“چپ” در ایران و طبقه کارگر … قسمت هفدهم

“چپ” در ایران و طبقه کارگر… در مصاحبه با حمید قربانی-
انسانِ بیوطن – قسمت هفدهم

سوال دوازدهم یا پایانی:

رفیق حمید شما در سالهای اخیر با اکونومیستی ترین خط به جا مانده از حکا یعنی جریان موسوم به “اتحاد سوسیالیستی کارگری” و آذرین-مقدم همکاری داشتید. برای ما از منظر بیرونی بسیار عجیب است که شما چطور از گرایش خط احمدزاده به خط آذرین متمایل شده اید. اگر ممکن است در این رابطه توضیح بدهید.

تجربه شخصی شما از برخورد و تعامل با آذرین و مقدم چگونه بوده است؟

آیا فکر نمی کنید که این خط اکونومیستی ترین خط در بین جریان های موجود باقیمانده از حکا است؟

دلایل جدایی تان از این جریان را شرح دهید؛

لطفا جمع بندی خودتان را از فعالیت در حزب کمونیست ایران و کومه له (به حزب کمونیست کارگری و ایرج آذرین بعدا می رسیم) همراه با خاطرات و مشاهدات مهم خود بیان کنید.

پاسخ: – پاسخ: – مارکس و انگلس

“ما ضمن تشریح عام ترین مراحل رشد پرولتاریا جنگ داخلی کم و بیش نهان درون جامعه ی کنونی را تا لحظه ای که این جنگ به انقلاب می انجامد و پرولتاریا با سرنگون ساختن قهری بورژوازی، حکومت خویش را بنیاد می نهد، دنبال کردیم. ” پایان فصل اول مانیفست

اینک این استدلال انگلس:

” … درباره این که قوه قهریه در تاریخ نقش دیگرى نیز ایفا می کند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابى است، درباره این که قوه قهریه، بنا به گفته مارکس، براى هرجامعه کهنه‌اى که آبستن جامعۀ نوین است، بمنزله ماماست، درباره این که قوه قهریه آنچنان سلاحیست که جنبش اجتماعى بوسیله آن راه خود را هموار میسازد و شکلهاى سیاسى متحجر و مرده را درهم میشکند – درباره هیچیک از اینها آقاى دورینگ سخنى نمی گوید، فقط با آه و ناله این احتمال را میدهد که براى برانداختن سیادت استثمارگران، شاید قوه قهریه لازم آید – واقعا که جاى تأسف است! زیرا هرگونه بکار بردن قوه قهریه بنا به گفته ایشان، موجب فساد اخلاقى کسانى است که آن را بکار می برند و این مطالب علیرغم آن اعتلاى اخلاقى و مسلکى شگرفى گفته می شود که هر انقلاب پیروزمندانه‌اى با خود به همراه میآورد! این مطالب در آلمانى گفته میشود که در آن تصادم قهرى، تصادمى که به هر حال ممکن است به مردم تحمیل گردد، حداقل این مزیت را دارد که روح آستان‌بوسى، روحى را که در نتیجه خوارى و ذلت جنگ سى ساله در اذهان مردم رسوخ کرده است، از بین ببرد. و آن وقت این شیوه تفکر تیره و پژمرده و زبون کشیشانه جسارت دارد خود را در برابرانقلابى‌ترین حزبى که تاریخ نظیر آن را ندیده است عرضه دارد.” (ص ١٩٣ چاپ سوم آلمانى، پایان فصل چهارم بخش دوم.)

و اما در باره ی اهمیت دیکتاتوری پرولتاریا:

البته، کارل مارکس و لنین و غیره در خیلی از نوشته هایشان روی دیکتاتوری پرولتاریا تکیه می کنند و لنین به درستی می نویسد: ” کسانی که ادامه مبارزۀ طبقاتی را تا دیکتاتوری پرولتاریا قبول نداشته باشند، مارکسیست نمی توانند باشند” ، زیرا که تا هنگامی که دولت که ناشی ازتضادهای طبقاتی است و خود در جامعۀ حاضر نشانه طبقاتی بودن جامعه است، موجود است، جز دیکتاتوری طبقاتی، وسیلۀ سرکوب یک طبقه – طبقۀ حاکمه برعلیه طبقه یا طبقات و اقشار محکوم نیست و این نکته اصلی آموزش کارل مارکس در مورد دولت است.

خود کارل مارکس در نقدی بر برنامه گوتاء در سال ۱۸۷۵ چنین می نویسد: ” بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.

اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.” . به نقل از دولت و انقلاب – لنین

«ایران در عصر بحران و انقلاب

در شرایط حاضر، تأمین رهبری طبقه کارگر در جنبش توده ای اساسا در گروی این است که یک قطب سیاسی کارگری شکل بگیرد که با تکیه بر ظرفیتش در هدایت تحرکات روزمره کارگران ایران، بتواند راهکارهای معینی برای پیشروی جنبش توده ای در مقاطع مختلف طرح کند، و از این طریق در جنبش توده ای صاحب نفوذ شود و به مرجع سیاسی آن بدل گردد. (چنین موقعیتی را کارگران نفت در جریان انقلاب بهمن تا حدودی کسب کرده بودند.) درشرایط فعلی تلاش در راستای شکل دادن به چنین قطب سیاسی کارگری برای همۀ فعالان سوسیالیست کارگری، حتی در جنبش های غیرکارگری، در محور وظایف قرار دارد. در شرایط حاضر، همۀ فعالیت های سوسیالیست های کارگری در آگاه گری و سازمان گری و آکسیون، می باید با محک خدمت به این وظیفۀ محوری سنجیده شوند.

بارو گاهنامۀ اتحاد سوسیالیستی کارگری – شماره ۲۵- ،اسفند ۱۳۸۹ -مارس ۲۰۱۱ »

در این نوشتۀ این باصطلاح سوسیالیست های کارگری هیج چیزی در رابطه با تحزب کمونیستی طبقۀ کارگر که برای انقلاب کردن لازم و ضروری است، چیزی به چشم نمی خورد، هیچ چیز در رابطه با لزوم انقلاب قهری- انقلاب مسلحانه موجود نیست، هیچ چیز در رابطه با دیکتاتوری پرولتاریا نوشته نمی شود، چرا؟، به باور من، برای اینست که جریان کمونیسم کارگری بطور کلی که اتحاد سوسیالیستی کارگری هم جزیی از آنست، هیچ باوری به طبقۀ کارگر و انقلاب قهری کمونیستی اش ندارد. این را از همه روشن تر یکی در همین نوشته و دوم در نوشته ای به نام قطعنامه ی کنفرانس سالانه در آگوست سال ۲۰۱۱‍ منتشر کردند، می توان دید که در آن قطعنامه حتی گرفتن قدرت سیاسی باصطلاح خودشان بدون انقلاب قهری و بدون قیام مسلحانه ممکن می دانند و از انقلاب قهری و نیز دیکتاتوری پرولتاریا حرفی نمی زنند. اینها را من در نوشته ای که در نقد اتحاد سوسیالیستی کارگری در سال ۲۰۱۳ نوشته، آورده ام و در آدرس زیر همین قسمت موجود است.

و اما در باره سؤال شما و جواب به آن، جواب من به این پرسش خیلی کوتاه و مختصر خواهد بود، زیرا که بر این باورم که اتحاد سوسیالیستی کارگری با احزاب حزب کمونیست ایران و کمونیست کارگری تفاوت محتوایی ندارد.

نخست اینکه، رفیق عزیز، من در جمع بندی خودم از حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری ایران دلایل پیوستن و جدایی از آنها را در پاسخ به سؤال یازدهم نوشته و فرستادم .

اینکه، من چرا با اتحاد سوسیالیستی و یا دنباله کمونیسم کارگری همکاری کردم، در سؤالات قبلی و مخصوصا سؤال یازده و در چرایی همکاری ام با حکا و حککا توضیح داده ام و در اینجا لازم نمی بینم که آنها را تکرار نمایم. ولی، بطور کلی می توان گفت، خاستگاه طبقاتی و ناکامی و شکست های پی درپی و در هم فرو ریختن تشکلاتی که خود را مدافع تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک و بطور کلی جریانات فدائی و از طرفی رسیدن من به اینکه نمی شود در ایران سرمایه داری تحت سلطه و یا ادغام شدۀ ارگانیک در سرمایه جهانی، تغییری به نفع کارگران و زحمتکشان ایجاد کرد، مگر اینکه طبقۀ کارگر در ایران دارای تشکل حزبی اش گردد و مبارزه برای ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا را در دستور قرار دهد و نه انقلاباتی دو مرحله ای و یا برقرار کردن دموکراسی ای که بتوان در آن، فعالیت نسبتا آزاد سیاسی داشت و طرح و نوشتارهای این جریان از سال های ۱۳۵۷ و ۵۸ مبنی بر اینکه ، به نوعی از تحزب و انقلاب حرف میزد، هر چند که این فقط در حرف بود و در عمل به چیز دیگری پرداخته میشد و کاملا پراتیک و تئوری، یعنی حرف و عمل از یکدیگر فاصله میگرفت و در بهترین ورژن – دمکراسی طلبی بورژائی و حل در جنبش های دیگر طبقات و اقشار و در بدترین آن به هوادار امپریالیستها تبدیل شدن بود، ولی فهم و درک این مسئله برای من، زمان برد. مثلا هم در بیانیه اعلام موجودیت حککا و هم اسک، آمده است که برای بسیج و متشکل و متحزب کردن کارگران در ایران و حتی جهان می باشند.

اما، اینکه آیا اتحاد سوسیالیستی کارگری بطور واقعی یک جریان اکونومیستی هست ؟ و یا نه؟ به نظرمن، اینچنین نگاهی، ،ساده نمودن، تک بعدی دیدن، حتی امتیاز دادن به چنین جریانات و غیرواقعی است، زیرا که اولا اتحاد سوسیالیستی- اسک، نه تنها در میان کارگران بلکه هیچ قشری از جامعۀ ایران پایه ای ندارد،هر چند که در سیاست اسک تلاش دارد که با دنباله روی از توده ها ، این نگاه را تقویت کند که این جریان یک جریان اکونومیست است. دوما برای اینکه جریانی را به معنی واقعی بتوان اکونومیسم نامید که: الف- چنین جریانی پایگاهی در جنبش کارگری داشته باشد، زیرا که ب- اساسا، جریان اکونومیستی جریانی است که سعی می کند کارگران را به انچه که خودشان همواره از آن رنج می برند، یعنی مسایل صنفی و کارخانه ای و نسبت به استثمار مستقیم کارفرما، باصطلاح آگاه نماید و براین اساس سازمان دهد و ت- چنین جریانی تلاش دارد که از شرکت توده های طبقه ی کارگر در مبارزات سیاسی و بر علیه ظلم و ستم طبقه ی حاکمه و دولتش بر علیه سایرطبقات و اقشار جامعه که اکثر بالاتفاق آن مبارزات و اعتراضات در خارج از محیط کارخانه و محل کار طبقه ی کارگر انجام میگیرند بر حذر داشته و بدین وسیله بعنوان مانع واقعی دراینکه کمونیسم انقلابی طبقۀ کارگر به رهبر مبارزات همه جانبۀ توده ها ی تحت ستم بر علیه حاکمیت طبقاتی تبدیل گردد، عمل می کند. توجه شما را به این فاکت از چه باید جلب می کنم: لنین از زبان کارگران سوسیال دمکرات خطاب به اکونومیست ها می نویسد:

…«ما بچه نیستیم که بتوان با یک قلیه ای سیاست “اقتصادی” سیرمان کرد، ما می خواهیم آن چه را دیگران می دانند ما هم بدانیم. ما می خواهیم با همۀ جوانب حیات سیاسی مفصلا آشنا شویم و فعالانه در همه و هر گونه واقعۀ سیاسی شرکت نمائیم. برای این کار لازم است که روشنفکران آنچه را ما خودمان از آن آگاهیم کمتر تکرار کنند و بیشتر از چیزهائی برای ما صحبت کنند که هنوز نمی دانیم و شخصا از تجربۀ فابریکی و اقتصادی خود هیچ وقت نمی توانیم بدانیم یعنی : از دانش سیاسی. این دانش را شما روشنفکران می توانید به دست آورید و شما موظفید آن را صد و هزار بار زیادتر از آن چه که تا به حال به ما رسانده اید به ما برسانید و آن هم نه تنها به شکل مباحث و رسالات و مقالات ( که اکثرا- ببخشید اگر بی پرده صحبت می کنم! خسته کننده است) بلکه حتما به شکل افشاگری های جاندار آن اعمالی که حکومت و طبقات فرمانروای ما در حال حاضر در تمام شئون زندگی انجام می دهند. بفرمائید این وظیفۀ خود را با صرف قوای بیشتری انجام دهید و راجع به “افزایش فعالیت تودۀ کارگر” قدری کمتر حرف بزنید. فعالیت ما به مراتب بیشتر از آن است که شما تصور می نمائید ما قادریم با مبارزۀ آشکار خود در خیابانها حتی از خواست هائی که وعدۀ هیچ “نتایج محسوسی” را نمی دهد پشتیبانی کنیم! و کار شما نیست که فعالیت ما را “زیادتر کنید” چون همان خود شمائید که فعالیت تان کافی نیست. در برابر جریان خود بخودی کمتر سر فرود آورید و قدری بیشتر در فکر افزایش فعالیت خودتان باشید. آقایان” ص ۱۱۲- ۱۱۱ – نسخه پی دی اف

این در مورد هیچکدام از جریانات اپوزیسیون بدبختانه و یا خوشبختانه صدق نمی کند و اسک نیز کوشش نمی کند که حتی طبقۀ کارگر در کارخانه و به مبارزات اقتصادی اش نیز بپردازد، بلکه از آن بدتر کوشش کرده است و می کند که طبقه کارگر را بدون هیچگونه تشکلی نموده و به بیرون از کارخانه کشانده، به زیر پرچم نمایند گان بخش و یا بخش هایی از طبقۀ حاکمه و به عنوان نمونه اصلاح طلب- اصولگرا و لیبرال بکشاند. اگر ترم و یا ترم هائی در باره اسک صادق باشد، ترم هایی مثل انحلال طلبی و رفرمیسم و علنی گرایی و در چهارجوب قوانین کارکردن و به یک معنی محور فعالیت اش مطالبه گرائی است. این درست که اکونومیسم یک جنبه دیگرش هم نه رهبریت جنبش را داشتن، بلکه دنباله روی و به قول معروف (مرغ خانگی شدن و نه عقاب بودن) است که این جنبه اش به اسک می خورد، ولی آخر تأثیری در جنبش ها ندارد تا اکونومیسم و یا غیر اکونومیسم باشد. و از همه مهمتر اینکه، به نظر من، باید به اسک نه از سال ۲۰۰۰ و ۲۰۰۱ به بعد، بلکه به عنوان جزیی و جریانی از اتحاد مبارزان کمونیست و از بعد از پیروز شدن و یا به درستی گفته باشم دزدیده شدن و به یغما رفتن انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ و شکست خونین آن تا کنون نگریست. اسک یک شبه متولد نشده است، اگر چه در سال ۲۰۰۰ موجودیت می یابد. باید کمی تاریخی به اسک نگریست. اسک جریانی است که بندناف آن را همانطور که نوشتم با فعالانی که هوادار سازمان آرمان آزادی طبقۀ کارگر به رهبری محمد تقی شهرام و جواد قائدی بریده شده است، می باشد. اسک جزیی از پروندۀ شبه کمونیسم “مارکسیسم انقلابی” که باصطلاح در پی نه در هم شکستن سلطۀ سرمایه امپریالیستی که فقط با یک انقلاب اجتماعی قهری پرولتاریا قابل حصول است بلکه با حفظ این سلطه و نظام اجتماعی سرمایه داری و لیکن قطع “مافوق سود امپریالیستی ” و بدست آوردن ” آزادی های دمکراتیک” و در واقع پروژه ی اپورتونیستی و رویزیونیستی بورژوازی جهانی برای نفوذ در جنبش چپ ایران و از آن طریق حمله به طبقۀ کارگر در ایران و خفه کردن انقلابی های این طبقه است. اسک جزئی از جریانی است که تولدش با سرقت ادبی و جاسوس فرستادن داخل سازمان ها و برای اولین بار در تاریخ جنبش چپ ایران، عاقبتش به شستشو دادن دست خونین امپریالیستها و حتی موسوی ها رسیده است. اسک از زبان رضا مقدم می نویسد: «”اصلاح طلبان دولتی و لیبرالها با ناکارآمدی استراتژیشان چند شقه خواهند شد. بخشی با غرولند و به ناچار به یک استراتژی انقلابی با محوریت مبارزه متشکل جنبش کارگری که هدفش پایان دادن به رژیم اسلامی است خواهند پیوست، دسته ای به یک نیروی سیاسی صرفا افشاگر و تبلیغاتی تبدیل میشوند و امکان تاثیر گذاری بر عمل جنبش ضد دیکتاتوری مردم را شدیدا از دست می دهند، گروهی از آنها نیز برای مقابله با یک انقلاب مردمی علیه رژیم اسلامی و قدرت گیری کارگران دست کمک به سوی امپریالیستها دراز می کنند و خواهان دخالت نیروهای خارجی و حمله نظامی به ایران خواهند شد.”، (به نقل از به پیش! شماره ۷۰، دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰، ۲ ژانویه ۲۰۱۲)، تأکید از من است.

لنین: «در بسیاری موارد بورژوازی با سیاست های زیرکانه خود بخشی از کارگران را می فریبد، و باعث بروز اختلافات تاکتیکی در جنبش طبقۀ کارگر و در صفوف پرولتاریا می گردد.»، به نقل از نوشته ای از من، در باره ی اسک. اسک بوسیله اشخاصی رهبری شده و می شود که از مؤسسین و رهبران دو حزب بزرگ و کمونیستی؟! ایران بوده اند- لیلا دانش- زمانی که هنوز مُرید بود، در باره ایرج آذرین و رضا مقدم، در جواب منتقدین آنها. به نظر من اسک را داخل جنبش کارگری ایران کردن و به عنوان اکونومیست دیدنش جفای بزرگی به همۀ جریان های داخل این طبقه و ارفاق بزرگی است به اسک، درست همانطوری که خود من البته که جرم من خیلی بزرگتر است، زیرا که من سال های زیادی با چنین گرایشی کار و فعالیت کرده ام، جرم خودم را می شناسم و حاضر هستم که هر نوع مجازاتی، ولی برای یک نادان و احمق قبول نمایم. این را فقط رو به فعالان طبقۀ کارگر می گویم. چون به نظر من، واقعا و حقیقتا، کل جریان کمونیسم کارگری و به طریق اولی، اسک، عملا نشان داده و اثبات نموده اند، هیچگونه باوری به نیروی طبقۀ کارگر، در هیچ زمانی از فعالیتشان نداشته و ندارند و اگر روزی حرف هایی زده اند، از سر فریب و حیله گری، شیادانه و یا واقعا نادانی محض بوده است، حال اینکه اکونومیست هم باشند و یا رفرمیست و یا اینکه “کمونیست کارگری” و “سوسیالیست کارگری” در نام هستند، چیز دیگری است که باید دراین باره نوشت : « گاهی مواقع منافع مادی و طبقاتی ایجاب می کند که اشکال هندسی نیز تغییر کنند و…» و یا باز هم به برشت مراجعه کرد که: « آنکس که حقیقت را نمی داند، بیشعور است و اما آنکس که حقیقت را می داند و آنرا دروغ می نامد تبهکار است.”،

به نظر من این خط و گرایش، یک خط اپورتونیستی و اساسا نفوذی بوده که در چپ ایران در بعد از قیام ۱۳۵۷ نفوذ می کند و دلیل بنیادی ای که این گرایش را قادر می سازد و می تواند در جنبش چپ نفوذ کند و چنین توسعه یابد و چون یک سلول سرطانی که در مدت خیلی کمی بدن موجود زنده را در بر می گیرد و آنرا مضمحل می سازد، جنبش کارگری و کمونیست های آن را همچون کرمی که ریشه و ساقۀ درختان را می خورد، از داخل چنان تهی سازد که توانایی ایستادن در برابر یورش های همه جانبۀ دولت طبقۀ سرمایه دار که بر توهمات توده ها متکی شده بود، ولی عامل اصلی، روی کار آوردن و قدرت داشتن اش، همان سیاست های دولت های بزرگ امپریالیستی، کنفرانس گوادلوپ بود، نداشته باشد، مهمتر از هر چیز دیگر، به نظر من، این است که با رخنۀ اپورتونیسم توده ایستی در سازمان چریک های فدائی خلق ایران، بیشترین نیرویِ بزرگترین و خوشنام ترین سازمان چپ را که دیگر به طور واقعی توده ای شده بود و میلیونها کارگر و زحمتکش و فرزندان دانشجوی آنها از زن و مرد، دختر و پسر به آن روی آورده بودند و شعار می دادند که “رهبران، ما را مسلح کنید، ایران را سراسرسیاهکل می کنیم، ارتش خلقی به پا می کنیم میهن خود را رها می کنیم، کارگر نفت ما، رهبر سرسخت ما و کارگر برزگر، اتحاد اتحاد اتحاد و…” می دادند را، در کنار حزب تودۀ ایران قرار داد و به بازوی آن و نوکری دولت سرمایه داران تازه تأسیس یافته تبدیل نمود و کارگران را بدون سازمان و حزب انقلابی نمود که امیر پرویز پویان از آن به نام “حزب مسلحانه کمونیستی” نام برده بود در کتاب ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا. این و وجود سازمان های خرده بورژوائی به نام خط ۳ و کلا نبود یک جریان انقلابی و کمونیستی در جنبش طبقۀ کارگر ایران، به باور من، عامل اصلی و فرعی شدند که جریان اتحاد مبارزان کمونیست، با یک جنبش بی در و پیکر روبرو گردد و پیشاپیش، جوانان مصمم و کمونیست هسته های سهند را مضمحل گرداند و چون واقعا کار کُشته و مارکس خواننده بودند، از اعتبار هسته های مطالعاتی سهند که بی ادعا فعالیت می کردند، سوء استفاده کرد و همچون گرگ در لباس میش درآمد . اتحاد مبارزان کمونیست به طریق و شیوه خویش و برخی عناصر آگاهانه و دیگران از آنجا که پایگاه خرده بورژوائی و یا بورژوائی داشتند و حتی تک و توک کارگران نادان سندیکالیست مثل رضا مقدم ها و با تبدیل شدن به یاری دهنده ی دولت های سرمایه داران، از طریق از هم پاشیدن سازمانها و تشکل های موجود، بوسیله نفوذ در این سازمانها، دادن شعارهای بی محتوائی چون ” رژیم لرزان است” و ۳۰ سال است که رژیم “بحران آخر” را می گذراند و… این جنبش را تار و مار کرد. آخر آن کدام چپ است که نوشته های رهبر سازمانی که هوادارش بوده است را به اسم خود به چاپ برساند و اسمی از او نبرد؟ آری، سازمان چریک های فدائی خلق ایران، در کنار حزبی قرار گرفت که هیچگاه در طول تاریخ عمر ننگین خود، متأسفانه یک حزب کمونیستی انقلابی طبقۀ کارگر ایران نبوده است و اصولا حزب طبقاتی کارگران نبوده، بلکه یک حزب رفرمیست، مسالمت جو با ارفاق ضد فاشیست، همه خلقی- توده، خواهان سلطنت مشروطه و باورمند به دین مبین اسلام بوده است. البته، این را می توان تا ۲۸ مُرداد ۱۳۳۲ در مورد حزب توده گفت و بعد از آن، این حزب را می باید یک جریان و به ویژه رهبری اش را خائن و خیانتکار دانست که حتی بهترین کادرهایش را نیز به کشتن داد. با این عمل، سچفخا عملا به مدافع رژیمی تبدیل شد که سرمایه داران امپریالیست و یاری واقعی کل طبقۀ سرمایه دار ایران برای جلوگیری کردن از پیروزی انقلاب کارگران و زحمتکشان در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷- به خون کشیدن انقلاب و انقلابی ها روی کار آوردند، تبدیل شد. منصور حکمت، ایرج آذرین، حمید تقوائی و… که در خارج از ایران و در دانشگاه های لندن تربیت یافته بودند، “مارکسیسم” را آموزش دیده بودند، اما در خارج از کشور هرگز فعالیتی نداشتند و با نقد به اصطلاح پوپولیسم و در اصل زیر هر چه انقلابیگری حتی خرده بورژوایی را نیز زدن، جاسوسی نمودن از سازمانهای دیگر به وسیلۀ فرستادن عوامل به درون سازمانهای چپ، دستبرد ادبی زدن به میراث دیگران- و طرح رژیم لرزان است و در حال سرنگونی است را، مطرح نمودند، نوشتند که نه امپریالیست ها رژیم را می خواهند و نه طبقۀ سرمایه دار ایران و نه ما، پس در حال سرنگونی است. ( بیانیه امک – ۲۸ خرداد ۱۳۶۰) و… بر چپ ایران مستولی شدند.

این جریان و خط انحرافی و اپورتونیستی در جنبش چپ ایران، مانند تمام نفوذی های طبقات استثمارگر در درون جنبش طبقۀ کارگر، در مقاطع مختلف و مطابق با شرایط روز، در این ۳۷ سال، نسبت به شرایط موجود، برخوردهای مختلف و در برخی مواقع متضاد با هم داشته است. این به این معنی است که در یک زمان، به عنوان نمونه در اول – بدون پشتوانه کارگری- کارگران آگاه و با توسل به تئوری کادرها، کادرهایی که اساسا پایگاه طبقاتی شان طبقات دیگر- به قول خود رضا مقدم – (فرزندان تحصیل کردۀ طبقات دارا) داشتند حزب کمونیست ایران را موجودیت داد تا طبقۀ کارگر و در رأس آن کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست را از تلاش برای به وجود آوردن حزب سازمانده انقلابشان باز دارد و در این کار موفق شد و دوم اینکه سازمان زحمتکشان کومه له را که یک نیروی اساسا خرده بورژوا بود، از رادیکالیسم خرده بورژوایی نیز خالی نموده و از مبارزۀ مسلحانه، هر چند دفاعی و مقاومتی و نه تعرضی و انقلابی بر عکس(سیاست کارگری اساسا یک سیاست تعرضی است و نه دفاعی- امیر پرویز پویان) دور کند. سران این جریان، با توجه به شرایط جنبش در کل ایران در این کار هم پیروزی به دست آوردند و بعد برای توجیه این و خارج شدن از کردستان و عزیمت به کشورهای اروپایی، دیدیم که به طور “تئوریک” و از آنجا که مارکسیسم را آموزش دیده بودند و می دانستند که باید چکار نمایند، کمونیسم کارگری و حزب کارگران را علم می کنند که در این باره هم، در سؤالات و مخصوصا دو سؤال قبل از این یعنی ۱۰ و ۱۱ با فاکت نشان داده ام که اصولا طبقۀ کارگر تا کجا برای رهبری این جریان مطرح است. طبقۀ کارگر با توجه به واقعیت های تاریخی برای اینها به عنوان یک وسیلۀ توجیه کننده و توهم آفرینی و گاهی نیروی فشار بر رقیبان داخلی احزاب، حزب خودشان و بیرون از آن و جلب توجه دولت های فخیمه و آن هم در حرف، همواره مطرح بوده است و نه چیزی بیش از آن. برای این است که امروز برای من اینکه آنها را جزئی از جریان های داخلی جنبش طبقۀ کارگر نامیدن، خود این مسئله مشکل است.

به نظر من، اسک، از بنیاد هیچ فرقی با حزب کمونیست ایران و احزاب کمونیست کارگری ندارد، زیرا که این جریان برنامه ای ندارد و اعلامیۀ اعلام موجودیت اش نیز، از نظر محتوایی، همان اطلاعیۀ اعلام موجودیت حزب کمونیست کارگری ایران است که کمی به روز شده است و از نظر کادری نیز، نیروی کادری اصلی اش، همان کادرهای جدا شده از حزب کمونیست کارگری هستند، به این دلیل که این حزب در کنگرۀ دوم خط مشی کمونیسم کارگری را ترک نمود و شیفت طبقاتی داد و نه اینکه به پایه های تئوریک سیاسی تشکیلاتی گرایش کمونیسم کارگری در ایران انتقادی داشته باشند و از همه مهمتر، اینکه دو کادر اصلی و تئوریسین اسک یعنی ایرج آذرین و رضا مقدم از بانیان اصلی احزاب کمونیست ایران و کمونیست کارگری ایران هستند که به گفتۀ رضا مقدم، ایرج آذرین کسی است که نام “کمونیسم کارگری” را پیشنهاد کرده است و نیز ایرج آذرین نویسندۀ متن اطلاعیۀ اعلام موجودیت حزب کمونیست کارگری ایران است. اینکه ایرج آذرین، نویسندۀ متن چنین اطلاعیه ای بوده است، می تواند کاملا درست باشد، چون متنی است که در سایت منصور حکمت موجود نیست و حتی زمانی که جدایی آوریل ۱۹۹۹ از حزب کمونیست کارگری ایران پیش آمد و متعاقب اسک موجودیت خود را اعلام نمود، اطلاعیۀ اعلام موجودیت حزب کمونیست کارگری ایران از روی سایت های حزب کمونیست کارگری جمع آوری شد و شامل سانسور گردید، همان طوری که مقاله ها و نوشته های کادرها و اعضای انشعاب کرده نیز از نشریۀ انترناسیونال دورۀ اول قیچی شدند. برای بار نخست، تا آنجا که من اطلاع دارم، در جنبش سیاسی ایران، چه رسد به جنبش کمونیستی و حتی چپ یک حزب به خود جرأت داد که نوشته های کادرها و اعضای خویش را از نشریه اش حذف نماید، زیرا که آنها جدا شده بودند و نشریه را بدون این نوشته ها در سایت خویش قرار دهد که واقعا مشمئز کننده است.

ولی همان طور که نوشته ام، این جریانی است که به نرخ روز نان می خورد. این در اسک به این صورت اتفاق افتاد که در ایران، بعد از کشتار های پی در پی و به ویژه قتل عام های دهۀ ۱۳۶۰ از زندانیان سیاسی و کیش دادن گروه های چپ، اول به کردستان عراق و از آنجا به اروپا و یا اردوگاه نشین کردنشان در کردستان عراق و پایان جنگ ایران و عراق وبه ویژه از زمان روی کار آمدن خاتمی تا دورۀ احمدی نژاد جو جامعه در ایران را کمی باز کردند، هر چند که قتل های زنجیره ای درست در چنین دوره ای است، قتل نویسندگان و روشنفکران و حتی افراد ناسیونالیستی- فاشیست ایرانی (داریوش فروهر و همسرش پروانه اسکندری) را سازمان می دهند، هر چند در این دوره حملات وحشیانه ای به کارگران ایرانی افغان تبار را سازمان می دهند. هر چند در این دوره است که به کارگران اعتصابی خاتون آباد از آسمان و زمین حمله ور می شوند و جنایت اسلاف خود ( حمله نیروهای ساواکی و ژاندارم به کارگران اعتصابی کارخانه چیت جهان کرج، در محلۀ کاروانسرا سنگی) را تکرار می کنند و نیز دانشجویان را از پنجره های اتاق ها در خوابگاه به بیرون پرتاب می کنند، اما در هر صورت فعالان کارگری و نیز خود رژیم و کارفرمایان هر کدام با یک سیاست و استراتژی جداگانۀ، رژیم، یعنی جریان حاکم، تشکلات تعامل طبقاتی و فعالان کارگری رادیکال تشکلات متکی به نیروی کارگران و بدون مجوز دولت و کارفرمایان، تشکلات توده ای – سندیکایی و اتحادیه ای را پیش می کشند که مسلم بود چنین تشکلاتی با استراتژی کار علنی و قانونی نمی توانستند موجودیت یابند و نیافتند. اسک نیز که دیگر نه می خواست و نه می توانست تا اطلاع ثانوی از حزبیت، حالا با هر محتوایی صحبتی داشته باشد، زیرا که نیرویی نداشت و نه کسی به آن وقعی می گذاشت، پس بهتر دید که به همین حرکت تشکل سازی طرح شده در جامعۀ سرمایه داری بپیوندد و پیوست. در ظاهر قضیه می توان اسک را یک جریان سندیکالیستی و اتحادیه گرا نامید، حالا اینکه چنین جریانی را می توان به غیر از این، چیزی دیگری، هم از نظر گرایش های مطرح در میان طبقۀ کارگر مثلا اکونومیست نامید و یا نه؟ برایم کاملا ناروشن است. ولی سرعت دنباله روی از جریان خودبخودی و انحلال گرایی را در حرکت های این جریان در وقایع بعد از “کودتای انتخاباتی” سال ۱۳۸۸ که بعدها به جنبش سبز مشهور شد را بهروشنی می توان دید که اسک ، حتی همان استراتژی تشکل محور را نیز، در جنبش طبقۀ کارگر به کناری نهاد و کلا استراتژی پیوستن به “جنبش دموکراسی خواهی” بورژوایی را در دستور گذاشت و از کارگران سوسیالیست خواست که استراتژی تشکل محور را ترک نموده و به جنبش ضد دیکتاتوری – توده ای جاری- ضد ولایت فقیه و یا دمکراسی خواهی بورژوایی بپیوندند. اخیرا در چند نوشته و اطلاعیه اسک، به عنوان نمونه، رضا مقدم و… با چیز جدیدی به نام مطالبه محور روبرو شده ام که مثلا طبقه کارگر را به طرح مطالبات – مطالبۀ دستمزد بالاتر فراخوان می دهد، همان جنبشی که در سال ۱۳۸۸ (استراتژی تشکل محور و نه مطالبه محور- بیانیۀ اول ماه مه ۱۳۸۸)، در برابر چیزی که آن زمان یعنی قبل از انتخابات یا درست تر گفته باشم انتصابات از جانب شیخ اصلاحات کروبی مطرح شده بود که اصولا مورد نقد همین بیانیه بود را تبلیغ و ترویج می کند.

ولی؛ من دلایل پیوستنم به این جریان، اول حکا و بعد حککا در جواب به سؤالات قبلی نوشته ام و چون فرق چندانی بین کمونیسم کارگری و سوسیالیسم کارگری یا احزاب کمونیست کارگری ایران و اسک و نیز دلیل پیوستم نمی بینم، در اینجا لزومی به باز تکرار آنها نیست. به نظرم، دیگر لزومی بیشتر از این نیست که در باره اتحاد سوسیالیستی کارگری به نویسم. فقط با آوردن چند پاراگراف از یک نوشته که چند سال قبل در رابطه با نقد اتحاد سوسیالیستی کارگری از شکل گیری تا ۲۰۱۱، دیدگاهم را بیشتر در رابطه با کمونیسم توضیح می دهد و علاقه مندانی که بیشتر می خواهند از نظرات من در رابطه با اسک مطلع شوند به خواندن همان نوشته در لینک زیر رجوع دهم.

آزادی و دموکراسی از دیدگاه اتحاد سوسیالیستی کارگری یا تعلیق به محال نمودن کمونیسم! – حمید قربانی- ۲۰ ژانویه ۲۰۱۳

http://www.k-en.com/safhe%20azad/hammid/HGh_ASK_democaraci.pdf

[ کمونیسم، گرایشى در جنبش طبقه کارگر است که قبل از کارل مارکس و مانیفست هم وجود داشته است، ولی نه با اهداف روشن، متکی بر مبارزۀ طبقاتی و ادامه آن تا دیکتاتوری پرولتاریا، بعنوان دولت دوران گذار و مضمحل شونده و با روشهاى مستقل خود از سایر گرایش ها و جریان های درون طبقه و نیز جامعه متمایز شده باشد. حزب کمونیست، تشکل حزبى این جریان مشخص و متمایز است. کمونیسم یک جریان کلى و عام«کمونیسم حرکت طبقۀ کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی است- نقد ایدئولوژی آلمانی » می باشد، اما حزب کمونیست پدیده و مقوله اى مشخص و برخاسته از درون مبارزه طبقاتی جاری طبقۀ کارگر است. حزب، آن تشکل سیاسى‌ است که اهداف و شیوه‌هاى کمونیستى را به نحوى ادامۀ کار و استوار، با پرنسیپ های کمونیستی اتخاذ میکند و رواج میدهد. حزب کمونیست، کمونیسم متشکل است؛ یعنی در اساس خویش، ظرف فعالیت کارگران سازمان یافتۀ آگاه و کمونیست، برای آماده و بسیج شدن کل تودۀ طبقه و متحدین اش، نیروهای طبقه را متمرکز کردن، برای پیروز نمودن انقلاب اجتماعی- انقلاب قهری طبقۀ کارگر است. در نتیجه هر تشکل که اولا این اهداف و شیوه‌ها را بشناسد، آن را از آن خود بداند، به آن متعهد شود، مبارزۀ خود را بر مبناى آن ها سازمان دهد و به پیش برد و ثانیا، نشو و نمای خود را از مبارزۀ طبقۀ کارگر بر علیه طبقۀ سرمایه دار و دولتش اساسا بگیرد، یعنی خود را متکی به مبارزۀ این طبقه نماید و در زندگی و مبارزۀ طبقاتی – سیاسی این طبقه شریک و ارتقاء دهنده اش باشد و نیز از توان کافى و استوارى در پراتیک براى ادامۀ کارى و ثبات قدم در این امر برخوردار باشد، یک حزب کمونیست- حزب کارگران آگاه است. حال خواه این حزب کوچک یا بزرگ شود، ضعیف یا قوى شود، در اپوزیسیون باشد یا راهنما و ارتقا دهنده مبارزه کارگران تا تشکیل دولت- دیکتاتوری پرولتاریا باشد، این حزب، حزب کمونیست خواهد بود، زیرا نمایندۀ متشکل کمونیسم به مثابه یک جریان متمایز و مشخص در جنبش طبقۀ کارگر و رهایی انسان از جامعۀ طبقاتی است. این، آن جوهر اساسى و پایدار هر حزب کمونیست است که هرگاه نقض شود حزب کمونیستی در کار نخواهد بود و هرگاه به وجود آید، حزب دیگر عملا تشکیل شده است. اکونومیسم و ولونتاریسم، هر دو به این جوهر و درونمایۀ حزب بى توجه و بى تفاوتند و لذا نمیتوانند تصویرى از ملزومات واقعى و پایه‌اى تشکیل حزب کمونیست – کارگران انقلابی در ایران بدست دهند. کارگران آگاه، باید از اینجا شروع کنند و دقیقا در پى فراهم آوردن این ملزومات باشند. تکلیف ابعاد حزب را، بطور اساسی مبارزۀ حاد و هزینه دار ِما کارگران انقلابی متحزب شده و متحدین و باورمندان به ما، تعیین خواهد کرد.

اما این کار انجام شدنی نیست ، مگر اینکه با تفکرات بورژوائی لانه کرده بوسیله رسولان، تئوریسین ها و اساتید دانشگاهها، روزنامه نگاران، رهبران احزاب خوش خط و خال که مانند سّم درکاغذ زرورق پیچیده شده اند و با نام کمونیسم، کمونیسم کارگری و غیره در جنبش طبقه ی کارگر نفوذ کرده اند، تسویه حساب نماید تا راه برای ایجاد حزب و ادامه مبارزه تا لغو شرایط موجود اجتماعی یعنی سرمایه داری باز گردد. در این مورد، بهتر است که به لنین گوش فرا دهیم:

«یکی از شرایط لازم برای آماده ساختن پرولتاریا برای پیروزیش مبارزه ای طولانی، سرسخت و بیرحمانه است برعلیه اپورتونیسم، رفرمیسم، سوسیال شوینیسم و نفوذ گرایشات مشابه بورژوازی که اجتناب ناپذیرند زیرا پرولتاریا در یک محیط سرمایه داری زیست می کند. اگر چنین مبارزه ای نباشد، اگر اپورتونیسم در جنبش طبقه کارگر کاملا شکست نخورد، دیکتاتوری پرولتاریا نمی تواند به وجود آید. بلشویسم در سالهای ۱۹۱۷-۱۹۱۹ نمی توانست بورژوازی را شکست بدهد اگر قبل از آن در سالهای ۱۹۰۳-۱۹۱۷ یاد نگرفته بود که منشویکها را یعنی اپورتونیستها، رفرمیستها و سوسیال شوینیستها را شکست دهد و آنها را بیرحمانه از حزب پیشقراول پرولتاریائی اخراج کند- نقل از « انتخابات مجلس مؤسسان و دیکتاتوری پرولتاریا» (۱۶ دسامبر ۱۹۱۹) لنین . ].

ادامه دارد…