«چیزهایی برای ندیدن»
صبح میرسد
بادِ شبانه
آرام
میانِ پردهها
اشیاء
آینه
و نگاهِ زن سکوت میکند.
مرغانِ ماهیخوار بر فرازِ رود
تردیدِ دوبارهی روز را اعلام میکنند.
آسمانْ همه پرواز است و اندوهِ تازه و سوال…
در دور دست،بر تپههای کوچک
ابرها در گذرند
و مهْ میانِ آویشنها به خوابی آرام میرود
و مه همچون غمهای زن
اشتیاقی فرونشسته
همچون بادِ شبانه
فراموش میشود.
توکاها آنسوی رود
بالزنان کشتزار و درختانِ شبنمزده را رها میکنند
توکاها
میروند تا در مه آرام گیرند:
_ توکاها
توکاهای خسته و مه…
مرد میپرسد:
درختان،توکاها،کشتزار،رود
مرغانِ ماهیخوار
و
مه
کدام زیباتر است؟
زنْ بیآنکه چشم از ابرها بر دارد،میگوید:
فلسها
فلسها
و
گیسوانِ من
گیسوانِ من…