یکی بود ، یکی نبود ٢

مرگ آخرین بخش زندگی هر انسانی است . فقط مرگ بعضی آدمها سنگین است . و بعضی سنگین تر . مدتی پیش که دوستی قدیمی سعید اولیایی وفات کرد انگار آماده شدم برای خالی شدن … با مرگ فهیمه رسما خالی شدم.

فهیمه ایزد پناه با روحی هنرمندانه و خلاق و اشعاری عارفانه و عاشقانه … دستش با قلم و کلمه خیلی رفیق بود .لایه ای از گرایشات عاطفی به جریان مجاهدین ، با توجه به گذشته اش عجیب نبود . اینکه مواضع سیاسی خوب یا بد یا زشت یا زیبایی داشت مربوط به انتخاب و سلیقه خودش است ، مثل بقیه آدمها حق انتخاب داشت . ولی کارهای هنری نقاشی و اشعارش برای من آنقدر آرام بخش بود که مواضع متناقض یا متضاد سیاسی او تاثیری در این آرامش نداشت.

میزهای قدیمی چرب قهوه خانه های بین راه … که کلاغها روی میزهای خالی چرب نوک میزدند…

چنین تعبیری با هر وزنی از زیبایی ، باز هم غمگین است.

یک بارهم به دوستی وبلاگش را نشان دادم و گفتم کارهای هنری زیبا را میتوانی اینجا ببینی … دوستم نگاهی کرد و گفت بد نیست ولی خاص هم نیست تو از کجای این کارهای معمولی خوشت میاد ؟ گفتم نمیدانم کجایش …تنها چیزی که میفهمم:

JUST BEAUTIFUL

کاش کسی حالم را میفهمید ؟

خبر معمولی و غمناک بود با کمی واکنشهای غیرمعمولی…در جایی و عده ایی در زیر پست شاعری شادی میکردند و شاعر البته زیرش نوشت الان وقت نقد نیست…

از واکنش شادی آفرین روانی ها بگذریم . ولی در روستای ما کسی که برای مرگ هر کسی شادی میکند دیگر در قفسه نقد نیست . جایش در قفسه آدمهای روانپریش بیمار است . یعنی مسعود رجوی با جمع کردن این منگولا دور خودش میخواست دنیا را نجات دهد ؟ توهم توحیدی به این میگن …

بر خلاف آن عده ایی که نوشته بودند چرا دکتر فهیمه جدا شده ها را بی احترامی میکرد … اگر منظور از شده همان جریان هیئت مصداقی است … که این جریان جدا شده نیست ، کنده شده است تفاوت جدا شده و کنده شده هم این است که جدا شده درست یا غلط حق انتخاب دارد ولی کنده شده انتخاب میشود و حق انتخاب ندارد .

فهیمه از معدود کسانی بود که نقد جدی داشت کمی تند و تیز … ولی نقد میکرد . بر خلاف دیدگاه نخ نمای تشکیلاتی مجاهدین که جز مامور وزارت اطلاعات ابتکار دیگری ندارد …

نقد جدی را با پرقو انجام نمیدهند . نقد جدی با حرکات عده ایی گیج جهت راضی نگه داشتن همه… فرق میکند . اتفاقا فهیمه عوامل رسمی حکومت اسلامی را نقد نمیکرد . اصلا برایش موضوعییت نداشت .

راستش را بخواهید فهمیه راحت شد . نمیدانم لحظه های آخر چه دنیایی داشته است ؟ سخت یا راحت ؟ ولی راحت شد ازدست همه ما راحت شد . از تنهایی غریبی که فقط تحمل میکرد . این را از لابلای کلمات و خطوط نقاشی حس میکردم . حالا ما باید تا روزی از روزها که نوبت راحتی مان برسد فقط تحمل کنیم . با مرگ فهمیه من برای خودم خیلی دلم سوخت میدانم تنهاتر شدم .

۲۹٫۱۰٫۲۰۱۸
اسماعیل هوشیار