پرولتاریا در جدال میان انقلاب کمونیستی و سرنگونی ارتجاعی

دو اصل اساسی‌ای که کمونیست‌ها –پرولتاریای پیشتاز- باید کلیت مبارزه‌ی خود را علیه بورژوازی بر پایه‌ی آن به پیش ببرند این است که تا چه حد در راستای تحقق منافع طبقاتی پرولتاریا گام برمی‌دارند و تا چه حد به سرنگون کردن حاکمیت بورژوازی -هم در سطح دولت محلیِ مشخص و هم در سطح جهانی- نزدیک شده‌اند. اصولی که چراغ راه مسیر انقلاب است. با در نظر گرفتن این اصول و بر مبنای آن، کمونیست‌ها می‌توانند تاکتیک‌های انضمامی خود یا همان‌گونه که لنین می‌گوید “تحلیل مشخص از شرایط مشخص” را تعیین کنند و بر اساس آن مواضع‌شان را اعلام کنند.

               سرنگونی حاکمیت طبقه‌ی بورژوازی زمانی عملی خواهد شد که توازن قوای طبقاتی به نفع پرولتاریا و با رهبری پیشتازان سازمان‌یافته‌ی آن باشد. در غیر این صورت هرگونه سرنگونی‌ای، در تمامیت خود، خصلتی بورژوایی خواهد داشت. جنبش همبستگی لهستان در دهه‌ی ۸۰ میلادی که بر پایه‌ی فعالیت کمیته‌ها و شوراهای اعتصاب شکل گرفت و عامل اصلی سرنگونی دولت وقت لهستان بود با وجود عاملیت کارگران در سرنگونی، تحت سیطره و نفوذ سیاست‌های امپریالیستی قرار داشت. خط‌دهنده‌ی اصلی این جنبش منافع امپریالیسم آمریکا در دوره‌ی جنگ سرد بود. طبقه‌ی کارگرِ به‌پاخاسته‌ی لهستان سرنگونی‌ای را پیش می‌بُرد که خصلتی بورژوایی داشت و به دلیل فقدان سازماندهی انقلابی به عنوان پیاده نظام امپریالیست و شرکایش عمل می‌کرد. از این دست سرنگونی‌های ارتجاعی در طول حیات امپریالیسم به وفور دیده می‌شود. عراق و افغانستان و لیبی و سوریه فقط می‌توانند مثال‌های اخیر آن باشند.

               در دوره‌ی امپریالیسم و طُفِیلی‌گری سرمایه‌داری، دیگر سخن گفتن از بورژوازی مترقی، گزافه‌ای بیش نیست. در آغاز دوره‌ی سرمایه‌داری، پرولتاریا در اتحاد با بورژوازی، علیه مناسبات فئودالی و پیشاسرمایه‌داری مبارزه می‌کرد و در حمایت از بورژوازی‌ای که هنوز خصلت‌های انقلابی داشت وارد کارزار می‌شد که البته در بسیاری از موارد از خود بورژوازی هم انقلابی‌تر عمل می‌کرد. با تثبیت قدرت طبقه‌ی بورژوازی و مناسبات شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری و گذار آن به دوره‌ی امپریالیسم، با قطعیت می‌توان گفت که یگانه طبقه‌ی انقلابی پرولتاریاست. برای تحقق انقلاب کمونیستی در دوره‌ی ارتجاع سرمایه‌داری نه تنها حضور پرولتاریا که پیشتازی او نیز شرطی اساسی است.

پروژه‌های سرنگون‌سازی امپریالیستی برای به ثمر نشاندن خود، نیازمند همراهی نیروهای دخیل در مبارزه‌ی طبقاتی و تغییر در توازن قوای طبقاتی به نفع اهداف‌اش است. سیاست امپریالیستی محدود به یارگیری از قوای جریان‌های راست نیست. بلکه همراهان خود را از جریان‌های چپ نیز دارد. احزاب چپی که از سرنگونی امپریالیستی در سوریه حمایت کردند و به دنبال تحقق پروژه‌ی سرنگونی صرف در ایران هستند، “پرچم سرخ” و “پیش به سوی انقلاب سوسیالیستی” را در وضعیت بحران‌زده و فاجعه‌بار طبقه‌ی کارگر، دستمایه و رانه‌ای کرده‌اند برای تحقق منافع بورژوایی. برای امپریالیسم چه چیزی از این بهتر که طبقه‌ی کارگر را بر ضد منافع خود بسیج کند؟ می‌شود گفت هیچ چیز.

               کمونیست‌ها علی‌رغم اینکه پیگیرترین نیروی سرنگونی‌طلبِ حاکمیت بورژوازی‌اند اما با توجه به آن‌چه گفته شد در مقابل مطالبه‌ی “سرنگونی صرف” در هر شکل و بیانِ نهان و عیانی موضع می‌گیرند. سرنگونی صرف به این معنا که سرنگونی‌ای بدون حضور و رهبری آگاه و سازمان‌یافته‌ی پرولتاریا باشد. در مواجهه با خواست سرنگونی -چه از جانب جریان‌های راست و چه از جانب جریان‌های چپ و چه توده‌ی مردم- کمونیست‌ها باید همواره پاسخ مشخصی برای پرسش سرنگونیِ چه کسانی و به دست چه کسانی داشته باشند. قطعاً کمونیست‌ها خواهان سرنگونی بورژوازی در تمامیت آن‌اندندان اما اینکه این سرنگونی چگونه صورت پذیرد سؤال تعیین کننده‌ای است.

               پرولتاریا طی مبارزه‌‌اش علیه بورژوازی و کسب آگاهی طبقاتی، به تجربه درمی‌یابد که در مقاطعی باید صفوف خود را از جریان‌ و احزاب توده‌ای کارگری جدا کند که در نهایتِ امر خصلتی بورژوایی دارند. کمونیست‌ها در مقابل جریان‌هایی که در کلیت، نه منافع طبقه‌ی کارگر که منافع طبقه‌ی سرمایه‌دار و یا حتی بخشی از طبقه‌ی کارگر را نمایندگی می‌کنند می‌بایست تنها بر اصول انقلابی خود پافشاری کند و تصمیم بگیرند که کجا دست به اتحاد با دیگر احزاب پرولتری بزنند و در کجا منشعب شده و دست به افشای انحطاطِ این احزاب ارتجاعی بزنند. یکی از قاطع‌ترین و تاریخی‌ترین نمونه‌های این جدایی، انشعاب بلشویک‌ها از منشویک‌ها در سال ۱۹۰۳ است. جناح بلشویک حزب سوسیال دمکرات روسیه به رهبری لنین، معتقد بود که تنها انقلابیون پیشتاز و حرفه‌ای می‌توانند عضو حزب شوند اما جناح منشویک شرایط راحت‌تری را برای عضویت در نظر داشت. در واقع به عقیده‌ی بلشویک‌ها وجود سازمانی از پرولتاریای پیشتاز شرط اصلی رهبری طبقه‌ی کارگر و کلیت جامعه به سمت انقلاب کمونیستی است و نه سازمانی از توده‌ی طبقه‌ی کارگر با تمام خصلت‌هایی که نمایندگی می‌کنند. در یک کلام سازمان انقلابیون پیشتاز نه شامل آگاهی‌های توده‌ی ناموزون بخش‌های مختلف طبقه‌ی کارگر که متشکل از پرولتاریای پیشتازی است که منافع طبقاتی کارگران را در کلیت آن نمایندگی می‌کند و به اصول و مواضع برخاسته از آگاهی رادیکال پرولتاریا پایبند است.

               در بحبوحه‌ی جنگ امپریالیستی اول با سیاستی از جانب سوسیال دمکراسی اروپا -به‌خصوص آلمان- روبروئیم که دقیقاً نقطه‌ی مقابل موضع بلشویک‌ها در خصوص انشعاب‌شان است. نمایندگان طبقه‌ی کارگر آلمان در اتحادی شوم و ارتجاعی با بورژوازی آلمان هم‌پیمان شده و از جنگ امپریالیستی‌ای حمایت کردند که کشورشان در جبهه‌ای از آن بود. در چنین وضعیتی است که جناح بلشویک سوسیال دمکراسی روسیه جنگ مذکور را جنگ بین بورژوازی کشورهای مختلف می‌داند که به ضرر طبقه‌ی کارگر خواهد بود و به جای حمایت از بورژوازیِ روسیه علیه آن موضع می‌گیرد.

               گرایش سوسیال دمکراسی آلمان به سمت جنبش‌گرایی و توده‌گرایی، انحرافی ارتجاعی را از منافع پرولتاریا نشان داد که نقطه‌ی مقابل آن، مواضع قاطع و انقلابی بلشویک‌ها در مواجهه با سویه‌های ارتجاعی دیگر احزاب کارگری بود. برنشتاین یکی از رهبران رفرمیست سوسیال دمکراسی آلمان هنگامی که می‌گوید: “هدف نهایی سوسیالیسم، هر قدر ممکن باشد، هیچ معنی‌ای برای من ندارد. این خود جنبش است که همه چیز است.” در واقع خود را در نقطه‌ی مقابل منافع پرولتاریا که همان تحقق سوسیالیسم است قرار می‌دهد.

               پس می‌توان گفت کمونیست‌ها منافعی جدا از منافع کل پرولتاریا ندارند. تنها معیار برای اتحاد میان احزاب کمونیست بر این اساس است که اتحاد آنها منجر به اعتلای مبارزه‌ی پرولتاریا علیه بورژوازی در مسیر تحقق انقلاب کمونیستی شود.

               پیش‌تر نیز گفته شد که در دوره‌ی امپریالیسم، رهبری بورژوازی برای پیش بردن پروژه‌ی سرنگونی به هیچ وجه نمی‌تواند انقلابی باشد و پرولتاریا یگانه نیروی انقلابی برای عملی ساختن سرنگونیِ حاکمیتِ بورژوازی و مناسبات سرمایه‌دارانه است. به بیان دیگر در دوره‌ی ارتجاع بورژوازی، انقلاب کمونیستی تنها دگرگونی انقلابی‌ای است که در دستور کار تاریخ قرار می‌گیرد. به همین دلیل ضروری است که پرولتاریای آگاه علیه “خواست سرنگونی صرف” بایستند و در مقابل آن، سازماندهی خود را بر پایه‌ی منافع کلی طبقه‌ی کارگر –و نه خواستِ در لحظه‌ی طبقه‌ی کارگر- شکل دهند. عملی ساختن چنین گرایشِ انقلابی‌ای با جدا ساختن صفوف پرولتاریا از دیگر جریان‌های پیش‌برنده‌ی مطالبه‌ی سرنگونی صرف و گام برداشتن در راه سرنگونی انقلابی، ممکن می گردد. پر واضح است که هرگونه اتحادی حول مطالبه‌ی سرنگونی صرف، اتحادی است بورژوایی که علاوه بر آن که پرولتاریا نباید بدان تن دهد بلکه باید خصلت‌های ارتجاعی آن را فریاد بزند.

               جای تاکید دارد که “نه” گفتن در برابر مطالبه‌ی “سرنگونی صرف” نباید منجر به باز ایستادن پرولتاریای پیشتاز در مسیر سرنگون کردن انقلابیِ بورژوازی شود و نباید همراه با دفاع از جناحی از بورژوازی باشد که مطالبه‌ی سرنگونی علیه آن است. کمونیست‌ها اگر در مقابل سرنگونی صرف موضع می‌گیرند، از آن طرف هم قاطعانه هیچ گرایشی به حمایت از جناحی از بورژوازی در مقابل جناح دیگر ندارد. در واقع حمایت از هر بخشی از بورژوازی در دوره‌ی حاضر، پیشاپیش حمایت از ارتجاع و ایستادن در مقابل مسیر تاریخ و گام برداشتن در راهی است که با اصول کمونیست‌ها و انقلاب کمونیستی در تضاد است. تاریخ در حرکت خود به سمت حل تضادهای آشتی‌ناپذیر طبقاتی خواهد رفت و تحقق آن را بر دوش یگانه طبقه‌ی انقلابی، یعنی پرولتاریا قرار داده است. طبقه‌ای که می‌تواند با اراده‌ی آگاهانه‌ و پولادین خویش، ارابه‌ی تاریخ را به سمت جامعه‌ای بدون طبقه رهنمون سازد.

               عملی ساختن انقلاب کمونیستی به واسطه‌ی سرنگون ساختن بورژوازی در لحظه‌ی حاضر که کلیت مبارزه‌ی طبقاتی تحت سیطره‌ی امپریالیسم و بورژوازی است تنها و تنها به واسطه‌ی سازماندهی انقلابی پرولتاریا صورت می‌پذیرد. در واقع در فقدان چنین سازماندهی‌ای است که سوژه‌ی اصلی تغییر مناسبات سرمایه‌داری -طبقه‌ی کارگر- تبدیل به ملعبه‌ای در دست بورژوازی خواهد شد و همان‌گونه که لنین می‌گوید “پرولتاریای سازمان‌نیافته هیچ نیست،پرولتاریای سازمان‌یافته همه چیز است.”