ادامهدار شدن اعتراضهای مردم محروم و اعتصابهای کارگران از دیماه سال گذشته تا امروز، و به دنبال ناتوانی دولت حامی بورژوازی در ادارهی امور و بحران اقتصادی- سیاسی بورژوازی در ایران، کل جامعه را وارد بحران «انقلابی» کرده؛ تقریبا از «خیزش گرسنگان» تا کنون، هیچکس تردیدی ندارد که ساختار اقتصادی و سیاسی بورژوازی در ایران دچار بحرانی عمیق است. بی شک جدال طبقات متخاصم، دیر یا زود به لحظههای تعیین کننده میرسد؛ یک تلاطم «انقلابی» جامعه را به پیچهای سرنوشتساز نزدیک میکند. نیروها و جریانهای سیاسی بورژوازی، چه باندهای درون حاکمیت سیاسی و چه احزاب و سازمانهای خارج از آن، خود را برای روز نهایی آماده میکنند. جریانهای دست راستی و مرتجع میخواهند با حفظ نظام سرمایه، طبقهی کارگر را در این دگرگونی احتمالی ناکام بگذارند. دوران تلاطم اجتماعی و بحران اقتصادی در نهایت باید به نفع یکی از اردوگاههای طبقاتی پایان یابد؛ نمیتوان جامعه را همزمان با فقر و سرکوب اداره کرد؛ جدال بین طبقهی کارگر و بورژوازی، تکلیف این تلاطم «انقلابی» را مشخص خواهد کرد!
طبقات متخاصم از طریق جنبشهای اجتماعی در جدالهای طبقاتی شرکت میکنند؛ سیاستهای متفاوت و گرایشهای سیاسی متعدد نیز ابزار پیشروی جنبشهای اجتماعی هستند. سیاستهای گوناگون در جدالهای طبقاتی و به نفع یکی از طبقات شکل میگیرند و برای راه بَری جنبشهای اجتماعی بهکار میروند. زمانیکه جامعه را تلاطم «انقلابی» فرا میگیرد، بورژوازی برای سودآوری به بحران میرسد و ساختار سیاسیاش نیز در حفظ نظام سرمایه ناتوان میشود. در نتیجه شکاف طبقاتی عمیقتر شده، جنبشهای اجتماعی برای پیشبرد منافع طبقاتی و جریانیهای سیاسی به نمایندگی از طبقات، در مقابل هم صفبندی میکنند. در این شرایط هر کدام از طبقات، با گرایشهای سیاسی متعدد و جنبشهای اجتماعی مختلف، بیان متفاوت و متضادی از امر اجتماعی «انقلاب» دارند؛ به تبع ساز و کارهای متفاوت و متضادی نیز برای پیشبرد اهداف طبقاتیشان در این دگرگونی احتمالی به کار میبرند.
در جامعهی سرمایهداری، از روز تولد بورژوازی، شرایط عینی برای «انقلاب» بهنفع طبقهی کارگر آماده است؛ مانع اصلی بر سر راه محقق شدن چنین دگرگونیِ ریشهای، عدم آمادگی ذهنی کارگران برای قرار گرفتن در جایگاه تغییردهندگان مناسبات موجود است. این موانع ذهنی توسط جریانهای سیاسیای که حامی منافع بورژوازی هستند، به مثابه راه حلهایی برای عبور از بحرانهای اقتصادی-سیاسی و تحت عنوان راهبَری تودههای ناراضی و معترض در مسیر «انقلاب» بهکار میروند.
جامعهی ایران در این دوران که تحت حاکمیت بورژوازی است، تا به امروز انواع تغییرها را به نام «انقلاب» تجربه کرده و انواع جریانهای «انقلابی» را به خود دیده است. از انقلاب مشروطه و آرزوهای برباد رفتهی جنبش ناسیونالیست عظمت طلب ایرانی، تا انقلاب ۵۷، «انقلاب» سبز و سیاه، و پیروزی جنبش ملی- اسلامی و شکست جنبش «اصلاحات»، تاریخ زندگی جامعهی «مدرن» در ایران را شکل میدهند. در این جامعه تقریبا هر نیرو و جریان سیاسی که قصد تغییر نامسالمتآمیزی در روند اجتماعی و سیاسی را داشته باشد، خود را «انقلابی» میخواند و سبک و سیاق خودش را برای دگرگونی یا «سرنگونی» به سود آن جنبش اجتماعی، و در جهت منافع آن طبقهای که نمایندگیاش میکند دارد. کارگران رادیکال و سوسیالیستهای طبقهی کارگر لجوجترین افشاکنندگان این سیاستها و جدیترین دشمنان این نوع انقلابهای دروغین هستند.
بسیاری از تغییرهای اجتماعی که با نام «انقلاب» صورت گرفته و با حضور تودههای طبقهی کارگر به سرانجام رسیده، جز اصلاحات محدود در سطوح سیاسی و اجتماعی نتیجهی دیگری نداشتهاند. «حق رای زنان»، کسب استقلال سیاسی، برنامه ریزی اقتصادی برای اجرای روش دیگری از توزیع ثروت تولید شده به دست نیروی کار و مطالبات بسیار دیگری از این دست که جنبشهای اجتماعی آنها را در برابر سیاست گذاران نظام سرمایهداری میگذراند، با حفظ مناسبات موجود در جامعه قابل دسترسی هستند.
در یک جامعهی مبتنی بر مناسبات سرمایهداری و با حفظ نظام استثمار نیز میتوان «حق طلاق» و حق آموزش زبان مادری را قانونی کرد؛ یا پرداخت بیمهی بیکاری و حتی داشتن حق سندیکا نیز میتواند در جامعهای که هنوز بر پایهی محرومیتهای مزدبگیران و زحمت کارگران استوار است اجرایی شوند. اما منطق سودآوری و اساس نظام سرمایهداری گویای این حقیقت است که طبقهی کارگر و تودهی مردم بیحقوق و محروم به آزادی و برابری نخواهند رسید، تا مادامی که بورژوازی قدرت اقتصادی و سیاسی را در دست دارد؛ کار خانگی و بردگی مزدی و عدم دخالت انسانها در تعیین سرنوشتشان نیز دادهی همیشگی و منطقیِ جوامع طبقاتی باقی خواهد ماند. برخی دیگر از سیاستهایی که جریانها و باندهای سیاسی بورژوازی، از آنها به عنوان مسیرهایی که برای پایان پذیرفتن این بلاتکلیفی که خود بورژوازی مسبباش است، و به سرانجام رسیدن این بحران «انقلابی» بیان میکنند، لانگ شاتیست از عاقبت کشورهای خاورمیانه که آیندهی این تلاطم «انقلابی» را تهدید میکند. فدرالیزم و کوبیدن بر طبل عظمت طلبی ناسیونایسم ایرانی، بیراهههایی هستند که قبلا از سوی جریانهای سیاسی بورژوازی در منطقه، مثل جبهالنصره و ارتش «آزاد» در سوریه، و نیروهای قومی و مذهبی در عراق و یمن، برای «انقلابهای» عربی نسخه پیچ شدهاند و امروز به عنوان حاصل تغییر دادنِ ارتجاعی و نه به عنوان امری «انقلابی» در برابر جامعهی ایران قرار دارند.
وجه مشترک تمام انقلابهای دروغینی که جریانهای سیاسی بورژوازی مدعی رهبری کردنشان هستند، تغییراتی اند که در جهت منافع بخشهایی از بورژوازی صورت گرفته و جز دست به دست شدن قدرت سیاسی، همراه با تغییراتی جزئی در الگوی تولید و برنامه ریزی اقتصادی درمناسبات تولید، پایههای نظام سرمایهداری دست نخورده باقی مانده و حاصلی برای رهایی طبقهی کارگر از بردگی مزدی نداشته اند. در حالیکه کارگران رادیکال در جنبش کارگری و سوسیالیستهای طبقهی کارگر بهدنبال دگرگونی ریشهای هستند که کل مناسبات مبتنی بر نظام سرمایهداری را واژگون کند.
بنیاد کل جوامع طبقاتی در جهان امروز، بر پایهی مالکیت خصوصی اقلیتی از افراد جامعه بر وسایل تولید است. تا زمانی که انسانها برای گذران زندگی ناچار به فروختن جسم و جانشان به صاحبان وسایل تولید هستند، مادامی که رفاه و آسایش تنها از طریق سود رساندن به جیب پُر نشدنی جمعیت بسیار کوچکی از انگلها و مفتخوران جامعه میسر است، صحبت بر سر هر نوع تغییری ولو با نام «انقلاب» بیراههای است در برابر طبقهی کارگر.
مطمئنا در این دوقطبی طبقاتی که در اثر بحرانهای اقتصادی بورژوازی و بیثباتی سیاسیاش تشدید شده، جنبشهای اجتماعی در دنبال کردن مطالباتشان پیگیر تر خواهند بود و جدالهای طبقاتی حاد تر خواهند شد؛ در نتیجه جریانهای سیاسی که متعلق به هر یک از این دو جناح متخاصم هستند، برای رویارویی نهایی، از دیماه سال قبل تا امروز در حال آماده سازی نیروهایشان هستند. آنچه واضح است، هر دگرگونی و تغییری که احتمال وقوع آن میرود، از زاویهی طبقهی کارگر باید برای تودههای کارگران و مردم محروم، آزادی و برابری را تامین کند. مطمئنا تغییرهایی که با سبک و سیاق جریانهای سیاسی مرتجع و دست راستی صورت بگیرند، در جهت منافع بورژوازی است. راهبری جنبشهای اجتماعی در مسیر این تلاطم اقتصادی و سیاسی، بر عهدهی سیاستهای سوسیالیستی است و نظمیابی برای محکم کردن صفوف کارگران در جایگاه یک طبقهی اجتماعی بر عهدهی کارگران رادیکال در جنبش کارگری است. باید برای تامین این سیاست در برابر جبههی بورژوازی و جریانهای سیاسیاش، شوراهای مستقل کارگری و مردمی را هرچه وسیعتر، در چهارگوشهی جامعه و در هر محیط کار و زندگی و در جغرافیاهای متعدد گسترش داد.
مهر۱۳۹۷
منتشر شده در نشریه گام
https://t.me/gam1395