چرا اعتصابِ یکشنبه و دوشنبه معلمان در تهران کمرنگتر بود؟ پاسخ به این سئوال از این جهت به نظر با اهمیت است که با هربار تکرار این شکست نالههای ناامیدان بلندتر و قدرت محافظهکاران بیشتر میشود. چه ببینید معلمها نمیتوانند حق خودشان را بگیرند! ببینید کوچکترین اتحادی بین معلمان نیست! ببینید ما راننده کامیون نیستیم! ما هیچوقت نمیتوانیم یک کار صنفی را درست انجام دهیم! این بار هم مانند اعتصاب قبلی و باز مثل قبلی و … . اما علت آن چیست؟ البته برای پاسخ کامل به این سئوال نیاز به بررسی و کمک دیگر همکاران و دوستان است. بهرحال در این متن سعی میکنم با توجه به تجربه چندین ساله و تکرار این موضوع و اهمیت آن تا حد توان به این پرسشها پاسخ گویم.
برای دقیق شدن در عکس العملهای متفاوت به این موضوع جدا از ادعاها و باقی موضوعات باید در نظر داشته باشیم که معلمها دارای شرایط یکسان معیشتی نیستند، به عبارت دیگر برای برخی از معلمها، معلمی شغل دوم است. برای مثال ما در مدرسهمان از بسازوبفروش سرمایهدار داریم تا بنگاهدار و لوازمتحریرفروش. معلمهای دیگری هم داریم که برای جبران کمبود درآمد معلمی مجبورند با ماشین یا موتور کار کنند یا در مغازه دیگران بعنوان کمک وقت میگذرانند. البته که فرق هست بین این معلمان. معلمی که با چند میلیارد سرمایه فقط برای اینکه بازنشستگیاش را تا چهار سال دیگر بگیرد سر کار میآید اصلاً حاضر نیست ریسک کوچکترین اعتراض برای بدست آوردن حقش را کند. او تنها نشسته و آیه یاس میخواند که معلمها نمیتوانند هیچکاری کنند. اما وقتی که دلار بالا میرفت و گرانی به جان فقرا افتاده بود، او به تکاپو افتاده بود که ماشین ثبت نام کند و مانده بود دلار بخرد یا یورو. متاسفانه همین دست معلمان بدون اینکه هیچ درک مشخصی از معلمان دیگر داشته باشد با فخر فروشی خاصی در اتاق دبیران صحبت میکنند و بدون آنکه در اقلیت بودن آن لحاظ شود، بیشترین تاثیرگذاری را در این اوقات دارند و میتوانند اکثریت را به نفع خودشان منفعل و وامانده کنند.
از طرف دیگر متاسفانه برخی از همکاران نیز با سمت مدیریت یا معاونت یا با کلاسهای خصوصی یا جزوه فروشی یا هر چیز دیگری توانستهاند به درآمدهای بالایی برسند که هنگام پیگیری خواستهای به حق معلمان دست آنها بیش از دیگران میلرزد و نمیخواهند دُم به تله بدهند یا موقعیت پر آبونانشان به خطر بیفتد. مگر نه که حکم معاونت یا مدیریت تفاوت فاحشی با دیگر همکاران ندارد (چیزی حدود سیصد هزار تومان است) و مشکلات و مسائلشان نیز یکسان است.
باید در نظر داشت که بین معلم ماده ۲۸ که تازهترین استخدامی آموزش و پرورش است و حدوداً حقوقی بین یک میلیون تا یک میلیون و پانصد میگیرد تا معلمی که بازنشسته است و حقوقی حدود ۲ میلیون تا ۳ میلیون میگیرد (البته برای بازنشستههای قدیمی زیر دو میلیون هم بسیار دیده میشود)، درآمدها تنوع زیادی نمیکند و باید با شغل دوم که شامل کار حق التدریس یا کار در غیرانتفاعی یا شغلهای پاره وقت دیگر است روزگار گذراند. به همین ترتیب حقوق بسیاری از معلمان نیز ضایع گردیده که افزایش حقوق یکی از آنها میتواند باشد. تاخیر در پرداخت جقوق معلمان حق التدریس، فساد بسیار در صندوق ذخیره فرهنگیان (که جدای از دزدیهای اعلام شده نیاز به روشنشدن وضعیت آن به شدت احساس میشود). وضعیت بیمهای، وضعیت خدماتی و امکاناتی برای پرسنل، تا بررسی مشکلات موجود در مدارس و فشاری که به اشکال مختلف به دانشآموزان و خانواده ایشان وارد میشود تا برخوردهای سیاسی و قهری با معلمان که میتوان به حوصله لیست بلند و بالایی از آنها را نوشت، همه و همه میتواند به عنوان موضوعات صنفی مورد خواست معلمان باشد.
اما از سوی دیگر در برخوردهای اشتباه با این مسائل شاهدیم که معلمانی که این موضوعات برایشان اهمیت مشخص صنفی ندارد و معلمی برایشان کار دوم و حاشیه ای است، سعی میکنند موضوعات مشخصی مثل آنچه اشاره شد، یا موضوع مشخصی مثل روشنسازی وضعیت صندوق ذخیره فرهنگیان را که مربوط به معلمان است را به تمام دزدیهای دیگر یا تمام نابسامانیهای کشور و خاورمیانه و اسلام و جهان یا مواردی از این دست متصل کنند و آنرا مبهم سازند و بیش از آنکه موضوع مشخص صنفیای را دنبال کنند، سعی میکنند منافع مشخص معلمان را به منافع مبهم و نامشخص بیبیسیها و سرنگونطلبان یا جریانهای مختلف اپوزیسیون یا پوزیسیون داخلی و خارجی وصل کنند تا در بین هزار مفهوم گنگ، مثل دموکراسی و آزادی و حقوقمدنی و هزار مفهوم دیگر که اسباب دست همه هست و بر زبان همه جاری است، گم شود. در صورتیکه خواست معلمان بسیار روشن است و باید هر روز روشنتر نیز گردد. و از این بابت کانون یا هر گروه و فرد آگاهی انتظار میرود تمام تلاش خود را برای روشنتر کردن خواستها و دوری از مفاهیم مبهم و گنگی از این دست کنند.
در کل با درود به تمام همکارانی که در اعتصاب مهرماه ۹۷ شرکت کردند، بجاست معلمان با فهم چنین اختلافاتی در بین خود، آنها که با هم اشتراک بیشتری دارند با هماهنگی به اشتراک نظر و اتفاق عمل برسند و به اعتصاب شکنان و مایوسان که همیشه منافعشان در شکست و سکوت در مقابل حق خوریهاست را به اشکال مختلف تحت فشار قرار دهند تا با اکثریت هماهنگ شوند یا به عنوان اقلیت مزدوری که نام معلم را یدک میکشند ننگ همکاری نکردن را با خود تا انتهای کار یدک بکشند. این موضوع در مورد مدیران و معاونان و باقی همکاران نیز صدق میکند. چرا که موضوع صنفی مربوط به همه میباشد و آنها نیز باید با دیگر معلمان تمام همکاری را داشته باشند.
همچنین معلمان باید تمام دقت داشته باشند که تاکید بر موضوعات مشخص و منافع روشن معلمان اگر چه پیوند نزدیکی با کارگران و اصناف دیگری که منافع مشترک بسیاری با ایشان دارد به معنی در افتادن در شعارهایی مثل عدالت، آزادی و دوکراسی و از این دست نیست. تاریخ ثابت کرده است که این شعارها که به منافع گنگ مفهومی موهوم به نام “مردم” اشاره دارند که معلوم نیست چه کسانی هستند و چه چیزی میخواهند، و همواره فرصتی است برای تداوم وضعیتی که باید به حداقلها و کوچکترین تغییرات دلخوش بود. بنابراین لازم است که مؤکداً در نظر داشته باشیم که:
۱٫ در میان معلمان همه مثل هم نیستند و آنهایی که از وضعیت بهتری در شرایط فعلی برخوردارند عاملین اصلی شکستن اعتصاب به هنگام بحث و جدل هستند.
۲٫ گروه بزرگی از معلمان، یا از سر شرایط بهتر معیشتی یا از سر استیصال و سردرگمی و یا از سر نادانی، مسائل روشن و مشخص صنفی و سازمانی را به مسائل گنگ و کلان مملکتی و منطقهای و جهانی وصل میکنند، بدون اینکه دقیقاً بدانند ربط اینها چگونه و کجاست. این گروه معمولاً پیرو اخبارند و هرصبح بازگوکننده روزنامههای اینوری یا آنوریاند. آسمان را به ریسمان میبافند و وضعیت مشخص و حیاتی معلمان را به ماجراهای فوتبالی و سیاستهای اروپا و نرخ ارز و کشته شدن تعدادی بیچاره در یک بمب گذاری و … وصل میکنند. در واقع کار این گروه بجای روشنکردن یک موضوع تاریک کردن آن است. باید جلوی این حرافی و مرضِ بازگویی بی حساب و منطق رسانهها ایستاد.
۳٫ مفاهیم و جملاتی هستند همچون آزادی، دموکراسی، استبداد، آقازاده، سپاه، اصلاحطلب و … که اگرچه بعضی اوقات استفاده از آنها میتواند تبعات یک حرکت صنفی را تعدیل کند ولی در واقع کار اصلیاش همان گنگکردن موضوع است به نفع یک چیزی که اصلاً معلوم نیست چیست یا کیست. وقتی میگویند یک معلم آزادی و احترام و عدالت میخواهد، یعنی دقیقاً چه میخواهد؟ حقوق بهتر؟ شرایط زندگی بهتر؟ قراردادهای منصفانه؟ مزایا؟ جواب هرچه هست، بیایید از همان استفاده کنیم. چرا باید از یک مفهوم عامتر استفاده کنیم که در دست گروههای مختلف ابزاری شده است برای پیشبرد اهداف سیاسیای که نه با اهداف ما ضرورتاً یکی است و نه بازگوکنندگانش هم سنخ و هم شکل ما هستند. همین واژگان را گروهکهای سیاسی زرخرید، پسر احمق شاه سابق، فلان شیخ مزوِر پول پرست، فلان فعال منتقد سیاسی جناحی در دستگاه دولت، رئیس فلان شرکت بزرگ که سودش به کمتر از میزان انتظاراتش رسیده است و بسیاری دیگر از این دست، استفاده میکنند. مارا اگر با اینها ربط و دوستی و همنشینی و همراهیای نبوده و نیست، چرا باید پیاده نظام و سیاه لشکر و بازیچه دستشان شویم؟ و این بازیچه شدن به راحتی با تکرار همین مفاهیم اتفاق می افتد.
۴٫ بنظر میآید راهی برای آن دسته از معلمان که در شرایط فعلی تحت فشار معیشتی و منزلتی قرار دارند وجود ندارد جز اینکه بتوانند دوست و دشمن خود را با توجه به همین فاکتور تعیین کنند. یعنی نخست مثل خودشان را در مدارسی که تدریس می کنند بیابند و سپس این دغدغه مشترک را در یک شبکه انسانی بین هر تعداد از معلمان دیگر در سطح منطقه و شهر پیگیری کنند. این کمک میکند اولاً اطلاعرسانی آسانتر و مطمئنتر شود و همچنین برای برخورد با اعتصابشکنان و برخورد با دیگر کادر مدرسه هماهنگی لازم از پیش ایجاد شود. اگرچه شبکههای اجتماعی مثل تلگرام بسیار در این شرایط کمک میکند ولی هیچ چیز مثل شبکههای انسانی رودرو و جلسات متوالی نمیتواند به جدیکردن کار کمک کند. وقتی که کارد به استخوان برسد، هیچ ضجه و فریادی از درون هیچ پستویی نمیتواند به دادمان برسد. تنها وقتی این فریاد اثربخش خواهد بود که آدمهای مشخص با وضعیت و درد مشترک کنارهم ایستاده باشند و بدانند چه چیزی را از چه کسی و چگونه میخواهند.
با آرزوی موفقیت برای تمامی معلمان، کارگران و دیگر زحمتکشان
به امید سربلندی در پیگیری و بدستآوردن خواستها
به امید روزی که حتی اگر طعم تلخ بیچارگی ما از زیر زبان فرزندانمان نرفته باشد، افتخار ایستادگی و حق خواهیمان، ادامه زندگی و مقاومت و مبارزهاشان را گرمیبخش و امیدبخش باشد.