نامه هایی برای فصل های نیامده

نامه هایی برای فصل های نیامده

قسمت پنجم

۱

می گویی:« مقایسه کن بین برادران تربیت و ببین راه درست را کدام یک رفته اند:

علی  محمدخان که عضو کمیته ستار رشت بودو گفته می شود دست در ترور بهبهانی داشت و به همین اتهام توسط تفنگچی ها سردار محیی کشته شد.

یا محمد علی محمد خان که برادر بزرگتر بود؛عضو انجمن غیبی تبریز بود که چند دوره نماینده مجلس بودو به همت او مدارس جدید ساخته شد و کتابخانه های زیادی سر و سامان گرفت،و در دوره های مختلف نماینده مجلس شد .

آن یکی ترور شد وتنها خون سرخ او بر پرچمی باقی ماند و دیگری ماند و  میراث پر باری ازخو د باقی گذارد.»

نخست باید بگویم که علی محمد خان دستی در ترور بهبهانی نداشت .شاهد این قضیه پدر بزرگ علوی است که شهادت می داد که در آن شب ترور علی محمد خان و خود او هردو در شمیران بوده اند .بعد ها هم مشخص شد قاتل بهبهانی یک مجاهد قفقازی بوده است. مهدی بهار در تاریخ مشروطه اش به تفصیل این داستان را آورده است .

اما می ماند مقایسه بین دو راه وروش؛رادیکالیسم و اعتدال.

بگذار دو نکته را پیشاپیش روشن کنم :

۱-رادیکالیسم مخالف رفرم نیست. بلکه خود از طرف داران رفرم است . اما آنجا که دیگر رفرم پاسخ نمی دهد معطل نمی ماند از کل داستان عبور می کند و مبارزه را وارد سطحی دیگر می کند .

۲-اما رفرمی که رادیکالیسم به آن باور دارد با رفرم رفرمیست یکی نیست . رفرمیست به رفرم از بالا باور دارد . می خواهد از میان گسل های موجود اصلاحاتش را پیش ببرد . اصلاحاتی که در تحمل جناح حاکم باشد .

رفرمیسم خود دونوع است:

رفرمیستی که به رفرم از بالا باور دارد به این جریان، رفرمیسم اشرافی می گویند نمونه بارز آن میرزا تقی خان امیر کبیر است .

رفرمیستی که به چانه زنی از بالا و فشار از پائین باور دارد به این نوع از رفرمیسم رفرمیسم معتدل می گویند .

رفرمیسم رادیکال هم که مربوط است به جریان رادیکال جامعه.

علی محمد خان مربوط بود به جناح رادیکال انقلاب مشروطه که بعد از به سازش رسیدن بخش بالایی بورژازی با اشرافیت فئودال باید قلع و قمع می شد . که شد .

و محمد علی خان به جناح معتدل انقلاب وابستگی داشت که چون تقی زاده می پنداشت با استفاده از گسل های موجود در زمان غلبه ضد انقلاب می تواند مثمر ثمر باشد و کار هایی بکند .

 و دل خوش کردند به ساختن چند خیابان و چند کتابخانه و ایستادن در کنار دیکتاتور .

۲

معترضی که چرا می گویم؛ امیر کبیر فهم تاریخی نداشت و می گویی تمامی دنیا می گویند امیر کبیر مرد بزرگی بود وتو می گویی یک رفرمیست اشرافی بود که فاقد فهمی تاریخی بود .

خب رئیس باید به بر آمدن میرزا تقی خان فراهانی نگاه بکنی و ببینی بر چه بستری اشرافیت پو سیده و بغایت مرتجع قاجار تن می دهد به روی کار آمدن یک رفرمیست .

شامه تیز و طبقاتی اشراف قاجار خطر جنبش رادیکال باب را احساس کرده بود . جنبشی که به سرعت رادیکالیزه شد و دست به سلاح برد و برج و باروی حکومت را نشانه گرفت .

حریف یک جریانی که پوشش مذهبی داشت اما بدنبال تغییری در اقتصاد و سیاست بود اشراف پوسیده قاجاربه تنهایی نبود . این جنبش باید از دو سوی قیچی می شد .

سرکوب مذهبی باب هم به تنهایی  چاره کار نبود . روحانیت به تنهایی حریف این رقیب قدر نبود باید حریفی به میدان می آمد که از جنس و سنخ همین جنبش بود .

سلاح  شکست رادیکالیسم ،رفرمیسم است .جنسی با همان پوشش اما بدلی و تقلبی .

میرزا تقی خان تا آن جا تحمل می شود که باب در چهریق و چریک هایش در شمال و مرکز غرب سرکوب و قتل عام می شوند .خیال اشرافیت قاجار که از جنبش رادیکال باب آسوده می شود پیرزنی احمق و مرتجع و فتنه گر به نام  مهد علیا ؛مادر شاه به میدان می آید و خواب او بهانه خلع از وزارت و تبعید او به کاشان می شود . اما این رویه کار بود .

طبقه حاکم در حد خانه نشینی و تبعید هم این رفرمیست اشرافی را نمی توانست  تحمل کند پس میر غضبان را به سراغ او می فرستند و او در کمال دست بستگی تن می دهد به تیغ مرگبار میر غضبان . و دل خوش می کند بیکی دو گزاره نخ نما با خون خود به دیوار حمام که بعد از مرگ من  ایران چنین و چنان می شود .

این آدم  آنقدر جسارت و شهامت نداشت که از جان خودش دفاع کند و با کشتن آن دو میر غضب از مهلکه بگریزد و  به دیار فرنگ پناه برد .حالا کودتا و قشون کشی پیش کشش.

این ضعف و زبونی ودست بستگی بدبختی بورژازی رفرمیست بود و هست که فهم تاریخی نداشت و ندارد و تا به امروز نفهمید ونمی فهمد که گارانتی جان او در گرو حضور جنبش رادیکال در صحنه سیاست و اقتصاد است .

۴

می گویی حسین منزوی؛شاعر در روزگار جوانی که دانشجوی هنر بوده است با رفقایش به زیبایی دختران نمره می داده است و از آن نتیجه می گیری که« این خود نشانگر آن است که ما تا چه حد تابع غرایز و انگیزه های درونی خود هستیم، حرص جنسی ،مال، و منال تا برسیم به امروز و بفهمیم همه  آن داستان ها سر کاری بوده است.

واز آن طرف دلشوره برای عزیزانی که بی خیال تو به راه خود می رفتند و در انتها این که انگار مجبور بوده ای همه این کار ها را انجام بدهی .و اگر انجام ندهی همه عمر حسرت بخوری و اگر هم بخوبی انجام بدهی می بینی که آش دهان سوزی نبود که برایش این همه حرص و جوش بزنی.

واز همه دل گداز تر این که زمانی همه این دلخوش کنک ها را در راه دژ جهانی پرولتاریابه داو بگذاری.

 سر کار بوده ایم؛رئیس

وحالا هم نمی دانم سر چه کاریم»

حضرت!

 پاک لگد زدی زیر همه چیز و بیکباره همه چیز را زیر سئوال بردی . فکر می کنم این روزها حالت خوب نیست .

از شیطنت های روزگار جوانی منزوی شاعر می گذریم . این شیطنت ها اقتضا ء سن بوده و هست و خواهد بود و نقدی هم به آن نیست .ما انسانیم و در طبیعت ما همه این چیز ها هست . حالا تو اسمش را بگذار حرص جنسی و مال و منال . اما تمامی وجود آدمی این ها نیست . این ها تمامی آن چیزی نیست که آدم را آدم می کند . منزوی شاعر همان نظر بازی های دوران جوانی اش نیست .  چیز دیگری منزوی را منزوی می کند .

آدمی در هر دوران، زندگیش را برای آرمانی به داو می گذارد .شکی در درستی این کار بخاطر مصداق احیاناً غلطی که ما انتخاب  می کنیم نیست .

اگر آن دژ پرولتاریا برج و باروی پرولتاریا نبود؛ که براستی هم نبود ،در آرمان ما برای بهروزی مردم که شکی نبود .

کیهان شناسی کلیسا و ارسطو هزار سال بر ذهن انسان سنگینی می کرد اما بلاخره گالیله و کپلری پیدا شد و انسان را از در ک غلط بیرون آورد . اما باب علم همچنان مفتوح بود و مفتوح ماند .

تلاش آدمی برای بهروزی خود و دیگران  امری نیست که به راحتی بتوان بر آن خط بطلاً کشید .

حالا تو تصور کن جهانی را به رویای سوسیالیسم ،و بی آرمان سوسالیسم  وببین چه گندابی از آن بیرون می زند .

۵

رئیس ؛

بیا یک بار دیگر تمامی آن چه را می گویی مرور کنیم :

«در تاریخ ایران یک دوره خاص برده داری به عنوان شیوه غالب من جایی ندیده ام

نتیجه این که موزاییکی از نظام های مختلف کلاسیک در طی قرون با ارجحیت تولید فئودالی خاص و متفاوت با غرب در ایران حاکم بوده است و این تولید متکی به شمشیر بوده است تا آب

در این مملکت مردم بیشتر از نبود امنیت رنج می برده اند تانبود آب وبناچار به استبداد تن داده اند

مسئله آب تنها در دوران های خاصی مورد توجه شاهان بوده است

نظا م آبیاری کوچک وخود کفا و محلی بوده است تا نظام آبیاری وسیع و گسترده و عظیم

حفر قنوات محلی و تعاونی بوده است .

خوب این همه ما گفتیم و شما حرفی نمی زنید و از قدیم گفته اند  سکوت علامت رضاست ».

من در تاریخ مختصر ایران دفتر اول ؛فصل ششم روی فرماسیون های اقتصادی و اجتماعی ایران کمی خم شده ام .و توضیح داده ام . حالا به اختصار می گویم و می گذرم :

۱- در شیوه تولید آسیایی روی چند نکته تکیه می شود:

-کمبود آب

-نیاز به شبکه های عظیم آبیاری و به تبع آن شکل گیری یک دیوان سالار اشرافی

-نبود مالکیت خصوصی

-و مصرفی بودن شهر ها

خب عده ای  شیوه تولید آسیایی را قبول ندارند . و دلایل متقنی هم دارند .اما بنظر من در تبیین استبداد شرقی جز آب و زمین دو امر مهم مغفول مانده است :

-امنیت

-فرهنگ

واقع شدن ایران در گذر گاه بین اروپا و آسیا و هجوم قبایل وحشی مسئله امنیت را برای مردم این نجد به امری حیاتی تبدیل کرده بود و از سویی دیگر فرهنگ تقدس سلطنت زمینه دیگری بود که به دسپوتیسم شرقی کمک می کرد .

در زمینه آبیاری حق با توست .در زمان های کوتاهی آبیاری عظیم مطرح بوده است .و این امر تالی دولت های بزرگ بوده است.

 سیستم کشاورزی ایران مبتنی بر کشت دیم  ویا استفاده از کانال ها و کاریز های محلی بوده است که مالکیت تعاونی یا محلی داشته است .

اما در مورد هم زمان بودن فرماسیون ها با ارجحیت نظام خاص فئودالیته با تو همراه وهم نظر نیستم . فرماسیون برده داری در ایران به شکل و شمایل یونانی و اروپایی اش نبوده است اما به شکل برده گی پدر سالار قابل بحث است .

۶

زمان باز یافته

خاطرات سیاسی بهمن بازرگانی

مصاحبه گر افتخاری راد

نشر اختران چاپ اول۱۳۹۷

این کتاب در واقع جمع و جور شده یک مصاحبه و یک رویا و کمی اتوبیوگرافی است که حدود ۳۰۰ صفحه می شود  .

با همه گرفتاری هایم کتاب را ۳ بار خواندم تا نکته مهمی از دیدم پنهان نماند . حاصلش همان چیزی  است که می بینی ؛«بهمن بازرگانی و پرسش های بی پاسخ در زمان باز یافته .»

موارد دیگری هم بود که از آن ها گذشتم به هزار و یک دلیل.البته کلیدی و اساسی نبود .

ایراد اساسی کتاب در آن است که  بهمن خم نمی شود روی این مسئله که چرا با هیچ جریان سیاسی نمی رود و بر این باور است که مبارزه سیاسی غلط است .

ما که لنگ بازگو کردن تاریخ شکل گیری مجاهدین نیستیم .صد ها کتاب در این مورد از دو سو نوشته شده است .

روایت تاریخ باید در خدمت انتقال تجربه ها باشد . اگر تا به آخر بهمن بازرگانی بما  نگوید چه تحلیلی از مبارزه سیاسی در ایران دارد و نقدش بر جریانات چیست این گونه روایت بچه درد می خورد .

۷

می گویی:

 «در خواندن هر متن باید بجای خرده گیری نخست باید با متن همراه شد.و سعی کرد منظور نویسنده را عمیقاً فهمید و پس از فهم کامل نظر ات به نقد نشست .

تجربه زیسته واقعی با افراد مختلف وابسته به نحله های مختلف فکری و درک درست از آن ها بما کمک می کند آن ها را بهتر درک کنیم.

بسیاری از سوء تعبیر ها ناشی از درک کتابی از آدم هاست .باید به تجربه زیسته آن ها توجه کرد.»

می بینی رئیس حرف درست جواب ندارد .و سکوت علامت رضاست .

۸

می گویی:«در خواندن متن کتاب

«چرا ملت ها شکست می خورند.؟ریشه های قدرت،ثروت و فقر  »نوشته دارون عجم اوغلو و جیمز. ای . رابینسون

 بین من وتو تفاوت بسیار بودومن به نکات عملی و مشترکات توجه داشتم و تو فورا بدنبال اختلاف آن ها با کلیشه ها ی فکری خودت رفتی.

آن چه من کلیشه می نامم در بیان ایدئولوژیک سخت معنا دار است .

من با لباس میهمانی به خواندن این کتاب رفتم و تو با لباس جنگ آمده بودی . بهمین خاطر به اشتراکی با کتاب نرسیدی.این کتاب تکیه اش بر رانت عادلانه است . و کلاً تاریخ را تاریخ رانت خوار ی می داند تا امروز».

من در« مانیفستی برای بورژازی رفرمیست»که در واقع باز خوانی این کتاب است نخست توضیح داده ام که نویسندگان این کتاب چه می گویند .آیا نکته ای مغفول مانده است .؟

حرف حساب این کتاب چیست ؟می گوید حکومت را از دست بورژازی میلیتانت بگیرید دست بورژازی متوسط بدهید .و برای این که این اصلا حات ماندنی شود نهاد سازی بکنید .

من تنها طرح چند پرسش کردم ؛

-که آیا در عصر امپریالیسم باز گشت به سرمایه داری متوسط شدنی است .؟

 آیا قدرت تنها دست الیگارشی نظامی است ؟

آیا این الیگارشی سرمایه انحصاری نیست که تمامی رانت ها را به تنهایی می بلعد.؟

آیا الیگارشی نظامی اجازه می دهد نهادی سازی بکنیم .؟

و در آخر نیروی پیش برنده و رهبری کننده این تحول دموکراتیک کیست .؟

۹

من میانه خوشی با حزب توده و کیانوری ندارم اما این بدان معنا نیست که در مورد حزب و کیانوری به انصاف داوری نکنم.

نگاه کن به «شاهزاده موناکو،شاهزاده احمدآباد،شاهزاده سرخ »و ببین من در حوزه آرمانخواهی مریم فیروز چه گفته ام. و دفاع از آرمانخواهی مریم فیروز و ایستادنش در کنار زحمت کشان ربطی به عملکرد حزب توده و شوهرش،کیانوری ندارد .

بررسی حزب باید در دو حوزه جدا از هم صورت بگیرد :

-حوزه آرمانخواهی

-حوزه عملکرد ها

این کمترین در حوزه آرمانخواهی شکی ندارم که حزب و کیانوری در پی بهروزی مردم خود بودند.نگاه کنیم به فراز و نشیب زندگی آدمی مثل کیانوری و ببینیم مهندس معماری که می توانست در آن روزگار وانفسا برای خودش کسی باشد  چه رنج هایی کشیده است و بر داشتش چه بوده است .مقایسه کنیم او را با آدم های هم قد و معاصر او که برای پر کردن جیب های گشاد خود چگونه نانشان را در خون برادرانشان زده اند و می زنند.

در حوزه عملکرد ها هم حزب اگر بدهکاری دارد به چپ رادیکال است نه به راست ارتجاعی .که هم خائن بود و هم آدمکش بود وهم وطن فروش.

۱۰

در مورد نفت شمال و داستان فرقه دموکرات این کمترین در فراز و فرود یک نهضت به تفضیل حرف زده ام .و با گردنی کشیده در برابر راست ارتجاعی از قرار دادنفت شمال و فرقه دفاع می کنم .

حضرت

فراموش نکن که اگر ما انتقادی به موضع حزب در جریان نفت شمال و فرقه داریم از موضع دیگری است و ربطی به موضع راست ضد انقلاب ندارد .

چپ خجالتی

مشل ما با چپ خجالتی است که بمحض آن که حرف نفت شمال پیش می آید و اسمی از پیشه وری برده می شود . سرش را پائین می اندازد و لب هایش را می گزد و اجازه می دهد راست ضد انقلاب هر چه می خواهد بگوید .

جریان نفت شمال زمانی مطرح شد که ساعد نخست وزیر وقت مناطق شمال و شرق ایران را به آمریکایی ها داده بود تا برای استخراج نفت اکتشافاتی بکنند. آن هم زیر گوش شوروی .تقاضای شوروی بعد از لو رفتن این قرار دادمطرح شد

اما راست ارتجاعی که فکر می کند ایران تیول پدران اوست و او مجاز به وطن فروشی و وطن بخشی است از کار خائنانه ساعد می گذرد .

قرار داد نفت شمال با سهمه ۵۰ -۵۰ یک قرار داد خوبی بود ضمن آنکه بعد از ۲۵ سال ایران می توانست سهم طرف روسی را بخرد وهمه را از آن خود کند . راست ارتجاعی نمی گوید که در همان زمان سهم ایران از نفت جنوب ۲۰ در صد بود و آن هم با کلک های انگلیسی ها به ۱۰ در صد خالص دریافتی می رسید .

در جریان فرقه پیشه وری تا به آخر موافق جدایی از ایران نبود . ضمن آن که جدایی در زمانی که راست ارتجاعی حکومت را در دست دارد تجزیه معنا نمی دهد ما به آن آزاد سازی منطقه ای می گوئیم.

از یاد نبریم که انقلاب برج و باروی خود را در کره ماه بر پا نمی کند .باید این برج و بارو روی زمین کشور خود باشد که به آن بخش آزاد شده می گویند از همین کانون آزاد شده خیز بلند رهایی برداشته می شود تا بقیه میهن در اشغال هم آزاد شوند.

۱۱

پرسیده ای بااین همه بحران سیاسی ،اقتصادی ،فرهنگی و زیست محیطی راه فلاح آدمی  کجاست.

رزا لوگزامبورگ در جایی می گوید :یا سوسیالیسم یا بربریت.

 لنین می گوید: بحران یا جامعه را بطرف موقعیت انقلابی می برد یا انحطاط.

وما داریم بطرف انحطاط می رویم .و می گویم ؛چرا.

۱۲

در روزگاری که الگوی جوانان مایکل جکسون است و مدونا و جنیفر لوپز.خب معلوم است که روزنامه نگارش موجودی است از جنس و سنخ مسعود بهنودو سیاسیش موجودی است شبیه فرخ نگهدارو فیلسوفش سروش و اصلاحاتچی اش سید خندان و فوتبالیست اش علی دایی و فیلمسازش ده نمکی و حزبش حزب توده.

خب باید همین جا باشیم که هستیم .

۱۳

می گویی؛« مگر حزب توده و بهنود و نگهدار چه اشکالی دارند.»؟

اشکال که نه . مقصودم نقد این ها نبود.

خب وقتی می بینی دنیا یک لجن زار متعفنی است .و یا بقول خودت هیچ چراغ روشنی نمی بینی. باید دلیلی داشته باشد. هیچ چیز بدون دلیل نیست.

من تنها خواستم بازیگران میدانی این روزگار نامراد را تو ضیح بدهم . و بگویم این موجودات و موجوداتی از این جنس و سنخ کار دنیا را به اینجا کشانده اند.

آنانی که باد کاشته اند حالا دارند طوفان درو می کنند.

۱۴

می گویی «چه خوش ات بیاید و چه نیاید مسعود بهنود ژورنالیست موفقی است.»

حضرت!

مسئله خوش آمدن یا نیامدن من  نیست. از این موجودات ابن الوقت همه جا پیدا می شود .اما باید دید موفقیت کجاست .

 موفقیت آن جاست که دری، دریچه ای بسوی حقیقت باز کنی .

ژورنالیسم منحط موفقیت اش در غث و ثمین مسائل است

اینها قلم شان بیشتر از آن که چراغ باشد تاریکی است.

۱۵

می گویی« باید رضا شاه  و کار های عمرانی اش را باید به انصاف داوری کنیم و رضا شاه نوکر انگلیس نبود.»

بر آمدن رضا شاه

برآمدن رضا شاه را باید بربستر شکست انقلاب مشروطه وبه قدرت رسیدن بلشویک ها در همسایگی ایران  دید .

انقلابی نیمه تمام و یأس و سر خوردگی مردم و رفتن و آمدن های دولت هایی بی کفایت و قحطی و گرسنگی و نا امنی ناشی از جنگ جهانی اول یک کودتای نظامی را در چشم انداز و راه برون رفت از این کلاف سر در گرم قرار داد.

از میان کاندیدا های این کار همانطور که بهار در تاریخ مختصرش می گوید قرعه بنام سید ضیاء روزنامه نگار طرفدار انگلیس و افسری جاه طلب از دیویزیون قزاق بنام رضا خان افتاد .

 وبر این بستر آماده رضاخان سردار سپه تاخت و با قلدری و عوامفریبی خودرا به تخت شاهی رساند .

برای انگلیس دو مسئله در صدر همه مسائل بود:

-سرکوب جنبش های ضد انگلیسی و محاصره بلشویک ها

-صدور نفت

برای جریانات ملی هم دو مسئله در صدر امور بود :

-امنیت

-و توسعه اقتصادی

یک نکته:

رضا شاه نه قهرمان ملی بود و نه نوکر انگلیس .هر چند در اسفند ۱۲۹۹ با کودتای انگلیسی ژنرال آیرونساید روی کارآمد اما رابطه اش با انگلیسی ها رابطه ارباب و نوکر نبود .

با انگلیس ها هم در خیلی از مسائل تضاد داشت اما علیرغم تضاد هایش با انگلیسی ها از آنجا که دولت متمرکز در راستای منافع استراتژیک انگلستان بود بد خلقی های او تحمل می شد .واین زاویه گرفتن تا جایی ادامه یافت که رضا شاه به کلوپ آلمانی ها نزدیک شد که دیگر قابل تحمل نبود.

دولت متمزکز یک ضرورت بود

شکل گیری دولت متمرکز را باید در بستر ساخت اقتصادی دید. حکومت قاجار یک حکومت ایلی بود و به تبع آن ساختی پراکنده داشت .اشراف و خوانین محلی و حکومتی نا متمرکز که ویژه گی یک ساخت فئودالی بود .

اما با شکل گیری مناسبات سرمایه داری و گسترش روابط کالایی نیاز به یک دولت متمرکزبیک ضرورت تبدیل شد.

 دو لت متمرکز هم  نیازمند شبکه ارتباطی سراسری؛راه آهن و جاده ها  و برچیده شدن حکومت های محلی و راهزنان و گردنه بگیران بود .

کشیدن راه آهن و سرکوب شیخ خزعل و گردنه بگیران را باید در این راستا دید.

بستر مناسب

این اقدامات بر زمینه دو بستر مناسب و مهیا بود:

-بستر داخلی :آمادگی ذهنی در میان روشنفکران بخاطر آماج های انقلاب مشروطه

-بستر خارجی :نیاز انگلستان به حضور یک دولت متمرکز مقتدر برای تکمیل محاصره بلشویک ها

در این میان پول هم به کمک رضا شاه آمد ؛چه از فروش املاک خالصه و چه مالیات و چه از فروش نفت .

رضا شاه بر بستر یک حکومت بورژا-ملاک ساز و کارش برای مردم تهیدست فقر و فلاکت بود.جان کلام را دکتر میلیسپو کارشناس مالی آمریکایی در زمان رضا شاه می گوید:«حکومتی فاسد ،محصول فساد و برای فساد است …بطور کلی او کشور را دوشید»

الگوی توسعه رضا شاهی بربستر ضرورت های داخلی و خارجی بشکل معوجی به اجرا در آمد در حالی که در مصر و ترکیه آتاتورک اصلاحات عمیق تر و همه جانبه تر بود.

این الگوی در خدمت قدرت هر چه بیشتر دولت و ارتش و در مناطق مشخصی بود در حالی که ایران ؛تهران و مازندران و شیراز نبود .

ناسیونالیسم قلابی

بناپارتیسم رضا خانی بر آمده از یک نظام بورژا-ملاک نیازمند یک هویت جعلی هم بود .

نژاد آریایی و مجد و شکوه هخامنشیان و ساسانیان هیچ ارتباطی با رضا خان سواد کوهی متولد در روستای پالان سواد کوه نداشت .

خلاصه کنم

خر لنگ دموکراسی نیم بند مشروطه سگش شرف داشت به اسب تیز پای استبداد رضاخانی .

دموکراسی همانطور که تاریخ و تجربه دیگر ملت ها نشان داده است بلاخره راه خود را می جوید و به سرمنزل مقصود می رسد اما اسب تیز پای استبداد زمین می خورد و استبداد سفید بر خلاف تصور آدم هایی مثل ملک الشعرای بهار دولت مستعجل دارد ،شعله می گیرد و بزودی خاموش می شود . و فقر و فلاکت شان تا سال ها دست از جان تهیدستان نمی کشد .

گول چند جاده و پل  وسد را نباید خورد دموکراسی در وقت خودش صد ها برابر بیشتر از این ها را می سازد .