غریو یک استیصال , در نقد دختران خیابان انقلاب
کسی درجایی میگفت: «اولینشان باید از همه شجاعتر باشد که جرئت میخواهد شعلهور کردن آتش انقلاب در این حکمرانیِ اختناق. ازقضا مادر هم هست، الحق که کار کمی نیست جگرگوشه را وانهادن و در دل شیر رفتن.» باکمی تردید ادامه داد: «شاید هم دومیشان، نه؟ بههرحال او بود که این انقلاب را ادامه داد که اگر شجاعت او نبود کجا این راه ادامه مییافت؟ نمیدانم.» میگفت: «کاش میدانستم آن اولین صفیر آزادی در آن لحظات شکوهمند، گاه ایستادن بر سکوهای قهرمانی، آنسان که چوب در دستش را بیاعتنا به همهچیز و همهکس و مصمم به فرا چنگ آوردن خواستهاش تکان میداد، همان لحظات به چه فکر میکرد؟ به چه فکر میکرد که در سکوتش اینچنین آزادیخواهیای را فریاد میزد؟»
من اما در همهی این دختران ورای شمارههای ترتیبیشان چون کالاهایی اتیکتخورده، ورای شهر و خیابان مبارزهشان، به دنبال چیز دیگریام. مصمم به دانستن لحظاتِ قبل از صعود،قبل از نمایش شجاعت، مُصر به اینکه آیا این دختران جوان پیش از صعود به بلندیهای افتخار بر “چه باید کرد” خود بهمثابهی “چه باید کرد” زمانهشان نائل آمده بودند؟ من بیش از همهچیز و همهکس با خود جنگیده بودم و برایم روشن بود که “چه باید کرد” جستوجوییِ من، نه چه باید کردی در جواب خستگی و استیصال از وضعیت و نه از جنس هر نوع تعیین تکلیفی، که “چه باید کرد” لنین بود و پرواضح که پاسخ آن نیز هم. من در تمام لحظات نمایش پرشکوه به دنبال نشانی از این جنس بودم که آیا دختران جوان اصلاً به مصاف “چه باید کرد” رفته بودند؟
متن کامل(لینک پی دی اف)
http://azadi-b.com/J/file/Naghde_Dokhtarane_Enqelab.pdf