روشنفکران در آراء و اندیشه های جلال آل احمد
قسمت دوم
روشنفکر کیست
اما قبل از آنکه روشن کنیم روشنفکران طبقات سه گانه کیانند باید روشن کنیم ما روشنفکر را چه کسی میدانیم:
۱-آیا کارکنان فکری جامعه یعنی کسانی که با کار فکری زندگی میکنند، روشنفکرند.
۲-آیا تحصیلکردهها روشنفکرند.
۳-آیا از فرنگ برگشتگان روشنفکرند.
کدام؟
پس همان طور که جلال نیز خود از تعریف شروع میکند. به تعریف روشنفکر میرسیم. در تعریف روشنفکر باید بر دو محور تکیه کرد:
۱-تفکر
۲-تعهد
محورهای دیگری را نیز به آن میتوان اضافه کرد. همان کاری که جلال کرده است اما این دو محور کلید اصلی درک مقوله روشنفکری است.
تفکر
تفکر به معنای ساده و فیزیولوژیک آن که هر موجودی برای ادامه حیات خود نیازمند آن است نیست. بلکه تفکر به معنای اندیشیدن نسبت به آنچه در اطراف او روی میدهد و سرنوشت آدمها را تعیین میکند. خب روشن است که طبیعت این نوع اندیشیدن که یک اندیشیدنی اجتماعی است و در خلأ صورت نمی گیرد پس منظور از تفکر، تفکری است اجتماعی.
تعهد
اندیشیدن اجتماعی خواه ناخواه با خودش تعهدی اجتماعی میآورد. آن اندیشه و این تعهد روشن میکند که روشنفکر در سمت و سوی کدام طبقه اصلی اجتماعی گام برمی دارد و از حیث آرمانخواهی به کدام طبقه تعلق دارد. پس یک روشنفکر میتواند روشنفکر بورژوازی یا خردهبورژوازی و یا پرولتری باشد.
روش انقلابی و ضدانقلابی
آن تفکر و این تعهد به خودی خود نه خوب است نه بد. باید دید آن تفکر و این تعهد در کدام سمت و سو است. اگر در جامعه بحث مدرنیته و سنت است. باید دید روشنفکر در جبهۀ مدرنیته است یا سنت. اگر بحث انقلاب و ضدانقلاب است باید دید در جبهۀ انقلاب است یا ضدانقلاب و اگر بحث خلق و ضدخلق است باید دید که در جبهۀ خلق است یا در جبهۀ ضدخلق.
اینجا است که میتوان نسبت به روشنفکر مشخص با جبهۀ مشخص اش و سمت و سوی معیناش موضع گیری کرد. طرح کلی روشنفکر و محکوم کردن آن مشت در تاریکی انداختن است.
روشنفکر یک محصول غربی
روشنفکر غربی و شرقی نداریم. روشنفکر، روشنفکر است با همان ویژگی هایی که برشمردیم در هر کجای جهان که میخواهد باشد.
اما اگر بخواهیم خاستگاه معاصر پدیده روشنفکری را بدانیم باید بلافاصله بگوئیم خاستگاهش غرب است. از رنسانس بگیر تا انقلاب کبیر فرانسه.
بدون شک رهبران فکری انقلاب مشروطه تحت تأثیر روشنفکران اروپایی مثل ولتر، لاک، روسو و منتسکیو بوده اند.
این تأثیر در سطوح مختلفی بوده است از سفر به فرنگ گرفته تا خواندن آثار آنان و بعدها با رفتن دانشجویان ایرانی برای تحصیل به اروپا این تأثیر عمیقتر و شدیدتر شده است. اما اینکه روشنفکر را یک «محصول غربی» بدانیم آنطور که جلال میداند مبتذل کردن تبادل فرهنگی ملتها است.
طبیعی بود که دلسوزان و فرهیختگان جامعۀ ایران بعد از شکست چالدران که شکست سلاح و ارتش سنتی ما بود در مقابل سلاح و ارتش جدید عثمانی. با آن دلاوری که شمشیرزنان قزلباش کردند و در آن روز تاریخی با ۳۰ هزار سوار به جنگ ۱۰۰ هزار نفر رفتند و از میدان تنها ۳۰۰ نفر زنده بیرون آمدند، به دنبال چاره باشند و ببینند که اروپا چه کرد و از چه راهی رفت تا توانست از ما سبقت بگیرد. اگر ما در این راه بعضاً به بیراهه رفتیم یا به مقلدین صرف تبدیل شدیم بحث دیگری دارد.
اما راه نخست و درست همان بود که پدران نامبردار ما رفتند. و در جامعهای فقیر از حیث روح و روان سعی کردند جامعۀ خفته قاجاری را با مبانی اولیه مدرنیته آشنا کنند.
این ضعف فکری رهبران مشروطه نبود، حتی توجه قانون اساسی بلژیک یا فرانسه که جلال به کرات از آن بهعنوان مظهر غربزدگی یاد میکند، این را از زاویه دیگر هم میتوان دید، و از آن بهعنوان استفاده از دستاوردهای فکری بشر یاد کرد. مگر کل آثار فکری ما در۵۰۰سال گذشته و حتی بیشتر چه بود. نگاه کنیم به قلههای فکریمان، ابنسینا و رازی، مولوی و سعدی و حافظ و عطار و خواجه نصیر و چند تایی دیگر تا قرن هشتم و نهم. از آن به بعد به قول رستم فرخزاد «نشیبی دراز» آغاز میشود حضیض است و فقر و فاقه و بی خبری. مشکل جلال آن است که بخشی از تحصیلکردههای فرنگ را که به کشور خود باز میگشتند و به خاطربریده شدن از سنت ها و مسائل بومی و برای رسیدن به آب و نان به استعمار تکیه میکردند و میشدند عامل استعمار در محیط بومی، با کل تحصیلکردگان و به تبع آن با روشنفکران یکی میگیرد.
میگویم بخشی، به خاطر آنکه کافی است نگاه کنیم به گروه ۵۳نفر. از لیدر فکری آنها دکتر ارانی گرفته تا اسکندری و دکتر بهرامی و دکتر یزدی تا خلیل ملکی که آلاحمد او را تنها روشنفکر حی و حاضر دهههای اخیر میداند. همه تحصیلکردگان فرنگ بودند. عامل استعمار هم نبودند. و در راه بهروزی مردم خود مبارزه با استعمار و عوامل داخلیشان دچار رنج و تعب بسیار شدند. به آب و نانی هم که نرسیدند. آب و نان خود را نیز از دست دادند. با هم ورق بزنیم خاطرات زربخت از افسران حزب توده را که در قیام خراسان شرکت داشت و سالها زندان و حبس و تبعید را تحمل کرد. زربخت در آخرین ملاقاتش با اسکندری، که قرار بود اسکندری به آلمان شرقی برود و برای همیشه نقل مکان کند به فرانسه، احساس کرد که اسکندری برای رفتن تردید دارد. وقتی علت را جویا می شود میبیند شاهزادهی قجری، فارغالتحصیل دکترای حقوق از فرانسه، وکیل دوره چهاردهم مجلس، وزیر تجارت دوران قوام، عضو رهبری حزب توده ایران، پول خرید بلیط قطار را ندارد.
به راستی چگونه میتوان کسی را که در جهت حل مشکلات مردم خود نیست و از عقب ماندگی جامعه خود میخواهد برای رسیدن به آب و نان استفاده کند و در این راه به استعمار تکیه میکند. روشنفکر ناامید. اینها تکنوکراتها و بوروکراتهایی خود فروخته بودند. به راستی جلال چرا اینقدر اصرار دارد که تحصیلکردگان را با روشنفکران یکی کند، و بعد با کوبیدن تحصیلکردگان غیرملی و غیر مردمی، روشنفکران را غیرملی و غیرمردمی بداند.
و اگر کسانی بعد از کودتا با ۲۸مرداد به کمپ ضدانقلاب ملحق شدند، اگر گذشته روشنفکری داشتند مثل بعضی از کادرها و رهبران حزب توده و جبهۀ ملی، به آنان روشنفکران خائن میگویند و آنان در جبهۀ جدید از دایرۀ روشنفکری بیرون اند اینان تکنوکراتها و بورکراتهایی هستند که در خدمت ضدخلق قرار گرفتهاند.
اما آلاحمد اصرار دارد مقولات را ساده، روابط را در هم ریخته و نتایج را به دلخواه خود تغییر دهد. چرا؟
خاستگاه و رسالت روشنفکری
«روشنفکر یک محصول اختصاصی دنیای غرب است که در حدود ۲۰۰سال پیش براساس انقلاب شهرنشینی و علوم پیشرفته و صنعت بازاریاب به مرحله استعماری رسیده بود و به قیمت غارت مستعمرات قدرت این را یافته بود که خوارک کارخانهها و موزهها و آزمایشگاههای خود را فراهم کند و به این ترتیب روشنفکران را درون جامعه بپرورد….
روشنفکر ایرانی وقتی در راه صحیح روشنفکری گام میزند که در ولایت تابع خویش همکلام امثال برتراند راسل و سارتر باشد یعنی که غرب و تمدن غربی را نه در حوزه استعماری بلکه در حوزه ضداستعماری بپذیرد و تبلیغ کند.»
آبشخور روشنفکر غربی
ابتدا ببینیم آبشخور روشنفکر غربی کجاست جلال بر این باور است که روشنفکر غربی سر در آخور استعمار داشته است و فرزند نامشروع غارت کشورهای تحت ستم است.
آل احمد فراموش میکند که استعمار ادامۀ بعدی سرمایه داری است، مؤخره بود نه مقدمه. ابتدا باید از درون نظام فئودالیته اروپایی هستههای آغازین سرمایهداری متولد میشد . این تولد در ذهن و عین جامعه روی میدهد. در ساخت سوداگران کوچک در حال رشد و نمو و جمع آوری سرمایه بودند. در علم دانشمندان درهای مجهولات را یکی بعد از دیگری گشودند. و در روح و روان جامعه، قراردادهای اجتماعی و حقوق شهروندی و حکومت دمکراتیک شکل می گرفت. از بستر چنین تحولی روشنفکران عصر روشنگری برخاستند و با سازماندهی انقلابهای سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی نمایندگان نظامهای کهن را به عقب راندند و بورژوازی را به قدرت رساندند.
رسالت روشنفکران آماده کردن ساخت اقتصادی، سیاسی، فرهنگی جامعه برای این تحول بود شکلگیری روشنفکران عصر روشنگری چه ارتباط دارد با غارت استعمار.
در اینکه غرب از غارت کشورهای عقب مانده سودهای بسیاری برد و توانست جامعه خود را مرفه و آزمایشگاه های خود را تجهیز و دانشمندان خود را بی نیاز کند در آن شکی نیست. اما ضرورت وجودی جنبش روشنفکری را در غرب باید در ساخت و ساز و اقتصادی ـ اجتماعی خود آن جامعه جستوجو کرد.
استعمار در ذات توسعه طلب سرمایه داری برای بازارهای جدید نهفته بود. طبیعی بود که سرمایه داری چه در داخل و چه در خارج بخشی از روشنفکران را به خدمت بگیرد. نه به پاس روشنفکر بودن آنها، اشتباه جلال در اینجا است بلکه به خاطر کارکردهای بوروکراتیک و تکنوکراتیکی که داشتند.
روشنفکری یک حرفه نیست. برخلاف تصور جلال. اما یک روشنفکر میتواند در رشته ای مهارت داشته باشد و این مهارت خود را در بازار بفروشد و طبیعی است که در یک جامعه سرمایه داری تنها خریدار رژیم حاکم است. که در داخل طبقه کارگر خود را استثمار میکند و در خارج ملل تحت ستم را.
به راستی این چه تفکر روشنفکرستیزانهای است که روشنفکر متروپل را آبشخور استعمار و روشنفکر ملل تحت ستم را عامل استعمار میداند.
کار روشنفکر چیست؟ کار حزب سیاسی چیست؟ مشکل آ لاحمد در این است که رسالت حزب را بر دوش روشنفکر میگذارد و از روشنفکر میخواهد که در حوزه متروپل منتقد حکومت و در حوزه ممالک تحت ستم مبلغ ضداستعمار باشد.
اما در این دو حوزه این رسالت ها از آن حزب سیاسی جامعه است. این سردرگمی در تعیین وظایف یک علل تاریخی روشنی دارد. دیکتاتوری و جامعۀ به غایت افتاده و تک سلولی شده.
در کشورهای توتالیتر که مردم در کلیت اش از حزب سیاسی اش گرفته تا نهادها و انجمنهای صنفی از روشنفکرش گرفته تا مردم کوچه و بازار به انحاء مختلف تحت آزار و اذیت و تفتیش حکومت هستند. مردم طی یک مکانیسم دفاعی ـ تاریخی به دور خود دیوار میکشند و به درون حصارهای خود پناه میبرند.
مردمی که با شعار «زبان سرخ سر سبز میدهد برباد» زندگی میکنند. طی یک دوران طولانی سرکوب فهمیده اند که هرآینه ممکن است دودمانشان به باد برود. این عدم امنیت فردی از صدراعظم شروع میشد تا آسیابان فلان آبادی. مگر جز این است که ما مملکت صدراعظم کشها هستیم. از خاندان برمکیان بگیر تا آخرینش که امیرعباس هویدا باشد.
در چنین کشورهایی حزب یا وجود خارجی ندارد و یا بعضاً ظاهر و دورانی طولانی غایب میشود پس رسالت حزب بر زمین میماند و این پرچم فرو افتاده را کسی برنمی دارد جز جریان روشنفکری ضعیف جامعه.
از اینجا به بعد روشنفکر چون تبدیل به حزب سیاسی میشود دیگر روشنفکر نیست چون رسالت روشنفکری با تعهد و تعبد سیاسی تشکیلاتی منافات دارد. از آن سو حزب هم نیست چرا که حزب به عنوان بخش آگاه و پیشرو طبقه است که با داشتن ایدئولوژی معینی در صدد کسب قدرت سیاسی است و رسالت روشنفکری با کسب قدرت سیاسی مغایرت دارد.
این درهم آمیزی وظایف و حوزه ها است که آل احمد را به این نتیجه میرساند روشنفکر یعنی سارتر و راسل در حوزه متروپل و امه سزار و شریعتی و ملکی در حوزۀ ملل تحت ستم اما حوزه روشنفکری حوزه ای متفاوت با مبارزات ضداستعماری است. ضمن اینکه منافاتی ندارد که یک روشنفکر عضوی از جبهۀ ضداستعماری باشد. آن هم در کجا در هند و در الجزایر در جایی که استعمار حضور مستقیم و ملموس دارد. اما در کشورهایی که علناً و رسماً مستعمره نیستند و اصطلاحاً نیمه مستعمره قلمداد میشوند مثل ایران، مبارزات پیش از آنکه ضداستعماری باشد، ضداستبدادی، ضدارتجاعی است.
در واقع جامعه برای ترقی و تعالی راهی ندارد جز آنکه دو نهاد قدرتمند استبداد و سنت را به کنار بزند تا راه پیشرفت گشوده شود. و این دو نهاد به علت پیوندهایی که بعضاً با استعمار دارند به نوعی پایگاه های داخلی استعمار تلقی میشوند، زمانی انگلیس یا روسیه، زمانی آمریکا یا آلمان و فرانسه و ژاپن. و به درستی و به راستی چه فرق میکند که ثروت ملی ما توسط کدام سرمایه دار با کدام زبان یا ملیت غارت میشود.
اما این کار نیز رسالت اصلی روشنفکر نیست. وظیفۀ حزب انقلابی است که مبارزات ضداستبدای ـ ضدارتجاعی مردم را سازماندهی کند و سمت و سو ببخشد.
کار روشنفکر نشر آگاهی و معرفت است. مسیح به درستی میگوید: «مال قیصر را به قیصر بدهید» کار روشنفکر گرفتن قدرت از دست قیصر نیست. کار روشنفکر، روشنگری است. آگاهی و ابلاغ آگاهی و نشر آگاهی است. به قول معروف کسی دیگر میآید و دانههای ریخته شده بر زمین را برمی دارد. حزب سیاسی است که به دنبال روشنفکر میآید و از ِکشته های او برداشت میکند. قرار نیست روشنفکر تفنگ بردارد و انگلیسی و یا امریکایی و فرانسوی بکُشد. اگر ارنستو چه گورا، انقلابی مشهور کرد اینکار او در قلمرو روشنفکری نبود. در قلمرو کار انقلابی بود.
روشنفکر به یک معنا انقلابی است به یک معنا هم انقلابی نیست. انقلابی است چون هسته های رشدیابنده جامعه را میجوید، پرورش میدهد و جامعه را برای تحول بنیادی و گذار به جامعۀ نوآماده میکند. اما انقلابی نیست. به این خاطر که قرار نیست تفنگ بردارد بکشد و کشته شود. ارانی این را نفهمید و در زندان به مرض طاعون او را کشتند. اما نیما این را فهمید و زنده ماند نامه های نیما به یک شاعر جوان و مشخص دکتر ارانی درک درست نیما را نشان میدهد.
در نامه نخست نیما به شاعری جوان میگوید: یا حرف بزن و بمیر. یا سکوت کن و منتظر باش. در نامه اش به دکتر ارانی میگوید شما میتوانید ایدئولوژی آینده ایران را بسازید. از بزرگی شما همین بس که در ایران کسی نیست که حرف شما را بفهمد.
روشنفکر کیست
آلاحمد ابتدا از تعاریف شروع میکند و بعد به تعیین مشاغل روشنفکری میرسد نگاه کنیم:
تعاریف
۱-روشنفکر ما به ازای غلط و غیردقیق انتکتوال است. و انتکتوال از انتلکتوالیس لاتین آمده است به معنای فهمیده، هوشمند، برگزیده، پیشاهنگ
۲- روسها انتلی گنیسا دارند به معنای افراد هوشمند و زیرک که تربیت اروپایی دیدهاند و قادر به درک زودرس وقایع اجتماعیاند.
۳-روشنفکر ترجمه منورالفکر است که منورالفکر خود ترجمه (Los Eclaivre) است به معنای روشن شدگان
۴-روشنفکر کسی است که کار فکری میکند.
ویژگیها و مشکلات یک روشنفکر
آلاحمد تحت عنوان دو مقوله برای روشنفکر ویژگیها و مشخصاتی تعیین میکند نگاه کنیم:
ویژگیهای یک روشنفکر
۱- فرصت، توان، و جرئت دخالت در امور را دارد. ۲- میاندیشدو۳- اندیشه خود را ابلاغ میکند.۴-آزاداندیش است. ۵- ادعای رهبری دارد.
گرامشی
و از قول گرامشی سه ویژگی دیگر میشمارد.
۱- سازنده است.۲- سازمانده است. ۳- قانعکننده دائمی است.
مشخصات یک روشنفکر
۱- فرنگیمآب است، از نظر لباس و ظاهر،۲- تظاهر به بیدینی میکند. ۳-درس خوانده است. ۴- نسبت به محیط خود بیگانه است. ۵-جهان بینی علمی دارد. ۶- برداشت استعماری دارد.
مشاغل روشنفکری
مشکل آل احمد آن است که علیرغم کنکاش در تمامی دائرهالمعارفهای روسی، انگلیسی و فرانسوی تا به آخر به درک مقوله روشنفکری موفق نمی شود.
جایی روشنفکر را رهبر فکری جامعه میگیرد، جایی دیگر روشنفکر را تحصیلکرده فرنگ میگیرد، جایی دیگر او را متخصص فرض میکند و در جایی دیگر کسی که کار فکری میکند، یعنی از طریق نوشتن، مثل ثبات یک مرده شورخانه.
برای آنکه به این تشتت فکری آل احمد بهتر پی ببریم نگاه کنیم به چهار جدول ارائه دادۀ او از مشاغل روشنفکری در ایران و دیگر کشورها.
مشاغل روشنفکری در ایران در فاصله سالهای۴۳-۱۳۴۲
۱- فارغالتحصیلان رشتههای مختلف دانشگاهی، ۲- معلمان، دبیران، استادان دانشگاه، ۳-مهندسان و نقشه برداران، ۴- قضات و وکلا، ۵- کادر بهداری، ۷- روحانیون، ۸-کارکنان خطوط هوایی و دریایی،۹- ریاضیدانان و آمارگران و حسابداران، ۱۰- مؤلفان و روزنامهنگاران و عکاسان و طراحان، ۱۱- آهنگسازان و نوازندگان و خوانندگان و مربیان رقص، ۱۲- بازیگری،۱۳-مدیران دستگاههای دولتی و ۱۴- نظامیان
از معلم ساوجبلاغ تا رقاص کاباره شکوفه نو، از دنبک زن سه راه سیروس تا ملای چاپلق همه و همه روشنفکرند.
به راستی چهار ویژگی برشمرده شده توسط آلاحمد و اندیشه، ابلاغ، آزاداندیشی، رهبری و فرصت و توان و جرئت، در میرزابنویس اداره آمار و یا گروهبان پادگان دوشان تپه و یا هنرپیشه دست دهم سینما، چه محلی از اعراب دارد.
آدم هایی که معطل نان و آب شب خودند و اگر هوا تاریک شود راه خانه خود را نمی یابند چه برسد به اینکه در مسائل جامعه خود چند و چون کنند و در پی رهبری جامعه باشند.
تحصیلکرده، متخصص از فرنگ برگشته و روشنفکر
آل احمد بین چهار مقوله سرگردان است. جایی روشنفکر را تحصیلکرده میگیرد. و مدارس را یکی از مراکز تولید روشنفکر به حساب میآورد جایی دیگر روشنفکر را متخصص میداند. و کلیه مشاغل تخصصی را مشاغل روشنفکری میداند. و جایی دیگر فرنگی مآبی را مشخصات روشنفکری میداند در حالیکه خود آل احمد ویژگیهای پنج گانه ای را برمی شمارد که برای روشنفکر و فعالیت روشنفکری ذاتی است و او را از سه مقوله دیگر جدا میکند.
رابطه روشنفکر با سه مقوله دیگر به قول علمای منطق عموم و خصوص من وجه است یعنی یک روشنفکر میتواند تحصیلکرده، متخصص و از فرنگ برگشته باشد اما هر تحصیلکرده و متخصص از فرنگ برگشتهای ضرورتاً یک روشنفکر نیست.
اشتباه جلال از همین جا آغاز میشود. ابتدا برای روشنفکر ویژگی هایی برمی شمارد؛ اندیشه، ابلاغ، رهبری، آزاداندیشی و فرصت و جسارت، اما در نقدهایش به یکباره این ویژگی ها را فراموش میکند و روشنفکر را با تحصیلکرده و از فرنگ برگشته یکی میگیرد. که لباس فرنگی میپوشد و تظاهر به بیدینی میکند و عامل استعمار است.
کار فکری و یدی
اما اگر با ملاک دیگر آل احمد حرکت کنیم کار فکری به عنوان ویژگی روشنفکر، به قول گرامشی همۀ مردم روشنفکرند. چرا که امروز کارگر کار یدی صرف وجود خارجی ندارد. و هر کاری با نوعی اندیشه و تخصص سروکار دارد. با این ملاک یک پزشک هم روشنفکر است. پزشک مطب دارد کمی روشنفکر است و پزشک بیمارستان دولتی بیشتر. ملاک آل احمد باور به بیمه های اجتماعی است. که پزشک مطب دار به بیمه های اجتماعی باور ندارد. اما پزشک بیمارستان دولتی دارد. به خاطر آنکه اولی در خصوصی بودن و درمان ذینفع است و دومی ذینفع نیست. پس ملاک روشنفکر تنزل پیدا کرد بهدرآمد.
آل احمد با همین ملاک های سطحی به غلظت و رقت روشنفکری میپردازد. در بین نظامیان و وکلای دادگستری و دیگر مشاغل.
اما اگر روشنفکر را سازنده، سازمانده، قانع کننده دائمی بگیریم آنگونه که گرامشی میگیرد و تحصیل کرده و متخصص روشنفکر نیست. مهم نیست پزشک بیمارستان دولتی است یا پزشک بخش خصوصی، گروهبان ارتش است یا افسر فرمانده. و این نیز منافاتی ندارد که یک تحصیلکرده و یا متخصص خود را تا سطح یک روشنفکر نظری بالا بکشد و نمایندگی کند آرمان ها و تمایلات یک طبقه را.
و اگر ملاک روشنفکری کار فکری باشد. ثبات یک مردهشورخانه و یک معین پزشک و یک پرستار روشنفکرند. در حالی که هیچ وجهی از مقوله روشنفکری در کار این افراد نیست یک روشنفکر وقتی در خدمت سازمان اقتصادی جامعه است یک وکیل است یا یک پزشک و یا یک نقشهبردار و با یک کتابدار و ثبات مردهشورخانه. و در تحلیل نهایی ممکن است توجیهگر منافع تاریخی یک طبقه از طبقات اصلی باشد یا حتی توجیهگر هم نباشد. منافع تاریخی اش با آنها آگاهانه یا ناآگاهانه گره خورده باشد.
اما وقتی یک ثبات مردهشورخانه در ساعت فراغتاش به جامعهاش میاندیشید و احساس میکند برای تغییر و تحول جامعه باید کاری کرد و اینکار لزوماً یک کار سیاسی و حزبی صرف نیست. این آدم خودش را تا سطح یک روشنفکر نظری یک گروه اجتماعی خاص بالا کشیده است و وارد حوزه روشنفکری شده است.
یکی گرفتن روشنفکر و تحصیلکرده، یکی گرفتن شغلهای خدماتی با فعالیت روشنفکرانه خلط کردن مرزها و به هم ریختن تعاریف است. و چون در اینجا دچار خبط و خطا میشویم در نقد جریان روشنفکری و کنشهای او نیز دچار خبط و خطا میشویم. و زیر سؤال میبریم کلاه و عصا و عینک و فرنگیمآبی فلان آدم را. در حالی که یک روشنفکر میتواند ظاهری غربی داشته باشد میتواند هم نداشته باشد.
فرنگیمآبی را باید در نقد از فرنگ برگشتگان جستوجو کرد. ضمن اینکه این نقد یک نقد ارتجاعی است. که ما از فکر و اندیشه گذر کنیم و بپردازیم به ظاهر شسته و رفته یک از فرنگ برگشته.
خردستیزی: افاضات فردید
«اشاعره اهل ایمان بودند و قائل به پیروی کورکورانه و تعبدی، اما معتزله قائل به پیروی از عقل و تجربه و منطق بودند…
به هر صورت زمانۀ توجیه عقلانی، اصول و فروع مذاهب، همیشه زمانۀ نکس ایمان است چرا که وقتی در اصالت خود و معتقدات خود شک کردی تازه مینشینی بهاستدلال و توجیه و شک در آن اصالت، یعنی شکست. دنیای اسلام از آن زمان به بعد است که رو به کسادی نهاد. تا دوره دورۀ ایمان است و بی لیت و لعل عمل میکنند میبرند و میدوزند… اشاره ای گذرا بکنم به اینکه دنیا تا دنیای شور و شوق و ایمان است دنیای سازنده و گسترش یابنده است. ولی به محض اینکه بنای استدلال توجیه و عقل و منطق شد، دنیای پاهای چوبی خواهد بود. و همان مدعیات که در حوزه عرفان مطرح است.»
این افاضات احمد فردید است که آلاحمد نقل میکند. لازم است بدانیم فردید استاد دانشگاه و معلم فلسفه بوده است و جلال مفهوم غربزدگی را از این حضرت گرفته است و او و عدهای دیگر چون او شاگرد این آدم بودهاند.
اما برگردیم به اشاعره و معتزله و ایمان و شک و درک این آدم از تاریخ و تحیری که آدمی پیدا میکند وقتی میبیند یک استاد فلسفه که کار او آموزش خردورزی است با خردورزی دشمنی میکند و بهترین دوران اسلام را دوران ایمان اولیه و بدترین دوران اسلامی را دوران خردورزی و استدلال میداند و علت سقوط حکومت اسلامی را پایان دوره ایمان اعلام میکند.
اما جریان تاریخ اینگونه نیست. نگاه واژگونه به تاریخ این گونه است.
اسلام به قدرت کلام و سازماندهی پیامبر توانست از عرب بدوی قومی قوی و ثروتمند و دست به شمشیر بسازد تا بعد از مرگ آن حضرت امپراتوری بزرگِ رو بهزوال ساسانی را درهم بکوبد و از آنجا به سوی امپرتوری روم شرقی برود و افریقا و بخشی از اروپا را تسخیر کند تعالیم ساده اسلام برای عرب بدوی با حضور پُرجذبه رسول قابل قبول بود اما وقتی اسلام به دیگر کشورها با تمدن های پرسابقه و درخشان و دینهای قوی و نیرومند و ایدئولوژیهای متفاوت رسید نیازمند اگرها و مگرهای بسیار بود.
برای عرب بدوی اگر گفته میشد که ستارگان چراغهای آسماناند تا عرب راهش را گم نکند، قابل قبول بود. اما برای مللی که رصدخانه داشتند و صدها سال علم ستاره شناسی داشتند این حرف قابل قبول نبود پس متفکرین نخستین اسلامی درصدد توضیح منطقی دین برآمدند. از آن سو اسلام با فلسفه قدرتمند یونانی روبه رو بود. و تمدن یونانی و آراء و عقاید فلاسفۀ بزرگش اش به همراه سه دین بزرگ یهودیت و مسیحیت و زردشتی که سابقهای طولانی داشتند، اسلام را به چالش کلامی و فلسفی فرا میخواندند. پس اسلام مجبور بود برای مبارزه ایدئولوژیک با دیگر مذاهب و مکاتب به سلاح فلسفه که همان خردورزی و استدلال بود متوسل شود.
این روند در دوران مأمون خلیفه مقتدر عباسی چه با ترجمه آثار فلسفی یونان و چه با دامن زدن به بحثهای فلسفی گسترش یافت و کمک بسیاری کرد به رشد و گسترش تفکر عقلانی ـ فلسفی در حوزه تمدن اسلامی. در این بحث ها امام هشتم شیعیان که در آن زمان ولیعهد و داماد مأمون بود نیز شرکت میکرد. و این نشان میدهد که بحث های کلامی ـ فلسفی نه منع دینی داشت (حضور امام هشتم شیعیان) نه نشانه ضعف و سستی حکومت بود.
اما با آمدن ترکان آسیای مرکزی به عنوان جنگجویان دستگاه خلافت به بغداد و ایران، و به قدرت رسیدن این قبایل عقب افتاده نو مسلمان، تعصب و خشک اندیشی حاکم شد. و ریشه خردورزی و نواندیشی را سوزاند.
تفکر متعبدانه اشعری مذهبان سلاح ایدئولوژیک حاکمیتی مستبد و متحجر بود. اما علل زوال حکومت اسلامی را باید در ظلم، فساد و تضاد خاص طبقاتی و اشرافیت عرب و برده کردن ملل فتح شده جستوجو کرد.
نگاه کنیم به علل مرگ سه خلیفه، از چهار خلیفه و ده ها قیام و شورش که بخش زیادی از این شورشها به رهبری علویان بود. و منجر به کشته شدن دهها هزار عرب و غیر عرب شد. نگاه کنیم به تاریخ و ببینیم که اشرافیت عرب در طی چند صدسال حکومت اش بر ایران با ایران و ایرانی چه کرد. ایرانیان را یا عجم نامید (به معنای گنگ و کور) و یا موالی نامید. که نوعی شهروند درجه دو بود.
برگردیم به این حکم غلط، «تا دنیا دنیای شور و شوق و ایمان است، دین سازنده و گسترش یابنده است.» این حکم از کجای تاریخ بیرون آمده است. دستاوردهای علمی و فلسفی این مؤمنین کجا است. از یهودیت بگیر تا مسیحیت و اسلام.
دوران ایمان، دوران گسترش و فتح است و سرکوب مخالفین. دوران سازندگی و نوسازی جامعه نیست.
تمدن اسلامی، لااقل آن چیزی که به این نام معروف است، حاصل دوران بعدی است. اما آنچه یک ایدئولوژی را ماندنی میکند. میزان نزدیکی و سنجش او با خرد است.
این حرف لق که «پای استدلالیان چوبین بود» به درد جنگهای کلامی در سدههای آغازین عرفان و فلسفه میخورد. و دیدیم که عرفان با همۀ ادعاها و مدعی هایش به خانقاههای بنگ و افیون و تعمیق کشیده شد و هرچه داد، آدم بیرون نداد. و نتوانست چیزی به معرفت بشری افزون کند. بگذریم از تحول های آغازین عرفان که حساب آن ها از عرفان قلابی و افیونی امثال فردیدها جدا است.
غرب اگر غرب شد از تقارن عقل محض کانت و دکارت غرب شد. به جایی رسید که باید تمامی بدیهیات علم معرفت را به دور ریخت و در همه چیز به دیده شک نگریست، یک خانه تکانی تاریخی. پس به این بدیهی اول رسید. که در هرچه بتوان شک کرد در «من اندیشنده» نمی توان شک کرد. پس «من میاندیشم پس هستم.»
و این تقارن ترکیدن بمب بزرگ معرفت بود در طویله قرون وسطا. تا تمام لای و لجن تاریخی را به بیرون پرتاب کند. آباء کلیسا را از ارکهای حکومتی و دادگاه های تفتیش عقاید به کلیساهایشان عقب براند. خرافه ها را از مذهب دور کند. ستارگان ستاره باشند و کوهها کوه ها و از دل تمامی این شکها وشبههها علم ستاره شناسی کپلر و گالیله و کپرنیک بیرون بیاید. و زمین شناسی و دورانهای مختلف عمر زمین و در آخر حضرت داروین و همه اینها به برکت تقارن عقل محض بود که حضرت فردید در مذمت آن، داد سخن میدهند. و شاگرد او آل احمد افاضات شفاهی او را نصب العین کتاب خودش میکند.
تا ما ببینیم دو روشنفکر پای در سنت نهاده با نام فلسفه و خردورزی چگونه با فلسفه و خردورزی دشمنی میکنند. و دلشان برای دوران ایمان و شور تنگ شده است و نوستالژی آنها اعماق تاریخ باشد.
حفظ سنت
«اما آیا روشنفکر امروزی جرئت و لیاقت این را دارد که بنشیند و در مقابل هجوم غرب که قدم اولش غارت و بی ارزش ساختن همه ملاک های ارزش سنتی است چیزی را حفظ کند یا چیزی به جای آنها بگذارد.»
طرح سه مقوله
در اینجا جلال سه مقوله را مطرح میکند:
۱- جرئت و جسارت روشنفکری، ۲-هجوم غرب و ۳-حفظ ارزشهای سنتی
چه باید کرد
بعد از سرکوب حرکت روحانیت در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲سؤالی بزرگ در مقابل جنبش انقلابی مطرح بود، چه باید کرد؟
در آن زمان ببینیم وضعیت جنبش انقلابی چه بود:
۱-حزب توده، شکست خورد و تارومار شد با دستههای پراکنده در داخل و عدهای از رهبران گریخته در خارج با همان خط و خبط و خطاهای تاریخی و آن بیماریهای لاعلاج چسبندگی به شوروی و درک از اردوگاه سوسیالیسم و باقی قضایا.
۲-جبهۀ ملی، شکست خورد و تارومار شد و سردرگم. با رهبری در تبعید احمدآباد و مشتی بازنشستگان سیاسی در کلاپهای خانوادگی بی تحلیل از وضعیت جامعه و تغییر ساختار و طبقات و تغییر خواستها و شعارها.
۳-حزب روحانیت سرکوب شده، چه در وجه آنارشیستیاش (فداییان اسلام) و چه در وجه سیاسی اش، عقب نشسته در حوزههای قم و شهر.
مبنای اختلاف
جلال بر این باور است که در چنین شرایطی روشنفکران باید به میدان بیایند و ارزشهای سنتی را در مقابل هجوم غرب حفظ کنند. اما روشن نمیکند که روشنفکران چگونه به میدان بیایند. و این ارزشهای سنتی چیست که باید از آن در مقابل هجوم غرب دفاع کنند. و این دفاع چگونه دفاعی باید باشد.
از اینجا است که راه جلال از راه دیگران و حتی مراد و رهبرش خلیل ملکی جدا میشود. جلال خود میگوید: «ملکی میگفت تو آنارشیست شده ای. آخوند شده ای.»
جلال آخوند نشده بود اما باز گشته بود به خانۀ پدری اش، و این دفاع از سنت و خانۀ پدری اش را آخرین پایگاه دفاع در برابر هجوم استعمار میدید.
یک نکته
چه در سالهای دهه ۴۰ و چه در دهههای بعدی همچنانکه جرئت و جسارت جزء ذات فعالیت روشنفکری است. که اگر جرئت و جسارت نباشد روشنفکری چه محلی از اعراب دارد اما بیش و پیش از جرئت و جسارت بینش و شعور روشنفکری مطرح است که اگر این نباشد روشنفکر در شناخت راه از بیراهه، حقیقت از مجاز به خطا میرود و جرئت و جسارت او سنگ قبرش میشود.