چیزهایی برای ندیدن / على رسولى

«چیزهایی برای ندیدن»

صبح می‌رسد

بادِ شبانه

آرام

میانِ پرده‌ها

اشیاء

آینه

و نگاهِ  زن سکوت می‌کند.

 

مرغانِ ماهی‌خوار بر فرازِ رود

تردیدِ دوباره‌ی روز  را اعلام می‌کنند.

آسمانْ همه پرواز است و اندوهِ تازه و سوال…

 

در دور دست،بر تپه‌های کوچک

ابرها در گذرند

و مهْ میانِ آویشن‌ها به خوابی آرام  می‌رود

و مه همچون غم‌های زن

اشتیاقی فرونشسته

همچون بادِ شبانه

فراموش می‌شود.

 

توکاها آن‌سوی رود

بال‌‌زنان کشتزار و درختانِ شبنم‌زده  را رها می‌کنند

توکاها

می‌روند تا در مه آرام گیرند:

_ توکاها

توکاهای خسته و مه…

 

مرد می‌پرسد:

درختان،توکاها،کشتزار،رود

مرغانِ ماهی‌خوار

و

مه

کدام‌ زیباتر است؟

 

زنْ  بی‌آنکه چشم از ابرها  بر ‌دارد،می‌گوید:

فلس‌ها

فلس‌ها

و

گیسوانِ من

 

گیسوانِ من…