فرمانده. و این نیز منافاتی ندارد که یک تحصیل‏کرده و یا متخصص خود را تا سطح یک روشنفکر نظری بالا بکشد و نمایندگی کند آرمان‏ ها و تمایلات یک طبقه را.

و اگر ملاک روشنفکری کار فکری باشد. ثبات یک مرده‎شورخانه و یک معین پزشک و یک پرستار روشنفکرند. در حالی که هیچ وجهی از مقوله روشنفکری در کار این افراد نیست یک روشنفکر وقتی در خدمت سازمان اقتصادی جامعه است یک وکیل است یا یک پزشک و یا یک نقشه‎بردار و با یک کتابدار و ثبات مرده‎شورخانه. و در تحلیل نهایی ممکن است توجیه‎گر منافع تاریخی یک طبقه از طبقات اصلی باشد یا حتی توجیه‎گر هم نباشد. منافع تاریخی ‏اش با آن‎ها آگاهانه یا ناآگاهانه گره خورده باشد.

اما وقتی یک ثبات مرده‎شورخانه در ساعت فراغت‎اش به جامعه‎اش می‎اندیشید و احساس می‎کند برای تغییر و تحول جامعه باید کاری کرد و این‎کار لزوماً یک کار سیاسی و حزبی صرف نیست. این آدم خودش را تا سطح یک روشنفکر نظری یک گروه اجتماعی خاص بالا کشیده است و وارد حوزه روشنفکری شده است.

یکی گرفتن روشنفکر و تحصیل‎کرده، یکی گرفتن شغل‎های خدماتی با فعالیت روشنفکرانه خلط کردن مرزها و به هم ریختن تعاریف است. و چون در این‎جا دچار خبط و خطا می‎شویم در نقد جریان روشنفکری و کنش‎های او نیز دچار خبط و خطا می‎شویم. و زیر سؤال می‎بریم کلاه و عصا و عینک و فرنگی‎مآبی فلان آدم را. در حالی که یک روشنفکر می‎تواند ظاهری غربی داشته باشد می‎تواند هم نداشته باشد.

فرنگی‎مآبی را باید در نقد از فرنگ برگشتگان جست‎وجو کرد. ضمن این‎که این نقد یک نقد ارتجاعی است. که ما از فکر و اندیشه گذر کنیم و بپردازیم به ظاهر شسته و رفته یک از فرنگ برگشته.

خردستیزی: افاضات فردید

«اشاعره اهل ایمان بودند و قائل به پیروی کورکورانه و تعبدی، اما معتزله قائل به پیروی از عقل و تجربه و منطق بودند…

به هر صورت زمانۀ توجیه عقلانی، اصول و فروع مذاهب، همیشه زمانۀ نکس ایمان است چرا که وقتی در اصالت خود و معتقدات خود شک کردی تازه می‎نشینی به‎استدلال و توجیه و شک در آن اصالت، یعنی شکست. دنیای اسلام از آن زمان به بعد است که رو به کسادی نهاد. تا دوره دورۀ ایمان است و بی‏ لیت و لعل عمل می‎کنند می‎برند و می‎دوزند… اشاره‏ ای گذرا بکنم به این‏که دنیا تا دنیای شور و شوق و ایمان است دنیای سازنده و گسترش‏ یابنده است. ولی به محض این‏که بنای استدلال توجیه و عقل و منطق شد، دنیای پاهای چوبی خواهد بود. و همان مدعیات که در حوزه عرفان مطرح است.»

این افاضات احمد فردید است که آل‎احمد نقل می‎کند. لازم است بدانیم فردید استاد دانشگاه و معلم فلسفه بوده است و جلال مفهوم غرب‏زدگی را از این حضرت گرفته است و او و عده‎ای دیگر چون او شاگرد این آدم بوده‎اند.

اما برگردیم به اشاعره و معتزله و ایمان و شک و درک این آدم از تاریخ و تحیری که آدمی پیدا می‎کند وقتی می‎بیند یک استاد فلسفه که کار او آموزش خردورزی است با خردورزی دشمنی می‎کند و بهترین دوران اسلام را دوران ایمان اولیه و بدترین دوران اسلامی را دوران خردورزی و استدلال می‎داند و علت سقوط حکومت اسلامی را پایان دوره ایمان اعلام می‎کند.

اما جریان تاریخ این‏گونه نیست. نگاه واژگونه به تاریخ این‏ گونه است.

اسلام به قدرت کلام و سازماندهی پیامبر توانست از عرب بدوی قومی قوی و ثروتمند و دست به شمشیر بسازد تا بعد از مرگ آن حضرت امپراتوری بزرگِ رو به‎زوال ساسانی را درهم بکوبد و از آن‏جا به سوی امپرتوری روم شرقی برود و افریقا و بخشی از اروپا را تسخیر کند تعالیم ساده اسلام برای عرب بدوی با حضور پُرجذبه رسول قابل قبول بود اما وقتی اسلام به دیگر کشورها با تمدن‏ های پرسابقه و درخشان و دین‎های قوی و نیرومند و ایدئولوژی‎های متفاوت رسید نیازمند اگرها و مگرهای بسیار بود.

برای عرب بدوی اگر گفته می‎شد که ستارگان چراغ‎های آسمان‎اند تا عرب راهش را گم نکند، قابل قبول بود. اما برای مللی که رصدخانه داشتند و صدها سال علم ستاره‏ شناسی داشتند این حرف قابل قبول نبود پس متفکرین نخستین اسلامی درصدد توضیح منطقی دین برآمدند. از آن سو اسلام با فلسفه قدرتمند یونانی روبه ‏رو بود. و تمدن یونانی و آراء و عقاید فلاسفۀ بزرگش‏ اش به همراه سه دین بزرگ یهودیت و مسیحیت و زردشتی که سابقه‎ای طولانی داشتند، اسلام را به چالش کلامی و فلسفی فرا می‎خواندند. پس اسلام مجبور بود برای مبارزه ایدئولوژیک با دیگر مذاهب و مکاتب به سلاح فلسفه که همان خردورزی و استدلال بود متوسل شود.

این روند در دوران مأمون خلیفه مقتدر عباسی چه با ترجمه آثار فلسفی یونان و چه با دامن زدن به بحث‎های فلسفی گسترش یافت و کمک بسیاری کرد به رشد و گسترش تفکر عقلانی ـ فلسفی در حوزه تمدن  اسلامی. در این بحث‏ ها امام هشتم شیعیان که در آن زمان ولیعهد و داماد مأمون بود نیز شرکت می‎کرد. و این نشان می‎دهد که بحث‏ های کلامی ـ فلسفی نه منع دینی داشت (حضور امام هشتم شیعیان) نه نشانه ضعف و سستی حکومت بود.

اما با آمدن ترکان آسیای مرکزی به ‏عنوان جنگجویان دستگاه خلافت به بغداد و ایران، و به قدرت رسیدن این قبایل عقب‏ افتاده نو مسلمان، تعصب و خشک ‏اندیشی حاکم شد. و ریشه خردورزی و نواندیشی را سوزاند.

تفکر متعبدانه اشعری مذهبان سلاح ایدئولوژیک حاکمیتی مستبد و متحجر بود. اما علل زوال حکومت اسلامی را باید در ظلم، فساد و تضاد خاص طبقاتی و اشرافیت عرب و برده کردن ملل فتح شده جست‏وجو کرد.

نگاه کنیم به علل مرگ سه خلیفه، از چهار خلیفه و ده ‏ها قیام و شورش که بخش زیادی از این شورش‎ها به رهبری علویان بود. و منجر به کشته شدن ده‎ها هزار عرب و غیر عرب شد. نگاه کنیم به تاریخ و ببینیم که اشرافیت عرب در طی چند صدسال حکومت ‏اش بر ایران با ایران و ایرانی چه کرد. ایرانیان را یا عجم نامید (به معنای گنگ و کور) و یا موالی نامید. که نوعی شهروند درجه دو بود.

برگردیم به این حکم غلط، «تا دنیا دنیای شور و شوق و ایمان است، دین سازنده و گسترش ‏یابنده است.» این حکم از کجای تاریخ بیرون آمده است. دستاوردهای علمی و فلسفی این مؤمنین کجا است. از یهودیت بگیر تا مسیحیت و اسلام.

دوران ایمان، دوران گسترش و فتح است و سرکوب مخالفین. دوران سازندگی و نوسازی جامعه نیست.

تمدن اسلامی، لااقل آن چیزی که به این نام معروف است، حاصل دوران بعدی است. اما آنچه یک ایدئولوژی را ماندنی می‎کند. میزان نزدیکی و سنجش او با خرد است.

این حرف لق که «پای استدلالیان چوبین بود» به درد جنگ‎های کلامی در سده‎های آغازین عرفان و فلسفه می‎خورد. و دیدیم که عرفان با همۀ ادعاها و مدعی‏ هایش به‏ خانقاه‎های بنگ و افیون و تعمیق کشیده شد و هرچه داد، آدم بیرون نداد. و نتوانست چیزی به معرفت بشری افزون کند. بگذریم از تحول‏ های آغازین عرفان که حساب آن‏ ها از عرفان قلابی و افیونی امثال فردیدها جدا است.

غرب اگر غرب شد از تقارن عقل محض کانت و دکارت غرب شد. به جایی رسید که باید تمامی بدیهیات علم معرفت را به دور ریخت و در همه چیز به دیده شک نگریست، یک خانه‏ تکانی تاریخی. پس به این بدیهی اول رسید. که در هرچه بتوان شک کرد در «من اندیشنده» نمی ‏توان شک کرد. پس «من می‎اندیشم پس هستم.»

و این تقارن ترکیدن بمب بزرگ معرفت بود در طویله قرون وسطا. تا تمام لای و لجن تاریخی را به بیرون پرتاب کند. آباء کلیسا را از ارک‎های حکومتی و دادگاه ‏های تفتیش عقاید به کلیساهای‏شان عقب براند. خرافه ‏ها را از مذهب دور کند. ستارگان ستاره باشند و کوه‎ها کوه‏ ها و از دل تمامی این شک‎ها وشبهه‎ها علم ستاره‏ شناسی کپلر و گالیله و کپرنیک بیرون بیاید. و زمین‏ شناسی و دوران‎های مختلف عمر زمین و در آخر حضرت داروین و همه این‏ها به برکت تقارن عقل محض بود که حضرت فردید در مذمت آن، داد سخن می‎دهند. و شاگرد او آل ‏احمد افاضات شفاهی او را نصب‏ العین کتاب خودش می‎کند.

تا ما ببینیم دو روشنفکر پای در سنت نهاده با نام فلسفه و خردورزی چگونه با فلسفه و خردورزی دشمنی می‎کنند. و دلشان برای دوران ایمان و شور تنگ شده است و نوستالژی آن‏ها اعماق تاریخ باشد.

حفظ سنت

«اما آیا روشنفکر امروزی جرئت و لیاقت این را دارد که بنشیند و در مقابل هجوم غرب که قدم اولش غارت و بی ‏ارزش ساختن همه ملاک ‏های ارزش سنتی است چیزی را حفظ کند یا چیزی به جای آن‏ها بگذارد.»

طرح سه مقوله

در این‎جا جلال سه مقوله را مطرح می‎کند:

۱- جرئت و جسارت روشنفکری، ۲-هجوم غرب و ۳-حفظ ارزش‎های سنتی

چه باید کرد

بعد از سرکوب حرکت روحانیت در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲سؤالی بزرگ در مقابل جنبش انقلابی مطرح بود، چه باید کرد؟

در آن زمان ببینیم وضعیت جنبش انقلابی چه بود:

۱-حزب توده، شکست خورد و تارومار شد با دسته‎های پراکنده در داخل و عده‎ای از رهبران گریخته در خارج با همان خط و خبط و خطاهای تاریخی و آن بیماری‎های لاعلاج چسبندگی به شوروی و درک از اردوگاه سوسیالیسم و باقی قضایا.

۲-جبهۀ ملی، شکست خورد و تارومار شد و سردرگم. با رهبری در تبعید احمدآباد و مشتی بازنشستگان سیاسی در کلاپ‎های خانوادگی بی‏ تحلیل از وضعیت جامعه و تغییر ساختار و طبقات و تغییر خواست‎ها و شعارها.

۳-حزب روحانیت سرکوب شده، چه در وجه آنارشیستی‎اش (فداییان اسلام) و چه در وجه سیاسی ‏اش، عقب نشسته در حوزه‎های قم و شهر.

مبنای اختلاف

جلال بر این باور است که در چنین شرایطی روشنفکران باید به میدان بیایند و ارزش‎های سنتی را در مقابل هجوم غرب حفظ کنند. اما روشن نمی‎کند که روشنفکران چگونه به میدان بیایند. و این ارزش‎های سنتی چیست که باید از آن در مقابل هجوم غرب دفاع کنند. و این دفاع چگونه دفاعی باید باشد.

از این‏جا است که راه جلال از راه دیگران و حتی مراد و رهبرش خلیل ملکی جدا می‎شود. جلال خود می‎گوید: «ملکی می‎گفت تو آنارشیست شده ‏ای. آخوند شده ‏ای.»

جلال آخوند نشده بود اما باز گشته بود به خانۀ پدری‏ اش، و این دفاع از سنت و خانۀ پدری‏ اش را آخرین پایگاه دفاع در برابر هجوم استعمار می‎دید.

یک نکته

چه در سال‏های دهه ۴۰ و چه در دهه‎های بعدی همچنان‎که جرئت و جسارت جزء ذات فعالیت روشنفکری است. که اگر جرئت و جسارت نباشد روشنفکری چه محلی از اعراب دارد اما بیش و پیش از جرئت و جسارت بینش و شعور روشنفکری مطرح است که اگر این نباشد روشنفکر در شناخت راه از بیراهه، حقیقت از مجاز به خطا می‏رود و جرئت و جسارت او سنگ قبرش می‎شود.